eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3.1هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
3.8هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبادلات مرد میدان
﷽بِـسـْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحــیْم﷽ ✅ راههای برخورد با همسر پرخاشگر؟!! چگونه فضای خونه را امن و آرام کنیم!؟     👇👇کانال صدای زندگی👇👇 🔜eitaa.com/joinchat/1213857881Ca0aec58743 👆سیاستهای رفتاری زن و مرد👆       ┅┅✿🍃❀♥️❀🍃✿┅┅ 🏖،گلچینی پراز مطالب عالی 𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5 🏖"استیکر استیکر استیکر استیکر استیکر" 𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/990118245C40448e8ea1 🏖ارزانکده لباس شیک 𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/3579445300Cf954b9eae8 🏖پارچه های رنگی میخوای 𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/3141665031C6c2ded010e 🏖نوستالژی_بچه_های_دیروز_دهه60 𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/75956287C8e0da47aea 🏖خنده بازار _حس و حال خوب 𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/2980053280Cf27a2603ee 🏖لباس مجلسی شیک 𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/3686465728Ca50b7a2828 🏖لباس خانگی و راحتی شکیل 𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/166068349C87f5293fb5 🏖لباس خوش سلیقه زیبا 𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/2673934366C7e7b8b067c 🏖محصول وارداتی.امارات. دبی .ترکیه 𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/2006122695C1b1d782dd9 🏖پیامد های حمله ی ایران از هم پیمانان تا معاندین  𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/1161625660C7fb546c3fa 🏖یک‌فنجان‌حرف‌حساب ، متن‌های‌ناب 𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/1389560071C458dda9721 🏖داستان های واقــعـــی 𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🏖«آهنگ جدید، آهنگ کلیپ عاشقانه جدید» 𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/1365442889C3460cf0cf3 🏖«تولدم مبارک ♡ پروفایل تولد خردادماهی » 𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/3771728049C5853da455a 🏖تکنیکهآی؛سَریعُ إلِاجابهً قُرآنی؛ذِکـرهـآیِ گِـره‌گُـشآ؛ ذکر إسم کدمعجزه 𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/611516825C85ec51dbd9       ┅┅✿🍃❀♥️❀🍃✿┅┅ مشاوره رایگان آئین همسرداری.🧐🧐 🌹دانستنی های زوجین جوان 🌹 🔜eitaa.com/joinchat/1213857881Ca0aec58743 👆سیاست‌های‌رفتاری 👆       ┅┅✿🍃❀♥️❀🍃✿┅┅ ✅لینک گروه فرمگیری مرد میدان eitaa.com/joinchat/2781741298C93bf8e9e98 💟جایگاه 🌹اینجا میتونه تبلیغ شما باشه😉👇👇 @javadmatin95 لیست 22_9 📆1403/02/25
13.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️شبهه: اگر پسر و دختر پیش از ازدواج روابط آزاد داشته باشن، باعث یادگیری روابط و مستحکم شدن زندگی بعد از ازدواج میشه پاسخ : از زبان استاد شهید مرتضی مطهری ┄┄┅┅┅❅❤️❅┅┅┅┄┄ https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw ---------------------------------- https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: چهارشنبه - ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ میلادی: Wednesday - 15 May 2024 قمری: الأربعاء، 6 ذو القعدة 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليه السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليه السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليه السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: 🌸5 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام ▪️24 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام ▪️31 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام 🌸33 روز تا روز عرفه 🌸34 روز تا عید سعید قربان 💠 @dastan9 💠
🌷امام صادق علیه‌السلام: مِمْراز تا هفت نسل پاک نمی‌شود. گفته شد که ممراز چیست؟ حضرت فرمود: مردی که مال غیر حلال (مال حرام و شبهه‌ناک) کسب کرده باشد. 📗الكافی، ج۵، ص۲۲۵ ┄┄┅┅┅❅❤️❅┅┅┅┄┄ https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw ---------------------------------- https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
💠 بگردید و خودتان ‌را پیدا کنید اگر احتمال بدهید انگشتر عقیقتان در سطل زباله گم شده باشد چقدر در خاک و زباله‌ها می‌گردید تا انگشترتان را پیدا کنید؟ خودتان را هم همین طور بگردید و پیدا کنید. 📚 آیت‌الله‌مجتهدی‌تهرانی ‌┄┄┅┅┅❅❤️❅┅┅┅┄┄ https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw ---------------------------------- https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
داستانهای کوتاه و آموزنده
گفت: «آره بابا! خیلی راحت‌تر از اونی که فکرش رو کنی. تا روابط وزارت علوم و وزارت خارجه اینجا با مؤسّ
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 🔥 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 💥 «قسمت هفتاد و دوم» 🔺تو با محبّت اهل بیت و نان و نمک مقاومت بزرگ شدی! فردا شد، تیم مصاحبه آمدند و شروع کردیم. ماهدخت هم نقطه نظراتش را نوشته بود، به من دیکته می‌کرد و من هم با نظرات خودم تجمیع می‌کردم و تحویل خبرنگار می‌دادم. چیزی حدود 4 ساعت طول کشید، امّا مجموعاً مصاحبه خوبی شد، حتّی جواب آن سه سؤال اساسی و جنجال‌برانگیز را هم دادم و طوری بود که حسّاسیّت یا مشکلی پیش نیامد و همه‌چیز تا آن لحظه به خیر و خوشی گذشت. تا اینکه آن شب، موقع همیشه به خانه برگشتم. بابام به‌محض اینکه مرا دید گفت: «سمن! باید با هم حرف بزنیم!» خیلی وقت بود که این‌جوری با من حرف نزده بود. کمی تعجّب کردم و حتّی به یاد روزهای کودکی‌ام، کمی هم ترسیدم، ولی چون بابام را آدم منطقی و صبوری می‌دانستم، خیالم همیشه راحت بود. به اتاقم رفتیم. بابام شروع کرد و گفت: «دو تا چیزو باید برام روشن کنی!» با تعجّب گفتم: «جانم بابا؟!» گفت: «این دختره ماهدخت تا کی باید اینجا بمونه؟ وجودش اصلاً به صلاحمون نیست!» گفتم: «مگه باهاتون هماهنگ نشده؟ چون اگه شما مخالف بودین، باید خیلی وقت قبل اعلام می‌کردین تا یه فکری بکنیم.» گفت: «من فکر نمی‌کردم این‌قدر طول بکشه. حالا اینجا محلّه قدیمی‌مون نیست، امّا بازم ممکنه واسه‌مون حرف دربیارن!» گفتم: «بابا فقط همینه؟ ینی فقط به‌خاطر حرف مردم؟» گفت: «خب نه، به‌خاطر خیلی چیزای دیگه! ببین دختر جان! من دونه‌دونه بچّه‌هام دارن کشته و اسیر می‌شن، بقیّه‌شون هم کنترل وضع روحی و زندگیشون خیلی دشواره!» گفتم: «می‌فهمم بابا، امّا بیش‌تر نگران منی؟» گفت: «دقیقاً! خودت بهتر از هرکسی می‌دونی که چقدر روی تو حسّاسم.» گفتم: «متوجّهم الهی دورت بگردم! امّا منم مثل خودت مأمور شدم به اینکه: همه‌چی آرومه و من چقدر خوشبختم! گفتن به سازشون برقص و رو خودت نیار و خیلی طبیعی باش.» گفت: «تا کی؟ می‌ترسم دیر بشه و حتّی تو و مادر و بقیّه رو هم از دست بدم! آخه این دختر خیلی خطرناکه.» گفتم: «بابا! من از این ورپریده هیچی نمی‌دونم! لطفاً تو برام بگو! این دختر کیه؟ اینکه جاسوس هست و آموزش‌دیده و این چیزا رو می‌دونم، امّا نمی‌دونم دقیقاً چرا این‌قدر داره به ما نزدیک می‌شه و چرا حتّی دوستای تو از ایران هم دنبالشن؟ من شدیداً احساس ناامنی می‌کنم، امّا دوس دارم بشناسمش، ولی نه به قیمت ضرر و آسیب به شما!» گفت: «منم مثل تو، چندان شناختی درباره‌ش ندارم، امّا قبل‌از اینکه تو بیای، همون آقاهه ... ایرانیه ... به مدّت یه هفته به من و مادرت آموزش می‌داد!» داشتم شاخ درمی‌آوردم! گفتم: «بابا شما الان باید اینا رو به من بگی؟ چه آموزش‌هایی؟» گفت: «همه‌چی! از روش حرف زدن و نحوه اطّلاعات بهش دادن گرفته تا... برامون جالبه که همه پیش‌بینی‌های اون آقاهه درست از آب دراومد!» گفتم: «مثلاً؟» گفت: «مثلاً اسم ده دوازده نفر زن و دختر بهمون داد و گفت اینا لازمتون می‌شه. گفت اگه دختره خواست، اینا رو بهش بدین. بشینین حفظ کنین و این اسامی رو بهش معرّفی کنین. اسامی دختران و زنان خونواده‌های نظامی و دینی بود، امّا بعضیاش منم نمی‌شناختم و نمی‌دونستم کی هستن، امّا معلوم بود که همه‌ش نقشه این آقاهه‌ست.» گفتم: «بابا! خب اینا خیلی عالیه منم بدونم. الان تکلیف چیه؟ همین‌جوری باهاش راه بیایم و بهش حال بدیم؟ اون آقاهه چیزی نگفت؟» گفت: «خب خیلی حرف زد، امّا اتّفاقاتی که داره الان میفته، نگران‌ترم می‌کنه. مثلاً سمن جان! تو می‌دونی رئیس دانشگاه شدن ینی چی؟ من تازه امروز از اخبار شنیدم. تو هم هیچی به من نگفته بودی، این‌قدر تو نقشت غرق شدی که حتّی با من مشورت نکردی!» گفتم: «به جون مامان، خودمم غافلگیر شدم! ببخشین بابایی، ازم دلگیر نباش. منم گیجم و نمی‌دونم به کجا دارم میرم.» گفت: «امّا رفتارت اینو نمی‌رسونه دختر! احساس می‌کنم داری رنگ‌و‌لعاب اونا رو می‌گیری! من بچّه‌مو می‌شناسم. تو خیلی هم از این‌جوری بودن و این‌جوری زندگی کردن بدت نیومده، مگه نه؟» چیزی نداشتم بگویم، سرم را پایین انداختم. ادامه داد و گفت: «لابد با خودت نشستی و فکر کردی و دیدی که اگه مثل خواهرات و بقیّه دخترای هم سنّ و سالت باشی و فقط به حرفای من پدر پیرت گوش بدی، به جایی نمی.رسی و تصمیم گرفتی با اونا این‌قدر راه بیای تا بشی هم رنگشون! آره؟» باز هم چیزی نگفتم. ادامه👇 ┄┄┅┅┅❅❤️❅┅┅┅┄┄ https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw ---------------------------------- https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
داستانهای کوتاه و آموزنده
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 #نه 🔥 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 💥 «قسمت هفتاد و دوم» 🔺تو با محبّت اهل
نفس سردی کشید و گفت: «ببین عزیزکم! من و مادرت تو رو با محبّت اهل بیت و نون و نمک مقاومت بزرگ کردیم. نمک نخوری و نمکدون رو بشکونی. به نظرم با اون آقاهه یه‌کم بیش‌تر مراوده داشته باش! شاید یه‌کم خشن به نظر بیاد، امّا تنها کسیه که می‌تونیم روش حساب کنیم. با وجود اینکه اهل کشور خودمون نیست، ولی این همه راه رو نیومده واسه وقت تلف کردن، کارش درسته! من فکر می‌کنم حدّاقل یکی دو ماه از شماها جلوتره؛ ینی ذهن و تجربه و حرفاش جوریه که یکی دو ماه بعدش مشخّص می‌شه و از دشمنش جلوتره!» فقط لبم را باز کردم و خیلی با قاطعیّت و خیال جمعی گفتم: «چشم بابا!» گفت: «امروز اون آقاهه اینجا بود...» تپش قلبم بالا رفت. با چشم‌های گرد گفتم: «وای بابا! خب؟ چی می‌گفت؟» گفت: «اتّفاقاً سلامت هم رسوند. دستور پخت و موادّ اوّلیّه چند تا غذا رو به مامانت داد. یه‌کم هم با من حرف زد. یه پاکت هم داد که بدمش به تو!» فوری گفتم: «چه پاکتی؟ چیه توش؟» گفت: «نمی‌دونم، امّا از ظاهرش پیداست که احتمالاً کتاب باشه!» رفت، برداشت و آورد. فوراً در پاکت را باز کردم، یک کتاب به زبان فارسی بود! با جلد سیاه و عکس نامشخّص یک خانم مشکی‌پوش با یک جمجمه هم روی جلدش! اسمش این بود: «حیفا»! رمان ادامه دارد... ┄┄┅┅┅❅❤️❅┅┅┅┄┄ https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw ---------------------------------- https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed