eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3.1هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
3.9هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
محسن وزوایی، ۵ مرداد ۱۳۳۹ در محله نظام آباد تهران، به دنیا آمد.شهید وزوایی در سال‌های نوجوانی اش با راهنمایی‌های مؤثر پدرش، مرحوم حاج حسین وزوایی که از هم‌رزمان مرحوم آیت اللّه کاشانی بود، قدم به وادی مبارزات ضد استبدادی گذاشت. دوران تحصیل شهید وزوایی دوره دبستان و متوسطه را با نمرات عالی گذراند و دوره دبیرستان را در مدرسه دکتر هشترودی تهران گذراند. در سال ۱۳۵۵ به دانشگاه راه یافت و در رشته شیمی دانشگاه صنعتی شریف مشغول به تحصیل شد. فعالیت اجتماعی شهیدمحسن وزوایی در تشکلات دانشجویی پس از ورود به دانشگاه، به جریان مکتبی انجمن‌های اسلامی دانشجویان این دانشگاه پیوست و هم زمان با شرکت در فعالیت‌های سیاسی و جلسات عقیدتی، از سال ۱۳۵۶ مسئولیت هدایت و جهت دهی به مبارزات دانشجویی ضد دیکتاتوری را در سطح دانشگاه شریف عهده دار شد. در سال‌های ورودش به دانشگاه، نقش فعالی در تشکیلات اسلامی دانشگاه از خود نشان می‌داد. این جوان مبارز و پرشور، از تظاهرات خونین ۱۷ شهریور سال ۱۳۵۷ تا ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ و ورود امام خمینی (ره) به ایران، در همه صحنه‌ها از جمله پیشتازان و جلوداران تظاهرات مردمی بود. همه جا از زمره جلوداران تظاهرات مردمی بود. در نبردهای مسلحانه روزهای سرنوشت ساز ۱۹بهمن تا ۲۲بهمن ۱۳۵۷،حضوری فعال داشت. به ویژه طی جریان تصرف دو پادگان مهم رژیم شاه در تهران ،یعنی «جمشیدیه» و « عشرت آباد» نقش خطیری ایفا کرد.
نقش شهید محسن وزوایی در تسخیر لانه جاسوسی یا سفارت سابق آمریکا در پی اوج گیری اقدامات خائنانه باند منحط دولت موقت. به ویؤه پس از ملاقات «بازرگان» و«یزدی» با «برژینسکی» ،دشمن قسم خورده انقلاب اسلامی ایران ومشاور امنیت ملی حکومت« کارتر» در جریان جشن های سالگرد انقلاب الجزایر،حرکتهای اعتراضی مردم حزب الله درسراسرکشور به ویژه در سطح تهران،علیه سیاستهای تسلیم طلبانه وخفت اور دولت موقت تشدید شد. متعاقب همین حوادث،«محسن» به تهران بازگشت و پس از هماهنگس وبرنامه ریزی های لازمه با جمعی از دانشجویان مسلمان دانشگاهها،در سالروز کشتار دانش آموزان به دست رژیم پهلوی وسالگرد تبعید حضرت امام «ره» ،عهده دار حرکتی شد که امام انقلاب ،حضرت روح الله«ره» ،از آن با تعبیر بدیع« انقلابی بزرگتر از انقلاب اول» یاد فرمود: در روز ۱۳آبان ۱۳۵۸،در جریان راهپیمایی اعتراضی دانشجویان واقشار مختلف مردمی،علیه سیاست های مداخله گرانه آمریکا درایران،به محض رسیدن تظاهر کنندگان به مقابل سفارت امریکا ؛«محسن» به اتفاق همرزم رشیدش « عباس ورامینی» وجمعی از دانشجویان ، به لانه جاسوسی شیطان بزرگ،که از ۲۸ مرداد سال ۳۲تا آن روز حکم ستاد توطئه وخیانت به مصالح ملی مردم ایران را داشت،یورش بردند واین گونه بود که او نیز ،از جمله علمدارن گمنام «انقلاب دوم » گردید. کمک شهید محسن وزوایی به مناطق محروم در اوایل انقلاب پس از پیروزی مرحله نخست انقلاب اسلامی ،به حرکت خودجوش ومردمی «جهاد سازندگی» پیوست ودر تابستان سال۱۳۵۸،برای عمران مناطق محروم راهی «استان لرستان» شد.
ماجرای به عضویت درآمدن شهیدمحسن وزوایی در سپاه پاسداران و مسئولیت های او محسن وزوایی در سال ۱۳۵۸ همزمان با کار تبلیغاتی در جمع دانشجویان پیرو خط امام، بلافاصله با تشکیل سپاه پاسداران، به این ارگان نظامی پیوست و در دوره‌ای فشرده، آموزش‌های چریکی را در سپاه آموخت. او مدتی در سپاه به عنوان فرمانده مخابرات انجام وظیفه کرد، سپس سرپرستی واحد اطلاعات ـ عملیات را به عهده گرفت. محسن وزوایی به دنبال تجاوز عراق به ایران، داوطلبانه به جبهه غرب عزیمت کرد. با ورود او به این منطقه، تحولی پدید آمد؛ به گونه‌ای که در عملیات سرنوشت ساز پارتیزانی به عنوان فرمانده گردان، مسئولیت محور تنگ کورک تا حد فاصل تنگ حاجیان را برعهده گرفت و ضمن حمله‌ای پارتیزانی به مواضع و استحکامات دشمن، به کمک هم‌رزمان خود، ارتفاعات حساس و سوق‌الجیشی تنگ کورک را از تصرف قوای اشغالگر بعث خارج ساخت.
ماجرای مجروحیت شهید وزوایی و به اسارت درآوردن نیروهای بعثی در عملیات جدیدی که از سوی رزمندگان اسلام در اردیبهشت ماه ۱۳۶۰ طرح‌ریزی شده بود، محسن وزوایی فرمانده گردان شد. در این عملیات، او با آن که مجروح شده بود، ولی با گامی استوار و خستگی ناپذیر و روحی امیدوار به نبرد ادامه می‌داد. در حین عملیات، بیشتر رزمندگان شهید یا مجروح شده و تنها محسن و چند رزمنده دیگر زنده بودند؛ و شگفت آن که همین چند نفر، توانستند ۳۵۰ تن نیروهای کماندوی بعث عراق را به اسارت بگیرند. محسن وزوایی، نقش فعالی در طراحی عملیات فتح بلندی‌های «بازی دراز» ایفا کرد و در همین نبرد به شدت مجروح شد و به تهران انتقال یافت. او در بیمارستان با وجود درد بسیار، ناله نمی‌کرد و به یکی از پزشکان که از مقاومت او در برابر درد ابراز شگفتی کرده بود گفت: «آقای دکتر! من هر چه بیشتر درد می‌کشم، بیشتر لذت می‌برم و احساس می‌کنم از این طریق به خدای خودم نزدیک می‌شوم». پس از بهبودی نسبی از مجروحیت، قدم به معرکه‌ای گذاشت که فرجام آن، آزادسازی خرمشهر اشغال شده بود.
فرماندهی شهید محسن وزوایی او در طول جنگ تحمیلی، در عملیات‌های متعدد با مسئولیت‌های گوناگون حضور داشت. در ۲۰ آذر ۱۳۶۰، در عملیات مطلع الفجر فرمانده بود. در اسفند سال ۱۳۶۰ فرمانده گردان حبیب بن مظاهر و تیپ تازه تأسیس محمد رسول اللّه (ص) گردید که در عملیات فتح المبین، این گردان نوک عملیات بود. با تأسیس تیپ ۱۰ سیدالشهداء، فرمانده این تیپ شد. همین تیپ، در ۲۳ فروردین ماه ۱۳۶۱ وارد عملیات بیت المقدس شد و برای اجرای بهتر عملیات، با تیپ حضرت رسول صلی الله علیه و آله ادغام گردید و محسن وزوایی نیز فرماندهی محور اصلی را عهده‌دار شد. او غرایضش را نمی کشت بلکه به راه درست می برد و هدایت می کرد. وقتی قرار بود درس بخواند میل به درس خواندن چنان در او قوی بود که شاگرد اول شد. شهید محسن بسیار شجاع بود و شگفت آور است که با تمام سن کم اش در صحنه درگیری ها مردانه شرکت کند. قادری نویسنده کتاب خمینی روح الله درباره ی شهید وزوایی ایگونه گفت: عفت یکی دیگر از پایه های اخلاق است. کسی که عفیف نیست یکی از پایه های اخلاقش لق است. وزوایی در واژه هایی که به کار می برد رفتاری که می کرد عفت داشت و در ادامه خاطر نشان کرد: کسی که می تواند عزیزترین داشته خود یعنی جانش را تقدیم کند سخاوت دارد.
دستور فرمان پیشروی گردان حبیب به دستور شهید محسن وزوایی یک روز قبل از عملیات ،ساعت۸صبح روز۲۹اسفند سال۱۳۶۰،فرمانده عملیات «قرارگاه نصر» مرکز فرماندهی جبهه نصر ،شامل محورهای«بلتا»،«شاوریه» و«تپه چشمه» سردارکبیر«حاج احمد متوسلیان» تمامی فرماندهان گردان های آزادی بخش تیپ۲۷محد رسول(ص) را به شرکت در جلسه ای اضطراری ،فرا خواند،چرا که بنا نبود این تیپ، نقش محوری در نبرد گسترده «فتح المبین» ای فا کند ودراین میان،نوک پیکان حمله تیپ را «گردان حبیب » ،به فرماندهی محسن وزوایی تشکیل می داد. براساس توضیحات حاج احمد ،گردان حبیب می بایست پس از ۸کیلومتر پیشروی از میان سنگرهای کمین دشمن،به مأموریت اصلی خود اقدام نماید،مأموریت اصلی گردان حبیب عبارت بود از پیشروی همراه بانبرد خاکریز به خاکریز با قوای مکانیزه ارتش بعث ،در عمق ۱۲کیلومتری مواضع اشغالی دشمن،جهت تصرف مقر یگان های توپخانه ارتش عراق،نقش حساس محسن ودلاوران تحت امر او در این عملیات،هنگامی وضوح بیشتری می یابد که بدانیم تمامی یگان های ارتشی وسپاهی شرکت کننده در حمله ،چشم انتظار فرجام فاتحه نبرد گردان حبیب بودند تا پس از حروم شدن دشمن از آتش جهنمی توپخانه اش،یورش خود را از سه جبهه دیگر به مواضع ارتش بعث آغاز کنند.شامگاه دوم فرودین ۱۳۶۱،پس از نماز مغرب وعشاء درمیان اشک شوق بسیجیان ،فرمان پیشروی گردان حبیب به سوی مواضع دشمن،توسط محسن صادر شد. حوالی ساعت۱۱ گردان حبیب از خط اول دشمن با موفقیت عبور کرد.براساس توجیه نقشه عملیات،که توسط حاج احمد صورت گرفته بود،نقطه کمکی ،برای جهت یابی صحیح وادامه پیشروی گردان حبیب تپه ای موسوم به تپه تانک تعییم شده بود.
روایاتی از آخرین لحظات زندگی زمینی شهید ـ مسعودی جان دقیق توجه کن... شما باید نیروهایت بلافاصله بروند در سمت چپ جاده مستقر بشوند، حتی یک نیرو هم نباید سمت راست جاده باشد. خودت که می دانی سمت راست هیچ حافظ و مانعی برای نیروها وجود ندارد. شنیدی چی گفتم؟ مقارن ساعت ده صبح در پی پیشروی دلهره آفرین حدود یکصد و دوازده دستگاه تانک لشکر ۳ زرهی دشمن از سمت جنوب ایستگاه گرمدشت به سوی مواضع گردان های مقداد و میثم، محسن وزوایی شخصاً هدایت عملیاتی این دو گردان را بر روی جاده اهواز ـ خرمشهر به عهده گرفت. محسن تمام گردان های تحت امر محور عملیاتی محرم را از طریق بی سیم فرماندهی محور، مخاطب قرارداد و با لحنی مصمم و جدی گفت «به کلیه واحدها، به کلیه واحدها! همه سریع به جلو پیشروی کنید... الله اکبر!». با شدت گرفتن آتش دشمن، زمین غرب کارون به لرزه درآمد و آتش منظم بیش از ده ها عراده توپ، صدها تانک مدرن و سایر سلاح های منحنی زن دشمن روی منطقه درگیری به صورت متراکم اجرا می شد. هلی کوپتر های توپدار ساخت روسیه و فرانسوی یگان هوانیروز سپاه سوم دشمن هم از آسمان خود را بر فراز مواضع رزمندگان سبک اسلحه ایرانی رسانده و به شدت آنان را زیر آتش گرفته بودند. در این لحظه نیروهای گردان میثم تمار به فرماندهی «عباس شعف» همرزم دیرینه محسن خود را به نزدیکی محل استقرار او رسانده بودند.
محسن تمام قد ایستاده بر روی جاده بر سر نیروهایی که بدون کمترین سنگر و جان پناهی هنوز در غرب جاده می جنگیدند فریاد می زد، طوری که دیگر صدایش هم گرفته بود. او برآشفته می گفت «برادرها بیایید پشت جاده لااقل از روبه رو کمتر اذیت می شید» عباس شعف خود را به محسن رسانده، او را در آغوش کشید. آن دو لحظاتی در آن جهنم آتش و دود در آغوش هم آرام گرفتند. هنوز چند قدمی از هم جدا نشده بودند که ناگهان انفجار مهیبی در نزدیکی محسن رخ داد و بعد... هنگامی که عباس بالای سرمحسن رسید، او را دید که به همراه معاون دومش حسین تقوی منش و بی سیم چی شان به خاک شهادت غلطیده اند؛ سپس با ملایمت چفیه سیاه رنگ دور گردن محسن را باز کرد و با همان، صورت خاک آلود دوست و برادر شهیدش را پوشاند، گوشی بی سیم را به دست گرفت. ـ احمد، احمد، شعف متوسلیان: شعف، احمد بگوشم ـ حاج آقا، خوب گوش کن؛ آتیش سنگین؛ محرم بی علمدار شد؛ آقا محسن... آقا محسن... شعف دیگر نای صحبت کردن نداشت و احمد متوسلیان آنچه را که می بایست بشنود، شنیده بود.
وصیت نامه شهید بسم الله الرحمن الرحیم ما ترس از شهادت نداریم و این تنها آرزوى ماست در این جبهه ها خداوند را مشاهده مى کنیم که چگونه ملتمسانه به کمک رزمندگان اسلام مى شتابد و آنها را نصرت مى دهد و به مصداق آیه شریفه که مى فرماید کم من فئة قلیله غلبت فئة کثیرة را مى بینیم که تعداد محدود لشکریان سپاه اعم از سپاه و ارتش و نیروهاى مردمى بر تعداد کثیرى از نیروهاى دشمن غلبه مى نماید. خاطره غلبه بر دشمن بیاد دارم در عملیات بازى دراز در قسمتى از عملیات مقداد ما ۶ نفر بودیم و بر ۳۰۰ نفر غلبه پیدا نمودیم. در جبهه ها چنان روحیه ایمان و ایثار مفهوم پیدا میکند که گویى اصلا قابل تصور نیست هنگامیکه در قسمتى از عملیات صحبت از داوطلب شهادت مى شود دعوا بین برادران مى افتد. اینها ارزشهایى است که ملت الله ارزانى بشریت داشته است. حقیر بزرگترین افتخار خودم را عبودیت به در گاه احدیت مى دانم. مى خواهم بگویم اى عازمان و اى عاشقان لقاء الله، اى مخلصین اخلاق و اى کسانى که مشغول ریاضت کشیدن جهت نزدیکى به درگاه خدا هستید، بیایید تا ببینید در جبهه ها چگونه برادران شما به آن درجه از نزدیکى به درگاه خداوند رسیده اند که نوجوان تازه داماد پس از ۳ ساعت که از عروسیش میگذرد در جبهه حاضر مى شود؛ آخر در کدامین مکتب چنین ارزشهایى را سراغ دارید؟
حمل درد مجروجیت محسن وزوایی خدا را شاهد مى گیریم هنگامى که در ۱۴ شهریور ۱۳۶۰ در سر پل ذهاب به واسطه اصابت گلوله تانک زخمى شده بودم، خون زیادى از بدنم رفته بود؛ وقتى به کمک الهى نجات پیدا کردم، در بیمارستان زجر زیادى مى بردم؛ آنگونه که شاید قابل تصور نباشد بطوریکه در یک شب ده عدد والیوم ۱۰ به من تزریق شد تا کمى آرام گرفتم اما هنگامى که درد مى کشیدم در عین زجر بدنى، از لحاظ معنوى و روحى لذت مى بردم. حس مى کردم که بار دوشم سبک مى شود و هنگامى که شخص پرستار مراقب من، به مسخره مى گفت چرا این کارها را کردى و خودت را به این روز انداختى، به خمینى بگو تا بیاید درستت کند، به او گفتم خدا خودش درست مى کنه و همینطور هم شد. والله قسم وقتى کمى از فشار کارم کم مى شود در خود احساس ضعف و کوچکى مى کنم. آخر میدانید اى امت شهید پرور ایران امروز در شرایطى هستم که لحظه اى غفلت، خیانت به اسلام و قرآن است. عمل به تکلیف باید با هم براى خدا تا آنجا که در توان داریم کوشش کنیم. امروز تمام مزدوران و طاغوتیان به مقابله با انقلاب عزیز اسلامى پرداخته اند در راس آن به تعبیر امام، شیطان بزرگ آمریکا و به دنبال او تمامى وابستگان دیگرش. پس از خدا غافل نشوید که پشیمانى سودى ندارد و ما باید به تعبیر امام تکلیف را عمل کنیم. اگر توانستیم پیروز مى شویم و اگر کشته هم بشویم شهید هستیم و این نیز خود پیروزى است. پس ما نباید نگرانى داشته باشیم؛ این منافقان از خدا بى خبر باید بدانند که ملت آنها را شناخته است. اکنون که ملت در جبهه ها حاضر شده است شما بیشتر ملت بیگناه را ترور مى کنید. شما نامردان تاریخ هستید که روى تمامى جباران تاریخ را از یزید بن معاویه گرفته تا به هیتلر سفید کرده اید. شرمتان باد اى خود فروختگان به اجنبى! آخر چگونه حاضر مى شوید از کودکان شیرخوار گرفته تا روحانیون معظم و جان بر کف، این راهیان راه الله را ترور نمایید؟
آفت نفوذ این امت باید بداند از بزرگترین خطراتى که انقلاب را تهدید مى کند، آفت نفوذ خطوط انحرافى در خط اصلى انقلاب یعنى همانا خط امام است؛ پس خط امام را دنبال کنید و امام را تنها نگذارید که نمى گذارید. شما امت مسلمان ایران در تاریخ جهان نمونه هستید. شما فرزندانى تربیت نموده اید که شهادت را بالاترین سعادت خود مى شمارند و فقط روى پشتوانه الهى حساب مى کنید و شکست در راه چنین حرکتى مفهومى ندارد. شکر گزاری از باری تعالی خدا را شکر مى کنم که نعمت زجر کشیدن در راهش را نصیبم نمود. خدا را شکر مى کنم که نعمت شرکت در عملیات به منظور روشن کردن سرزمین هاى سرد و بی روح گشته از وجود صدامیان به نور خدایى نصیبم شد و از خدا مى خواهم که شهادت در راهش را نصیبم فرماید و آنگاه که به مشیت الهى از این دنیاى فانى رفتم در زمره شهدا به حساب مى آیم و از خدا مى خواهم که مرا به حال خود وا مگذارد که بنده اى حقیر و زبون هستم و به درگاه کسى غیر از تو نمیتوانم رو بیاورم. اللهم ارزقنا شهادة فى سبیلک و اما پدر و مادرم از وجود داشتن چنین پدر و مادرى بر خود مى بالم که افتخارش بر پایه نماز و روزه و خلاصه دستورات الهى است. پدرم ! هنگامى که به یاد مى آورم در سنین کودکى صداى فریاد شما در سحر به منظور نماز در گوشم مى پیچید که محسن نمازت قضا نشود. امروز هم همچون نوایى دلنشین در گوشم طنین مى افکند و شکر نعمت خداى را مى نمایم. سفارش مى کنم همانگونه که تا به حال عمل کرده اید به یارى امام بشتابید و او را تنها نگذارید.
توصیه به خواهران و برادران دینی و در آخر برادران و خواهرانم، به امید اینکه انقلاب حرکتى است به منظور اثبات حق و این مسئولیت بر گردن همگى ماست، دستورات الهى را فراگیرید و در عمل نیز آنها را به کارگیرید. به خصوص عبدالرضا و محمود و حمیده شما فرزندان انقلاب هستید. من هر چه باشد مدت زیادى از سنم در زمان طاغوت گذشته است، اما شما امروز (از) نعمت حکومت اسلامى بر خور دارید و این بزرگترین موهبتى است که خداوند به شما ارزانى داشته است. قدر آنرا بدانید و شکر نعمتش را بجا آورید. در آخر مى خواهم که ۱۴ روز روزه و سه ماه نماز قضا برایم بجا آورید و راجع به آنچه که دارایى من محسوب مى شود آنطور که پدرم تصمیم بگیرد اجرا شود منتهى سعى شود این مقدار محدودى که دارم در جهت کمک به جنگ و امور اسلام اختصاص داده شود. در ضمن اگر نتوانستید جنازه ام را به عقب بیاورید آنرا به روى مینهاى دشمن بیندازید تا اقلا جنازه من کمکى به اسلام کرده باشد. انشاءالله و من الله التوفیق ۲۶/۱۲/۱۳۶۰ ساعت یازده شب جبهه بلد ـ دزفول