eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
2.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
💭اگر قرار است از زندگی لذت ببریم، الان وقتشه، نه فردا، نه ماه دیگه، نه سال دیگه. امروز باید زیباترین روز زندگیت باشه، از همین امروز لذت ببرید، زندگی همین لحظه است ⭕️ @dastan9 🇮🇷
☀چنگ زدن به چیزهای کم ارزش روزی دست پسر بچه‌ای که در خانه با گلدان کوچکی بازی می‌کرد، در آن گیر کرد و هر کاری کرد، نتوانست دستش را از گلدان خارج کند. به ناچار پدرش را به کمک طلبید. اما پدرش هم هر چه تلاش کرد نتوانستند دست پسر را از گلدان خارج کنند. 🍯 پدر دیگر راضی شده بود به شکستن گلدان که تصادفاً خیلی هم گران‌قیمت بود، فکر کند. قبل از این کار به عنوان آخرین تلاش به پسرش گفت: دستت را باز کن،انگشت‌هایت را به هم بچسبان و آنها را مثل دست من جمع کن. آن وقت فکر می‌کنم دستت بیرون می‌آید. پسر گفت: "می دانم اما نمی‌توانم این کار را بکنم."پدر که از این جواب پسرش شگفت زده شده بود پرسید: "چرا نمی‌توانی؟" پسر گفت: "اگر این کار را بکنم سکه‌ای که در مشتم است، بیرون می افتد." 💠 شاید شما هم به ساده لوحی این پسر بخندید اما واقعیت این است که اگر دقت کنیم می‌بینیم همه ما در زندگی به بعضی چیزهای کم ارزش چنان می‌چسبیم که ارزش دارایی‌های پرارزشمان را فراموش می‌کنیم و در نتیجه آنها را از دست می‌دهیم. ⭕️ @dastan9 🇮🇷
ملانصرالدین و الاغ ☀ روزی ملانصرالدین الاغ خود را با زحمت فراوان به پشت بام برد بعد از مدتی خواست او را پایین بیاورد ولی الاغ پایین نمی‌آمد. ملا نمی‌دانست الاغ بالا می‌رود ولی پایین نمی‌آید. پس از مدتی تلاش ملا خسته شد و پایین آمد ولی الاغ روی پشت بام به‌شدت جفتک می‌انداخت و بالا و پایین می‌پرید. تا اینکه سقف فروریخت و الاغ جان باخت. ملا که به فکر فرو رفته بود، با خود گفت: لعنت بر من که ندانستم اگر خری را به جایگاه رفیعی برسانم هم آن جایگاه را خراب می‌کند و هم خود را هلاک می‌نماید. ⭕️ @dastan9 🇮🇷
🍞نان خالی بی قاتق ☀خسیسی غذای خانواده‌اش را نان خالی مقرر کرده بود تا اینکه زن و بچه‌اش به صدا در آمده وقاتق* طلبیدند. وی مختصر پنیری خریده و در شیشه انداخت. شیشه را در صندوق گذاشت و قفلی بر صندوق زد و کلیدش را در جیب خودش گذاشت. در هر نوبت شیشه پنیر را از صندوق بیرون می‌آورد و دستور می‌داد عائله‌اش لقمه نان را پشت شیشه مالیده و بخورند. یک روز که مرد خسیس به خانه نیامده بود، وقت غذا بچه‌ها قاتق خواستند و مادرشان گفت نان را پشت صندوق مالیده و بخورند. چون خسیس به خانه آمد و شنید خون به چهره دواند و نعره زد: «ای هوار، کارتانبه جایی رسیده که حتی یک وعده نان خالی بی‌قاتق نمی‌توانید بخورید!» *قاتق: خورشت یا مواد غذایی که همراه با نان یا پلو می‌خورند ⭕️ @dastan9 🇮🇷
☀امروز را آغاز تازه بدان. زندگی رودخانه ایست که مدام به سمت آینده در جریان است، هیچ قطره ای از آن دو بار از زیر یک پل رد نمی شود. برخیز و به سمت پیروزی حرکت کن ⭕️ @dastan9 🇮🇷
خانم معلم هنر میگوید از دانش آموزان یکی از کلاسهای ابتدایی خواستم منظره ای از مناظر بهار را رسم کنند یکی از دختران عکس یک قران کشیده بود . از نقاشیش تعجب کردم وگفتم مگه نفهمیدی من چه گفتم؟ من نگفتم قران بکشید گفتم بهار. جواب معصومانه اش مرا شوکه وشرمنده کرد. او جواب داد : مادرم میگوید قرآن بهار دلهای ماست. آری تربیت اینگونه است. ⭕️ @dastan9 🇮🇷
رفتم نشستم کنارش گفتم : برای چی نمیری گـُلات رو بفروشی ؟ گفت : بفروشم که چی ؟ تا دیروز می فروختم که با پولش آبجی مو ببرم دکتر دیشب حالش بد شد و مُرد ، با گریه گفت : تو می خواستی گـُل بخری ؟ گفتم : بخرم که چی ؟ تا دیروز می خریدم برای عشقم امروز فهمیدم باید فراموشش کنم...! اشکاشو که پاک کرد ، یه گـل بهم داد گفت :بگیر باید از نو شروع کرد تو بدون عشقت ، من بدون خواهرم . ⭕️ @dastan9 🇮🇷
🌼اواخر سال ۸۰ بود . اجازه داده بودن که محک توی پاساژ ونک واسه تبلیغ و جمع آوری کمک مردمی یه میز بذاره . یه شب نوبت من بود که پشت میز باشم . دیدم یه پسر بچه ۷ ، ۸ ساله که آدامس میفروشه اون دور بر می چرخه . اومد جلوی میز واستاد ، انگار بلد بود بخونه . داشت پوسترها رو نگاه می کرد. برخلاف خیلی از بچه‌های کار که یهو میپرن روی سر آدم این اصلا به کسی گیر نمی داد. احساس کردم می خواد یه چیزی بپرسه اما روش نمیشه. صداش کردم که یه آدامس ازش بخرم که شاید سوالش رو هم بپرسه. خلاصه در حین خرید آدامس و دادن ۱۰۰ تومنی پرسید : واسه چی برای این بچه‌ها پول جمع می کنید ؟ مگه مامان و بابا ندارن ؟ من : چرا ! اما وضع مالیشون خوب نیست! ... انگار با این حرف ۱۰۰ فحش بهش داده باشم ! عصبانی شد گفت : برن کار کنن ! مثل من ! من هم کار می کنم من : خوب این بچه‌ها مریضن ، بدنشون درد می کنه ، نمی تونن از تخت بیمارستان بیان پایین . واستاد چند ثانیه منو بر و بر نگاه کرد بعدش یه دونه از آدمس هاش رو انداخت توی قلک محک و گفت : بدینش به یکی از همون بچه ها. یه لبخند زد و دوید رفت . انگار یخ زده بودم . اصلا زبونم بند اومده بود. یه لحظه احساس کردم چه قدر در برابر وسعت قلب اون بچه من کوچیکم و کی می تونه واسه اون آدامس ۱۰۰ تومنی قیمت تعیین کنه ؟! توی جعبه آدامسهای اون بچه ۷،۸ تا آدامس بود که یکیش رو بخشید . بعدش وقتی مردم میومدن و من براشون در مورد محک توضیح میدادم تا یه کمکی به بچه‌های سرطانی بکنن از کر بودن دل این همه آدم خندم می گرفت ! آدم بزرگهایی که باید ۲۰ دقیقه براشون از کارهای محک بگم تا شاید یه ۱۰۰۰ تومنی بندازن توی قلک اون هم بیشتر مواقع با اکراه و کودکی که فقط کافی بود براش بگم این بچه‌ها "درد" دارن... ⭕️ @dastan9 🇮🇷
كسي ماشين مي‌شست، ازش پرسيدند: چرا اول از پلاکش شروع کردی؟ همه از سقف مي‌شويند. گفت: آخه دفعه پیش که از سقف شروع کردم به پلاک که رسیدم دیدم ماشین خودم نیست.♂😂😂 ✍ يكي از نعمتهايي كه خداوند سبحان به انسان كرامت بخشيده، و او را از حيوانات متمايز نموده، عقل است و يكي از خواص عقل، دور انديشي و آينده نگري اوست. دور انديشي به اين است كه انسان قبل از انجام كاري به نتيجه و سرانجام آن فكر كند و بدون در نظر گرفتن عاقبت آن به انجامش نپردازد، پيامبر اسلام صل الله علیه و آله در پاسخ شخصى كه از او درخواست تعليم كرده بود، فرمود: 🌷إذا هَمَمْتَ بِأَمْرٍ فَتَدَبَّرْ عاقِبَتَهُ 🌷 زمانى كه تصميم به كارى مىگيرى، درباره فرجام و عاقبتش انديشه كن.(الكافي ج ۸ / ص۱۵۰) يعني هر گاه تصميم به انجام كاري گرفتي، به عاقبت آن كار بينديش و تمام جوانب آن را بررسي نما، كه در غير اين صورت احتمال بروز ضررهائي وجود دارد كه ديگر فرصتي براي جبران آن وجود ندارد. بنابراين دورانديشي حائز اهميت است كه در ادبيات اسلامى عنواني به نام«آخربينى» آمده است. هر كه آخربين بود او مؤمن است هر كه آخوربين بود او بيدِن است ⭕️ @dastan9 🇮🇷
☀ شاه کلید رابطه با خدا ☀ آیت الله (ره) مےفرماید: از ما، عمل چندانی نخواسته اند! مهم تر از عمل کردن، "عمل نکردن" است! تقوا یعنی "عمل گناه را مرتکب نشدن! همه مۍپرسند چه کار کنیم؟ من مۍگویم: بگویید چه کار نکنیم؟ و پاسخ اینست: «گناه نکنید.» 👌شاه کلید اصلی رابطه با خدا " گناه نکردن " است. ⭕️ @dastan9 🇮🇷
شب سردی بود … پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدند. شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت و انعام میگرفت. پیرزن با خودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه … رفت نزدیک تر، چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه. میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه و بقیه رو بده به بچه هاش، هم اسراف نمیشد هم بچه هاش شاد میشدن … برق خوشحالی توی چشماش دوید.. دیگه سردش نبود ! پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه؛ تا دستش رو برد داخل جعبه، شاگرد میوه فروش گفت : دست نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد … خجالت کشید ! چند تا از مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت … دوباره سردش شد ! راهش رو کشید رفت … چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد : مادر جان … مادر جان ! پیرزن ایستاد، برگشت و به زن نگاه کرد ! زن چادوری لبخندی زد و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم ! سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه … موز و پرتغال و انار … پیرزن گفت : دستِت دَرد نِکُنه نِنه… مُو مُستَحق نیستُم ! زن گفت : اما من مستحقم مادر من … مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم نوع توجه کردن … اگه اینارو نگیری دلمو شکستی ! جون بچه هات بگیر ! زن منتظر جواب پیرزن نموند … میوه هارو داد دست پیرزن و سریع دور شد … پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد … قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود غلتید روی صورتش … دوباره گرمش شده بود … با صدای لرزانی گفت :پیر شی ننه … پیر شی ! خیر بیبینی ⭕️ @dastan9 🇮🇷
جوانی در بنی اسرائیل زندگی می‌کرد و به عبادت حق تعالی مشغول بود روزها را به روزه وشب‌ها را به نماز و طاعت، تا بیست سال کارش همین بود تا که یک روز فریب خورده و کم کم از خدا کناره گرفت و عبادت‌ها را تبدیل به معصیت و گناه کرد و از جمله گنه کاران قرار گرفت. در این کار بیست سال باقی ماند یک روز آمد جلو آیینه خود را ببیند، نگاه کرد دید موهایش سفید شده از معصیت‌های خود بدش آمد و از کرده‌های خود سخت پشیمان گردید. گفت :خدایا بیست سال عبادت و بیست سال معصیت کردم اگر برگردم به‌سوی تو آیا قبولم می‌کنی. صدایی شنید که می‌فرماید: «اجبتنا فاحببناک ترکتنا فترکناک و عصیتنا فامهلناک و ان رجعت الینا قبلنا». تا آن وقتی که ما را دوست داشتی پس ما هم تو را دوست داشتیم. ترک ما کردی پس ما هم تو را ترک کردیم، معصیت ما را کردی ترا مهلت دادیم. پس اگر برگردی به‌جانب ما، تو را قبول می‌کنیم. پس توبه نمود و یکی از عباد قرار گرفت. از این مرحمت‌ها از خدا نسبت به همه گنه‌کاران بوده و هست. ⭕️ @dastan9 🇮🇷
مغز مداد❗️ ✏️✏️✏️✏️✏️✏️ 🔹یک مداد اگر مغز نداشته باشد، هیچ ارزشی ندارد؛ فقط چوب است. 🔹ارزش یک مداد به مغز آن است. 🔸ارزش ما آدم‌ها هم به مغز و عقل و خرد است. 🔸اگر این خرد و عقل را کنار بگذاریم، و اهل حساب و کتاب نباشیم؛ ارزشی نداریم، فایده‌ای نداریم. 📖یکی از ناله‌های اهل جهنم این است: «لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ» آیه ۱۰ سوره ملک 💠اگر اهل تعقل و اندیشه بودیم، اگر اهل درک بودیم، امروز اینجا نبودیم. ⭕️ @dastan9 🇮🇷
🌷 شهید امر به معروف علی خلیلی🌷 💎 وقتی ضارب علی را با چاقو زد ما پیکر غرق خونش را به کناری کشیدیم پیرمردی آمد وگفت : "خوب شد؟همین و می خواستی؟ به توچه ربطی داشت؟چرا دخالت کردی؟" علی باصدای ضعیفی گفت: "حاج آقا فکر کردم دختر شماست،من از ناموس شما دفاع کردم..".💎 🔅 روحش شاد یادش گرامی و راهش استوار ⭕️ @dastan9 🇮🇷
⭕️@dastan9 🇮🇷
⭕️@dastan9 🇮🇷
من ایمان دارم که ذهنی سالم و پر از افکار خوب دارم. در ذهن من افکار منفی جایی ندارند. من با نیروی ایمان خود از پس هرکاری به خوبی بر می آیم. هیچ مانعی نمی تواند مرا شکست دهد، چون من هرروز ذهن خودم را برای پیروزی برنامه ریزی می کنم. ⭕️ @dastan9 🇮🇷
ما پوستین را ول کردیم پوستین ما رو ول نمی کنه سیلابی از کوهستان جاری شده بود و از رودخانه می‌گذشت. مرد بی نوائی از آنجا عبورمی‌کرد، چیزی در آب شناور دید و فکر کرد خیک یا پوستینی در آب شناور است مرد لخت شد و خودش را به آب زد به این امیدکه آنرا بگیرد و با فروشش چیزی برای خود بخرد. ولی آنچه سیلاب آورده بود نه پوستین بود و نه خیک روغن، بلکه یک خرس زنده بود که درسیلاب گرفتار شده بود. خرس دست و پا می‌زد تا دستش را به چیزی بند کند. همین که مرد نزدیک شد و دستش را دراز کرد که پوستین را بگیرد، خرس برای نجاتش به او چسبید. مردم دیدند که مرد نیزهمراه سیل پیش می‌رود فریاد زدند: اگر نمی‌توانی پوستین را بیاوری ولش کن و برگرد. مرد جواب داد: بابا، من پوستین را ول کردم، پوستین مرا ول نمی‌کند. 💠 این مثل هنگامی استفاده می‌شود که فردی به امید سودی در کاری دخالت کند و در آن گرفتار شود. و اگر کسی به او نصیحت کند که از خیر این کار بگذر برای دفاع از خود این مثل را استفاده می‌کند ⭕️ @dastan9 🇮🇷
👑 ناصرالدین‌شاه قاجار در ماه مبارک نامه‌ای به مرجع تقلید آن زمان به این مضمون نوشت: که من وقتی روزه می‌گیرم از شدت گرسنگی و تشنگی عصبانی می‌شوم و ناخودآگاه دستور به قتل افراد بی‌گناه می‌دهم؛ لذا جواز روزه نگرفتن مرا صادر بفرمایید! ☺️آیت‌الله‌العظمی میرزای شیرازی در جواب ناصرالدین شاه نوشت: بسمه تعالی حکم خدا قابل تغییر نیست. لکن حاکم قابل تغییر است. اگر نمی‌توانی به اعصابت مسلط شوی از مسند حکومت پایین بیا تا شخص با ایمانی در جایگاه تو قرار گیرد و خون مؤمنین بیهوده ریخته نشود! ⭕️ @dastan9 🇮🇷
#☀دوازده_دِرهم_بابركت☀ شخصى محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد ديد لباس كهنه به تن دارد. دوازده درهم به حضرت تقديم نمود و عرض كرد:يا رسول الله ! با اين پول لباسى براى خود بخريد. رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: پول را بگير و پيراهنى برايم بخر! على عليه السلام مى فرمايد:- من پول را گرفته به بازار رفتم پيراهنى به دوازده درهم خريدم و محضر پيامبر برگشتم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله پيراهن را كه ديد فرمود:اين پيراهن را چندان دوست ندارم پيراهن ارزانتر از اين مى خواهم ، آيا فروشنده حاضر است پس بگيرد؟امام على علیه السلام مى فرمايد: من پيراهن را برداشته به نزد فروشنده رفتم و خواسته رسول خدا صلى الله عليه و آله را به ايشان رساندم ، فروشنده پذيرفت . پول را گرفتم و نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدم ، سپس همراه با رسول خدا به طرف بازار راه افتاديم تا پيراهنى بخريم . در بين راه ، چشم حضرت به كنيزكى افتاد كه گريه مى كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك رفت و از كنيزك پرسيد:- چرا گريه مى كنى ؟كنيز جواب داد:- اهل خانه به من چهار درهم دادند كه متاعى از بازار برايشان بخرم . نمى دانم چطور شد پول ها را گم كردم . اكنون جرات نمى كنم به خانه برگردم .رسول اكرم صلى الله عليه و آله چهار درهم از آن دوازده درهم را به كنيزك داد و فرمود: هر چه مى خواستى اكنون بخر و به خانه برگرد.خدا را شكر كرد و خود به طرف بازار رفت و جامه اى به چهار درهم خريد و پوشيد.در برگشت بر سر راه برهنه اى را ديد، جامه را از تن بيرون آورد و به او داد و خود دوباره به بازار رفت و پيراهنى به چهار درهم باقيمانده خريد و پوشيد سپس به طرف خانه به راه افتاد.در بين راه ، باز همان كنيزك را ديد كه حيران و اندوهناك نشسته است . فرمود:چرا به خانه ات نرفتى ؟- يا رسول الله ! دير كرده ام ، مى ترسم مرا بزنند.رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: - بيا با هم برويم . خانه تان را به من نشان بده ، من وساطت مى كنم كه از تقصيرت بگذرند.رسول اكرم صلى الله عليه و آله به اتفاق كنيزك راه افتاد. همين كه به جلوى در خانه رسيدند كنيزك گفت :- همين خانه است .رسول اكرم صلى الله عليه و آله از پشت در با صداى بلند گفت :- اى اهل خانه سلام عليكم !جوابى شنيده نشد. بار دوم سلام كرد. جوابى نيامد. سومين بار سلام كرد، جواب دادند:- السلام عليك يا رسول الله و رحمة الله و بركاته !پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: - چرا اول جواب نداديد؟ آيا صداى مرا نمى شنيديد؟اهل خانه گفتند:- چرا! از همان اول شنيديم و تشخيص داديم كه شماييد.پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: - پس علت تاخير چه بود؟گفتند:- دوست داشتيم سلام شما را مكرر بشنويم !پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:- اين كنيزك شما دير كرده ، من اينجا آمدم تا از شما خواهش كنم او را مؤاخذه نكنيد.گفتند:- يا رسول الله ! به خاطر مقدم گرامى شما اين كنيزك از همين ساعت آزاد است .سپس پيامبر صلى الله عليه و آله با خود گفت : خدا را شكر! چه دوازده درهم بابركتى بود، دو برهنه را پوشانيد و يك برده را آزاد كرد! ⭕️ @dastan9 🇮🇷
قبری در مغازه ابن بطوطه: در سفرنامه‌اش می‌نویسد: در شیراز سه روز بودم و این سه روز در مسجد جامع شیراز ماندم، مردم در این مسجد اعتکاف می‌کردند که این مسجد مربوط به ششصد سال قبل است. بعد رفتم بازار شیراز چشمم به دکانی افتاد که یک نفر نورانی اهل تقوی ظاهر الصلاح در آن نشسته قرآن می‌خواند، رفتم نزدیک سلام کردم نشستم او هم پذیرایی کرد، گفتم شما اینجا چه می‌کنی؟ گفت: من شغلم تجارت است هرگاه مشتری نباشد قرآن می‌خوانم، نگاه کن فرش‌ها را عقب زد دیدم قبر است، گفت: این گور خودم است، کنار قبر خودم می‌نشینم برای خودم قرآن می‌خوانم، قبرم را درمغازه‌ام قرار داده‌ام که گول دنیا را نخورم. ⭕️ @dastan9 🇮🇷 یعنی الانم بازاری های ما اینجوری هستن که خدا ترس باشن؟
🌼هیچگاه اجازه ندهید احساس ناامیدی باعث شود در نهایت به کمتر از آنچه که لیاقتتان است رضایت دهید! ⭕️ @dastan9 🇮🇷
از بایزید بسطامی، عارف بزرگ، پرسیدند: این مقام ارزشمند را چگونه یافتی؟ گفت: شبی مادر از من آب خواست. نگریستم، آب در خانه نبود. کوزه برداشتم و به جوی رفتم که آب بیاورم. چون باز آمدم، مادر خوابش برده بود. پس با خویش گفتم: «اگر بیدارش کنم، خطاکار خواهم بود.» آن گاه ایستادم تا مگر بیدار شود. هنگام بامداد، او از خواب برخاست، سر بر کرد و پرسید: چرا ایستاده‌ای؟! قصه را برایش گفتم. او به نماز ایستاد و پس از به جای آوردن فریضه، دست به دعا برداشت و گفت: «خدایا! چنان که این پسر را بزرگ و عزیز داشتی، اندر میان خلق نیز او را عزیز و بزرگ گردان». 💠 اشاره به جلب رضایت مادر و تأثیر دعای او در حق فرزند، و این که جلب رضایت مادر، آدمی را به مقام‌های والای معنوی می‌رساند ⭕️ @dastan9 🇮🇷
🔻کوتاه و خواندنی 👤 مرحوم شیخ احمد کافی نقل می کرد که: 🔹 شبی خواب بودم که نیمه های شب صدای در خانه ام بلند شد از پنجره طبقه دوم از مردی که آمده بود به در خانه ام پرسیدم که چه می خواهد؛ گفت که فردا چکی دارد و آبرویش در خطر است. می خواست کمکش کنم. 🔹لباس مناسب پوشیدم و به سمت در خانه رفتم، در حین پایین آمدن از پله ها فقط در ذهن خودم گفتم: با خودت چکار کردی حاج احمد؟ نه آسایش داری و نه خواب و خوراک؛ همین. 🔹رفتم با روی خوش با آن مرد حرف زدم و کارش را هم راه انداختم و آمدم خوابیدم. همان شب حضرت حجه بن الحسن (عج) را خواب دیدم... 🌼فرمود: شیخ احمد حالا دیگر غُر میزنی؛ اگر ناراحتی حواله کنیم مردم بروند سراغ شخص دیگری⁉️ 🔹آنجا بود که فهمیدم که راه انداختن کار مردم و کار خیر، لطف و محبت و عنایتی است که خداوند و حضرت حجت (عج) به من دارند... 🔹وقتی در دعاهایت از خدا توفیق کار خیر خواسته باشی، وقتی از حجت زمان طلب کرده باشی که حوائجش بدست تو برآورده و برطرف گردد و این را خالصانه و از روی صفای باطن خواسته باشی؛ خدا هم توفیق عمل می دهد، هرجا که باشی 👈گره ای باز میکنی؛ولو به جواب دادن سوال رهگذری.. ⭕️ @dastan9 🇮🇷