eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
2.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.6هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
💞بسم رب الشهداء والصدیقین 🌷ماجرای حقیقی معجزه ی دعای شهدا با سلام خدمت شما عزیزان که عاشقان و رهروان راه شهدا هستید من دبیر زبان در یکی از مدارس تهران و فردی بسیااار شاداب و پرانرژی و سرشار از شور و شادی بودم. حدودا شانزده یا هفده سال پیش بود که بطور ناگهانی احساس کردم موقع پیاده روی استخوانهام از داخل شروع به لرزیدن میکنن تا حدی که مجبور میشدم بنشینم و محکم خودم رو به آغوش بگیرم تا شاید کمی از شدت لرزش استخوانهام کمتر بشه‌. کسی از بیرون چیزی متوجه نمیشد ولی در درونم این رو حس میکردم. این مسئله ادامه پیدا کرد تا متوجه شدم میلم به غذا کاهش یافته و شروع کردم به کاهش وزن، به پزشک داخلی مراجعه کردم و سوال و جوابهایی کرد و منو ارجاع داد به پزشک متخصص اعصاب، با کمال تعجب متخصص اعصاب گفت که افسردگی شدید به میزان ۶۰ تا ۷۰ درصد دارید😳 با همسرم در مطب کلی خندیدیم و همسرم به پزشک گفت که ایشون بقدری شاداب و پرانرژی هست که اصلا صحبت شما قابل قبول نیست ولی پزشک گفت اگر داروها رو استفاده نکنه دچار مشکل جدی میشه.😔 یک نایلون بزرگ داروهای اعصاب که روز به روز حالمو بدتر میکرد. کم کم خواب شدید و خواب رفتن ذهنم به علائم افسردگی اضافه شد. شرایط بسیاااار سخت شده بود بخصوص اینکه دو فرزند کوچک هم داشتم که نیاز به رسیدگی داشتن و من هیچ توانی برای رسیدگی به فرزندانم نداشتم. حتی ساعتها بدون غذا و گرسنه می موندن ولی من نه تنها توان بلکه اصلا به فکرمم نمی رسید که باید بهشون غذا داده بشه.😔 چندین دکتر و آزمایشات مختلف و پزشکهای حاذق ولی.......... اصلا تاثیری در اوضاعم نداشت. این شرایط بیش از شش ماه طول کشید و حدود سی و پنج کیلو وزن کم کردم و واقعا شرایط خسته ام کرده بود. از آنجا که با آقا علی ابن موسی الرضاع💖 ارتباط قلبی خاصی داشتم از همسرم درخواست کردم که بریم پابوس امام رضاع برای متوسل شدن و انشاالله شفا گرفتن. بارها شده بود که در سختیها با سفر به مشهد و توسل به آقا، مشکل برطرف شده بود ولی این بار با وجود اینکه هشت روز در مشهد بودیم و من تماما در حرم آقا بودم ولی با کمال تعجب هیج اتفاق خاصی نیفتاد و بسیاااار ناراحت و ناامید از همه جا برگشتیم تهران و بقدری بهم ریخته بودم و احوالم نامناسب بود که برای گلایه از اینکه چرا آقا امام رضاع این بار دست خالی منو از حرمش راهی منزل کرده، یک سفر کوتاه به قم و حرم خانم‌حضرت معصومه س رفتم. بسیااار گریه کردم و از برادرشون پیش خواهر عزیزشون گلایه کردم ولی باز هم هیچ فرجی اتفاق نیفتاد. تا اینکه یک روز ظهر که خوابیده بودم،( تلویزیون همیشه خاموش بود چون بچه هام علاقه ای به دیدن برنامه های اون ساعت نداشتن و واقعا نمیدونم چه کسی تلویزیون رو روشن کرده بود و روی برنامه ی آفتاب شرقی بود که خانم دباغ داشتن صحبت میکردن و در مورد برآورده شدن حاجات میگفتن.) ایشون گفتن که خیلی زمانها پیش میاد که بیماری یا مشکل خاصی براتون پیش میاد ولی هر چه توسل به ائمه اطهار دارید باز هم مشکل برطرف نمیشه. اینجاست که ائمه دارن شما رو ارجاع میدن به دعای شهدا. باید چله ی شهدا بگیرید به این شکل که اسم چهل شهید رو روی کاغذی بنویسید و نیت کنید برای سلامتی و فرج امام زمان عج صلوات بفرستید و صوابش رو هدیه کنید به روح پاک و مطهر شهید همانروز . روز اول شهید اول روز دوم شهید دوم و الی آخر تا روز چهلم برای شهید چهلم صد صلوات بفرستید. توان بلند شدن نداشتم ولی واقعا گویا کسی کمکم کرد که بلند شوم و کاغذ و خودکاری دستم گرفتم و گوشی تلفن رو برداشتم و از پدر و خواهرم کمک گرفتم و اسم چهل شهید رو نوشتم. و شروع کردم به صلوات فرستادن. چهار روز صلوات فرستادم و بقدری حالم بد بود که وسط صلوات فرستادن خوابم می برد و ساعتها میخوابیدم . وقتی بیدار میشدم میدیدم تسبیح از دستم افتاده. روز چهارم ساعت دو بعد از ظهر وقتی روی تخت دراز کشیده بودم تسبیح رو برداشتم و نوبت شهید علی اصغر قلعه ای بود و نیت کردم و گفتم شهدا قربونتون برم این صلواتهای من چه به درد شما میخوره. من که چندتا بیشتر نمیتونم صلوات بفرستم و بعدش خوابم می بره. قربونتون برم که اینجوری دارم....... خوابم برد و طولانی ترین خواب رو اون روز داشتم. در خواب یا شاید بیداری بوده واقعا نمیتونم بگم خواب بود. دیدم که با همسرم همراه با کاروان داریم از مرز مهران میریم کربلا. در مرز مهران جلوی اتوبوس مون رو چندتا بسیجی گرفتن که سربند (سبز رنگ ) یا فاطمه زهراس ، به سرشون بسته بودن، و اومدن بالا . به من اشاره کردن و اسمم رو گفتن و گفتن همراه همسرتون برای استراحت پیاده بشید. بقیه ی همسفرها گفتن ما هم خسته هستیم پیاده بشیم . گفتن نه فقط ایشون و همسرشون ‌ادامه دارد.. ⭕️ @dastan9 💐
﷽قشنگه بخونین 🦋🦋🦋 مردی ثروتمند که زن و فرزند نداشت تمام کارگرانی که پیش او کار می کردند برای صرف شام دعوت کرد. و جلوی آن ها یک نسخه قرآن مجید و مبلغی از پول گذاشت و هنگامی که از صرف شام فارغ شدند از آن‌ها پرسید قرآن را انتخاب می‌کنید یا آن مبلغ پولی که همراه آن گذاشته شده است. اول از نگهبان شروع کرد پس گفت: انتخاب کنید؟ نگهبان بدون اینکه خجالت بکشد جواب داد: آرزو دارم که قرآن را انتخاب کنم ولی تلاوت قرآن را بلد نیستم لذا مال را می‌گیرم چرا که فائده آن با توجه به وضعیت من بیشتر هست و مال را انتخاب کرد. بعداً از کشاورزی که پیش او کار می‌کرد، سوال کرد. گفت اختیار کن؟ کشاورز گفت: زن من خیلی مریض است و نیاز به مال دارم تا او را معالجه کنم اگر مریضی او نبود قطعا قرآن را انتخاب می‌کردم ولی فعلا مال را انتخاب می‌کنم. بعد از آن سوال از آشپز بود که آیا قرآن یا مال را انتخاب می کنید؟ پس آشپز گفت: من تلاوت را خیلی دوست دارم ولی من پیوسته در کار هستم وقتی برای قرائت قرآن ندارم بنابر این پول را بر می گزینم. و در سری آخر از پسری که مسئول حیوانات بود پرسید این پسر خیلی فقیر بود پس گفت: من به طور قطعی می دانم که تو حتما مال را انتخاب می کنید تا این‌که غذا بخری یا اینکه به جای این کفش پاره پاره خود کفش جدیدی بخری. پس آن پسر جواب داد: درسته من نیاز شدیدی دارم که کفش نو خرید کنم یا این‌که مرغی بخرم تا همراه مادرم میل کنم ولی من قرآن را انتخاب می کنم چرا که مادرم گفته است: یک کلمه از جانب الله سبحانه و تعالی ارزشمندتر از هر چیز است و مزه و طعم آن از عسل هم شیرین تر است. قرآن را گرفت و بعد از این‌که قرآن را گشود در آن دو کیسه دید در اولین کیسه مبلغی ده برابری آن مبلغی بود که بر میز غذا بود، وجود داشت و کیسه دوم یک وثیقه بود که در او نوشته بود: به زودی این مرد غنی را وارث می‌شود. پس آن مرد ثروتمند گفت: هر کسی گمانش نسبت به الله خوب باشد پس الله او را ناامید نمی کند. پس گمان شما به پروردگار جهانیان چگونه است. ⭕️ @dastan9 💐
دعا برای ظهور و فرج امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آثار و فوائد زیادی دارد: [۱]-سبب زیاد شدن نعمت ها است [۲]-اظهار محبت قلبی است [۳]-حضرت صاحب الزمان [عج] در حق او دعا میکند [۴]-مایه ناراحتی شیطان لعین است [۵]-شفاعت آن حضرت در قیامت شامل حال او می شود [۶]-مایه استجابت دعا میشود [۷]-مایه دفع بلا است [۸]-باعث آمرزش گناهان می شود [۹]-سبب وسعت روزی است ان شاءالله [۱۰]-در میان گروه ائمه اطهار (ع) محشور میشود [۱۱]-محبوبترین افراد نزد خداوند خواهد بود [۱۲]-عزیزترین و گرامی ترین افراد نزد پیامبر اکرم(ص) خواهد بود [۱۳]-پاداش خونخواهی حضرت امام حسین(ع) نصیب او میشود [۱۴]-خداوند متعال در عبادت، او را تایید میکند (عبادتش مورد قبول واقع میشود) [۱۵]-فرشتگان برای او طلب آمرزش میکنند 📚مکیال المکارم، ج۱، ص۳۵۱ ⭕️ @dastan9 💐
🗓 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۱۵ آبان ۱۴۰۰ میلادی: Saturday - 06 November 2021 قمری: السبت، 30 ربيع أول 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم 🗞 وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️4 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام ▪️8 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️10 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▪️34 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️42 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9
آدم اين‌قدر مي‌خورد, اين‌قدر مي‌خوابد که هيچ خواب خوب نبيند.. آیت الله استاد جوادی آملی (حفظه الله) : 🔸اين بيان نوراني مرحوم کليني در جلد هشتم کافي در روضه کافي نقل کرد فرمود: اولاً رسول خدا صبح که مي‌شد از شاگردان سؤال مي‌کرد: «مَا فَعَلتُم بِالبَارِحَة» شما نخوابيد که بخوابيد, بخوابيد که به کلاس برويد! خيلي از علوم در عالم رؤيا براي انسان حلّ مي‌شود. 🔸 آدم اين‌قدر مي‌خورد, اين‌قدر مي‌خوابد که هيچ خواب خوب نبيند. فرمود: اگر خواستيد خواب راست ببينيد مواظب زبان و قلم خود باشيد، آدم دروغگو خواب راست نمي‌بيند, آدم بدانديش خواب خوش نمي‌بيند, آدم بدطينت خواب خوب نمي‌بيند؛ تا فرشته‌منش نشديم رؤياي خوب نصيب ما نمي‌شود. 🔸فرمود: «مَا فَعَلتُم بِالبَارِحَة». خوابيدن براي شاگردان حضرت کلاس درس بود، حضرت فرمود: ديشب چه ديديد؟ اين را مرحوم کليني در جلد هشت کافي نقل کرد. اينها رؤياهاي خوبي داشتند و مشاهدات خوبي داشتند همه حرف‌ها که در کتاب‌ها نيست اگر همه حرف‌ها در کتاب‌ها بود که علم ترقّي نمي‌کرد، فرمود: خيلي از حرف‌هاي از جاي ديگر به شما مي‌رسد از درون شما بايد بجوشد. 🔸 آدم تا چه وقت مي‌تواند استخر باشد، استخر بالأخره آب آن عاريه است از جاي ديگر مي‌آيد. فرمود شما مي‌توانيد چشمه بشويد از درون خود بجوشيد. غالب ماها گرفتار استخريم؛ محفوظات داريم, در آخر عمر هم «من آنچه خوانده‌ام همه از ياد من برفت» بالأخره آب استخر تمام مي‌شود؛ اما فرمودند بالأخره يک آب از خودت تهيه کن! «مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً ظَهَرَتْ يَنَابِيعُ الْحِکْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِه‏»؛ فرمود تا مي‌توانيد سعي کنيد چشمه باشيد. 🔸حالا کم يا زياد, پس چشمه شدن ممکن است همه‌اش انسان جدولي داشته باشد، حرف‌ها را از اين و آن بگيرد بعد از چند وقت تمام مي‌شود و خشک مي‌شود؛ اما چشمه باشد هميشه تر و تازه است. فرشته‌ها پر پهن مي‌کنند که انسان مثل مَلک پر دربياورد و از بازيگري و بازيگران پرواز کند، اين راه باز است هميشه اين هست و حيف است انسان عمري را به بازيگري صرف کند و تعبير لطيف و نمکين قرآن کريم اين است که آنها مي‌ميرند, فوت مي‌کنند؛ اما شما وفات داريد ما خودمان شخصاً شما را جذب مي‌کنيم. 🗓(تاریخ 94/1/10) ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9
داستانهای کوتاه و آموزنده
💞بسم رب الشهداء والصدیقین 🌷ماجرای حقیقی معجزه ی دعای شهدا با سلام خدمت شما عزیزان که عاشقان و رهرو
قسمت دوم ‌به همراه همسرم از اتوبوس پیاده شدیم و همراه بسیجیان به سمت سنگر حرکت کردیم در مقابل درب ورودی سنگر با کمال احترام ایستادند و به من و همسرم تعارف کردند که وارد سنگر شویم. درب ورودی سنگر کمی شیب دار بود وقتی وارد سنگر شدیم چیزی که خیلی برایم جالب بود بزرگی بیش از حد آن سنگر بود که دست راست آن به صورت مسجد بسیار بزرگی بود البته بدون فرش که تعداد زیادی رزمنده با سربند یا فاطمه زهراس بر روی زمین نشسته بودند و به شدت مشغول کار بودند. پرونده های زیادی در دست داشتند و در حال رسیدگی به پرونده‌ها بودند چند نفر از آنان نیز بی سیم به دست داشتند و مرتباً با بی سیم صحبت می‌کردند حال و هوای بسیجیان خیلی مانند شب‌های عملیاتی بود که در تلویزیون دیده بودم. در سمت چپ سنگر یک دروازه ای وجود داشت که سراسر نور بود و شدت نور آن به گونه ای بود که قادر به دیدن آن طرف نور نبودم. نور بسیار عجیبی بود و این بسیجیان همگی در داخل این نور وارد می شدند و بعد از مدتی با تعداد زیادی پرونده خارج می شدند تمام آنان سربند یا فاطمه زهراس بسته بودند. به قدری کار و تلاش و زحمت آنان زیاد بود که پیش خودم فکر میکردم چقدر انرژی بالایی دارن در این هنگام از داخل دروازه سراسر نور آقایی بسیار رشید و خوشرو و پر انرژی به سمت ما آمدند و احوالپرسی گرمی کردند و نام مرا به زبان جاری کرده و خوش آمد گفتند و بعد من و همسرم را به سمت صندلی که از گونی‌های شنی ساخته شده بود راهنمایی کردند(. بسیجیان ایشان را حاج آقا یاسینی صدا میکردند.) این گونی های شنی نزدیک آن دروازه نورانی روی هم چیده شده بودند و به عنوان صندلی از آن استفاده می شد در این هنگام نوجوان بسیار خوش چهره و چابک از داخل نور بیرون آمد . نامش علی اصغر قلعه ای بود که آقای یاسینی به علی اصغر گفت آقای قلعه ای برای میهمانان ما وسایل پذیرایی بیاورید علی اصغر که نوجوان ۱۶ ساله خوش چهره و نورانی بود به سمت من و همسرم آمد و بعد از احوالپرسی بسیار گرمی از من پرسید آیا شربت میل دارید من که در حالت بهت و تعجب به سر می بردم با کمال خجالت گفتم اگر امکان داشته باشد میخورم . آقای یاسینی به علی اصغر گفتند برای خانم............ و همسرشان شربت بیاورید من به همسرم نگاه کردم و به او گفتم این ها اسمم را از کجا می دانند همسرم اشاره کرد که هیچ صحبتی نکن و فقط سکوت کن و گوش کن. علی اصغر به داخل نور رفت تا شربت بیاورد. مدتی طول کشید تا علی اصغر برگردد و در این مدت من به رفتارها و فعالیت رزمندگان به دقت نگاه میکردم . بسیار برایم عجیب بود آنها مرتباً پرونده ها را بررسی می‌کردند و بی‌سیم می‌زدند و از احوال مردم می پرسیدند مثلاً آقای یاسینی در همان زمان که کنار ما ایستاده بود به بی سیم چی گفت بیسیم بزن بپرس که مشکل پیرمرد در روستای فلان جا بر طرف شده یا خیر یا در یک پیام دیگری گفت بپرسید فلان بچه در بیمارستان مشکلش برطرف شده یا خیر و وقتی متوجه شدند که مشکل آن بچه برطرف شده، همه با هم صلوات قرائت کردند. حتی در جایی هم آقای یاسینی به رزمندگانی که مشغول بررسی پرونده‌ها بودند گفتند ببینید چرا مشکل فلان فرد در فلان جا برطرف نشده بررسی کنید ببینید ایراد کار کجاست؟؟؟؟ جملات برایم بسیار عجیب بود و من متحیر و شگفت‌زده فقط به مکالمات، نوع رفتار و گفتار آنان نگاه می کردم و حتی توان صحبت کردن هم نداشتم تا علی اصغر قلعه ای از داخل نور با یک سینی بسیار زیبا که دو لیوان شربت در داخل آن بود به سمت ما آمد آقای یاسینی گفتن اول به خانم.......... شربت را بدهید شربت را که به سمت من گرفت دیدم شربت آلبالویی رنگ است یک لحظه به همسرم گفتم نکند این شربت شهادت باشد؟ ولی همسرم اشاره کرد که سکوت کنم من هم شربت رو برداشتم و وقتی آن را میل کردم بسیار خوش عطر و خوش طعم بود و با شربت هایی که تا به حال خورده بودم بسیار متفاوت بود آقای یاسینی از من پرسیدند خانم ............ شربت به جانتان نشست؟؟؟؟؟ گفتم بله بسیار خوشمزه بود ایشان گفتند این شربت شفاست، نوش جانتان. تمایل دارید لیوان دیگری شربت برایتان بیاوریم با اشتیاق زیاد گفتم بله محبت می کنید آقای یاسینی به علی اصغر گفتند آقای قلعه ای سریع برای خانم ......... شربت دیگری بیاورید علی‌اصغر قلعه ای مانند فرفره رفت داخل نور و بعد از مدتی با سینی دیگری از شربت که دو لیوان در داخل آن بود به سمت ما آمد این بار شربت پرتقالی رنگ بود که آن را نیز تا ته میل کردم و بسیار گوارا بود در این موقع آقای یاسینی از ما عذرخواهی کرد و گفت کاری برایم پیش آمده الان خدمت میرسم و ما را ترک کرد و داخل دروازه پر از نور شد و به علی اصغر گفت در خدمت خانم ...........و همسرشان باشید تا من برگردم ادامه دارد ⭕️ @dastan9 💐
📚 شرط ازدواج مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز به او گفت: «برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می‌کنم. اگر توانستی دم یکی از این گاوها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.» مرد قبول کرد. اولین در طویله که بزرگترین در هم بود باز شد. باور کردنی نبود، بزرگترین و خشمگین‌ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود بیرون آمد. گاو با سم به زمین می‌کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید و گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاو کوچکتر از قبلی بود اما با سرعت حرکت می‌کرد. جوان پیش خودش گفت: «منطق می‌گوید این را هم ول کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.» سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر می‌کرد ضعیف‌ترین و کوچک‌ترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود بیرون پرید. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد اما گاو دم نداشت! زندگی پر از ارزش‌های دست یافتنی است اما اگر به آن‌ها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی.  ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ http://eitaa.com/dastan9
دیدی یه وقتایی خطر از بیخ گوش ات میگذره؟ دیدی یه وقتایی فقط یه نمه مونده تا آبروت بریزه؟ دیدی یه وقتایی یه وجب تا مرگ فاصله داری اما خون از دماغ ات نمیاد؟ دیدی یه وقتایی توو کارات اشتباه میکنی اما بر حسب اتفاق همه چی درست پیش میره؟ همین موقع ها که این خطرها از سرت میگذره بگو خدایا شکرت که نفس میکشم،خدایا شکرت که هوامو داری،خدایا ممنون که تنهام نمیذاری،از داده ها و نداده هات شکر،اما ما فقط یه کلمه میگیم «شانس آوردم» خدایا شکرت بخاطر همه چیز ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ http://eitaa.com/dastan9
سلام حضرت امان ، مهدی جان عمری است که پناهمان هستید ، بی آنکه بدانیم ... بی آنکه بخواهیم ... عمری است نگاه گرم و نافذتان ، تیرهای بلا را از ما دور کرده است ... عمری است دعایتان ، کوچک و بزرگمان را حفظ کرده است ... عمری است به برکت شما روزی می خوریم ، نفس می کشیم ... چه جان پناه امنی داریم ... ⭕️ @dastan9 💐
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: یکشنبه - ۱۶ آبان ۱۴۰۰ میلادی: Sunday - 07 November 2021 قمری: الأحد، 1 ربيع ثاني 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام 🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹شهادت امام باقر علیه السلام (بنابرروایتی) 🔹قیام توابین، 65ه-ق 📆 روزشمار: ▪️3 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام ▪️7 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️9 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▪️33 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️41 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ⭕️ @dastan9 💐
از بهلول پرسیدند : در قبرستان چه میکنی؟ او در جواب گفت: با جمعی نشسته ام که ... 🏻به من آزار نمیرسانند 🏻حسادت نمی کنند 🏻دروغ نمی گویند 🏻طعنه نمیزنند 🏻خیانت نمی کنند 🏻قضاوت نمی کنند 🏻مرا به یاد سرای آخرت می اندازند و بالاتر از همه ی اینها اگر از پیششان بروم... پشت سرم بدگویی نمیکنند👌🏻 ⭕️ ⭕️ @dastan9 💐
🏴خاطره‌ای کوتاه از سبک زندگی آیت‌الله بهجت (ره) : ✍از کانادا آمده بود آقا را ببیند، از پدر و مادری لبنانی و کانادایی بود. چیزهایی شنیده بود و کنجکاو بود. دلهره و شک در چهره‌اش پیدا بود. وارد اتاق شد، دید آقا دارد تسبیح می‌چرخاند. به لب‌های آقا خیره شد، دید تکان نمی‌خورند. با خود گفت: «این چه عالمی است که تسبیح می‌گرداند و ذکر نمی‌گوید؟!» هنوز ننشسته بود که آقا فرمود: «بله! ذکری از امام سجاد علیه‌السلام روایت شده است که هر کس آن ذکر را بعد از نماز صبح بخواند، تا غروب هر چه تسبیح بگرداند، برای او ذکر می‌نویسند.» رنگش پرید. فقط سکوت کرد. آن‌هایی که نشسته بودند، چیزی نفهمیدند؛ نمی‌دانستند چه خبر است؟! بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت 📚این بهشت، آن بهشت، ص۵۶ ⭕️ @dastan9 💐