*بياييم تا دير نشده دست به کار بشيم*
*و خونه تکوني رو شروع کنيم*☺️
☀️ *خونه تکوني ذهن*:🙄
*خدايا من رو ببخش اگه آدما رو قضاوت کردم*،😟
*به اونا گمان بد بردم و توي فکر و خيالم به چيزهايي فکر کردم که تو هرگز نمي پسنديدی*😣
☀️ *خونه تکوني چشم*:🙄
*خدايا من رو ببخش به خاطر همه ي نگاه هاي ناپاکي که داشتم،*😶
*به خاطر نگاه هاي تندي که به پدر و مادرم کردم*😔
*و به خاطر نگاه تمسخر و تحقير آميزي که به بعضي از بنده هاي تو داشتم*☹️
☀️ *خونه تکوني گوش*:🙄
*خدايا من رو ببخش اگه با گوش هايم*👂
*چيزهايي رو شنيدم که نبايد مي شنيدم*🙉
*و گوش به حرفهايي دادم که عيب هاي آدم هارو براي من برملا مي کرد و اونها رو توي ذهن من رسوا مي کرد*😪
☀️ *خونه تکوني زبان*:🙄
*خدايا من رو ببخش اگه زبونم به دروغ و غيبت*🤐
*و تهمت و تحقير و توهين و ناسزا آلوده شد*🙊
*و چيزهايي گفتم و با کساني حرف زدم که مطلوب تو نبود*😶
☀️ *خونه تکوني دل*:🙄
*خدايا من رو ببخش که به جاي اينکه دلم رو*❤️
*از لطف و محبت خودت پر کنم، به حسد و*😌
*کينه و بخل و تکبر آلوده کردم و اينقدر دلباخته*😧
*و شيفته ي دنيا شدم که جايي واسه ي تو*،😖
*توي دلم باقي نموند*.💔
☀️ *خونه تکوني دست و پا:*🙄
*خدايا من رو ببخش بخاطر همه ي کوتاهي ها*🤕
*و سستي ها و تنبلي هام. خدايا ببخش که با دست و پاهام کارهايي کردم و جاهايي رفتم*😞
*که من رو از تو دور کرده*😭
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_ادرکنی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
⭕️ @dastan9 🌺💐
💐۱۰۰ مورد از سبک زندگی پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم).
۱- هنگام راه رفتن با آرامی و وقار راه می رفت
۲- در راه رفتن قدم ها را بر زمین نمی کشید.
۳- نگاهش پیوسته به زیر افتاده و بر زمین دوخته بود.
۴-هرکه را می دید مبادرت به سلام می کرد و کسی در سلام بر او سبقت نگرفت.
۵-وقتی با کسی دست می داد دست خود را زودتر از دست او بیرون نمی کشید.
۶-با مردم چنان معاشرت می کرد که هرکس گمان می کرد عزیزترین فرد نزد آن حضرت است.
۷-هرگاه به کسی می نگریست به روش ارباب دولت با گوشه چشم نظر نمی کرد.
۸-هرگز به روی مردم چشم نمی دوخت و خیره نگاه نمی کرد.
۹-چون اشاره می کرد با دست اشاره می کرد نه با چشم و ابرو.
۱۰-سکوتی طولانی داشت و تا نیاز نمی شد لب به سخن نمی گشود.
۱۱-هرگاه با کسی، هم صحبت می شد به سخنان او خوب گوش فرا می داد.
۱۲-چون با کسی سخن می گفت کاملا برمی گشت و رو به او می نشست.
۱۳-با هرکه می نشست تا او اراده برخاستن نمی کرد آن حضرت برنمی خاست.
۱۴-در مجلسی نمی نشست و برنمی خاست مگر با یاد خدا.
۱۵-هنگام ورود به مجلسی در آخر و نزدیک درب می نشست نه در صدر آن.
۱۶-در مجلس جای خاصی را به خود اختصاص نمی داد و از آن نهی می کرد.
۱۷- هرگز در حضور مردم تکیه نمی زد.
۱۸- اکثر نشستن آن حضرت رو به قبله بود.
۱۹-اگر در محضر او چیزی رخ می داد که ناپسند وی بود نادیده می گرفت.
۲۰-اگر از کسی خطایی صادر می گشت آن را نقل نمی کرد.
۲۱-کسی را برای لغزش و خطای در سخن مواخذه نمی کرد.
۲۲-هرگز با کسی جدل و منازعه نمی کرد.
۲۳-هرگز سخن کسی را قطع نمی کرد مگر آنکه حرف لغو و باطل بگوید.
۲۴- در پاسخ به سوال دقت می کرد تا جوابش بر شنونده مشتبه نشود.
۲۵-چون سخن ناصواب از کسی می شنید. نمی فرمود « چرا فلانی چنین گفت» بلکه می فرمود « بعضی مردم را چه می شود که چنین می گویند؟»
۲۶-با فقرا زیاد نشست و برخاست می کرد و با آنان هم غذا می شد.
۲۷-دعوت بندگان و غلامان را می پذیرفت.
۲۸-هدیه را قبول می کرد اگرچه به اندازه یک جرعه شیر بود.
۲۹- بیش از همه صله رحم به جا می آورد.
۳۰- به خویشاوندان خود احسان می کرد بی آنکه آنان را بر دیگران برتری دهد.
۳۱- کار نیک را تحسین و تشویق می فرمود و کار بد را تقبیح می نمود و از آن نهی می کرد.
۳۲- آنچه موجب صلاح دین و دنیای مردم بود به آنان می فرمود و مکرر میگفت هرآنچه حاضران از من می شنوند به غایبان برسانند.
۳۳- هرکه عذر می آورد عذر او را قبول می کرد.
۳۴- هرگز کسی را حقیر نمی شمرد.
۳۵- هرگز کسی را دشنام نداد و یا به لقب های بد نخواند.
۳۶- هرگز کسی از اطرافیان و بستگان خود را نفرین نکرد.
۳۷- هرگز عیب مردم را جستجو نمی کرد.
۳۸- از شر مردم برحذر بود ولی از آنان کناره نمی گرفت و با همه خوشخو بود.
۳۹- هرگز مذمت مردم را نمی کرد و بسیار مدح آنان نمی گفت.
۴۰- بر جسارت دیگران صبر می فرمود و بدی را به نیکی جزا می داد.
۴۱- از بیماران عیادت می کرد اگرچه دور افتاده ترین نقطه مدینه بود.
۴۲- سراغ اصحاب خود را می گرفت و همواره جویای حال آنان می شد.
۴۳- اصحاب را به بهترین نام هایشان صدا می زد.
۴۴- با اصحابش در کارها بسیار مشورت می کرد و بر آن تاکید می فرمود.
۴۵-در جمع یارانش دایره وار می نشست و اگر غریبه ای بر آنان وارد می شد نمی توانست تشخیص دهد که پیامبر کدامیک از ایشان است.
۴۶-میان یارانش انس و الفت برقرار می کرد.
۴۷-وفادارترین مردم به عهد و پیمان بود.
۴۸-هرگاه چیزی به فقیر می بخشید به دست خودش می داد و به کسی حواله نمی کرد.
۴۹-اگر در حال نماز بود و کسی پیش او می آمد نمازش را کوتاه می کرد.
۵۰-اگر در حال نماز بود و کودکی گریه می کرد نمازش را کوتاه می کرد.
۵۱-عزیزترین افراد نزد او کسی بود که خیرش بیشتر به دیگران می رسید.
۵۲-احدی از محضر او نا امید نبود و می فرمود « برسانید به من حاجت کسی را که نمی تواند حاجتش را به من برساند.»
۵۳- هرگاه کسی از او حاجتی می خواست اگر مقدور بود روا می فرمود و گرنه با سخنی خوش و با وعده ای نیکو او را راضی می کرد.
۵۴- هرگز جواب رد به درخواست کسی نداد مگر آنکه برای معصیت باشد.
۵۵- پیران را بسیار اکرام می کرد و با کودکان بسیار مهربان بود.
۵۶-غریبان را خیلی مراعات می کرد.
۵۷-با نیکی به شروران، دل آنان را به دست می آورد و مجذوب خود می کرد.
۵۸-همواره متبسم بود و در عین حال خوف زیادی از خدا بردل داشت .
۵۹-چون شاد می شد چشم ها را بر هم می گذاشت و خیلی اظهار فرح نمی کرد.
۶۰-اکثر خندیدن آن حضرت تبسم بود و صدایش به خنده بلند نمی شد .
۶۱-مزاح می کرد اما به بهانه مزاح و خنداندن، حرف لغو و باطل نمی زد.
۶۲-نام بد را تغییر می داد و به جای آن نام نیک می گذاشت.
۶۳-بردباری اش همواره بر خشم او سبقت می گرفت.
۶۴- برای امور دنیوی ناراحت نمی شد و یا به خشم نمی
آمد.
۶۵- برای خدا چنان به خشم می آمد که دیگر کسی او را نمی شناخت
۶۶-هرگز برای خودش انتقام نگر
داستانهای کوتاه و آموزنده
💐۱۰۰ مورد از سبک زندگی پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم). ۱- هنگام راه رفتن با آرامی و وقار راه
مگر آنکه حریم حق شکسته شود.
۶۷-هیچ خصلتی نزد آن حضرت منفورتر از دروغگویی نبود.
۶۸-در حال خشنودی و نا خشنودی جز یاد حق بر زبان نداشت.
۶۹- ثروت نزد خود پس انداز نکرد .
۷۰-در خوراک و پوشاک چیزی زیادتر از خدمتکارانش نداشت.
۷۱-روی خاک می نشست و روی خاک غذا می خورد.
۷۲- روی زمین می خوابید.
۷۳-کفش و لباس را خودش وصله می کرد.
۷۴-با دست خودش شیر می دوشید و پای شتر ش را خودش می بست.
۷۵-هر مرکبی برایش مهیا بود سوار می شد و برایش فرقی نمی کرد.
۷۶-هرجا می رفت عبایی که داشت به عنوان زیر انداز خود استفاده می کرد.
۷۷-اکثر جامه های آن حضرت سفید بود.
۷۸-چون جامه نو می پوشید جامه قبلی خود را به فقیری می بخشید.
۷۹-جامه فاخری که داشت مخصوص روز جمعه بود.
۸۰-در کفش و لباس پوشیدن بسیار مراعات فقرا می کرد.
۸۱-ژولیده مو و بی نظم و نامرتب بودن را کراهت می دانست.
۸۲-همیشه خوشبو بود و بیشترین مخارج آن حضرت برای خریدن عطر بود.
۸۳-همیشه با وضو بود و هنگام وضو گرفتن مسواک می زد.
۸۴-نور چشم او در نماز بود و آسایش و آرامش خود را در نماز می یافت.
۸۵-ایام سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم هرماه را روزه می داشت.
۸۶-هرگز نعمتی را مذمت نکرد.
۸۷-اندک نعمت خداوند را بزرگ می شمرد.
۸۸-هرگز از غذایی زیاد تعریف نکرد یا بد نگفت.
۸۹-موقع غذا هرچه حاضر می کردند میل می فرمود.
۹۰-در سر سفره از جلوی خود غذا تناول می فرمود.
۹۱-بر سر غذا از همه زودتر حاضر می شد و از همه دیرتر دست می کشید.
۹۲-تا گرسنه نمی شد غذا میل نمی کرد و قبل از سیر شدن منصرف می شد.
۹۳- معده اش هیچ گاه دو غذا را در خود جمع نکرد.
۹۴-در غذا هرگز آروغ نزد.
۹۵-تا آنجا که امکان داشت تنها غذا نمی خورد.
۹۶-بعد از غذا دستها را می شست و روی خود می کشید.
۹۷-وقت آشامیدن سه جرعه آب می نوشید؛ اول آنها بسم الله و آخر آنها الحمدلله.
۹۸- از دوشیزگان پرده نشین با حیاتر بود
۹۹- چون می خواست به منزل وارد شود سه بار اجازه می خواست.
۱۰۰-اوقات داخل منزل را به سه بخش تقسیم می کرد: بخشی برای خدا، بخشی برای خانواده و بخشی برای خودش بود و وقت خودش را نیز با مردم قسمت می کرد.
🥀منبع:سنن النبی،مرحوم علامه طباطبایی قدس سره
⭕️ @dastan9
✍داستان تشرف جناب شیخ علی حلاوی
در شهر حله
#حکایت
شیخ علی حلاوی، مردی عابد و زاهد بود که همواره منتظر بوده است. آن جناب در مناجات هایش به مولایمان می گفت: «مولا جان، دیگر دوران غیبت تو به سر آمده و هنگامه ظهور فرار رسیده است. یاوران مخلص تو به تعداد برگ درختان و قطره های باران در گوشه و کنار جهان پراکنده اند. اینک بیا و بنگر که در همین شهر کوچک حله یاوران پا به رکاب تو بیش از هزار نفرند. آقا جان، پس چرا ظهور نمی کنی تا دنیا را لبریز از عدل و داد نمایی؟»
شیخ علی حلاوی، عاقبت روزی از رنج فراق سر به بیابان می گذارد و ناله کنان به امام زمان (عج) می گوید: «غیبت تو دیگر ضرورتی ندارد. همه آماده ظهورند. پس چرا نمی ایی؟»
در این هنگام، مردی بیابان گرد را می بیند که از او می پرسد: «جناب شیخ، روی عتاب و خطابت با کیست؟»
او پاسخ می دهد: «روی سخنم با امام زمان(عج) حجت وقت است که با این همه یار و یاور که بیش از هزار نفر آنان در حله زندگی می کنند و با وجود این همه ظلم که عالم را فراگرفته است، ظهور نمی کند.»
مرد می گوید: «ای شیخ، منم صاحب الزمان(عج)! با من این همه عتاب مکن! حقیقت چنین نیست که تو می پنداری. اگر در جهان 313 نفر از یاران مخلص من پا به عرصه گذارند، ظهور می کنم، اما در شهر حله که می پنداری بیش از هزار نفر از یاوران من حاضرند، جز تو و مرد قصاب، احدی در ادعای محبت و معرفت ما صادق نیست. اگر می خواهی حقیقت بر تو آشکار شود، به حله بازگرد و خالص ترین مردانی را که می شناسی، به همراه همان مرد قصاب، در شب جمعه به منزلت دعوت و برای ایشان در حیاط خانه خویش مجلسی آماده کن. پیش از ورود مهمانان، دو بزغاله به بالای بام خانه ات ببر و آن گاه منتظر ورود من باش تا حقیقت را دریابی!»
شیخ علی حلاوی، با شادی و سرور فراوان، بلافاصله به حله باز می گردد و یک راست به خانه مرد قصاب می رود و ماجرای تشرفش را می گوید. این دو نفر، پس از بحث و بررسی فراوان، از میان بیش از هزار نفر که همه از عاشقان و منتظران حقیقی مهدی موعود (عج) بودند، چهل نفر را انتخاب و برای شب جمعه به منزل شیخ دعوت می کنند تا به فیض دیدار مولایشان نایل شوند.
شب موعود فرا رسید و چهل مرد برگزیده پس از وضو و غسل زیارت، در صحن خانه شیخ جمع شدند و ذکر و صلوات فرستادند و دعا برای تعجیل فرج خواندند، چون شب از نیمه گذشت، به یک باره تمام حاضران نوری درخشان دیدند که بر پشت بام خانه شیخ فرود آمد.
قدری نگذشت که صدایی از پشت بام بلند شد. حضرت مرد قصاب را به بالا بام فرا خواند. مرد قصاب بلافاصله به پشت بام رفت و به دیدار مولای خویش نایل گشت. پس از دقایقی امام زمان(عج) به مرد قصاب دستور داد که یکی از آن دو بزغاله روی بام را در نزدیکی ناودان سر ببرد، به گونه ای که خون آن در میان صحن جاری شود.
وقتی آن چهل نفر خون جاری شده از ناودان را دیدند، گمان کردند حضرت سر قصاب را از بدن جدا کرده است. در همان هنگام، حضرت جناب شیخ را فرا خواند. جناب شیخ بلافاصله به سوی بام شتافت و ضمن دیدار مولایش، دریافت خونی که از ناودان سرازیر شده، خون بزغاله بوده است، نه خون قصاب. امام زمان (عج) بار دیگر به مرد قصاب امر فرمود تا بزغاله دوم را در حضور شیخ ذبح کند.
قصاب نیز طبق دستور بزغاله دوم را نزدیک ناودان ذبح کرد. هنگامی که خون بزغاله دوم از ناودان به داخل حیاط خانه سرازیر شد، چهل نفری که در صحن حیاط حاضر بودند، دریافتند که حضرت گردن جناب شیخ علی را زده و قرار است گردن تک تک آن ها را بزند. با این پندار، همه از خانه شیخ بیرون آمدند و به سوی خانه هایشان شتافتند.
در آن حال، امام زمان (عج) به شیخ علی حلاوی گفت: «اینک به صحن خانه برو و به این جماعت بگو تا بالا بیایند و امام زمانشان را زیارت کنند!»
جناب شیخ، غرق شادی و سرور، برای دعوت حاضران پایین آمد، ولی اثری از آن چهل نفر نبود. پس با ناامیدی و شرمندگی نزد امام بازگشت و فرار آن جماعت را به عرض آن حضرت رساند. امام زمان(عج) فرمود: «جناب شیخ، این شهر حله بود که می پنداشتی بیش از هزار نفر از یاوران مخلص ما در آن هستند. چه شد که تنها تو و این مرد قصاب ماندند؟ پس شهرها و سرزمین های دیگر را نیز به همین سان قیاس کن.»
حضرت این جمله را فرمود و ناپدید شد. اینک در خانه جناب شیخ علی حلاوی، بقعه ای موسوم به مقام صاحب الزمان (عج) ساخته شده که روی سر در ورودی آن، زیارت مختصری از امام زمان(عج) نگاشته شده است. مردمان آن سامان، از دور و نزدیک برای دعا و تضرع به بارگاه الهی به سوی این مکان می شتابند.
📚منابع:
➖نهاوندی، شیخ علی اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان علیه السلام، ج 2، ص 77-78.
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عج
ـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
⭕️ @dastan9 🌺💐
داستانهای کوتاه و آموزنده
شش هزار دلار پیش پرداخت اولیه به هر کدوم از این نه نفر هم برای همینه دیگه... تا وارد ایران می شن با
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
زنان عنکبوتے 🕷🕸
قسمت47
امیر با احتساب رفت وآمد سینا باید دو دقیقه دیگر صبر می کرد.
ظرف میوه را گذاشت مقابل سید و سیب بشقاب خودش را برداشت و فکر کرد که از صبح تا
حالا چند جلسه رفته و هر بار خواسته حداقل یک سیب بخورد و نشده .
چاقورا که فرو کرد سینا با تیم همراهش آمد!
آرش ایستاد پای تخته و دوباره از اول خلاصه روند را گفت؛ بسته شدن و زوم عملیات در خارج از کشور،
همراهی و برنامه نویسی مخالفان ایران با تیم خارجی، شناسایی نیروی نفوذی و جلسات منظم، بستن مبنای اصلی بر روی زنان، شناسایی نیروهای داخلی از طریق فضای مجازی و شبکه های دعوت به همکاری و آموزش های فرآیند مالی، پیگیری و ادامه دستورالعمل ها توسط سفارت خانه های اروپایی، تأمین منابع مالی از طریق آن ها و آقازاده ها، راه اندزی موسسات ، شناسایی و تعلیم نیروی میدانی... حالا نوبت امیر بود که تمام عملیات را بازخوانی کند.
قبل از آنکه تیم نه نفره زنان تبهکار به همراه دنباله هایشان فرصت کنند
با چینشی جدید و عملیاتی، چالش سنگینی روی فرهنگ وارد کنند باید مقابل شان دیواری کشیده می شد.
با تمام تحلیل های داده شده مسیر کار مشخص شد: عملیاتی هماهنگ برای دستگیری اعضای اصلی شبکه.
دستگیری ها باید هم زمان انجام می شد تا فرصت فرار و سوخت شدن اطلاعات برای هیچ کدام فراهم نشود.
تعداد نیروی عملیاتی، توجیه نیرو، حکم قضایی برای هر دستگیری، بیسیم ها، کدهای اختصاصی، ماشین ها، آماده بودن بازداشتگاه و هماهنگی های لازم، همراه بودن یک خانم در هر تیم عملیاتی و...
تمام گام ها که چیده شد امیر نفس عمیقی کشید و به ساعت نگاه کرد؛ عقربه ها یازده شب را رد کرده بودند
- تا سه روز آینده تمام نامه های قضایی رو سید تهیه می کنه، شهاب تمام نیروها رو نسبت به موردها توجیه کنه، آرش هم با تیمش سنگین روی موردها باقی بمونن کمترین تغییری در مکان و زمان و اعمال و افعالشون رو زیر نظر بگیرید.
مخصوصا از روز بعد از دستگیری که موبایل و لب تاب سوژه ها به دستمون می رسه باید ظرف بیست و چهار ساعت تخلیه و رمزگشایی بشه!
در ضمن سروسامون بدید خانواده تون رو که بعدش معلوم نیست تا ده پونزده روز بشه مکان رو ترک کنید.
باید همراه با دستگیری ها بازجویی و نتیجه گیری رو انجام بدیم.
فضای رسانه ای رو هم باید مد نظر داشته باشیم که توی این اوضاع ناعادلانه و نابسامان حتما یه سری از سلبریتیا و مفت خورا و آمدنیوزیا و کانالا و شبکه ها می خوان داد و قال و ننه من غریبم بازی در بیارن.
صدرا و تیمش روی همه سوژه ها متمرکز باشند.
سینا تا برسد خانه ، ساعت از یک شب رد شده بود.
برخلاف همیشه همه بیدار بودند و صدای خوش حالی بچه ها بلند شد:
- آخ جون بابایی اومد.
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕷🕸 قسمت47 امیر با احتساب رفت وآمد سینا باید دو دقیقه دیگر صبر می کرد.
نیم ساعت او را کشتی گرفت و اسب شد و سواری داد و ناز دخترش را کشید.
نیم ساعت بعد هم همراهشان بستنی خورد و نقاشی کشید، بچه ها که روی پا و کنارش خوابشان برد رو به همسرش گفت:
- سورپرایز کردی بانو!
- دیلم چهار روزه نمی شه شما رو ببینند، طرح و برنامه ریختم که ظهر رو تا غروب خوابیدند به عشق روی شما؟
صدای خنده سینا چشمان خمار بچه ها را برای لحظاتی باز کرد و دوباره پست ! حالا باید پروژه بعد را می رفت
- این کارت بی نظیر بود چون من فردا رو میتونم بیام خونه که هیچ تا سه روز بعدشم میتونم بیام.
محبوبه ذوق زده پرسید:
- مرخصی گرفتی؟
- اونم میگیرم.
اما الآن آقا امیر فرستاده که خانه داری کنیم
لبخند روی لب های همسرش خشک شد: - پس یه ده بیست روزی مفقودیت داریم؟
سینا برای این حال و روز او دلش
می سوخت
- أخم نداریم
! برنامه این سه روز رو بنویس. هرچی تو بگی، فقط قطعا من با حدش مخالفم! چه معنی میده زن این قدر رییس باشه ! برنامه بی برنامه !
محبوبه سری به تأسف تکان داد:
- حالت خوب بود وقتی با من ازدواج کردی!
سینا مظلومانه نگاهش کرد؛
- اقتدارم کم شده بود.
نگرفت نه ؟ حیف کلام دیگه پشم نداره ! خودم فردا نون تازه می گیرم ، سبزی پاک می کنم، غذا می پزم، اصلا به مامانت اینا هم بگو بیان من برم خونشون رو هم تمیز کنم.
فقط نگوأشغالا رو برم !
همسرش خنده کنان سری تکان داد و بلند شد، همین که سینا بود، خوب بود.
مردش را می پرستید با هم نبودن هایی که کارش به زندگی بار کرده بود و او به این کار افتخار می کرد.
همین که می دید مردم کوچه و بازار با خیال آسوده زندگی می کنند، همین که میدید حتی آنها با آن همه پوشش باد، امنیت دارند.
همین که از چشم ها آرامش خاطر امنیتی می بارید؛ خدا را شکر می کرد که خانواده او سهمی در این حس های خوب مردم دارد.
آرش هم رفت تا فاطمه اش را ببیند و اهل و عیال را در شهرستان پیش خانواده باقی بگذارد.
شهاب هم فرصت کرد تا کدی برای خانه خرید کند و البته سری به مادرها بزنند و امیر که باید به بچه های دشهاد سرکشی می کرد...
قرارشان دعای ندبه صبح جمعه جمکران بود. یک نهادی داشتند. با امام زمان شان که تجدیدش را برای خودشان واجب
می دانستند و شروعی که امید بسیار به عاقبتش داشتند!
⭕️ @dastan9
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
داستانهای کوتاه و آموزنده
نیم ساعت او را کشتی گرفت و اسب شد و سواری داد و ناز دخترش را کشید. نیم ساعت بعد هم همراهشان بستنی خو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
زنان عنکبوتے 🕷
48
قسمت
امیر از چند نفر از نیروهای بخش های دیگر هم کمک گرفت.
روی میز، آدرس زنانی که سوژه اصلی بودند به همراه مشخصات ظاهری و اخلاقی و رفتاری، مکان زندگی، ساعت های دقیق رفت و آمد و مکان های ترددشان، خانواده ها، رفقا، ارتباطها...
همه آماده بود و تک تک افراد روی سوژه هایشان توجیه شدند!
گرفتن نامه ها و حکم های متعدد، توجيه سرتیم ها، تیم ها، بازپرس ها... آماده سازی فضای بازداشگاه و تیم همراه،... چند روزی زمان برد تا شروع کار.
مه سیما مجرد بود، فتانه همراه همسرش زندگی می کرد، فرناز، صدف، ساره ، سیما، صبا و رویا هم که مطلقه بودند و در خانه هایی مجردی زندگی می کردند.
غالبا تا نیمه شب از خانه بیرون و در رستوران و کافه و باغ و پارتی بودند. وسيله دفاعی مثل شوکرو... هم داشتند.
بهترین زمان شروع عملیات رصد شده بود که آرش سراسیمه آمد:
- آقا امیرا سرهمه برگشت سمت در و آرش،
سینا لب زد:
- یا خدا! بسم الله !
امیر پا کشید سمت در و روبه روی آرش ایستاد. حرف آرش را که شنید، سکوت کرد و با مکث برگشت رو به بچه ها!
نگاهی روی صورت همه گرداند
- تا نگفتم کسی از اتاق بیرون نره! خانم ها هم!
و رفت. آرش در را بست و همراه امیر تا اتاق سیستم در سکوت قدم زد. امیر نشست پشت سیستم و به آرش گفت:
- توتمام این سه روز رو اینجا بودی؟
- بله آقا! من و سید کامل بودیم. سید اصلا از پای سیستم ها تکون نخورده .
امیر چشم انداخت در صورت سید که مات صفحه لبش را جمع کرده بود.
پرسید:
- نظرت؟
- من میگم از حضور ما مطلع نشده چون هیچ ردپایی جا نذاشتیم. اما آرش میگه چون خونشو عوض کرده و داره میره ترکیه پس نمیشه اعتماد کرد.
آرش گفت:
- باید عملیات رو جلوبندازیم. نمیشه ریسک کرد.
سید مصرانه چانه بالا داد و در چشمان آرش خیره شد:
- هیچکدوم از حالات این زنه شبیه آدمی نیست که فهمیده لو رفته پس نباید خودمون کار رو خراب کنیم.
من باهاش میرم تا ترکیه، به نظرم یه خبری شده که حتی برای ما هم خوبه !
امیر بعد از سکوتی طولانی رو به سید گفت:
- برو صبر می کنیم تا برگردی.
سید گفت:
با اجازتون به صورتی عوض کنم. نمی خوام تیم امنیت پرواز هم بدونه.
بلیط رو هم کنار فتانه می خوام.
امیر سری به موافقت تکان داد و رفت. سید با تیپ اسپورت و صورت شش تیغه شبیه یک جوان اروپایی بود تا ایرانی!
این توجه فتانه را وقتی کنار سید نشست جلب کرد. وقتی هم که مکالمه سید با زبان انگلیسی برای پروژ اقتصادی را شنید بیشتر جذب شد.
همین هم باعث شد تا تلاش کند کمی توجه سید را جلب کند. از روز قبل فتانه حتی موبایل و خطش را هم عوض کرده بود. سید محلی به پالس های او نداد و سرش را گرم کارش نشان داد.
رمز موبایل فتانه را در همین اثنا یاد گرفت و او که خوابید توانست به موبایلش ورود کند و سیستم عامل خودشان را فعال سازی کند.
فتانه در خواب کمی هم خروپف داشت که باعث شد سید با خیال راحت از عمق خواب او کارش را پیش ببرد.
وقتی فتانه بیدار شد موبایلش زیرپا افتاده بود و خاموش بود.
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕷 48قسمت امیر از چند نفر از نیروهای بخش های دیگر هم کمک گرفت. روی میز،
امیر به بچه ها خبر داد فتانه برای سفری سه روزه بلیط رفت و برگشت ترکیه گرفته است.
یک توقف بی جا و دلهره آور برای جمع ایجاد شد.باید صبر می کردند. مهمترین مهره فتانه بود.سه روز عملیات عقب افتادن یعنی امکان هر تغییری در کار و محل زندگی سوژه ها! با وسواس تمام موردها زیر چتر اطلاعاتی گرفته شدند.
گزارش های سید کارگشایی در پرونده موسیقی و خبرنگارها را داشت.
مارمولکی بود این فتانه و... در تمام جاهایی که می شد از جسم او کار بکشند، به میان آورده بودند تا بر علیه مملکتش خیانت کند...
مکالمه ها نشان می داد که سه روزه است مسافرتش اما روز دوم سید پیام داد قطعا تا آخر هفته نمی آید، میزان باری که دارند بارش میکنند اندازه یک هفته فقط آموزش می خواست و البته میزان رفت و آمدش به سفارت آمریکا از همه بیشتر بود.
امیر هم نگران پرونده بود، هم سید که نگذاشته بود حتی تیم ترکیه از حضورش مطلع شوند و تنها آرش روی سیستم نقاط رفت وآمد سید را رصد می کرد.
یکی دو باری هم که سید را گم کردند امیر سر آرش داد زده بود.
معلوم نبود سید داشت چه کار می کرد. روز هفتم فقط یک پیام داد:
ساعت سه بیدارم!
امیربلافاصله قرار شروع عملیات برای ساعت هفت صبح فردا را گذاشت.
فتانه چهار صبح در حالی وارد فرودگاه امام خمینی شد که دو پسر و دو دختر با دسته گل آمده بودند استقبالش.
اول سری به کله پزی زدند و دلی از عزا درآوردند، بعد هم راهی خانه جدید فتانه شدند که ظرف این شش روز بچه ها تمام زوایایش را بررسی کرده بودند.
خانه ای سه طبقه با سکونت فقط یک پیرمرد . پیرمرد طرف هیچکس نبود و برای آنکه خانه اش را به بچه هایش ندهد خودش سفت و سخت زنده مانده بود و سر همین رفتارش همیشه هم تنها بود.
اندازه قیمت یک واحد از فتانه پول گرفته بود برای اجاره شش ماهه!
چراغ خانه تا ساعت شش صبح روشن بود.
همه تیم ها مستقر شده بودند جزیک تیم که نیروی خانمش نرسیده بود. قرار بر سکوت رادیویی بود.
امیر با تمام اینها دستور شروع عملیات را داد. خودش پای سیستم مانده بود و تمام گروه ها را زیر نظر داشت.
سید برای دستگیری فتانه زنگ خانه پیرمرد را زد. پیرمرد خواب آلود و خمار در را باز کرد.
نگاه آرام سید باعث شد که پیرمرد تمام حرف هایش را گوش کند و البته راحت هم توجیه شود. طبقه سوم مهم بود و پنج نفری که حالا حتما خواب بودند.
مقابل در خانه فتانه که ایستادند از سکوتش مطمئن شدند که با همه خوابند یا...
امیر خبر داد که فتانه بیدار و در صفحه اش فعال است. سید از پیرمرد خواست تا در بزند و خودش و نیروهایش کنار ایستادند.
فتانه در را برای پیرمرد باز کرد و نیروی خانم مقابلش قرار گرفت.
تا بخواهد بفهمد چه شده، دستش را گرفت. سکوت خانه نشان می داد چهار نفر دیگر خواب هستند.
فتانه اول بهت زده نگاه کرد. حرکت عصبیش وقتی شروع شد که دید نیروها قبل از آنکه بخواهد به موبایل و لب تابش دسترسی داشته باشد، آنها را ضبط کردند. کم کم سرو صدای اعتراضش بلند شد و چهار نفر دیگر هم بیدار شدند.
فتانه را از خانه بیرون بردند و یک نیرو هم چهار نفر دیگر را کنترل کرد.
⭕️ @dastan9
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
1_1512116259.mp3
4.6M
🔊 #صوت_مهدوی
🎵 #پادکست «ویژگیهای حضرت عباس»
🎙 استاد #رائفی_پور
⁉️ چقدر سعی کردی مثل حضرت عباس پای امام زمانت باشی؟
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
⭕️ @dastan9 🌺💐
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: شنبه - ۲۱ اسفند ۱۴۰۰
میلادی: Saturday - 12 March 2022
قمری: السبت، 9 شعبان 1443
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
❇️ وقایع مهم شیعه:
ا 🔹عقیقه امام حسین علیه السلام
📆 روزشمار:
▪️2 روز تا ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام
▪️6 روز تا ولادت حضرت صاحب الزمان (عج)
▪️22 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان
▪️31 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام
▪️36 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
⭕️ @dastan9 🌺💐
(تلنگر)
امام زینالعابدین(علیهالسلام)»:
تَحْرُمُ الجَنَّةُ عَلَی ثَلاثَةٍ: عَلَی المنّانِ وَ عَلَی المُغتابِ وَ عَلَی مُدمنِ الخَمرِ.
این سه نفر به بهشت راه ندارند: آدم منّتگذار و كسی كه غیبت مردم را میكند و دائم الخمر مشروبخوار. (وسائل، ج ٨، ص ٥٩٩)
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
⭕️ @dastan9 🌺💐
✍پیامبر گرامی اسلام صَلّی الله عَلیهِ وَ آلهِ وَ سلّم فرمودند:
جهنم را دری است که کسی از آن وارد نمیشود مگر با معصیت خدا خشم خود را فرو نشانده باشد.
مثال: کسی که غیبتی پشت سر خود شنیده است و خشمگین شده و برای فرونشاندن خشم خود به بردن آبروی آن فرد متوسل شده است، یا رئیس ادارهای یکی از کارکنان شرکت را در حالت چرت زدن دیده است و برای نشان دادن ابهت و فرو نشاندن خشم خود آن فرد را از کار اخراج کرده است. پس هر گونه مجازات غیرمتناسب و به حق برای فرونشاندن خشم ما است و این امر برای حقتعالی بسیار سنگین است طوری که یکی از درهای جهنم مختص چنین افرادی است.
📚میزان الحکمه
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
⭕️ @dastan9 🌺💐