eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
2.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.6هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت 107 تلگراممو باز کردم دیدم یه عکس فرستاد دانلودش کردم دیدم اسم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت108 صبح با مشت و لگدهای سارا بیدار شدم - چته دیونه زنجیری سارا: پاشو پاشو گاوت زایید - ول کن تو رو خدا سارا اذیتم نکن سارا: میگم پاشو ،آقا سید اینجاست با شنیدن حرفش چشمام از حدقه زد بیرون - آقا سید؟ اینجا چیکار میکنه ؟ سارا: فکر کنم اومده دختر همسایه رو ببینه - بی مزه سارا: اینقدر بی محلی کردی بهش گفتم که دیگه عمرا بیاد سراغت ،بیچاره چه تیپی هم زده واست ،پاشو پاشو که آبرومون رفت - الان کجاست؟ سارا: تو حیاط روی تخت نشسته ،مامان هر چی بهش گفت بیا بالا برو تو اتاق آیه گفت نه ،عجب مرد نجیبیه بلند شدم رفتم سمت پنجره پرده رو یه کم کنار زدم سارا: حیف این پسر که عاشق تو شد یه اخمی کردم به سارا که از اتاق رفت بیرون از اتاق رفتم بیرون دست و صورتمو شستم و برگشتم توی اتاق لباسمو عوض کردم یه شومیز آبی کاربنی با شلوار مشکی پوشیدم یه شال مشکی هم گذاشتم روی سرم چادرمم برداشتم از اتاق رفتم بیرون مامان و سارا تو آشپز خونه بودن تا منو دیدن تعجب کردن مامان: آیه چادر چیه؟ مگه نامحرمه سارا: آخ آخ آخ پاک خل شد رفت - عع گیر ندین تو رو خدا ،یه چایی بدین براش ببرم سارا: بیچاره تا الان ۵ تا چایی خورده معده اش شده دریاچه... - حالا یکی دیگی بدین ،زشته همینجوری برم سینی چایی رو گرفتم توی دستم و در خونه رو باز کردم از پله ها رفتم پایین... 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ هم‌وطن ساکن کانادا: دارم برمی‌گردم ایران بابت این تجربه‌ی ۱ ساله 30 هزار دلار خرج کردم خیلیا برمی‌گردن ولی صداشو درنمیارن ❤️❤️❤️ ❌⛔❌⛔ تازه دارم به حرف خانم دکتر بحرینی که رئیس بیمارستان تو سوئد بود برگشت ایمان میارم ╭┅────────────────┅╮ https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw ╰┅────────────────┅╯
✍یه لات بود تو مشهد. داشت می‌رفت دعوا شهید چمران دیدش، دستش‌رو گرفت و گفت اگه مردی بیا بریم . 🍁به برخورد و به همراه شهید چمران رفت جبهه. تو جبهه واسه خرید سیگار با دژبان درگیر میشه و با دستبند میارنش تو اتاق شهید چمران. 🍁رضا شروع میڪنه به دادن به شهید چمران، وقتی دید ڪه شهید چمران به فحش هاش توجه نمی‌کنه. یه دفعه داد زد ڪچل با توأم! 🍁شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: چیه؟ چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا، چه میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید. 🍁رضا ڪه تحت تأثیر رفتار شهید چمران قرار گرفته میگه: میشه یه دوتا فحش بهم بدی؟! ڪشیده ای، چیزی! شهید چمران: چرا؟ رضا: من یه عمر به هرڪی ڪردم، بهم بدی ڪرده. تاحالا نشده بود به ڪسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه! 🍁شهید چمران: اشتباه فڪر می‌ڪنی! یڪی اون بالاست، هرچی بهش بدی می‌ڪنم، نه تنها بدی نمی‌ڪنه، بلڪه با خوبی بهم جواب میده. هی بهم میده. گفتم بذار یه بار یڪی بهم فحش بده بگم بله عزیزم. . 🍁رضا جاخورد و رفت تو سنگر نشست و زار زار می‌کرد. اذان شد، رضا عمرش بود. سر نماز موقع قنوت صدای گریش بلند بود، وسط نماز، صدای سوت اومد. صدای افتادن یکی روی زمین شنیده شد رضا اولین و آخرین نماز عمرش را خواند و پرکشید...!🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت108 صبح با مشت و لگدهای سارا بیدار شدم - چته دیونه زنجیری سارا: پ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت109 تپش قلب گرفته بودم سید تا منو دید از جاش بلند شد و لبخند زد - سلام سید: علیک السلام خانووم ،خوب خوابیدی ؟ از خجالت احساس میکردم کل صورتم در حال سرخ شدن بود چیزی نگفتم و روی تخت نشستم سید هم کنارم نشست با دیدن سینی چایی خنده اش گرفت سید : هر چند دیگه جایی نداره شکمم ولی این چایی از دست شما خوردن داره.. سید مشغول خوردن چایی شد و منم با لبه شالم ور میرفتم سید : اومدم دنبالت با هم بریم بیرون اینقدر این مدت اذیتش کردم دیگه نمیتونستم بهونه ای بیارم - باشه چشم،الان آماده میشم سید: چشمت بی بلا ،پس میرم داخل ماشین منتظرت میشم - باشه تن تن رفتم توی خونه سارا مثل بختک افتاد روی سرم سارا: چی شد؟ چی میگفت؟ چرا اینجا اومده ؟ -اومده دنبالم بریم بیرون سارا: بابا دمش گرم ،گفتم الان تو رو تو آفتاب میشوره و آویزونت میکنه... - هه هه هه ،نمکدون وارد اتاقم شدم مانتو مو پوشیدم ،یه روسری آبرنگی سرم کردم چادر عبایی مو از داخل کمد برداشتم سرم کردم کیف و گوشیمو برداشتم از اتاقم رفتم بیرون از مامان خدا حافظی کردم و رفتم بیرون سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم... 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت109 تپش قلب گرفته بودم سید تا منو دید از جاش بلند شد و لبخند زد -
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت110 سید: خوب آیه خانم کجا بریم ؟ - هر جا که شما دوست دارین! سید: اول اینکه هر جا که تو دوست داری ،دوم اینکه من جایی رو دوست دارم برم که تو دوست داری ! الان کجا بریم - گلزار سید : ای به چشم توی راه خیلی دلم میخواست به سید بگم یه جا نگه داره گل و گلاب بخریم ولی روم نمیشد اما انگار فکرمو خونده بود ،یه جا نگه داشت و پیاده شد ،دوتا شاخه گل نرگس خرید با یه گلاب داخل ماشین نشست یکی از گلا رو داد به من ... سید: تقدیم با عشق - خیلی ممنونم سید : از امیر پرسیدم از چه گلی خوشتون میاد بهم گفت گل نرگس ،منم عاشق گل نرگسم بعد حرکت کردیم سمت گلزار ..وقتی رسیدیم از ماشین پیاده شدیمو وارد گلزار شدیم انگار منتظر بود من بگم کجا بریم واسه همین حرفی نزدمو به سمت مزار شهیدم حرکت کردم سیدم پشت سرم می اومد وقتی رسیدم به مزار شهیدم نشستم سید اول سنگ قبر و بادستش کمی تمیز کرد و بعد با گلاب شست منم گل و گذاشتم روی سنگ قبر بعد سید شروع کرد صحبت کردن با شهید : سلام دوست عزیز ،خیلی ممنونم که مهر منو تو قلب این آیه جان انداختی که حاضر شد با من ازدواج کنه ،لطفا برای خوشبختی مون دعا کن - شما شهید منو میشناسین؟ سید: وقتی که درباره ات به امیر صحت کردم ،امیر گفت بیام از شهیدت بخوام تو رو به من برسونه ،واسه همین چند باری اومدم اینجا البته منم یه دوست شهید دارم - واقعا ،اسم شهیدتون چیه؟ سید: ابراهیم هادی، راستش از شهید خودمم خیلی خواستم کمکم کن ،در کل همه رو واسطه کردم تا به تو برسم... لبخندی زدمو چیزی نگفتم بعد از فاتحه مزار دوست شهیدم ،رفتیم سمت مزار شهید ابراهیم هادی یه کم قرآن خوندیمو و رفتیم سوار ماشین شدیم صدای اذان و شنیدیم سید نزدیک یه مسجد ایستاد و پیاده شدیم ... سید: آیه جان بعد نماز بیا کنار ماشین منتظرم باش - چشم از اینکه اولین باری که با هم بیرون اومده بودیم مکان های خوب خوبی بود دوست داشتم از همه بیشتر تلفظ اسمم به زبون سید خیلی خوشایند بود برام... 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
26.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بالاخره یک انقلابی تمام عیار پیدا شد و نقد و انتقاداتی که خیلیا جرات بازگو کردنشون رو نداشتن رو بازگو کرد انتقاد از بی کفایتی پزشکیان انتقاد از عملکرد بزدلانه قوه قضاییه و شخص محسنی اژه ای انتقاد کوبنده از مجلس شورای اسلامی انتقاد از بکارگیری خائنین و معاندین داخلی توسط دولت وفاق ملی عدم اجرای قانون حجاب و عفاف توسط مجلس، قوه قضاییه و دولت آیت الله وفسی کوبنده و بی پروا سخن میگوید ♨️ سخنان فوق جنجالی آیت‌ الله وفسی علیه مسئولان 1️⃣ - قوه قضائیه ما مرده است. 2️⃣ - مجلس شواری اسلامی                      هم که مرده است. 3️⃣ - این قوه مجریه هم که زنده است؛ در حال فعالیت شدید برای این است که افراد فاسد را برای تاخت و تاز به باورهای دینی مردم و نابودی اسلام عزیز بیاورد سر کار. ❤️ به شدت شنیدنی و تاثیرگذار هستش به همه عزیزان پیشنهاد میکنم این کلیپ رو ببینید و تا جایی که میتونید منتشر کنید. حجم کلیپ رو خیلی پایین آوردیم ولی کیفیتش عالی هستش. ╭┅────────────────┅╮ https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw ╰┅────────────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💬 قرائت "زیارت عاشــورا" 🎧 با نوای علی فانی به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمــان ارواحنافداه 🙏 🏴امام صادق (ع) به یکی از یاران خود به نام صفوان، درباره اثرات زیارت عاشورا می‌‎فرمايند: زيارت عاشورا را بخوان و از آن مواظبت کن، به درستی که من چند خير را برای خواننده آن تضمين می‌نمایم؛ اول: زيارتش قبول شود، دوم: سعی و کوشش او شکور باشد، سوم: حاجات او هرچه باشد، از طرف خداوند بزرگ برآورده می‌گردد و نا اميد از درگاه او برنخواهد برگشت؛ زيرا خداوند وعده خود را خلاف نخواهد کرد. 🏴خداوند سوگند یاد کرده که زیارت زائری که زیارت عاشورا را تلاوت نماید، بپذیرد و نیازمندی‌هایش را برآورده سازد. او را از آتش جهنم برهاند و در بهشت برین جای دهد و همچنین حق شفاعت و دستگیری کردن از دیگران را به وی عطا نماید. 🖤-•-•-•-------❀•🏴•❀ --------•-•-•-- 🖤 🖤 @dastan9 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: چهارشنبه - ۱۴ آذر ۱۴۰۳ میلادی: Wednesday - 04 December 2024 قمری: الأربعاء، 2 جماد ثاني 1446 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليه السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليه السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليه السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️11 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها 🌺18 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ▪️27 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام 🌺28 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
🌻 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: 🍀 الشَّاخِصُ فِی طَلَبِ الرِّزْقِ الْحَلَالِ کَالْمُجَاهِدِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ. 🍀 استوار در جُستن روزى حلال، همانند مجاهد در راه خداست. 📚 دعائم الإسلام، ج 2، ص 15. 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
❌❌❌❌❌ هر کاری خواستی بکن اما... 🔹من به‌عنوان يک زن، نمی‌گويم ميز آرايش نداشته باشی، اما می‌گويم حداقل از ميز تحريرت بزرگ‌تر نباشد! 🔸نمی‌گويم لوازم آرايش نخر، اما می‌گويم حداقل كتاب هم بخر. 🔹من نمی‌گويم دل نبند، عاشق نشو، به‌خاطر عشقت فداكاری نكن! بلكه می‌گويم عاشق خوب كسی شو. به كسی دل ببند كه عشق را، اين صميميت روحانی را خوب بفهمد و بشناسد. 🔸نمی‌گويم هر ماه رنگ موهايت را به‌روز نكن، اما يادت نرود دانش و سوادت را هم به‌روز كنی، مقاله بخوانی و بدانی در دنيا چه می‌گذرد. 🔹من نمی‌گويم كمدت پر از لباس‌های رنگارنگ نباشد، اما می‌گويم كتابخانه‌ات بزرگ‌تر باشد. 🔸نگذار هيچ ابزاری را مثل اسباب‌بازی‌های كودكی اطرافت بريزند تا سرت گرم شود و نفهمی در جهان چه می‌گذرد. 🔹اصلا هر كاری خواستی بكن، اما انديشه‌ات را نفروش، برای خودت انديشه داشته باش. ‎‌‌‌🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴سریال Childhood's End ✍ این سریال می‌خواهد ظهور منجی را تخریب کند و اورا معرفی کند ... بدانید که غرب از ما بهتر می‌داند که قرار است چه اتفاقی بیفتد جالبه بدونیم که اونا خیلی بیشتر از ما علائم و نشانه های ظهور رو پیگیری و بررسی میکنن ⛔⛔⛔ ➖➖➖➖➖➖➖ 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
✨﷽✨ ✍ چرا می‌گویند سکوت طلاست؟ زبان، زره قلب است. زبان از زندگی فرد پاسداری می‌کند. با صدای بلند حرف زدن، طولانی حرف زدن، وحشیانه و سرشار از خشم و نفرت حرف زدن، همه‌ این‌ها بر سلامت انسان اثر می‌گذارند. این رفتارها خشم و نفرت را در دیگران دامن می‌زند؛ آن‌ها را زخمی، برافروخته و به خشم می‌آورد، و افراد را با هم غریبه می‌کند. چرا می‌گویند طلاست؟ چون انسان ساکت هیچ دشمنی ندارد، هرچند شاید دوستی هم نداشته باشد. او این فراغت و فرصت را دارد که درون خویشتن غوطه‌ور شود و خطاها و کوتاهی‌های خود را مورد بررسی قرار دهد. او دیگر تمایلی به جست‌وجوکردن این نقص‌ها در دیگران ندارد. اگر پای شما بلغزد، دچار شکستگی می‌شوید؛ اگر زبان شما بلغزد، سبب شکستن ایمان یا شادی فرد دیگری می‌شوید. آن شکستگی را هرگز نمی‌توان درست کرد؛ آن زخم برای همیشه ملتهب خواهد ماند. پس از زبان با دقت فراوان استفاده کنید. هر اندازه ملایم‌تر صحبت کنید، هر اندازه کمتر صحبت کنید و هر اندازه شیرین‌تر صحبت کنید، برای شما و برای جهان بهتر خواهد بود. ‌‌‌‌🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت110 سید: خوب آیه خانم کجا بریم ؟ - هر جا که شما دوست دارین! سید: ا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت111 بعد از خوندن نماز از مسجد خارج شدم رفتم سمت ماشین که دیدم سید کنار ماشین ایستاده بعد سوار ماشین شدیمو رفتیم یه رستوران که ناهار بخوریم از اونجایی که صبحانه خورده نبودم خیلی گشنم بود از طرفی هم خجالت میکشیدم غذا بخورم بعد از خوردن ناهار ماشین و پارکینگ گذاشتیم ورفتیم سمت بازار سید از هر چیزی که خوشش میاومد میخرید ،واقعأ سلیقه اش هم خیلی خوب بود اصلا باورم نمیشد همچین آدمی که توی کلاس همه ازش میترسن اینقدر روحیه لطیف و قشنگی داشته باشه تا غروب فقط در حال دور زدن بودیم ،دیگه پاهام توان راه رفتن نداشت - آقا سید میشه یه جا بشینیم پاهام درد گرفت سید خندید و گفت: شرمنده ببخشید ،میخواستم تلافی این هفته رو بکنم لبخندی زدمو گفتم: ببخشید سید: یه خواهش کنم؟ - بفرمایید سید: میشه منو علی صدا کنی؟ حالا یه جانم بهش اضافه کنی میشه نو علی النور خندیدمو گفتم : چشم سید : حالا یه امتحانی بگو ببینم بلدی - علی.....جان علی: جانم،حالا بریم - باز کجا؟ علی: یه آبمیوه، چیزی بخوریم پختیم تو گرما - باشه بریم وارد یه آب میوه فروشی شدیم رفتیم روی یه گوشه خلوت نشستیم علی: چی میخوری؟ - فرقی نمیکنه ،هر چی که خودت دوست داری! علی: باشه ،صبر کن الان میام بعد از مدتی علی با دوتا شیر موز بستنی اومد یا خدااا الان اینو چیکار کنم الان چی بگم بهش نمیگه دختر چقدر تو پاستوریزه ای شروع کرد به خوردن ،وقتی دید من دارم نگاهش میکنم گفت: دوست نداری؟ میخوای یه چیز دیگه سفارش بدم؟ - هاا ،نه نه ،دوست دارم ،الان میخورم... 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت111 بعد از خوندن نماز از مسجد خارج شدم رفتم سمت ماشین که دیدم سید
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت112 با کلی بسم الله و دعا خوندن شروع کردم به خوردن یه دفعه گوشیم زنگ خورد ،از داخل کیفم گوشیمو برداشتم دیدم علی زنگ زده سرمو بالا گرفتم دیدم بالا سرم ایستاده داره نگاه میکنه میخندید علی: میخواستم ببینم اسممو تو گوشیت چی ذخیره کردی ،مثل همیشه عالی لبخندی زدمو و رفت سرجاش نشست از آبمیوه فروشی که بیرون اومدیم هوا تاریک شده بود تا پارکینک پیاده رفتیم سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم - علی جان میشه منو ببری خونه بی بی علی: چشم ،فقط بگو از کدوم سمت برم نمیخواستم کسی بفهمه که چه اتفاقی برام افتاده به سارا پیام دادم که دلم واسه بی بی تنگ شده خوابیدن میرم پیشش، احساس گر گرفتگی تو بدنم و حس میکردم فقط خدا خدا میکردم زود برسم خونه بی بی بعد از اینکه رسیدم خونه بی بی از علی خداحافظی کردمو رفتم زنگ در و زدم علی هم منتظر شد تا من وارد خونه بشم بعد از اینکه در باز شد وارد حیاط شدم یه نفس راحت کشیدم وارد خونه شدم بی بی: سلام مادر ،تنها اومدی؟ - سلام بی بی جون اره ،دلم براتون تنگ شده بود گفتم بیام اینجا بی بی: کاره خوبی کردی! بشین برات شام بیارم بخوری - نه نه ،نمیخورم با اقا سید بیرون بودیم غذا خوردیم سیرم بی بی: باشه مادر - من میرم تو اتاق اینقدر امروز پیاده رفتیم خسته شدم بی بی: برو عزیزم وارد اتاق شدم لباسامو درآوردم پیراهنمو بالا زدم ،،واییی کل تنم قرمز شده بود کم کم کل صورتمم قرمز شده بود تمام وجودم گر گرفته بود... 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت112 با کلی بسم الله و دعا خوندن شروع کردم به خوردن یه دفعه گوشیم زن
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت113 داشتم دیونه میشدم یه ساعت صبر کردم وقتی دیدم بی بی توی اتاقش خوابیده از اتاق زدم بیرون رفتم سمت جعبه قرصش ببینم قرص حساسیتی پیدا میکنم یا نه کل جعبه قرص و زیر و رو کردم ولی چیزی پیدا نکردم پیراهنی که تو تنم بود و درآوردم شروع کردم به خاروندن تا ساعت ۱۲ شب توی اتاق رژه میرفتمو میخاروندم خودمو چشمم به آینه افتاد با دیدن صورتم گریه ام گرفت رفتم سمت اتاق شماره امیر و گرفتم بلاخره بعد از چند بار تماس گرفتن جواب داد امیر: بله با شنیدن صدای امیر زدم زیر گریه امیر: چی شده آیه - امیر بیا خونه بی بی دارم میمیرم امیر: یعنی چی؟ چه اتفاقی افتاده ؟ - تو فقط بیا،بهت میگم بعد از قطع کردن تماس تا اومدن امیر ۲۰ دقیقه طول کشید با صدای زنگ در ،پریدم تو پذیرایی در و باز کردم امیر بیچاره نفس نفس زنان وارد خونه شد ،شروع کرد به صدا کردنم از اتاق رفتم بیرون: هیسسسس بی بی خوابه امیر با دیدنم گفت: چی شده ،چرا این شکلی شدی - وایی امیر دارم میمیرم ... امیر: برو لباست و بپوش بریم بیمارستان منم رفتم تن تن لباسمو پوشیدم سوار ماشین شدیم وحرکت کردیم سمت بیمارستان تا برسیم بیمارستان مردمو زنده شدم بعد از اینکه رسیدیم بیمارستان،یه سرم بهم وصل کردن ولی همچنان خارش داشتم امیرم بیچاره کنارم بود و نوازشم میکرد تا کمتر احساس خارش کنم تا ساعت ۳ صبح بیمارستان بودیم بعد از تمام شدن سرم ،سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم سمت خونه بی بی از اونجایی که کلید خونه رو نداشتیم ،امیر مجبور شد مثل دزدا از دیوار بپره بره بالا درو باز کنه... 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴افشاگری استاد رائفی‌پور از نقشه دشمن برای شرق ایران 🔹دشمن برای ناامنی در مرزهای شرقی ایران برنامه دارد... 🔹مردم ایران، مردم افغانستان آگاه باشید بحث ساماندهی باید درست انجام شود؛ مسئولین ما آگاه باشند، تصمیمات نسنجیده اقتصادی نگیرند. 🔺افشاگری استاد ، از جنگ داخلی در افغانستان تا مهاجرهراسی در ایران را در کلیپ بالا مشاهده کنید. 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
☯️ ️ نجاری بود که زن زیبایی داشت که پادشاه را مجذوب خود کرده بود پادشاه بهانه ای از نجار گرفت و حکم اعدام او را صادر کرد و گفت نجار را فردا اعدام کنید. نجار آن شب نتوانست بخوابد. همسر نجار گفت: مانند هر شب بخواب. پروردگارت يگانه است و درهای گشايش بسيار کلام همسرش آرامشی بر دلش ايجاد کرد و چشمانش سنگين شد و خوابيد. صبح صدای پای سربازان را شنيد. 💂‍♀️💂‍♀️💂‍♀️ چهره اش دگرگون شد و با نا اميدی، پشيمانی و افسوس به همسرش نگاه کرد که دريغا باورت کردم. با دست لرزان در را باز کرد و دستانش را جلو برد تا سربازان زنجير کنند. دو سرباز با تعجب گفتند: پادشاه مرده و از تو می خواهيم تابوتی برايش بسازی. ⚰️ چهره نجار برقی زد و نگاهی از روی عذرخواهی به همسرش انداخت . فکر زيادی انسان را خسته می کند . درحالی که خداوند تبارک و تعالی مالک و تدبير کننده کارهاست ساعت زندگیت را به افق آدمهای ارزان قیمت کوک نکن یا خواب می مانی یا از زندگی عقب 🎈 در هر شرایطی امیدت را به خدا از دست نده و هر لحظه منتظر رحمت بی کرانش باش. 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت113 داشتم دیونه میشدم یه ساعت صبر کردم وقتی دیدم بی بی توی اتاقش خ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت114 بعد ماشین و داخل حیاط آوردو دروازه رو بست و باهم وارد خونه شدیم من رفتم سمت اتاقم ،لباسمو درآوردم توی آینه خودمو نگاه کردم ورم صورتم کمتر شده بود... امیر: آخه دختره کم عقل نمیتونستی یه نه بگی که این حال و روزت نشه - میترسیدم بخنده بهم امیر: الان که قیافه ات خنده دار تر شده - اذیت نکن امیر ،دیگه جون ندارم میخوام بخوابم امیر: میخوای بمونم پیشت ؟ - نه برو بخواب الان بهترم امیر باشه ،شب بخیر - شب تو هم بخیر اینقدر خسته بودم که بسم الله نگفته خوابم برد به نوازش دستی روی موهام بیدار شدم بدون اینکه برگردم گفتم: امیر جان پاشو برو سارا رو نوازش کن ،میخوام بخوابم راستی امیر لطفا از سارا بپرس که به چه چیزایی آلرژی داره که روزگارش مثل من نشه صدایی از امیر نشنیدم ،مگه میشه امیر با شنیدن غر زدنام حرفی نزنه با تعجب برگشتم نگاه کردم واایی خاک به سرم علی کنارم بود از خجالت سرمو بردم زیر پتو زیر لب به امیر فوحش میدادم صدای خنده علی بلند شد و گفت: امیر به من چیزی نگفت ،از اونجایی که دیروز خریدات و تو ماشین جا گذاشتی ،بهانه ای شد که دوباره بیام ببینمت وقتی هم که اومدم امیر گفت که چه شاهکاری انجام دادم شرمندم آیه جان ،چرا نگفتی که به شیر موز حساسیت داری ؟ همونجور که سرم زیر پتو بود گفتم: اشکالی نداره ،در عوضش الان دیگه میدونین علی: نمیخوای سرتو بیاری بیرون ببینمت ؟ - نه ،صورتم هنوز خوب نشده علی: من الان یه ساعته اینجام دارم نگاهت میکنم ،خوب شده سرمو از پتو بیرون آوردم طوری که فقط گردی صورتم مشخص بود علی: حالا بهتر شد،الان بهتری؟ - اره علی: چرا دیشب به خودم نگفتی که بیام ببرمت بیمارستان ؟ - نصف شب بود نمیخواستم مزاحمت بشم علی: هیچ وقت دیگه اینو نگو ،لطفا اگه هر موقع یه کاری داشتی یا جایی خواستی بری اول به خودم بگو - چشم... 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت114 بعد ماشین و داخل حیاط آوردو دروازه رو بست و باهم وارد خونه شد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت115 علی: چشمت بی بلا،راستی منم به دو چیز حساسیت دارم - چی؟ علی: بادمجان و باقالا - عع چه جالب علی: به نظرم بیایم باهم یه لیست تهیه کنیم از چیزیایی که دوست نداریم بنویسیم چه غذا باشه،چه جاهای تفریحی باشه ،چه خصوصیات خودمون باشه ،قبول؟ لبخندی زدمو گفتم : قبول علی: حالا پاشو بریم صبحانه تو بخور علی که فهمید مؤذبم کنارش بلند شد و از اتاق بیرون رفت منم بلند شدم رفتم جلوی آینه خودمو نگاه کردم صورتم خوب شده بود شومیزمو پوشیدمو موهامو شونه کردم و دم اسبی بستم روسریمو گذاشتم روی سرمو رفتم از اتاق بیرون دست وصورتمو شستم و رفتم سمت آشپز خونه بی بی و علی کنار سفره نشسته بودن - سلام بی بی: سلام به روی ماهت کنار علی نشستمو مشغول صبحانه خوردن شدیم به اطرافم نگاه کردمو گفتم: بی بی امیر کجاست؟ بی بی: گفت میره دنبال سارا بر میگرده - اها بعد از خوردن صبحانه با علی رفتیم داخل حیاط روی تخت نشستیم علی: آیه - بله علی: امشب شام میای بریم خونه ما؟ ( چیزی نگفتم ،دلم میخواست بگم نه ) علی: امشب مامان کلی مهمون دعوت کرده به خاطر تو،از من خواست بیام دنبالت ،اگه که دوست نداری بیای اشکالی نداره بهش میگم که یه وقت دیگه میارمش خونه - نه ،میام علی لبخندی زد : خودم آخر شب میرسونمت خونتون (با شنیدن این حرفش خوشحال شدم ،از اینکه اینقدر به فکر و عقایدم احترام میزاره دوست داشتم ) 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
🏴 روایت اولین فدایی ولایت از زبان عارف عاشق، شیخ جعفر مجتهدی(ره) ☑️ آقای ابوالفضل ثقفی می گفتند: ▫️... طبق برنامه ی هر هفته، شب چهارشنبه با دوستان، عازم شهر مقدس قم شدیم. آن شب مصادف بود با شب شهادت حضرت زهرا علیها السلام و در بین راه، حال بسیار خوشی داشتیم. وقتی به منزل آقای مجتهدی رسیدیم، جناب آقای حجة الاسلام شهیدی، دفتردار حضرت آیةالله مرعشی نجفی و آیةالله سید محمد باقر ابطحی و برادرانشان همگی آن جا بودند. آقای مجتهدی فرمودند: 🔸 آقای ثقفی، از آن حالِ خوشی که شما در راه داشتید ما هم سهم داریم، برای ما هم بخوانید؛ امشب شبِ شهادت بی بی حضرت زهرا علیها السلام است. ▫️من هم شروع به خواندن این شعر کردم: من نگویم حال زهرا از دل مضطر بپرسید ... آقا به شدت گریه می کردند و خلاصه آن شب، مجلس، شور و حال عجیبی پیدا کرد. پس از اتمام توسل، آقای مجتهدی به جناب آیةالله سید محمد باقر ابطحی فرمودند: 🔸 شما دعا بفرمایید. ▫️ ایشان هم که حال بسیار خوشی داشتند، قبل از این که دعا کنند در ادامه ی توسل گفتند: 🔹 هنگام شهادت حضرت رسول اکرم، بی بی حضرت فاطمه علیها السلام به قدری ناراحت و غمگین بودند که روح قدسی از جسم مبارکشان در حال مفارقت بود. پیامبر اکرم که حال بی بی را چنین دیدند، ایشان را در آغوش کشیدند و مطلبی آهسته در گوش ایشان فرمودند که با شنیدن آن، بی بی یکمرتبه آرام و خوشحال شدند. آن مطلب این بود که: 🔶 فاطمه جان، اولین کسی که از اهل بیتم به من ملحق می شود شما هستید؛ 🔹 و به همین خاطر بی بی شادمان شدند. ▫️ وقتی کلام آقای ابطحی به اینجا رسید، آقای مجتهدی فرمودند: 🔸 نه جانم، مطلب چیز دیگری است، حضرت رسول به دخترشان فرمودند: 🔶 دخترم، بعد از من، تو باید فداییِ ولایت شوی، تو باید فدای علی شوی و اولین قربانی ولایت تو هستی. ▫️همین که آقا این مطلب را بیان کردند، گویا آتشی در مجلس زده شد و تا پاسی بعد نیمه شب همه گریه می کردند! ⬅️ کتاب لاله ای از ملکوت جلد سوم صفحه ۱۹۸ 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ حضرت زهرا (س) نگاهش کرد، با حجاب شد چشم نتانیاهو و سگ‌های بهاییش در داخل کشور کور ان شاء الله جوون‌ها بفهمن تو چه منجلابی دارن میرن و خود حضرت زهرا سلام الله علیها دستشون رو بگیره 🤲🤲 ╭┅────────────────┅╮ https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw ╰┅────────────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💬 قرائت "زیارت عاشــورا" 🎧 با نوای علی فانی به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمــان ارواحنافداه 🙏 🏴امام صادق (ع) به یکی از یاران خود به نام صفوان، درباره اثرات زیارت عاشورا می‌‎فرمايند: زيارت عاشورا را بخوان و از آن مواظبت کن، به درستی که من چند خير را برای خواننده آن تضمين می‌نمایم؛ اول: زيارتش قبول شود، دوم: سعی و کوشش او شکور باشد، سوم: حاجات او هرچه باشد، از طرف خداوند بزرگ برآورده می‌گردد و نا اميد از درگاه او برنخواهد برگشت؛ زيرا خداوند وعده خود را خلاف نخواهد کرد. 🏴خداوند سوگند یاد کرده که زیارت زائری که زیارت عاشورا را تلاوت نماید، بپذیرد و نیازمندی‌هایش را برآورده سازد. او را از آتش جهنم برهاند و در بهشت برین جای دهد و همچنین حق شفاعت و دستگیری کردن از دیگران را به وی عطا نماید. 🖤-•-•-•-------❀•🏴•❀ --------•-•-•-- 🖤 🖤 @dastan9 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴