eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3.1هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
3.9هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
# بهترین_زندگی❤️ روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو سه پند می دهم که کامروا شوی : اول این که سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری! دوم این که در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی! سوم این که در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی!!! پسر لقمان گفت : ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟ لقمان جواب داد: اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که می خوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد. اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است و اگر با مردم دوستی کنی، در قلب آنها جای می گیری و آن وقت بهترین خانه های جهان مال توست. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⭕️ @dastan9 🌺💐
داستانهای کوتاه و آموزنده
فیلم بعدی خانه دیگر بود؛ این برای دیشبه. تیپ دخترا و پسرا رو نگاه کنید. اینا عام هستن و فراخوانشون ه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕷🕸 قسمت35 آرش کش و قوسی به بدنش داد و گفت: - صد تا کانال زدند تحت عنوان رمان. رمان پورن یا في البداهه می نویسن و هر شب چند تا پست میذارن، یا ترجمه رمانای پورن خارجی رو دارن و بعد هم توی کانال میذارن جالبیش اینه که خواننده هاش هشتاد درصد زنها و دخترای بدحجابن، بیست درصد ظاهر موجه دارن. این آدم رو آتیش میزنه. و بدترش اینه که دخترای خودمون دارند پول میگیرن که پورن بنویسن و ترجمه کنن. سید آخرین رمقش را جمع کرد و گفت: - این غیر از اون کانالاییه که متن و فیلم و تصویر پورن میذاره و اعضاش هم بالاست. سینا گفت: - همش توی همین خونه که نیست. تونستید پیداشون کنید؟ سید سرگذاشت روی میزو گفت: - این جا مرکز مدیریتشون بود. بقیه اعضا توی خونه هاشون کارگری میکنن. از زن و دختر حیا رو بگیر از هر جنایت کاری جنایتکارتر میشه! کاش امیر زود برگرده! پرواز امیر تأخیر داشت. از صبح با فاطمه صحبت نکرده بود. نشست روی صندلی گوشه سالن انتظار و بدون آنکه نگاه ساعت کند تماس گرفت. به فاطمه نگفته بود راهی مشهد است... از هفته قبل که هواپیما سقوط کرده بود، مصیبت دل فاطمه هم سر باز کرده بود. با هر پرواز امیر مینشست پای سجاده . حال هم زنگ زد تا حال و احوالی کند: - سلام بر امیردلها! با خنده جواب داد: - خودت رو خوب تحویل میگیری. سلام بانو..! داشتم فکر میکردم دیر و زود داره اما سوخت و سوز نداره! حتما زنگ می زنی اما کی خدا میدونه! کجایی؟ - من اگر پیش شما نباشم کجام؟ همان موقع صدای اعلام پرواز بلند شد و نفس فاطمه گرفت. اميرتا بجنبد دیر شده بود: - پرواز داری؟ - خودت که خوبی، بچه ها هم خوبن؟ - کجا ان شاء الله ؟ - فاطمه خانم خودت میدونی که کار و بار ما خیلی مشخص نیست. قرار انیست که این طور بی تابی کنی؟ فاطمه اشک چشمم را قورت داد و لب زد: - من که چیزی نگفتم. بچه ها هم خوبن و خوابیدن. منم داشتم می خوابیدم شما زنگ زدی که یادم بیاری بشینم پای سجاده. الآن هم که اعلام کردن برو سوار شو. حتما هم سالم می رسی؟ و اشکش چکید. امیر آمده بود درست کند خراب کرده بود. نباید قبل از رسیدن به مشهد زنگ میزد. اگر می توانست جلوی این دل تنگیش را بگیرد الآن فاطمه را اذیت نکرده بود. کمی مکث کرد و گفت: - صبح اولین روز عروسی حضرت زهرا و حضرت امیر، پیامبر رفتند که حالی از عروس و داماد بپرسن. پیامبر از امیرالمومنین پرسید: - على جان! فاطمه چطور همسريه ؟ آقا جواب دادند: - نعم العون على طاعت الله . فاطمه هم چنان ساکت بود. - زنگ زدم بگم که فاطمه بانو، شما خوب یاوری هستی برای بندگی کردن ⭕️ @dastan9
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕷🕸 قسمت35 آرش کش و قوسی به بدنش داد و گفت: - صد تا کانال زدند تحت عنوان
اشک های بعدی فاطمه و بغض امیر را هیچ کدام ندیدند! امیر راهی مشهد بود تا گزارش بچه ها را بشنود. آمار فروش و تبادل اجناس وارداتی جسمی تخریب حریم خانواده در مشهد حرف اول را می زد. بچه ها خیلی خوب رصد کرده بودند و تمام آنها در تور بودند... مشهد بعد از تهران دومین شهری بود که رفت و آمد عنکبوتیها آن جا زیاد بود و پول زیادی داشتند برای تخریب خرج می کردند! در دستورالعمل عنکبوتیها شهرهای مشهد، قم، اصفهان و یزد در اولویت جنایت شان بود. این پنجمین باری بود که امیر راهی مشهد می شد. از پیش بچه ها که بیرون زد، از پای تمام گزارش ها که بلند شد، تمام طول یک ساعته مسیر را که پیاده آمد نه چیزی از هیاهوی مردم شنید، نه چشمانش دید و نه فهمید چه طور تا حرم آمده است. مقابل ضريح که قرار گرفت، تازه به خودش آمد. سر پایین انداخت و بی اختیار زمزمه کرد: سلام آقا! همین و اشک مجال نداد تا حتی کلامی بگوید. عادت داشت حرم که می آمد، گوشه دنج خودش بایستد و نگاهش را بدوزد به حرم و گزارش تمام کارها را خدمت آقا بدهد! اما این پرونده را حتی دلش نمی خواست در ذهنش مرور کند چه برسد که برای امام رضا ع شرح از بین رفتن زنان و دختران مسلمان را بدهد. آن هم در حالی که خیلی از آنها با میل خودشان تن به ذلت می دهند. طاقت نیاورد و از کنار ضریح بیرون آمد. پایش را به صحن نگذاشته بود که چشمش افتاد به زنانی که همراه مردانشان بودند و بد پوشش و با آرایش! سر چرخاند و مادری را دید کنار بچه هایش، چادر رنگی از سرش افتاده بود و موهایش بیرون ریخته بود. هر چه چرخید کنار زنان محجبه در حرم زنانی را دید که در حرم چادری به سر داشتند و بیرون حرم دور از شان مسلمانی و مادرشان فاطمه زهرا خودشان را به نامحرم نشان می دادند. فرار کرد به سمت ضریح و کنار دیوار سر خورد و نشست. سلام آقا! من اگر می ماندم از تمام مردها، از تمام زن ها سئوال می کردم که به شما متوسل می شوند برای تغییر حال درونيشان اما ظاهرشان را به خواست ناسته کرده اند. چرا مثل فرموده شما نیستند؟ چرا مردها روی زنهایشان .ی ندارند؟ چرا زن ها برای خودشان ارزشی قائل نیستند؟ چرا دارند دنیایشان را می پرستند و از آخرت غافل! در حال خودش بود که با صدای موبایل نگاه از ضریح گرفت. اسم سید را که دید بدون تأمل جواب داد: - سلام برسید خودم! - سلام بر فرمانده! آقا ما جمع بودیم دلمون هوای ارباب کرد گفتیم حتما ارباب یادمون کردند. حرمید؟ گوشی را گرفت سمت حرم تا همه سلام بدهند و اذن خواست تا همه بیایند برای پابوس! - سيد؟ - جانم! - جمع کنید با بچه ها بیایید زیارت. منتظرتون می مونم با هم برگردیم! شاید زودتر از اینها باید سر می گذاشتند بر دامن امام تا تلخی های زندگی میان این پرونده را از ذهن شان پاک کند. کسی در ذهنش گفت: - کاش زنها را کشته بودند اما به اسارت و بردگی جسمانی نبرده بودند. خفت دنیا نداده بودند، به پوچی و جاسوسی بر علیه مردم مملکت خودشان و مسابقه در به لجن کشیدن زنان دیگر را نداشته بودند. دلش برای مادرش، برای همسرش، برای دخترش تنگ شد! موبایل را بالا آورد. شماره منزل مادر را که گرفت می دانست که کسی جواب نمی دهد. سالها بود که کسی جوابگو نبود. فاتحه ای خواند و شماره فاطمه را گرفت: ⭕️ @dastan9 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
داستانهای کوتاه و آموزنده
اشک های بعدی فاطمه و بغض امیر را هیچ کدام ندیدند! امیر راهی مشهد بود تا گزارش بچه ها را بشنود. آما
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕷🕸 قسمت36 مسیر کاری هرروزش دیوانه کننده شده بود. حتی پارتی هایی که میگرفتند. حتی مسافرت هایی که می رفتند. حتی پولی که می ریخت تا شاید کمی روانش را جمع کند. همه اش تکراری بود اما مگر زندگی جز این بود؟ زندگی برای همه همین است. تکرار لحظه ها و تکراری بودن صحنه ها ! چه با لذت و چه بی لذت . چه تنهایی و چه جمعی. همین بود دیگر. پس باید میگذشت. - فقط نمیدونم شما مزه پول رو تا حالا زیر زبونتون حس کردید یا نه ؟ معتاد میکنه آدم رو. وقتی عادت کردی که سوار ماشین فلان بشی و رستوران های شمال رو فقط بشناسی و برند بپوشی، وقتی پول پارتيا و مشروب و موادت رو بدن و تورو وابسته خودشون کنند. تو هم مثل سگ وفادار میشی. هم دم تکون میدی، هم هرجا که چوب رو پرت کنن تو میدوی و از همون جا چوب رو براشون میاری، لیس به کفششون هم می زنی. ماها آسیب دیده هم بودیم. شما ما رو نمی فهمید. من حتی توی آمریکا، توی انگلیس، توی ترکیه دوستانی دارم که بدبختند. اونا هم آن قدر از وحشیگری مردای اونجا می نالن که من به این نتیجه رسیدم زن یعنی جنس دست دوم . من خودم توی فرودگاه لندن دیدم به په زن مشکوک شدن چطور چهارتا مرد لهش کردند. خب وقتی قراره بدبخت باشی، حداقل پول داشته باشی. وقتی ازت دعوت میکنن بعد از همایش و کنفرانس به اتاقای مدیران برای بهره کشی حداقل پول داشته باشی. وقتی بعد از برنامه های ضبطی که توی بی بی سی داشتیم، برای تحویل هزینه و کوفت و زهرمار می رفتیم اول باید وعده می دادیم و بعد روند کار پیش می رفت... اونا که نیستند ببینند تو توی تنهایی هات چقدر اشک و درد داری و براشون هم مهم نیست، پس حداقل بتونی چند ساعت لذت آرایش و برند پوشی رو برای خودت داشته باشی. ایناست که مالیخولیای این شبا و روزای منه. زن رو کاش همون بچگی زنده به گور می کردند تا الآن نشه بدبخت دست مردا. من ایران رو ترجیح میدادم چون با بچه هایی که توی اونجا هستند و با بی بی سی همکاری دارن، در ارتباطم. این جا حداقل امنیت دارم و خودم تا نخوام کثافت کاری نمی کنم اما اون جا دیگه خودت نیستی. مثل بچه هایی که رفتن دبی. اونا دیگه خودشون نیستند. برای زنده بودن پول در می آرن. بهره کشی از بدنشون میشه پول ... میشه ... دخترایی هم که فکر میکنن منی که از ماشین تویوتا پیاده می شم، خونه مستقل توی تجریش دارم و آزادم، پس خوش بختم، نباید این خوش بختی رو مزه کنند. من بهشون دروغ نمیگفتم. حتی گاهی تشویقشون هم نمی کردم. من فقط وقتی خیال می بافتند، تار خیالشون رو پاره نمی کردم. وقتی توی لذت دست و پا می زدند میذاشتم تا تهش برند و خفه شن. چون خودم احساس خفگی می کردم. اصلا دلم می خواست همه دخترهای ایران رو برسونم به آرزوشون که این لذت ها بود بعد می نشستم به بدبختی شون می خندیدم؛ چون خودم مجبور بودم توی بدبختیهام همیشه سرپا باشم و با غرور از آرایشگاه تور بیام بیرون. برند بپوشم... برند ... برند پوشی یعنی ریختن پول یامفتی که درآوردی توی حلقوم نامردا... برند بپوشم... لبخند بزنم. پشت فرمون تویوتام بشینم. چون مجبور بودم!!
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕷🕸 قسمت36 مسیر کاری هرروزش دیوانه کننده شده بود. حتی پارتی هایی که میگرفت
چطوریه که میشه یه مملکت به ایشون اقتدا کنه و ایشون ظالم باشه.... گفت حق امام امام میکنی... گفتم شما به پیش نماز به مسجد میگی امام. در حالی که فقط برای مردم نماز می خونه و چهارتا مسئله میگه، اونوقت به ایشون که ایران و دنیای اسلام رو داره اداره میکنه نمیشه بگی امام؟ امیر نمی توانست نخندد. گفت برو بیرون ! منم بلند شدم اما دم در بهش گفتم: من اگه ببینم شما سه باریه مسئله رو غلط حل میکنی دیگه به شما اعتماد نمی کنم، شما هم میگی هیچ وقت غلط حل نمی کنی چون علم ریاضی رو داری. حالا امام خامنه ای هم علم فقه و دین الهی و حکومت رو داره ، بين جهان اسلام هم مقبوله! ما ایرانیا ایشون رونقد میکنیم والا مسلمونای دنیا به ایشون با جون و دل میگن امام چون تنها کسی که مقابل آمریکا و ابرنكبتا وایساده و برای ما عزت خریده ایشونه! یه صفرم بهم داد. صدای خنده امیر و احسنت گفتنش در گوشی پیچید. خودم می یارمت پابوس امام. به زیارت دو نفره دبش باشه طلبت! طلب های امیر به خانواده اش داشت زیاد می شد. شب را آهسته رفت تا قرارگاه و صبح که بچه ها رسیدند با هم راهی زیارت شدند. عرض ارادت جمعی و طلب نصرت امام همیشه کارهایشان را آسان کرده بود و ریل گذاری ها را سرعت داده بود. بعد از زیارت بچه ها را برد تا برای اهل و عیال سوغات بخرند و راهی تهرانشان کرد. تهران پایتخت کوچه پس کوچه های پر سرو صدا! ⭕️ @dastan9 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
سلام علیکم ✅در رابطه با موضوع ارتباط با نامحرم،بنده هم تجربه محیط کار را دارم. مجرد هستم .اما در محل کار با آقایون ارتباط دارم. ⭕ ازمهمترین نکاتی که می توانم از تجربه خودم درمحیط کار با آقایون بکار بردم و الحمد لله به فضل خداوبا توجهات ائمه اطهارعلیهم السلام به دست آوردم بگویم تا اگر خانمی بنابر باشرایط با آقایون کار می‌کند توجه نماید تا آن شاالله همگی مان چه خانم ها وچه آقایان عاقبت بخیر شویم : ⛔۱)هیچگاه ارتباط با نا محرم را برای خودمان عادی ومعمولی ندانیم. تذکر ویاد آوری مدام به خود این را تبدیل به ملکه در وجودمان می‌کند. ⛔۲)بغیر از موارد مربوط به کار درباره موضوعات دیگر، هم صحبت وهم کلام و ..در دل کردن را در ارتباط با آقایون نداشته باشیم .ولو اینکه همکار یا مدیر هم سن پدر مان باشد. ⛔۳)از نگاه مستقیم، لحن عشوه گرانه، لحن ترحم برانگیز،بغض و حالات مظلومانه به خود گرفتن بشدت پرهیز کنیم. ⛔۴)اگر کارمان به صورتی است که می‌توان از طریق مجازی هم امور را رتق و فتق کرد ،با رعایت ادبیات کاملا رسمی در نوشتار، کارها را مجازی پیش ببریم. و ارتباط حضوری را به حداقل برسانیم. ⛔۵)هیچگاه با نامحرم در اتاق تنها نباشیم⛔ ،اگر در محیط کار بنابر شرایط مثلا مراجعه به اتاق مدیر دارید که کسی نیست ،درب ها باز باشند. واتفاقا اگر خانم ها این موضوع را گوشزد کنند که درب اتاق باز باشد ،مطمئنا آقایون هم استقبال می‌کنند، البته به زبان نمی آورند اما همکاری می‌کنند. ⛔۶)متانت وقار در راه رفتن، ادبیات مودبانه ، رعایت حریم همه در محیط کار ،شما را فرد با شخصیت ودارای چهار چوب های اخلاقی نشان می‌دهد ودیگران خود را در برابر شما ملزم به رعایت حریم وادب می دانند.(پس اول خود خانم ها بایستی شخصیت قوی و محترم از هر لحاظ از خود نشان دهند). ✳۷) پدران ،دخترانی که شاغل هستند حتما هر از گاهی ،از نگاه یک مرد ،نکاتی که یک خانم بایستی در قبال آقایون رعایت کند را به دختران خود تذکر ویاداوری کنند. شنید این نکات از زبان پدر ،حلاوت وشیرینی خاصی در وجود دختر ایجاد می‌کند که حس استغنا از توجه و محبت مردان نامحرم را در دل دختر به وجود می آورد. ونیاز به ارتباط با جنس مخالف را پیدا نمی کند. اینها مواردی بود که بنده در نصیحت های پدرم قبل از رفتن به سرکار و همچنین هر از گاهی بعنوان دخترم دوستت دارم پس در ارتباطت با نامحرم اینگونه باش ،از پدر مهربان و عزیزم آموختم وبرخی را هم تجربه کردم . از خدا بخوهیم نه گناه کنیم ونه کسی را به گناه بیاندازیم. 🌸والعاقبه للمتقین.🌸 ⭕️ @dastan9 🌺💐
مفضّل در ضمن سفارشی گوید: از امام صادق علیه‌السلام شنیدم که می‌فرمود: چون دو نفر از یک دیگر با قهر جدا شوند یکی از آنها سزاوار برائت و لعنت است، و چه بسا هر دو سزاوار آن باشند، معتب «یکی از دوستان مخصوص آن حضرت» گفت: قربانت گردم آن که ستمگر باشد سزایش همین است، امّا تقصیر مظلوم چیست؟ فرمود: چون او هم برادرش را به آشتی دعوت نکرده، و حرفهای او را نادیده نگرفته است. از پدرم شنیدم که می‌فرمود: چون دو نفر با هم ستیز کنند و یکی بر دیگری غالب آید، باید مظلوم به نزد رفیق ظالم خود رود و به او بگوید: ای برادر من ستمگر هستم، تا قهر و جدایی بین آنها از میان برود، همانا خداوند حکیم و عادل است و داد مظلوم را از ظالم می ستاند. 🌹 ابو بصیر گوید: از امام صادق درباره مردی که با خویشاوندی خود به خاطر این که مذهب حق را نمی شناسد «شیعه نیست» قطع رابطه کند سؤال کردم فرمود: سزاوار نیست که خویشاوندی را قطع کند. 🌹 داود بن کثیر گوید: شنیدم امام صادق میفرمود که پدرم فرمود: پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) فرموده است: هر گاه دو نفر از مسلمان از همدیگر با قهر جدا شوند و سه روز در آن حال بمانند و آشتی نکنند، هر دو از اسلام خارج شوند و بین آنان دوستی دینی نمی‌ماند، پس هر کدام از آنها برای آشتی و سخن گفتن بر دیگری سبقت جوید، در روز رستاخیز جلوتر از دیگری به بهشت خواهد رفت. (منبع: سایت پایگاه اطلاع رسانی حوزه) 🌹 ⭕️ @dastan9 🌺💐
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۱۴ اسفند ۱۴۰۰ میلادی: Saturday - 05 March 2022 قمری: السبت، 2 شعبان 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹اعلام وجوب روزه در ماه مبارک رمضان 🔹مرگ معتز عباسی لعنة الله علیه، 255ه-ق 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا ولادت امام حسین علیه السلام ▪️2 روز تا ولادت حضرت عباس علیه السلام ▪️3 روز تا ولادت حضرت سجاد علیه السلام ▪️9 روز تا ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام ▪️13 روز تا ولادت حضرت صاحب الزمان (عج) ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ http://eitaa.com/dastan9
در همه‌ی کارها خدا را مدنظر داشته باشید که خداوند بر همه‌ی کارها نظاره می‌کند! برای ساختن جامعه اول باید از خود شروع کرد تا بتوان جامعه را خوب ساخت در کارها و گفتارتان رعایت اخلاق اسلامی را بکنید و همیشه باید حالت جذب‌کننده‌ای داشته باشید نه دفع‌کننده! ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ http://eitaa.com/dastan9
🍁در قیامت نوبت حساب کردن مثقال ذرّه هاست... درشتها که حساب کردنشان واضحه❗️ 🍁مثقال ذرّه که می گویند؛ 💥یعنی همان چند لحظه ای که بوی عطر تو تمام مردم را به هم می ریزد...❗️ 🍁مثقال ذرّه که می گویند؛ 💥یعنی همان چند لحظه ای که با ناز و عشوه برای نامحرمی می خندی ولی فکرش ساعت ها درگیر همان یک لبخند شماست...❗️ 🍁مثقال ذرّه که می گویند؛ 💥یعنی همان چند لحظه ای که حواست به حجابت نیست و جوانی نیز در آن حوالی است و انگار نه انگار... ❗️ 🍁مثقال ذرّه حساب و کتاب زمانی است که؛ 💥 باشوهرت بلند می خندی و دختر مجردی هم درحال شنیدن است...❗️ 🍁مثقال ذرّه حساب و کتاب زمانی است که؛ 💥در پایان صحبت هایت با نامحرم از روی ادب جانم و قربانت می پرانی و رابطه ای را به همین اندازه سرد و گرم می کنی...❗️ 🍁مثقال ذره؛ 💥یعنی همان چند لحظه ای که با فروشنده صمیمی می شوی❗️ 💥💥قدر این ها پیش ما خیلی کوچک است و به حساب نمی آیند...💥💥 مثقال ذرّه که می گویند همین هاست😔 💥همین کارهای کوچکی که به چشم خیلی کوچک است ❗️ ♻️امّا انتهایش را روزی که پرده ها کنار رفت، خواهیم دید و دیگه فرصتی برامون نیست که ......‼️ 🍂گناهان کوچک و مثقال ذره ها که اصلا برامون مهم نیست در روز حساب و کتاب از کوه ها بسیار بزرگ تر خواهند شد و دیگه چاره ای جز عذاب سخت و وحشتناک نخواهیم داشت🍁 🌿الهی گناهان بزرگ و کوچک و مثقال ذره های ما را با قلم عفو و بخشش خود پاک کن🌿 ‎‎‌‌‎‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ http://eitaa.com/dastan9
📚 در زمان حضرت عیسی (ع) زنی بود که شیطان نمی توانست به هیچ عنوان فریبش دهد. روزی این زن در حال پختن نان بود که وقت نماز شد. دست از کار کشید و مشغول نماز شد.۱ در این هنگام شیطان کودک این زن را وسوسه کرد که به سمت آتش برود.رفت و به درون تنور افتاد. بعد شیطان وسوسه کنان به طرف زن رفت که بچه ات بدرون تنور افتاد نمازت را بشکن. زیرا میدانست این از آن نمازهایی است که فایده دارد.( نمازهایی که فایده ندارد شیطان آب وضوی آن را هم می آورد) اما این زن توجهی به وسوسه شیطان نکرد. حال معنوی زن طوری شد که نماز را نشکست. شوهر آمد دید که صدای بچه از درون تنور می آید. و زن در حال خواندن نمازاست. بچه سالم است و نمی سوزد. دست به درون تنور برد و بچه را درآورد. مرد این ماجرا را نزد حضرت عیسی تعریف کرد. حضرت عیسی به خانه آنها آمد و از زن پرسید تو چه کردی که به این مقام رسیدی؟ زن پاسخ داد: ۱- همیشه کار آخرت را بر دنیا ترجیح می دادم. ۲- از وقتی خود را شناختم بی وضو نبودم ۳- همیشه نماز خود را در اول وقت می خواندم ۴- اگر کسی بر من ستم می کرد یا دشنامم می داد او را به خدا وا می گذاشتم و کینه او را به دل نمی گرفتم. ۵- در کارهایم به قضای الهی راضیم 6- سا‍ئل را از در خانه ام مأيوس نمی كنم . 7- نماز شب را ترك نمی نمايم حضرت عیسی فرمود اگر این زن ، مرد می بود پیامبر می شد چون کارهایی می کند که فقط پیامبران می کنند. و بر چنین کسی شیطان سلطه ندارد ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌ ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ http://eitaa.com/dastan9