1_2707869840.mp3
21.59M
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ظهور
😍-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- 😍
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
🌼 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🌼
🌼 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🌼
هدایت شده از Ꮓᗩᕼᖇᗩ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💬 قرائت "زیارت عاشــورا"
🎧 با نوای علی فانی
به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمــان ارواحنافداه 🙏
🏴امام صادق (ع) به یکی از یاران خود به نام صفوان، درباره اثرات زیارت عاشورا میفرمايند: زيارت عاشورا را بخوان و از آن مواظبت کن، به درستی که من چند خير را برای خواننده آن تضمين مینمایم؛ اول: زيارتش قبول شود، دوم: سعی و کوشش او شکور باشد، سوم: حاجات او هرچه باشد، از طرف خداوند بزرگ برآورده میگردد و نا اميد از درگاه او برنخواهد برگشت؛ زيرا خداوند وعده خود را خلاف نخواهد کرد.
🏴خداوند سوگند یاد کرده که زیارت زائری که زیارت عاشورا را تلاوت نماید، بپذیرد و نیازمندیهایش را برآورده سازد. او را از آتش جهنم برهاند و در بهشت برین جای دهد و همچنین حق شفاعت و دستگیری کردن از دیگران را به وی عطا نماید.
🖤-•-•-•-------❀•🏴•❀ --------•-•-•-- 🖤
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله🖤
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
@dastan9
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: #پنج شنبه -11 مرداد ۱۴۰۳
میلادی Thursday 01_ August
قمری: ،الخميس 26 محرم 1446
🏴🏴🏴🏴🏴
🌹 امروز متعلق است به:
▪️حضرت حسن بن علي العسكري عليه السّلام
🏴🏴🏴🏴🏴
❇️ وقایع مهم شیعه:
▪️مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️9 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️24 روز تا اربعین حسینی
▪️32 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام
▪️34 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدلله_حسین
#یا_صاحب_الزمان
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
💠 @dastan9 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمادگى براى مرگ
🍂الإمامُ السَّجاد عليه السلام:
▪️ اِنَّما الإستِعدادَ لِلمَوتِ تَجَنُّبُ الحَرامِ وَ بَذلُ النَّدی فِی الخَیرِ.
▫️آمادگی برای مرگ، به آن است که از حرام بپرهیزی و دارایی خود را در راه خیر صرف کنی.
📚بحار الأنوار: ج۴۶، ص۶۶.
@dastan9
#پندانه
✍ راههای نجات انسان
🔹شیطان به خداوند گفت:
من از چهار طرف (جلو، پشت، راست و چپ) انسان را گرفتار و گمراه میكنم.
🔸فرشتگان پرسیدند:
شیطان از چهار سمت بر انسان مسلّط است، پس چگونه انسان نجات مییابد؟
🔹خداوند فرمود:
راه بالا و پایین باز است.
🔸راه بالا: نیایش
راه پایین: سجده
🔹بنابراین، كسی كه دستی به سوی خدا بلند كند یا سری بر آستان او بساید، میتواند شیطان را طرد كند.
🔰 حدیث قدسی:
بندهام به حقى كه بر گردن تو دارم، من تو را دوست دارم، پس تو هم مرا دوست بدار.
🖤 @dastan9 🖤
داستانهای کوتاه و آموزنده
🖤🖤🖤🖤🖤 #خط_قرمز قسمت 360 *** کلافه در سالن قدم میزنم. گیر کردهایم. رسیدهایم به ارتباط مشکوک پسر
#خط_قرمز
قسمت 361
و از همه مهمتر، فایلهایی با حجم بالا اما فرمتهای عجیب و ناشناس که نمیتوانیم بازشان کنیم و بفهمیم چه هستند؛ به تشخیص محسن، رمز شدهاند.
مسعود سریع و ناگهانی در اتاق را باز میکند و میآید داخل سالن. کلا رشته افکارم پاره پوره شد رفت با این حرکتش.
با حرص نفسم را بیرون میدهم و مسعود منتظر نمیشود از او توضیح بخواهم:
- نتیجه استعلام برونمرزی اومد. صالح زمانی که انگلیس بوده، با هیچ سازمان و فرد مشکوکی رابطه نداشته. توی یه شرکت لوازم الکترونیکی کار میکرده که طبق تحقیقات ما پاکه. اهل شرکت توی هیچ مراسم و همایشی هم نبوده. حتی با ایرانیهای اونجا هم رابطه نداشته. کلا سرش توی لاک خودشه.
- خب؟
مسعود در تراس را باز میکند و باد پاییزی را راه میدهد به اتاق. بوی پاییز میآید.
از جیبش، یک پاکت سیگار بیرون میکشد و از جیب دیگرش فندک.
به روی خودم نمیآورم که از این کارش بینهایت متعجبم. ندیده بودم کسی از همکارهایمان اهل سیگار کشیدن باشد.
مسعود هم خدا را شکر، اصلا به من نگاه نمیکند که بفهمد تعجب کردهام.
سیگار را میگذارد میان لبهای تیرهاش و خیلی عادی، فندک میگیرد زیرش.
نوک سیگار که سرخ میشود و دود از دهانش بیرون میزند، سیگار را با دو انگشتش برمیدارد و میگوید:
- همین پسرش احسان، اونجا پاش به یه مسجد باز میشه. این مسجد، یه مسجد شیعی بوده اما با گرایشهای افراطی. اسمش هم دقیقاً محسن شهید بود. احسان و برادر کوچیکش هم میشن پای ثابت این مسجد. خیلی رفت و آمد داشته اونجا. از اون به بعد هم، یکی دوبار صالح میره مسجد.
کام دیگری از سیگارش میگیرد. دوباره سر سیگار سرخ میشود
نگران ریختن خاکستر سیگار روی زمین هستم؛ اما خاکستر را لب تراس خالی میکند.
میگویم:
- فکر میکنی از اونجا شروع شده؟
- جای دیگهای نیست که بشه به این قضایا ربطش داد.
فاطمه شکیبا
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
#خط_قرمز قسمت 361 و از همه مهمتر، فایلهایی با حجم بالا اما فرمتهای عجیب و ناشناس که نمیتوانیم
🖤🖤🖤🖤🖤
#خط_قرمز
قسمت 362
همزمان با حرف زدنش، دود از دهانش بیرون میآید. تکیه میدهد به در تراس و خیره میشود به بیرون؛ به آسمان آرام تهران.
دوباره از سیگارش کام میگیرد. میگوید:
- تعجب کردی نه؟
- چی؟
- سیگاری بودن من برات عجیبه.
میمانم چه جوابی بدهم که نه ناراحت بشود نه من دروغ بگویم. دنبال حرفی برای عوض کردن بحث هستم.
دود سیگارش را فوت میکند به سمت بیرون؛ اما فایده ندارد و بوی سیگار به مشامم رسیده و مرا به سرفه انداخته.
میگوید:
- ریهت هنوزم حساسه؟
جواب نمیدهم. انقدر جواب نمیدهم که خودش همه آنچه از من میداند را به زبان بیاورد.
دوباره از دهانش دود بیرون میدهد و دوباه سرفه میکنم. از بچگی از بوی سیگار تنفر داشتم؛ شاید چون پدر را به سرفه میانداخت.
سینهام از فشار سرفه میسوزد. احساس میکنم الان است که ریههایم از هم بپاشد.
- از وقتی جانباز شدی، ریههات خیلی حساس شدن.
بالاخره نگاهش را از پنجره میچرخاند به سمت من که سعی دارم جلوی سرفه کردنم را بگیرم.
نمیخواهم بفهمد درد میکشم؛ اما وقتی از زخمِ ریههایم خبر داشته باشد، فهمیدنش چندان سخت نیست.
انگار میخواهد بخاطر دانستنش، به من فخر بفروشد:
- درد داری؟
برای فرار از زیر نگاه خیره و سبزرنگ و صدای کلفتش، فرار میکنم به سمت آشپزخانه؛ بدون هدف.
یک لیوان آب برای خودم میریزم و تا آخر سر میکشم. بوی سیگار هنوز هم در تمام مجراهای تنفسیام پیچیده و اذیتم میکند.
بدتر شد. حالا مسعود فکر میکند چقدر حال من بد است!
از گوشه چشم، میبینمش که سیگارِ نیمهسوختهاش را میاندازد توی تراس و با پا له میکند.
فاطمه شکیبا
🕊⃟ @DASTAN9
اهل دنیا را خیال مرگ حتی میکشد
عاشقان با مرگ اما زندهتر خواهند شد
#شهید_اسماعیل_هنیه
🖤 _ @dastan9 _🖤
56.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠حجت الاسلام رفیعی
امامت امام زمان(عج)
🌴 #دولت_کریمه
ارزش دیدن دارد…
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
➖➖➖➖➖➖➖
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
🖤🖤🖤🖤🖤🖤
داستانهای کوتاه و آموزنده
🖤🖤🖤🖤🖤 #خط_قرمز قسمت 362 همزمان با حرف زدنش، دود از دهانش بیرون میآید. تکیه میدهد به در تراس و خی
🖤🖤🖤🖤🖤
#خط_قرمز
قسمت 363
از گوشه چشم، میبینمش که سیگارِ نیمهسوختهاش را میاندازد توی تراس و با پا له میکند.
باید بسپارم برایش یک زیرسیگاری بیاورند که تراس را کثیف نکند! با همان نیشخند عجیبش، نگاهم میکند و میگوید:
- شماها زیادی بچه مثبتین! یکم منفی بودن هم ایرادی نداره.
دوست دارم خیره بشوم به چشمان سبزش و بگویم مشکل تو دقیقاً چیست؟
اما نمیگویم. شاید غرورم اجازه نمیدهد.
حرفش را نشنیده میگیرم و بحث را عوض میکنم:
- با توجه به گرایشهای فکری صالح و رفتار این مدتش، احتمالا فقط یه تامینکننده مالیه نه بیشتر. وضع مالیش خوبه، توی قشر روحانیهای مخالف نظام هم آشنا زیاد داره.
مسعود سرش را تکان میدهد و پنجره را میبندد:
- از اون طرف هم پولش رو میگیره. گردش حسابش رو بررسی کردم. نذوراتی که از مردم میگیره خیلی کمه. بیشتر پولی که میگیره از یکی دوتا حساب خارجی براش واریز میشه. از کویت و امارات.
- خب پس. چیزی که تا اینجا مشخص شد، اینه که مهره اصلی صالح نیست. احسان هم...
در اتاق استراحت با شتاب باز میشود و محسن میدود بیرون. مسعود میغرد:
- چه خبرته؟
در دل میگویم همین یک ربع پیش خودت هم همینطوری در را باز کردی و پابرهنه دویدی وسط افکار من!
محسن که دهان باز کرده بود تا حرفی بزند، دهانش را آرام میبندد و شوقی که در چهرهاش بود هم رنگ میبازد.
دو روز است که تبعیدش کردهام به اتاق استراحت تا دور از سر و صدا، پیامهای احسان و مینا را رمزگشایی کند.
میگویم:
- چی شده محسن جان؟
دوباره شوقی در صدا و چشمان محسن پیدا میشود و میگوید:
- آقا فهمیدم. شکستم.
- رمز اون فایلها رو یا پیامها رو؟
- هردوش.
فاطمه شکیبا
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#به_کمك_اسیر_عراقی_راننده_تریلى_شدم!
🌷عملیات والفجر ١٠ بود. مدتی که در خاک عراق بودیم، یک تریلی ١٨ چرخ صفر کیلومتر، توجه مرا به خود جلب کرده بود و مدام توی این فکر بودم که باهاش چه کار کنم؟! تریلی که قبلاً یکی از چرخهایش را پنچر کرده بودم! از میان اسرای عراقی که گرفته بودیم، یکی از آنها راننده آن تریلی بود که طی این مدت سکوت کرده و حرفی نزده بود. مانده بودم که چطور این تریلی را روشن کنم و آن را به حرکت درآورم!
🌷یکی از اسرا که متوجه این موضوع شده بود با اشاره به اسیری که آن طرفتر بود، گفت: «او راننده آن تریلی است!» راننده را گرفتم و به سمت تریلی رفتم. وقتی خواستم استارت بزنم، راننده به پنچر بودن لاستیک اشاره کرد و گفت: «اول باید پنچریاش گرفته شود.» بعد به من فهماند که لاستیک زاپاس زیر تریلی قرار دارد؛ من ساده لوح هم اسلحهام را به او دادم و رفتم که لاستیک زاپاس را از زیر تریلی درآورم.
🌷بچههای ما کمی آن طرفتر، هر یک مشغول کارهای خودشان بودند، وقتی در زیر تریلی مشغول درآوردن زاپاس بودم، راننده عراقی با صدای بلند فریاد زد: «آبار! آبار!» به سرعت خودم را از زیر ماشین خارج کردم و اسلحه را از دستش درآوردم، چون فکر کردم قصد تیراندازی دارد. سرش فریاد زدم و گفتم: «آبار، آبار، چیه؟! معلومه داری چی میگی؟!»
🌷بعد از اینکه فهمیدم اوضاع آرام است، دوباره اسلحه را به دستش دادم و رفتم زیر تریلی تا لاستیک را در بیاورم، اما باز هم عراقی فریاد زد: «آبار! آبار!» چند بار این حرکت ادامه داشت تا اينکه بچهها را صدا زدم و گفتم: یکی بیاد بگه این زبون بسته چی میگه. یکی از بچهها آمد و گفت که میگوید: «مواظب باش تا لاستیک روی سرت نیفتد، اگر روی سرت بیافتد، تو را میکشد!»
🌷من که دیدم هر کاری میکنم، لاستیک زاپاس درنمیآید، اسلحه را از دستش گرفتم و گفتم: «خودت برو درش بیار!» او به زیر تریلی رفت و بعد از چند دقیقه، لاستیک زاپاس را بیرون آورد. به او گفتم: «حالا آن را با لاستیک پنچر، جابجا کن!» او از این کار امتناع کرد و گفت: «من بلد نیستم. من هم اسلحه را رو به او گرفتم و با زبان مازندرانی به او گفتم: «یا وصل کندی یا تره همین جه کشمبه» (یا وصل میکنی یا همینجا میکشمت.)
🌷او که جدیت مرا دید، از جیبش عکسی را در آورد و با گریه به من فهماند که ٦ تا بچه دارد. من هم به زبان مازندرانی بهش گفتم :«ای بابا ته هم که مه واری ایال واری، خاستی چه کنی انده وچه ره؟!» (ای بابا، تو هم که مثل من ایال واری، میخواستی چیکار کنی، این همه بچه رو.) بعد گفتم: «نگران نباش، من باهات کاری ندارم، تو اسیر هستی، نمیکشمت.»
🌷وقتی خیالش راحت شد، سریع لاستیک را عوض کرد و بعد رفت بالای تریلی و پشت فرمون نشست. با تعجب بهش گفتم: «زود پسر خاله نشو! بیا این طرف بشین و به من یاد بده، باید چطوری برانم؟» استارت زد و دنده گذاشت و به کمک او تریلی را به عقب بردم. وقتی نزدیک بچهها شدم، مدام بوق میزدم و چراغ میدادم. بچهها از سنگرهایشان بیرون آمده بودند و با تعجب نگاه میکردند و وقتی فهمیدند من هستم، زده بودند زیر خنده....
#راوى: رزمنده دلاور سيد احمد ربیعی
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 اعتراف رئیس سابق اطلاعات داخلی اسرائیل:
تنها راه نجات اسرائیل #جنگ_تکفیری ها با #شیعیان است...
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
➖➖➖➖➖➖➖
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🖤🖤🖤🖤🖤 #خط_قرمز قسمت 363 از گوشه چشم، میبینمش که سیگارِ نیمهسوختهاش را میاندازد توی تراس و با پ
🖤🖤🖤🖤🖤🖤
#خط_قرمز
قسمت 364
ذوق محسن به من هم منتقل میشود و تلخیِ رفتار مسعود را از یادم میبرد:
- بریم ببینم چیه!
و پشت سرش میروم به اتاق استراحت. اتاق استراحتشان از اتاق دانشآموزهای کنکوری هم بهم ریختهتر است.
روی تخت هردو پر است از کاغذ و یک لپتاپ. جواد روی تخت، پشت انبوه کاغذها و لپتاپ گم شده است اما صدایش درنمیآید.
از بیسر و صدا بودنش تعجب میکنم. محسن هم این را میفهمد و صورتش سرخ میشود.
بالای سر جواد میایستد و با یک متکا میزند توی سرش:
- بیدار شو! خاک تو سرت!
وقتی چهره خوابآلود جواد را میبینم که از روی کاغذها بلند میشود، به این نتیجه میرسم که آقا خواب تشریف داشتند.
جواد خمیازه میکشد و کنار دهانش را با پشت دست پاک میکند:
- هان چیه؟
قبل از توضیح محسن، چشمش میافتد به من و نیمخیز میشود:
- عه! سلام آقا... ببخشید من خواب نبودم فقط دراز کشیده بودم... یعنی باور کنین همین الان...
آهی از سر نومیدی میکشم:
- اشکال نداره. به کارت برس.
یادم باشد بروم یقه ربیعی را بگیرم و بگویم این چه تیمی ست که برای من چیدهای؟
یک نفرشان که معلوم نیست مشکلش با من چیست با این رفتارهای عجیبش، یک نفر دیگرشان هم اصلا بهش نمیخورد مامور باشد و انگار آمده خانه خاله.
دلم برای بچههای خودمان بیشتر تنگ میشود. برای شوخیهای امید، زرنگی کمیل و جدیت مرصاد.
مسعود پنجره را باز میکند تا هوای گرفته و سنگین اتاق عوض شود و دست دیگرش را در هوا تکان میدهد:
- اه! اینجا بوی باغ وحش گرفته. شما مگه حمام نرفتین این دو روز؟
محسن دوباره سرخ میشود و سرش را پایین میاندازد:
- عباس آقا گفته بودن تا رمزش رو نشکستم حق ندارم از اتاق بیرون بیام، بجز برای دستشویی.
فاطمه شکیبا
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🖤🖤🖤🖤🖤🖤 #خط_قرمز قسمت 364 ذوق محسن به من هم منتقل میشود و تلخیِ رفتار مسعود را از یادم میبرد: - ب
🖤🖤🖤🖤🖤
#خط_قرمز
قسمت 365
گوشه لب باریک مسعود کمی کج میشود و شاید بتوان اسمش را خنده گذاشت.
بیتوجه به مسعود، از محسن که با موهای ژولیده و چشمان سرخ مقابلم ایستاده میپرسم:
- خب چی شد؟
تن تپل و سنگینش را رها میکند روی تخت و لپتاپش را میگذارد روی زانوهایش. کنارش مینشینم.
میگوید:
- آقا، حدستون درست بود. این دختره همونیه که بهش خط میده. بهش میگه از چیا حرف بزنن روی منبر، کیا رو دعوت کنن، چه روضهای بخونن و چقدر پول لازمه که بریزه به حسابش. احسان هم از مراسمها فیلم میگیره و برای دختره میفرسته. اون فایلها درواقع فیلم بوده. ولی یه طوری رمزگذاری کرده بود که ما اولش فرمتش رو نشناسیم و نفهمیم چیه.
نمیدانم خوشحال باشم یا ناراحت. از یک طرف، یک قدم جلو رفتهایم و از سویی، فهمیدم مهره اصلی در مرزهای ایران نیست.
شاید این دختر هم مهره اصلی نباشد؛ اما وقتی خارج از ایران نشسته و دارد به احسان دستور میدهد، یعنی مافوقش هم در ایران نیست.
با این وجود، برای این که خستگی از تن محسن برود، شانهاش را فشار میدهم:
- آفرین عالی بود. گزارشش رو بنویس و بهم بده.
محسن دفتر سررسیدی از کنارش برمیدارد و میگوید:
- آقا، الگوی رمزگذاری پیامهاشونو توی این دفتر نوشتم. میخواید خودتون بخونید.
جواد سرش را از روی لپتاپش بلند میکند:
- البته اگه بتونید خط خرچنگ قورباغه اوباما رو بخونید!
و میزند زیر خنده. صورت تپل و سفید محسن گل میاندازد و میگوید:
- راست میگه آقا... خطم خیلی بده.
دفتر را باز میکنم و نگاهی به نوشتههای درهمش میاندازم.
به این فکر میکنم که باید یک دور دیگر خودم نوشتههای محسن را رمزگشایی کنم تا الگوی رمزگذاری احسان را بفهمم!
با این وجود، لبخند میزنم و میگویم:
- اشکال نداره. میخونمش بالاخره. بازم ممنون. بعد از این که گزارشت رو نوشتی، یه ساعت خواب جایزه داری.
فاطمه شکیبا
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نامه عجیبی که سپاه امیرالمؤمنین را برهم ریخت‼️
⏪مراقب #شایعهسازی باشید
👤 #حجت_الاسلام_راجی
➖➖➖➖➖➖
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
1_2707869840.mp3
21.59M
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ظهور
😍-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- 😍
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
🌼 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🌼
🌼 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💬 قرائت "زیارت عاشــورا"
🎧 با نوای علی فانی
به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمــان ارواحنافداه 🙏
🏴امام صادق (ع) به یکی از یاران خود به نام صفوان، درباره اثرات زیارت عاشورا میفرمايند: زيارت عاشورا را بخوان و از آن مواظبت کن، به درستی که من چند خير را برای خواننده آن تضمين مینمایم؛ اول: زيارتش قبول شود، دوم: سعی و کوشش او شکور باشد، سوم: حاجات او هرچه باشد، از طرف خداوند بزرگ برآورده میگردد و نا اميد از درگاه او برنخواهد برگشت؛ زيرا خداوند وعده خود را خلاف نخواهد کرد.
🏴خداوند سوگند یاد کرده که زیارت زائری که زیارت عاشورا را تلاوت نماید، بپذیرد و نیازمندیهایش را برآورده سازد. او را از آتش جهنم برهاند و در بهشت برین جای دهد و همچنین حق شفاعت و دستگیری کردن از دیگران را به وی عطا نماید.
🖤-•-•-•-------❀•🏴•❀ --------•-•-•-- 🖤
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله🖤
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
@dastan9
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: جمعه - ۱۲ مرداد ۱۴۰۳
میلادی: Friday - 02 August 2024
قمری: الجمعة، 27 محرم 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️8 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️23 روز تا اربعین حسینی
▪️31 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیه السلام
▪️33 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
▪️38 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیه السلام
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدلله_حسین
#یا_صاحب_الزمان
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
💠 @dastan9 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹اینکار باعث میشه روزیت زیاد بشه
🌷امام صادق صلوات الله علیه فرمودند: هركس پيش از خوردن غذا و پس از آن دست خود را بشويد، در رفاه زندگى خواهد كرد و روزی اش زیاد می شود و از بيمارى هاى جسمى ايمن خواهد بود.🌱
📚الکافي ج ۶، ص ۲۹۰
@dastan9
🔅 #پندانه
✍ تا عمر داریم باید انتخاب کنیم
🔹همسر فرعون تصميم گرفت که عوض شود و شُد یکی از زنان والای بهشتی.
🔸پسر نوح تصميمی برای عوضشدن نداشت. غرق شد و شُد درس عبرتی برای آیندگان.
🔹اولی همسر يک طغيانگر بود و دومی پسر يک پيامبر.
🔸برای عوضشدن هيچ بهانهای قابلقبول نيست!
🔹اين خودت هستی که تصميم میگيری تا عوض شوی.
🔸تا عمر داریم باید انتخاب کنیم...
@dastan9 🌱