eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
2.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.6هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
✅حرف زدن با امام زمان(عج) ✍مرحوم آیت الله میلانی میفرمودند: هر روز بنشینید یک مقدار با امام زمان درد و دل کنید. خوب نیست شیعه‌ روزش شب شود و شب‌اش روز شود و اصلاً به یاد او نباشد. بنشینید چند دقیقه ولو آدم حال‌ هم‌ نداشته باشد، مثلاً از مفاتیح دعایی بخواند، با همین زبان خودمان سلام و علیکی با آقا کند. با حضرت درد و دلی کند. 🔹آیت الله بهجت می فرمود: بین دهان تا گوش شما کمتر از یک وجب است. قبل از اینکه حرف از دهان خودتان به گوش خودتان برسد، به گوش حضرت رسیده است. او نزدیک است، درد و دل‌ها را می‌شنود با او حرف بزنید و ارتباط برقرار کنید. 🔸در زمان حضرت امام هادی علیه السلام شخصی نامه‌ای نوشت از یکی از شهرهای دور نامه‌ای نوشت که آقا من دور از شما هستم. گاهی حاجاتی دارم، مشکلاتی دارم، به هر حال چه کنم؟ 🌹حضرت در جواب ایشان نوشتند: «إِنْ کَانَتْ لَکَ حَاجَةٌ فَحَرِّکْ شَفَتَیْک‏» لبت را حرکت بده، حرف بزن، بگو. ما از شما دور نیستیم. 📚بحارالانوار/ ج53/ ص306 ⭕️ @dastan9 🌺💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به یاد ما گفت: برای من و خانواده ام دعا کنید. فرمود: فکر کرده ای که برایتان دعا نمی کنم؟ آن هم وقتی که اعمالتان هر روز و هر شب بر من عرضه می شود. درک مطلب برایش سخت بود. امام رئوف رو کرد به او. فرمود: قرآن را نخوانده ای؟! آنجا که فرموده: عمل کنید که خدا و رسول و مومنانش کار شما را خواهند دید... به خدا قسم مراد از مؤمنان در این آیه، علی بن ابی طالب و امامان هستند. قلب عبدالله بن ابان روغن فروش آرام شد. حالا مطمئن بود که امام زمان اش هر روز و هر شب دعا می کند. هم برای او، هم برای خانواد اش، هم برای تک تک شیعیان.(کافی، ج 1، ص219) ⭕️ @dastan9 🌺💐
محسن پسری باادب بود که در همه‌جا ادب را رعایت می‌کرد و به همه احترام می‌گذاشت. او روز اول عید تصمیم گرفت به دیدن عمو و زن‌عموی مهربانش برود. او هر سال با پدر و مادرش به دیدن عمو و زن‌عمو می‌رفت؛ اما امسال مجبور بود تنها به دیدن آن‌ها برود؛ چون پدر و مادرش به مسافرت رفته بودند. او لباس‌های تمیز و اتوکشیده‌اش را پوشید، موهایش را شانه زد و به خانه‌ی عموغلام رفت. *** - سلام عموغلام! - به به! سلام آقامحسن، بیا تو! محسن رفت تو و خیلی آرام و مؤدب توی اتاق نشست. عموغلام و زن‌عمو هم روبه‌رویش نشستند. زن‌عمو ظرف آجیل و بشقاب میوه را جلو محسن گذاشت: «بفرمایید آقامحسن!» - خیلی ممنون! عموغلام گفت: «بخور محسن‌جان! بخور بعد هم عیدی‌تو بگیر و برو توی حیاط با بچه‌ها بازی کن.» - خیلی ممنون! - این‌قدر نگو خیلی ممنون! الآن عیده. عید نوروزه. فصل شادیه. همین جوری مثل آدمای عزادار یه گوشه نَشین. پاشو برو با سامان و سمیرا بازی کن. برو شاد باش. یه اسکناس نو هم برات کنار گذاشتم. - خیلی ممنون عموغلام! اما من نمی‌تونم آجیل و میوه بخورم. من باید همین طور ساکت و مؤدب بشینم و در جواب سؤال‌های شما بگم: خیلی ممنون! - یعنی چی؟ این حرفا چیه بچه؟ پاشو برو بازی کن. شادی کن. این‌جا نشستی که چی؟ کی گفته باید همین‌جور بشینی و هی بگی خیلی ممنون؟ - آقای نویسنده گفته. - آقای نویسنده؟ آقای نویسنده دیگه کیه؟ جلّ الخالق؟ پاشو بچه! پاشو شوخی نکن. - شوخی نمی‌کنم عموغلام! من باید ساکت و مؤدب باشم و برای خواننده‌های این داستان یک الگو باشم. تازه شما هر چی هم عیدی بدید من باید باهاش کتاب بخرم؛ چون اگه چیز دیگه‌ای بخرم، برای بچه‌ها بدآموزی داره اینو همین آقای نویسنده به من گفت. - پاشو بچه کم ادا دربیار! نویسنده، خرِ کیه؟ نویسنده: «اِ... اِ... اِ... خجالت بکش عموغلام! این حرفا چیه که می‌زنی؟ چرا داستانو خراب می‌کنی؟» عموغلام در حالی که به در و دیوار نگاه می‌کند با تعجب می‌پرسد: «تو کی هستی؟ صدات از کجا میاد؟ چه جوری اومدی این‌جا؟» نویسنده: «عموغلام! سعی کن مؤدب باشی. این داستان باید آموزنده باشه.» عموغلام: «مردِ حسابی، گم شو بیرون! کی به تو گفته بیایی تو خونه‌ی من؟ بدو بیرون ببینم. برو این‌جا زن و بچه زندگی می‌کنه.» نویسنده: «عموغلام آروم باش! الآن عید نوروزه. باید شاد باشی. در ضمن حرف دهن‌تو بفهم. چرا هر چی به دهنت میاد به من می‌گی؟» عموغلام با عصبانیت بلند می‌شود و می‌گوید: «عجب آدم پررویی! همین‌جوری سرشو انداخته زیر اومده توی خونه‌ی من، بعد می‌گه باید شاد باشی. آهای طلعت!... زنگ بزن صدوده بیاد این مرتیکه رو...» نویسنده: «خیلی خب! خیلی خب! عصبانی نشو. من می‌رم. نمی‌خواد پلیس خبر کنی!» دو دقیقه‌ی بعد نویسنده برمی‌گردد: «ببخشید! یادم نبود عید رو بهتون تبریک بگم. عیدتون مبارک! می‌شه یه ذره از اون آجیل‌ها بدید. نویسندگیه دیگه! با پول نویسندگی که نمی‌شه آجیل‌ماجیل خرید.» عموغلام: «آجیل می‌خوای؟ الآن بهت می‌دم. طلعت!... آهای طلعت!... اون چماقو که باهاش فرش‌‌ها رو می‌تکونیم وردار بیار!» نویسنده: «ای بابا! تو چرا این‌قدر زود عصبانی می‌شی؟ نخواستم بابا، خداحافظ!» دو دقیقه‌ی بعد دوباره صدای نویسنده به گوش می‌رسه: «ببخشید مزاحم می‌شم! قصد مزاحمت ندارم، اما می‌خواستم ببینم محسن کجا رفت؟ بهش بگید بیاد می‌خوام ببرمش یه جای دیگه داستانو ادامه بدم. آخه می‌دونید سردبیر مجله به من گفته یه داستان درباره‌ی ادب و احترام برای بچه‌ها بنویسم!» زن‌عمو: «محسن رفت خونه‌شون. ما که اومدیم توی پذیرایی دیدیم محسن رفته. همه‌ی آجیل‌ها رو هم ریخته توی جیبش و برده. یه دونه آجیل هم توی ظرف‌ها نمونده.» در همین موقع سامان و سمیرا از توی حیاط می‌آیند توی پذیرایی: «بابا! بابا! ببین ما مگس گرفتیم!» زن‌عمو: «اَه... اَه... اَه... بنداز دور اون مگس‌رو. مریض می‌شی. برای چی این کثافت رو گرفتی توی دستت؟» سمیرا: «اینو محسن برامون گرفت. گفت اگه عیدی‌هاتونو بدید به من، من هم یه مگس براتون می‌گیرم.» نویسنده: فیروزه ⭕️ @dastan9 🌺💐
🌸🎊🌸 ‍  خدایا 🙏 🌸 نمیدانم چه تقدیری 🎊مرا عطا فرموده ای اما 🌸برای دوستان من عطا فرما 🙏 🌸هزار و چهارصد ویک امید 🎊هزار و چهارصدویک بهروزی 🌸هزار و چهارصدویک لبخند زیبا 🎊 سال نو بر شما 🌸همراهان عزیز مبارک باد sapp.ir/dastan9
📌 ؛ ♥️ ما خیر ندیدیم از این خانه‌تکانی ای کاش که دل را بتکانیم شاید این غیبت طولانی و درد مولا از گرد و غباریست که در جان و دل ماست... ⭕️ @dastan9 🌺💐
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۰۱ فروردین ۱۴۰۱ میلادی: Monday - 21 March 2022 قمری: الإثنين، 18 شعبان 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹وفات حسین بن روح نوبختی نائب سوم امام زمان، 326ه-ق 📆 روزشمار: ▪️13 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان ▪️22 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام ▪️27 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ▪️30 روز تا اولین شب قدر ▪️31 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام ⭕️ @dastan9 🌺💐
نصایحی از عارف بزرگ، مفسر کبیر قرآن ،علامه طباطبایی رحمةالله تعالی علیه: 🔶از (ره) سوال کردند چه کار کنيم که در حواسمان جمع باشد؟؟ فرمود قــبل از نمـــاز مــراقب زبـان خودتان باشيد نماز با حضـور قلب مزد است و آنـرا به هر کسی نمی دهند اين هـــديه را به کسی ميدهند که قبلاً زحمتی کشيده باشد. 🔶من از سکوت آثار گرانبهایی را مشاهده کردم چهل شبانه روز سکوت اختیار کنید و جز در امور لازم سخن نگویید و به فکر و ذکر مشغول باشید تا برایتان صفا و نورانیت حاصل شود. 🔶ایمان به روز جزا (قیامت)، مهمترین عاملی است که انسان را به ملازمت تقوا و اجتناب از اخلاق ناپسند وادار می کند! چنان چه فـرامـوش ساخـتـن آن ریشـه اصـلی هـر گناهی است.! 🔶 با تمام وجود به سوی خداوند متعال توجه کنید و خود را در برابر او ببینید و تصور کنید. روزانه با خداوند خلوت کرده و به ذکر او مشغول باشید. در خوردن، آشامیدن، حرف‌زدن، معاشرت و خواب از افراط و تفریط بپرهیزید. فرصت عمر را غنیمت شمرید. ⭕️ @dastan9 🌺💐
✨﷽✨ 🌼جملاتی زیبا ازحضرت علی(ع) برای عمل کردن و بکار بستن در زندگی ✍خود را نماینده خدا در امر دین بدانید. هر روز استغفار کنید و خدا را همیشه ناظر خود ببینید. لذت گناه را فانی و رنج آن را طولانی بدانید. با علما و دانشمندان با عمل ارتباط برقرار کنید. با قرآن آشنا شوید. سعی کنید بعد از خود، نام نیک بجای بگذارید. انتقاد پذیر باشید. مردم را با لقب صدا نکنید. مکار و حیله گرو فحّاش نباشید. حامی مستضعفان باشید. بدون تحقیق قضاوت نکنید. اجازه ندهید نزد شما از کسی غیبت شود. محبت به مال دنیا سرآغاز همه خطاهاست. صدقه دهید، چشم به جیب مردم ندوزید. اگر می دانید کسی به شما وام نمیدهد، از او تقاضا نکنید. تا می توانید بدنبال حل گره مردم باشید. شجاع باشید، مرگ یکبار به سراغتان می آید. نیکوکار بمیرید. 📚 نهج البلاغه حضرت علی علیه السلام ⭕️ @dastan9 🌺💐
شخصی با هیجان و اضطراب به حضور امام صادق علیه السلام آمد و گفت: «درباره من دعایی بفرمایید تا خداوند به من وسعت رزقی بدهد، که خیلی فقیر و تنگدستم.». امام: «هرگز دعا نمی کنم.». - چرا دعا نمی کنید؟! «برای اینکه خداوند راهی برای این کار معین کرده است. خداوند امر کرده که روزی را پی جویی کنید و طلب نمایید. اما تو می خواهی در خانه خود بنشینی و با دعا روزی را به خانه خود بکشانی!»(1) منبع: مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 18، ص 197 ⭕️ @dastan9 🌺💐
من ترنجم بیست و سه سالمه. وقتی پونزده سالم بود اسم پسر عمه ام رو گذاشتن روم، شدم شیرینی خورده امیرعلی، اون زمان جنگ و خونریزی بود، جوون ترها لباس رزم میپوشیدن و میرفتن جبهه، بازیگوش و شیطون بودم چون امیرعلی شده بود نامزدم خیال میکردم باید یه عشق اسطوره ای میون مون باشه، از پرچین خونه عمه‌ کبری دیدش میزدم، یه روز که داشت گاوشونو میدوشید یهو گفت: -ترنج اینجایی دختر؟ قلبم تند تند کوبید و اون یهو برگشت و تماشام کرد: -خسته نشدی اینقدر یواشکی دیدم زدی دختر دایی؟ با خنده نگام میکرد که با خجالت پا به فرار گذاشتم، اما میسر نبود، چون دامن پُرچینم بین خار و بوته های گوشه دیوار گیر کرد، همینجور مونده بودم چه کنم، که امیرعلی اومد و دامنمو آزاد کرد. ⭕️ @dastan9 🌺💐