خاطرهای از شهید همت و سید حسن نصرالله
مرا به سینهاش فشرد، بعد دور ترم کرد و درحالی که هر دو بازوی مرا در دست داشت ایستاده خاطرهای عجیب تعریف کرد.
"در شکاف درهی جنتا برای دورههای آموزشی مخفی شده بودیم و برای دستگیری و شکست ما هر کاری میکردند، وضعیت بسیار سخت بود و تمامی ما پنجاه نفر تنها دو کلاشینکف داشتیم. باورکردنی نیست اما همین کلاشینکفها تنها سلاح تشکیلات ما در آن دره سخت بود که یکی را از برادران جنبش امل گرفته و دیگری را با هزینه شخصی تهیه کرده بودیم."
حرف های سید را خوب به خاطر دارم، میگفت:" اولین بارقه امید ما چشمان مردی بود که در تاریکی دره میدرخشید، آمد و درست همینطور که تو را در آغوش کشیدم مرا به سینهاش چسباند. او محمدابراهیم همت بود و این دیدار آغاز راهی بود که ما را از آن دره به جایی رساند که در جنگ سی و سه روزه دنیا را انگشت به دهان گذاشتیم."
پدرم آن روز سلاحی نبرده بود، گفت من و دو یار همراهم از طرف امام آمدهایم شما را آموزش بدهیم. حسی با من میگويد که سید در دل گفته بود تو آموزش بده و من خودم پرورش میدهم، من خودم نیرو میسازم... و ساخت! از دو تا اسلحه انفرادی شروع کرد و یک ارتش ساخت.
حالا که شهید شده روشن است که تربیت شدگان او ایستاده و مقاوم خواهند بود و خدشهای به ایستادگی آنها نخواهد افتاد.
سیدالشهدای مقاومت اینقدر تکثیر شده است که نگران آینده او و حزباش نباشیم، تنها تلخی این ایام ماجرای آغوشی است که دیگر تکرار نخواهد شد و انگشت اشارهای که دیگر بالا نخواهد رفت.
از تمام برادران و خواهرانام استدعا دارم خشم خود را حفظ کنیم و اندوه کوتاهمان را پشت سر بگذاریم، بعضی روزها در نبرد وجود دارند که فرصتی برای گریه نیست.
میدان را خالی نکنیم، هیچ توفیقی بالاتر از شهادت نیست، انشاءالله ما هم به او و یارانش بپیوندیم.
محمدمهدی همت (فرزند شهید همت)
هفتم مهرماه ۱۴۰۳
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 عالیجنابان_خاکستری محدثه_صدرزاده قسمت۷۸ *** با پایم روی زمین ضرب میگیرم. حاج کاظم گفته ب
🌸🌸🌸🌸🌸
عالیجنابان_خاکستری
محدثه_صدرزاده
قسمت۷۹
معلوم نیست این مردک پیش خودش چه فکری کرده که به این صراحت اتهام میزند. کلافه طول راهرو را طی میکنم. صدای در که میآید، میایستم. حاج کاظم با آرامش به سمتم میآید. چطور میتواند خودش را آرام نگه دارد؟ میگوید:
_باید بری اصفهان.
چشمانم گرد میشوند. حاج کاظم از کنارم میگذرد. سریع خود را به او میرسانم و میگویم:
_اصفهان دیگه چرا؟
سوار ماشین میشود و اشاره میکند من هم سوار شوم. در عقب را باز میکنم و مینشینم. هرچه منتظر میمانم هیچ چیز نمیگوید. کم طاقت میگویم:
_حاجی نگفتی چی شده؟
دستش را پنجره ماشین تکیه میدهد و میگوید:
_یه نامهای توی یکی از مساجد اصفهان پخش شده. بچهها همین الان خبر دادن. کس دیگهای فعلا در دسترس نیست. برو یه سر گوشی آب بده. با این حرفایی که موسوی زد فک کنم اینم یه نقشه جدیده.
دستی به ریشهایم میکشم و میگویم:
_موسوی چی گفته؟؟
از گوشه چشم نیمنگاهی میاندازد و میگوید:
_این بار اعتراف کرد.
چشم ریز میکنم. هرچه منتظر میشوم حرف بزند هیچ نمیگوید. اطلاعات قطرهچکانی میدهد و ساکت میشود و این یعنی نمیخواهد جوابم را بدهد. ماشین روبهروی فرودگاه امام خمینی«ره» میایستد. حاج کاظم کامل به سمتم میچرخد و میگوید:
_رفتی تو به پذیرش بگو کاظمی، بلیتت رو میده.
به همین راحتی؟ میگویم:
_حاجی هیچی دنبالم نیست دست خالی برم؟
جدی با ابرو اشارهای به بیرون میکند و میگوید:
_بیا برو حیدر. یه جوری حرف میزنی انگار ماموریتت اولته.
خندهام میگیرد. حاج کاظم کاغذی را کف دستم میگذارد و میگوید:
_رسیدی به این شماره زنگ بزن. از بچههای اصفهانه. البته حاج حسینم برگشته اصفهان، زادگاهش. میاد پیشت.
سری تکان میدهم و پیاده میشوم. سرم را از شیشه داخل میکنم و میگویم:
_بابا زنگ زد، خودتون بگید کجام.
چشمی میگوید. سریع به سمت گیت پرواز میروم. بعد از اعلام سوار هواپیما میشوم. پیر مردی هم کنارم مینشیند. ترجیح میدهم در طول راه چشمانم بسته باشد.
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸 عالیجنابان_خاکستری محدثه_صدرزاده قسمت۷۹ معلوم نیست این مردک پیش خودش چه فکری کرده که به این
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
عالیجنابان_خاکستری
محدثه_صدرزاده
قسمت۸۰
*
گرداگرد آیه پر است از دختر و پسرهایی که درحال گوش دادن به حرفهایش هستند. فاصلهام آنقدر دور است که تنها تکان خوردن لبانش را میشنوم. دستی روی شانهام مینشیند. مهدی است. دست به سینه به دیوار تکیه میدهد و به آیه نگاه میکند. نفس عمیقی میکشد و میگوید:
_آخر کار دست خودش میده.
سری تکان میدهم. آیه همیشه دنبال دردسر میگردد. حق را که بفهمد دیگر نمیتواند ناحقی را تحمل کند و فریاد سر میدهد. مهدی تکیهاش را بر میدارد و میگوید:
_حیدر، هوای آیه را داشته باش. من سرم خیلی شلوغه نمیرسم.
میخندم و میگویم:
_قرار بود تو کمکم کنی، حالا وظایف خودتم رو دوش من میندازی؟
چشمکی میزند و سوار موتورش میشود و میگوید:
_من حواسم به همه چی هست. نمیخوام آیه کار دست خودش بده.
حرفش که تمام میشود با موتور راه میافتد. از دور آیه به سمتم میآید. یک دفعه چند تا از پسرانی که تا چند دقیقه پیش دورش ایستاده بودند از پشت به سمتش میآیند به سمتش میدوم.
*
با صدای پیرمرد کناریام بیدار میشوم:
_پسر پاشو، همه رفتن. منو تو موندیم.
دستی به صورتم میکشم. هواپیما خالی شده است. لبخند کجی میزنم و با پیر مرد پیاده میشویم. از فرودگاه که بیرون میآیم به سمت یکی از تلفنهای عمومی میروم. دلشوره گرفتهام. حتما برای آیه اتفاقی افتاده که مهدی او را به من سپرد. کلافه شماره تلفنی که حاج کاظم داده است را میگیرم. بعد از چند بوق جواب میدهد:
_بفرمایید؟
از صدایش مشخص است که هم سن و سال خودم است. تا الان هم حسابی دیر شده است. اصلا لزومی ندارد که خودم را معرفی کنم وقتی خط اداره را تنها افراد مشخصی دارند. صدایی صاف میکنم و میگویم:
_سلام. کجا باید بیام؟
_مسجد حسینآباد. منتظرتونم.
تلفن را قطع میکنم. برمیگردم که با حاج حسین روبهرو میشوم. لبخندی میزند و میگوید:
_خوشحالم باز میبینمت.
هرکار میکنم لبخند به صورتم نمیآید. دلم شور آیه را میزند. کلافه میگویم:
_حاجی باید برم مسجد حسین آباد میدونین کجاست؟
به سمت ماشین رنویی میرود و اشاره میکند سوار شوم.
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
⭕️دلنوشته دختر #شهید_رئیسی
🔸امروز داشتیم یک دسته از دارو ها را جابجا می کردیم. مامان گفتند ببین روی این کرم ها چی نوشته بلند خواندم کرم ترک پا ، کرم ....، ...
دلم تکان خورد دیدم مامان زیر دست هایشان بی صدا گریه می کنند.
مدت زیادی بود که به خاطر سفر های زیاد و پشت هم و سفر با ماشین تو جاده های سخت زانو های بابا درد های زیادی داشت . گاهی حتی نشستن در نماز براشون سخت میشد . به زحمت نماز می خواندند. این هفته های قبل از شهادت درد پا اذیت میکرد. یک دکتری آمده بود چسب درد زده بود . نمی دونم چسب درد رو بد زده بود، چسب بد بود یا پوست حاج آقا خیلی حساس بود که اطرافش پر از تاول شده بود. کار به اورژانس و پانسمان و...کشید. من با شنیدن این خبر خیلی بهم ریختم. از تصور دردی که می کشیدن خیلی اذیت بودیم. حساسیت فصلی پوستی هم اضافه شده بود . پاشنه پاشون ترک میزد. این همه کرم برای همان بود.
وقتی می رفتند تبریز هنوز پاشون پانسمان داشت.
پوست حساس لطیف و پانسمان و تاول ها همه در چند ثانیه سوخت .
بعد تر ها فهمیدیم بخشی از پای ایشان در ورزقان جا مانده بود و دوستانمان همانجا به خاک سپرده اند.
پیکر اربا اربا سهم روضه های شب هشتم محرم بود برای حاج آقا...
ما را بخرد کاش
#دلم_برای_رئیسی_سوخت
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
هدایت شده از کانال لیستی کوثر
🌸🌱﷽🌱🌸
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
•|🚨پیشنهاد ویژه امشبمون🚨|•🔴👇
🔩عیب یابی و تعمیر خودرو🚙🚕
🔵🔵#خبرهای_خودرویی
🚫🚫eitaa.com/joinchat/421920959Cadb2af124b
┅┅┅❅❁❅┅┅┅
🔰 مجله تخصصی متاهلین
🔰 eitaa.com/joinchat/2735472757C7f414e0209
🔰 عاشقــــــــــانه های ناااااب و خفنننننن:))))
🔰 eitaa.com/joinchat/3011051764C501be2c9ff
🔰 تزیینات ،ترفند ،کدبانوگری
🔰 eitaa.com/joinchat/4133552247Cd45f4b08be
🔰 میخای شوهـــــرت عاشــــقت بشه؟بیا اینجا تا بهت یاد بدم
🔰 eitaa.com/joinchat/547684562C42d0cbfc47
🔰آشپزی رایگان
🔰 eitaa.com/joinchat/1657864393C7912c4b877
🔰 داستان های کوتاه و آموزنده
🔰 eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
🔰 آرشیو آهنگهای مجاز و جدید
🔰 eitaa.com/joinchat/2274623850C8bf776b229
🔰 کلیپشاد عاشقانه ترکی لری آهنگ جدید
🔰 eitaa.com/joinchat/1365442889C3460cf0cf3
🔰 آموزش نقاشی رایگان( با ارائه مدرک)
🔰 eitaa.com/joinchat/1054802421C1d1c2e6d7b
🔰 آرشیو استیکر ایتا
🔰 eitaa.com/joinchat/844235029C8e491056e6
┅┅┅❅❁❅┅┅┅
•|🚨ببین چه خبره اینجا؟🔴👇
منبع ڪلیپهاے مادر🖤.پدر🖤.خواهر .🖤برادر.🖤
استوریهای دلتنگی ......💔🍂🍁
🥀پـــــــ ومادران ــــــدران آسمانے🥀
😔😔eitaa.com/joinchat/688717956C748197af9e
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
🔰لیست از 2700 تا 3750 🔰
📆 دوشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۳
#تبادلات #لیستی #کوثر با #جذب #بالا
🌺eitaa.com/joinchat/1392181371C1f87ee05a5
هدایت شده از تبادلات مرد میدان
﷽بِـسـْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحــیْم﷽
🖌یکفنجانحرفحساب ، متنهایناب و دلنشین 📚
eitaa.com/joinchat/1389560071C458dda9721
اگه دنبال شعر و متن قشنگ میگردی بیا اینجا،بیا حرف دلت رو اینجا نوشتم☺️👆👆
┅┅✿🍃❀♥️❀🍃✿┅┅
🇸🇩خیاطی آسان
𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/1211236479Cc34f53dc6c
🇸🇩دمنوش درمانی نیوشا
𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/1233584681C2228cb050b
🇸🇩انگیزشی و انرژی مثبت
𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/2042495200C53b6ca1c41
🇸🇩آرشیو استیکر ایتا
𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/844235029C8e491056e6
🇸🇩آرشیو آهنگهای مجاز و جدید
𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/2274623850C8bf776b229
🇸🇩از حمله ی سپاه به اسرائیل تا نفسهای اخر اسقاطین رو اینجا دنبال کن
𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/1161625660C7fb546c3fa
🇸🇩خنده بازار _حس و حال خوب
𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/2980053280Cf27a2603ee
🇸🇩نوستالژی_بچه_های_دیروز_دهه 60
𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/75956287C8e0da47aea
🇸🇩داستان های کوتاه و آموزنده
𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
🇸🇩استیڪࢪها ی فوق العاده جذاب و ࢪنگاࢪنگ
𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/2618228794Ca3dbfffd15
🇸🇩پروفایلتو شیک انتخاب کن
𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/1794310187C5808e2b922
🇸🇩"استیکر عاشقانه استیکرقلب استیکرگل "
𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/990118245C40448e8ea1
🇸🇩«تولد تولد تولد ، تولد تولدمهرماهی »
𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/3771728049C5853da455a
🇸🇩،گلچینی پراز مطالب عالی
𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
┅┅✿🍃❀♥️❀🍃✿┅┅
مشاوره رایگان آئین همسرداری.🧐🧐
🌹دانستنی های زوجین جوان 🌹
🔜eitaa.com/joinchat/1213857881Ca0aec58743
👆سیاستهایرفتاری #زن_و_مرد👆
┅┅✿🍃❀♥️❀🍃✿┅┅
✅لینک گروه فرمگیری مرد میدان
eitaa.com/joinchat/2781741298C93bf8e9e98
💟جایگاه #لیست_آخر
🌹اینجا میتونه تبلیغ شما باشه😉👇👇
@javadmatin95
لیست #شبانه_ساعت 22_9
📆1403/07/23
#لیست_سوم_ویژه_فرهنگیان_آموزشی
✅#تحت_نظارت_اتحادیه_تبادلات_ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔❌⛔❌⛔❌⛔❌⛔❌⛔❌
این را بفرست برای اونهایی که به خاطر تبلیغات رسانههای بیگانه درباره مشکلات زندگی در ایران دچار افسردگی شدند.
#ببینیدو_بفرستید_ببینن 😜
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
1_2707869840.mp3
21.59M
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ظهور
😍-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- 😍
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
🌼 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🌼
🌼 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💬 قرائت "زیارت عاشــورا"
🎧 با نوای علی فانی
به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمــان ارواحنافداه 🙏
🏴امام صادق (ع) به یکی از یاران خود به نام صفوان، درباره اثرات زیارت عاشورا میفرمايند: زيارت عاشورا را بخوان و از آن مواظبت کن، به درستی که من چند خير را برای خواننده آن تضمين مینمایم؛ اول: زيارتش قبول شود، دوم: سعی و کوشش او شکور باشد، سوم: حاجات او هرچه باشد، از طرف خداوند بزرگ برآورده میگردد و نا اميد از درگاه او برنخواهد برگشت؛ زيرا خداوند وعده خود را خلاف نخواهد کرد.
🏴خداوند سوگند یاد کرده که زیارت زائری که زیارت عاشورا را تلاوت نماید، بپذیرد و نیازمندیهایش را برآورده سازد. او را از آتش جهنم برهاند و در بهشت برین جای دهد و همچنین حق شفاعت و دستگیری کردن از دیگران را به وی عطا نماید.
🖤-•-•-•-------❀•🏴•❀ --------•-•-•-- 🖤
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله🖤
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
@dastan9
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
📖 تقویم شیعه
☀️ سه شنبه:
شمسی: سه شنبه - ۲۴ مهر ۱۴۰۳
میلادی: Tuesday - 15 October 2024
قمری: الثلاثاء، 11 ربيع ثاني 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليه السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️23 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️31 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️51 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️61 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
🌺68 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
امام على عليه السلام:
دادِ مردم را از خودت و خانواده ات و نزديكانت و كسانى كه به آنها گرايش و علاقه دارى، بستان و با دوست و دشمن به عدالت رفتار كن
أنصِفِ النّاسَ مِن نَفسِكَ و أهلِكَ و خاصَّتِكَ و مَن لكَ فيهِ هَوىً، و اعدِلْ فى العَدُوِّ و الصَّديقِ
غررالحكم حدیث 2403
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
مردى به پیامبر خدا(ص) عرض کرد، آیا اهل بهشت میخورند و میآشامند؟ فرمود: «آرى، سوگند به خدایى که جان من به دست قدرت او است، هر کدام از آنها را برابر صد نفر در خوردن و آشامیدن توانایى میدهند. عرض کرد: کسی که چیزى میخورد، احتیاج به دفع آن نیز دارد؟ در صورتى که بهشت پاکیزه است و آلودگى در آنجا نیست. پیامبر فرمود: «به صورت قطرات عرق که چون مشک خوشبو است از بدن اهل بهشت جارى میشود، و در نتیجه شکمشان فرو مینشیند».
🍀رسول اکرم (صلی الله علیه و اله):؛🍀
ساختمان بهشت خشتی از نقره و خشتی از طلاست، گل آن مشک بسیار خوشبو و سنگریزه آن لؤلؤ و یاقوت و خاک آن زعفران است…
(2)
رسول اکرم (صلی الله علیه و اله):
در بهشت چیزهایی هستند که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه به خاطر کسی گذشته.
🍀بهترين و زيبا ترين توصيف بهشت را در قرآن ...🍀
1. بشارت ده كه باغ هايي از بهشت براي اهل ايمان است كه نهرها از زير درختانش جاري است.[. سايه هاي آن گسترده است كه همسران بهشتي در آن جاي مي گيرند.[. در بهشت جاودان، مسكن هاي پاكيزه وجود دارد.[. ميوه هاي بهشتي فراوان و هميشگي است.[. باغ هاي بهشت سرسبز و در آن، چشمه هاي زيبا هم وجود دارد.[. تخت هاي فراوان وجود دارد كه رو به روي يكديگر قرار دارند.[ غرفه ها و حجره هاي فراوان در بهشت وجود دارد كه بعضي از آن ها چند طبقه مي باشند.[. نهرهايي از آب، نهرهايي از شير، نهرهايي از شراب طهور و نهرهايي از عسل در بهشت وجود دارد. [. گستره و وسعت بهشت بسيار گسترده است، و وسعت آن آسمان ها و زمين است.[. در بهشت، قصرهاي هم وجود دارد كه از زير آن نهرهاي جاري است.[. بهشتي ها در قصرها با دستبندهايي از طلا آراسته مي شوند.[. بهشتيان لباس هايي فاخر به رنگ سبز، از حرير نازك و ضخيم، در بر مي كنند.[. بهشتيان با مرواريد هم زينت مي شوند.[ گرداگرد آنها قدح هايي لبريز از شراب طهور سفيد رنگ و درخشنده و لذّت بخش مي گردانند.[. فرشهايي بهشتي با آسترها و روكش هايي از ديبا و ابريشم زينت يافته اند.[. از ميان درختان بهشتي، خرما و انار نيز وجود دارد.[. حورياني در خيمه هاي بهشتي مستورند.[. اين حوريان چشم درشت و چشم سيا نوجوان و بسيار جوان هستند.[. جام هاي طلايي رنگ شراب طهور و ظرف هاي غذا را گرداگرد آن مي چرخانند.🍀. نوجوانان بهشتي پيوسته گرداگرد آن ها مي چرخند و از آن پذيرايي مي كنند. گوشت پرنده از هر نوع كه مايل باشند، موجود است.2]
📚نهج الفصاحه ص۵۹۰ج
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥 دشمنان #امام_زمان پس از ظهور!
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
✨﷽✨
🔸داستانهای بحارالانوار
💠 خطر وسواسی
✍زراره و ابوبصیر میگویند: به امام صادق علیه السلام عرض کردیم: مردی در نماز شک میکند که چند رکعت خوانده و چند رکعت مانده، و هرچه نمازش را تکرار میکند باز همین شک و وسواس را دارد. چه کند؟ حضرت فرمودند:« به شک خود اعتنا نکند و نمازش را با همان وضع به آخر برساند.»
سپس فرمودند: وسواس کار شیطان است، شیطان خبیث را با شکستن نماز و تکرار آن به طمع نیندازید و به او اجازه نفوذ ندهید، زیرا که او دست بردار نیست، بار دیگر شما را به وسوسه و شک میاندازد، بنابراین به شک خود اعتنا نکنید. وقتی شما اعتنا نکردید او مأیوس شده و به سراغ شما نخواهد آمد. إنما یرید الخبیث أن یطاع فإذا عصی لم یعد إلی أحدکم: به راستی شیطان ناپاک میخواهد از او پیروی شود. پس هرگاه از او پیروی نشد دیگر به سوی شما باز نمی گردد.
آری! وسواسی بودن نه تنها در نماز، کار شیطان است بلکه درکارهای دیگر نیز کار اوست و یک نوع مرض روحی و روانی است که باید جدأ از آن پرهیز نمود.
📚بحار ج 27، ص 8 و 270
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 عالیجنابان_خاکستری محدثه_صدرزاده قسمت۸۰ * گرداگرد آیه پر است از دختر و پسرهایی که درحال گو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
عالیجنابان_خاکستری
محدثه_صدرزاده
قسمت۸۱
سوار میشوم. اتاقک ماشین برایم تنگ است. مچاله شده مینشینم. حاج حسین با آخرین سرعت راه میافتد. به خیابانها نگاه میکنم. با دیدن خانم چادری که در خیابان در حال حرکت است باز به یاد آیه میافتم. پایم را عصبی تکان میدهم. صدای حاج حسین توجهم را جلب میکند:
_چه خبر از اداره؟
_خبری نبوده. چی شد برگشتید اصفهان؟
دنده را عوض میکند و وبگوید:
_سابقم توی وزارت خراب شده. تا وقتی هم این دولت سر کاره، وضع ما همینه.
دستی به ریشهایم میکشم و چانهام را در دست میگیرم. میگویم:
_پس الان کجایید؟
کلید را میچرخاند و ماشین خاموش میشود. میگوید:
_فعلا توی سپاه، افتخاری فعالم. بدو بریم که دیر شد.
در را باز میکنم و پیاده میشوم. در همین چند دقیقه پاهایم خشک شده است. سر بلند میکنم. مسجدی با ساخت قدیمی. یک لنگه در باز است. وارد میشویم. مسجد خلوت است و تنها چند نفر ایستادهاند و با یک دیگر حرف میزنند.
حاج حسین به سمت آنها میرود. با جدیت نگاهشان میکنم. یکی از پسرها که متوجه حضورمان میشود با آرنج به پهلوی پسر بغل دستیاش میزند و با سر به ما اشاره میکند. پسر سر بلند میکند و میگوید:
_بفرمایید؟
صدای همان پسر پشت تلفن است. حاج حسین مشغول صحبت با آنها میشود. به سمتشان میروم. سری به عنوان سلام تکان میدهم. پسر برگهای را به سمتم میگیرد. چشم ریز میکنم و متن نامه را میخوانم:«این نویسندگان دگراندیش مرتد هستند و باید جزای اعمالشان برسند.» این یعنی دستور قتلها از سوی رهبری بوده است. چشمانم درشت میشود. تمام متن نامه یک خط است؛ که این کشته شدگان مرتد بودهاند. شوکه به حاج حسین نگاه میکنم. پسر کنار دستیام میگوید:
_این برگه رو هم ببینید این دست خط رهبره.
برگه را از دستش میقاپم و مقابلم میگیرم. چشم ریز میکنم. از نظر خطی تقریبا یکسان است. امضاء هم یکی است؛ اما مهر...
انگشتم را زیر دست خط اصلی رهبر میزنم و میگویم:
_این چرا مهر نداره؟
گیج نگاهم میکنند. این رفتارهایشان مرا یاد اوایلی که گیج بودم و مهدی موبهمو توضیح میداد میافتم. میگویم:
_اینجا مهر رهبر نخورده. الان مهری که برای نامهها استفاده میشه چیه؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 عالیجنابان_خاکستری محدثه_صدرزاده قسمت۸۱ سوار میشوم. اتاقک ماشین برایم تنگ است. مچاله شده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
عالیجنابان_خاکستری
محدثه_صدرزاده
قسمت۸۲
از چهرههایشان پبداست هیچ کدام از حرفهایم را متوجه نشدهاند. کلافه به حاج حسین نگاه میکنم و میگویم:
_حاجی شما که ان شاءالله فهمیدین؟
سری تکان میدهد. انگار دارد فکر میکند برای پیدا کردن راه چارهای. پسر کناریام گلویی صاف میکند و میگوید:
_بریم اداره، اونجا شاید به نتیجه برسیم.
سری تکان میدهد. حاج حسین به سمت ماشین میرود. میخواهم قدمی بردارم که یاد موضوعی میافتم. مچ پسر را میگیرم. با تعجب. میگویم:
_پس این کسایی که کاغذ هارو پخش میکردن کجان؟
سرش را میخاراند و میگوید:
_چندتا پیر مرد بودن. گرفتمشون، اما کارهای نبودن. یکی این کاغذا رو داده بوده دستشون و رفته.
نفسم را بیرون میفرستم و دستش را رها میکنم. سوار ماشین حاج حسین میشوم. نفس عمیقی میکشم. بوی عطر حاجی بیش از حد خوش بو است. میگویم:
_حاجی عجب عطرتون خوش بوئه.
لبخند تلخی میزند و میگوید:
_اما زیادی تلخه.
نفس عمیقی میکشم. تلخ هست اما نه آن قدر که حاج حسین میگوید. میخواهم سوالی بپرسم که خودش میگوید:
_بخشی از تلخیش ماله بوشه اما بخش زیادیش میگه صاحب این یادگاری دیگه پیش من نیست.
پرسشگرانه نگاهش میکنم. انگار متوجه من نیست و در خاطراتش غرق شده است. آهی میکشد و میگوید:
_وحید و سپهر هم مثل رفیق تو پر پر شدن. فکر نکن نمیفهمم حالتو. میدونم چه دردی رو داری تحمل میکنی.
میخواهم سوالی درباره وحید و سپهر بکنم که حاج حسین میایستد. پیاده میشوم. وارد اداره که میشوم آن چند پسر هم روبهرویم مینشینند. متعجب نگاهی به اطراف میاندازم. بیش از حد اداره شان خلوت است. بیشتر شبیه یک خانه سازمانی است تا اداره. صدای حاج حسین میآید:
_نامهای از رهبر دارید که مهر خورده باشه پایینش؟
یکی از پسرها بلند میشود و به سمت قفسهها میرود. دستی به ریشهایم میکشم و میگویم:
_خودتونو معرفی میکنید؟
پسر درشتهیکل سبزه روبهرویم میگوید:
_مخلصیم. ابوالفضلم.
پسر کناریاش همان که به من زنگ زده بود مختصر میگوید:
_صادق.
آن یکی پسر هم کاغذهایی را به حاج حسین میدهد و میگوید:
_سید صدام میزنن.
با این حرفش به یاد مهدی میافتم.
🌸🌸🌸🌸🌸
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 عالیجنابان_خاکستری محدثه_صدرزاده قسمت۸۲ از چهرههایشان پبداست هیچ کدام از حرفهایم را متوج
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
عالیجنابان_خاکستری
محدثه_صدرزاده
قسمت۸۳
نفس کلافهای میکشم و حاج حسین میگوید:
_راست گفتی، این دوتا مهر با هم دیگه فرق داره.
سرم را کج میکنم و با دقت برگهها را از نظر میگذرانم. در همان حال میگویم:
_فاکسش کنید برای سعید. اون میتونه دقیقشو در بیاره که مهر مال چیه.
حاج حسین بلند میشود و به سمت دستگاه فاکس میرود. به ابوالفضل نگاه میکنم. شیطنت دوران نوجوانی در چهرهاش پیدا است. میگویم:
_چند سالته؟؟
نگاهش رنگ عوض میکند و میگوید:
_۱۷سال.
لبخندی به چهرهاش میزنم. باز با یادآوری دلشورهام و آیه لبخند از چهرهام محو میشود. حاج حسین درگیر ارسال نامه است. روبه صادق میگویم:
_اینجا تلفن دارید؟
از جا بلند میشود. تلفن سبز رنگی روی میز میگذارد. شماره خانه را میگیرم. هر چه بوق میخورد، کسی جواب نمیدهد. کلافه تلفن را سر جایش میگذارم و دستی به ریشهایم میکشم. صدای حاج حسین میآید:
_چرا پریشونی؟
لبم را به دندان میگیرم. نباید حرفی از دلشورهام بزنم. میگویم:
_هیچی حاجی.
لبخند کجی میزند و باز مشغول کارش میشود. آن سه پسر هم با یک دیگر مشغول صحبتاند. باز تلفن را برمیدارم. این بار خانه مهدی را میگیرم. بعد از چند بوق صدای مادر در گوشی میپیچد:
_بفرمایید.
آب دهانم را به زور پایین میفرستم. نفس عمیقی میکشم و بدون سلامی میگویم:
_اتفاقی افتاده شما خونه سیدید؟
مادر آهی میکشد و میگوید:
_کجایی مادر؟ امروز که بهت نیاز بود نبودی. خدا خیر بده این پسره عماد رو.
_مامان واضح میگید چی شده؟
باز آه میکشد و این مرا میترساند. میگوید:
_بچم آیه تو دانشگاه پاش شکسته.
قلبم به درد میآید. مادر ادامه میدهد.:
_کاری نداری؟ من باید یکم وسیله بردارم برم بیمارستان.
با صدای خفهای میگویم:
_نه.
مادر هم با خدا حافظی تلفن را قطع میکند. چرا عماد به کمک آیه رفته است؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نجات دختر ۱۸ساله از خودکشی در پارک ملل شهر ساری با عملکرد خوب پلیس
🍀🍀🍀🍀
طرف داران زن زندگی آزادی
باخدا باش پادشاهی کن ،
بی خدا باش هرچه خواهی کن
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
شاگرد اخلاق آیت الله خوشوقت بود. یک بار به حاج آقا گفت:
🔷"ذکری به من یاد بدهید که من شهید شوم."
حاج آقا گفته بود
الان فقط وظیفه شما این است که آنجا(سایت نطنز) خدمت کنید. خدمت شما در آنجا #ظهور آقا امام زمان (عج) را نزدیک می کند.
🔷در کار خیلی اذیت می شد. کارش زیاد بود. کمتر به خانه می آمد اما به خاطر خدا تحمل می کرد.
او در لیست ترور منافقین و صهیونیست ها بود.
یک روز صبح بلند شد، دیدم چهره اش برافروخته است!
گفتم: "چه شده؟!"
نمی گفت اصرار کردم. حال عجیبی داشت.
بعد هم گفت:
🔷" در خواب #امام_زمان_(عج) را دیدم. امام به من فرمودند: من از شما راضی ام."
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن🌹
📘برگرفته از کتاب وصال
اثر گروه فرهنگی شهید هادی
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️🖤❤️🖤❤️🖤❤️🖤❤️🖤
روایت امدادگر لبنانی از لحظه پیدا شدن پیکر شهید سیدحسن نصرالله
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟