eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.8هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃 ✳️ خیر و حکمت خداوند : خانواده ای چادر نشین در بیابان زندگی میکردند. روزی روباهی ، خروسشان را خورد و آنها محزون شدند ، پس از چند روز ، سگ آنها مُرد، باز آنها ناراحت شدند. طولی نکشید که گرگی الاغ آنها را هم درید. روزی صبح از خواب بیدار شدند ، دیدند همه ی چادر نشین های اطراف ، اموالشان به غارت رفته و خودشان اسیر شده اند و در آن بیابان ، تنها آنها سالم مانده اند مرد دنیا دیده ای گفت : راز این اتفاق ، این است که چادرنشینانِ دیگر ، بخاطر سر و صدای سگ و خروس و الاغهایشان در سیاهیِ شب شناخته شده اند و به اسارت در آمده اند. پس خیر ما در هلاک شدن سگ و خروس و الاغ بود : چه بسا چیزى را خوش نداشته باشید ، حال آن که خیر شما در آن است و یا چیزى را دوست داشته باشید ، حال آن که شرّ شما در آن است ، و خدا مى داند ، و شما نمى دانید . ( بقره / 216 ) در تمام مشكلات و حوادث زندگی صبر پيشه كنیم و به خدا اعتماد کنیم .... •┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈• http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
✨ امام صادق علیه السلام: ✍ پشیمان ترین شخص در روز قیامت کسی است که برای مردم از #عدالت سخن بگوید اما خودش به دیگران عدالت روا ندارد. 📚وسائل الشیعه،ج۱۵،ص۲۹۵ @Dastan
تفاوت #امام و سلطان یک #امام ۵ سال مثل یک پدر #صبر میکنه تا مردمی که سرپرستی اونها رو به عهده داره راجع به موضوعی قانع بشن. فرق #ولایت_فقیه ، سلطان و حتی حکومت های دموکراتیک اینجا مشخص میشه😊 ✨اللهم احفظ قائدنا الامام خامنه ای✨ @nazeran313
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْوَسْوَسَةِ وَ إِنْ كَثُرَتْ فَقَالَ لَا شَيْءَ فِیهَا تَقُولُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ محمد بن حمران گوید: از حضرت صادق علیه السلام از وسوسه گرچه بسیار باشد پرسیدم؟ در پاسخ فرمود: چیزى در آن نیست. می گوئى: لا اله الا الله. (یعنى همین کلام و تفکر در آن وسوسه را از بین مى برد زیرا مقصود از وسوسه و حدیث نفس همان وسوسه هاى مربوط بخدا و مکان و کیفیت اوست). 🔸اصول کافى جلد 4 صفحه: 155 روایة: 1 @Dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر تغییر نكنیم نابود میشویم...! باید تغییراتی را در نوع نگاهمان به وجود آوریم. کليدهای اين تغيير عبارتند از: كلید اول: خواستن كلید دوم: خالی كردن ذهن از افکار بد كلید سوم: داشتن باور مثبت نسبت به خود كلید چهارم: دست به کار شدن به یاد داشته باشیم كه عظمت زندگی به علم نیست به عمل است. 🎈دوست من 🎈افكارت را زيبا كن 🎈زندگی به اندازه فكرهای تو زيبا می شود. انشاءالله 💎 @Dastan 💎
پادشاهی وزیری داشت كه هر اتفاقی می افتاد، می گفت: خیراست!! روزی دست پادشاه درسنگلاخ ها گیركرد و مجبور شدند انگشتش را قطع كنند، وزیر در صحنه حاضر بود و گفت: خیر است! پادشاه از درد به خود می پیچید، از رفتار وزیر عصبی شد، او را به زندان انداخت. یک سال بعد پادشاه كه برای شكار به كوه رفته بود، در دام قبیله ای گرفتار شد كه بنا بر اعتقادات خود، هر سال یک نفر را كه دینش با آن ها مختلف بود، سر می بریدند و لازمه اعدام آن شخص این بودكه بدنش سالم باشد. وقتی دیدند اسیر، یكی از انگشتانش قطع شده، وی را رها كردند . آنجا بود كه پادشاه به یاد حرف وزیر افتاد كه زمان قطع انگشتش گفته بود: خیر است! پادشاه دستور آزادی وزیر را داد . وقتی وزیر آزاد شد و ماجرای اسارت پادشاه را از زبان اوشنید، گفت:خیر است! پادشاه گفت: دیگر چرا؟؟؟ وزیر گفت: از این جهت خیراست كه اگر مرا به زندان نینداخته بودی و زمان اسارت به همراهت بودم، مرا به جای تو اعدام می كردند... در طریقت هر چه پیش سالك آید خیر اوست در صراط مستقیم ای دل كسی گمراه نشود 💎 @Dastan 💎
💠امام باقر (علیه السلام) : 🌿 #صله_رحم اعمال را پاكيزه اموال را بسيار بلا را دفع حساب (قيامت) را آسان مى كند و مرگ را به تأخير مى اندازد. 📚کافی ج۲ ، ص۱۵۰ 👇⚜👇⚜👇 🆔 @Dastan
هدایت شده از کودکانه
گرگ و هفت تا بزغاله2.mp3
5.94M
📚داستان صوتی گرگ و هفت تا بزغاله 🐐🐐🐐🐐🐐🐐🐐 @koodakaneh1
🐜🐸🐜🐸🐜🐸🐜🐸🐜🐸 💠مورچه و سليمان نبی(ع)💠 🐜روزي حضرت سليمان(ع) در كنار دريا نشسته بود، نگاهش به مورچه اي افتاد كه دانه گندمي را با خود به طرف دريا حمل مي كرد. سليمان همچنان به او نگاه مي كرد كه ديد او نزديك آب رسيد. در همان لحظه قورباغه اي سرش را ازآب بيرون آورد و دهانش را گشود. مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه درون آب رفت. سليمان مدتي در اين مورد به فكر فرو رفت و شگفت زده فكر مي كرد. ناگاه ديد آن قورباغه سرش را از آب بيرون آورد و دهانش را گشود. آن مورچه از دهان او بيرون آمد ولي دانه گندم را همراه خود نداشت. ✨سليمان(ع) آن مورچه را طلبيد و سرگذشت او را پرسيد. مورچه گفت: «اي پيامبر خدا! در قعر اين دريا سنگي تو خالي وجود دارد و كرمي درون آن زندگي مي كند. خداوند آن را در آنجا آفريد. او نمي تواند از آنجا خارج شود و من روزي او را حمل مي كنم. خداوند اين قورباغه را مأمور كرده مرا درون آب دريا به سوي آن كرم حمل كرده و ببرد. اين قورباغه مرا به كنار سوراخي كه در آن سنگ است، مي برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ مي گذارد. من از دهان او بيرون آمده و خود را به آن كرم مي رسانم و دانه گندم را نزد او مي گذارم و سپس باز مي گردم و به دهان همان قورباغه كه در انتظار من است وارد مي شوم. او در ميان آب شنا كرده مرا به بيرون آب دريا مي آورد و دهانش را باز مي كند و من از دهان او خارج مي شوم. سليمان به مورچه گفت: وقتي كه دانه گندم را براي آن كرم مي بري آيا سخني از او شنيده اي؟ مورچه گفت: آري. او مي گويد: اي خدايي كه رزق و روزي مرا درون اين سنگ در قعر اين دريا فراموش نمي كني، رحمتت را نسبت به بندگان با ايمانت فراموش نكن.(۱) ✨« و چون انسان را نعمت بخشيم روي برتابد و خود را كنار كشد و چون آسيبي بدو رسد دست به دعاي فراوان بردارد.»(۲)✨ 📚(۱) داستان انبیاء 📚(۲) سوره فصلت، آيه۵۱ •┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
❤️❤️امام صادق علیه السلام ❤️❤️دوست داشتن زنان از اخلاق پیامبران است. 📚وسایل الشیعه، ج۱۴، ص۱۱ ❣از همسر پیامبر پرسیدند: اخلاق او با خانواده اش چگونه بود؟ گفت: نیک خوترین مردمان بود. نه دشنام می داد و نه بد زبانی می کرد و نه اهل هیاهو به راه انداختن در کوچه و بازار بود و نه بدی را به بدی جبران می کرد؛بلکه می بخشید و گذشت می کرد. ✾📚 @Dastan 📚✾
📚 داستان های آموزنده 📚
#داستان_عمار #نقش_عمار_در_جنگ_صفین #آیت_الله_سبحانی «قسمت دوم» #سخنرانی_عمار عمار در هنگامی که تصم
«قسمت سوم» واکنش شرکت عمار در سپاه علی (ع) شخصیت عمار وسوابق انقلابی او امری نبود که بر اهل شام پوشیده باشد. گفته پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در باره او عالمگیر شده بود. آنچه بر مردم شام تا حدودی پوشیده بود شرکت عمار در سپاه امام علیه السلام بود. وقتی خبر شرکت احتمالی او در سپاه علی علیه السلام به درون سپاه شام نفوذ کرد، کسانی که تحت تاثیر تبلیغات مسموم معاویه قرار گرفته بودند در صدد تحقیق بر آمدند. یکی از این افراد شخصیت معروف یمنی ذوالکلاع بود که در بسیج کردن قبایل حمیری به سود معاویه فوق العاده مؤثر بود. اکنون نور حق بر قلب او تافته بود ومیخواست حقیقت را دریابد. لذا تصمیم گرفتبا ابونوح، یکی از سران قبیله حمیر، که در کوفه سکنی داشت ودر سپاه امام علیه السلام شرکت کرده بود، تماس بگیرد. از این جهت، ذوالکلاع خود را به صف مقدم سپاه معاویه رسانید واز آنجا فریاد زد: می خواهم با ابو نوح حمیری از تیره کلاع سخن بگویم. ابونوح با شنیدن این فریاد جلو آمد وگفت:تو کیستی؟ خود را معرفی کن. ذوالکلاع: من ذوالکلاعم. درخواست میکنم نزد ما بیا. ابونوح: به خدا پناه میبرم که تنها به سوی شما بیایم، مگر با گروهی که در اختیار دارم. ذوالکلاع: تو در پناه خدا ورسول او ودر امان ذوالکلاع هستی. من میخواهم در باره موضوعی با تو سخن بگویم. از این رو، تنها از صف بیرون بیا ومن نیز تنها بیرون میآیم ودر میان دو صف با هم سخن میگوییم. هر دو از صفوف خود جدا شدند ودر میان دو صف با هم به مذاکره پرداختند. ذوالکلاع: من به این جهت تو را دعوت کردم که در گذشته (در دوران حکومت عمر بن الخطاب) از عمروعاص حدیثی شنیدهام. ابونوح: آن حدیث چیست؟ ذوالکلاع: عمروعاص گفت که رسول خدا فرمود: اهل شام واهل عراق با هم روبرو میشوند، حق وپیشوای هدایت در یک طرف است و عمار نیز با آن طرف خواهد بود. ابونوح: به خدا سوگند که عمار با ماست. ذوالکلاع: آیا در جنگ با ما کاملا مصمم است؟ ابونوح: بلی، سوگند به خدای کعبه که او در نبرد با شما از من مصمم تر است. و اراده شخص من این است کهای کاش همه شما یک نفر بودید وهمه را سر میبریدم وپیش از همه از تو آغاز میکردم، در حالی که تو فرزند عموی من هستی. 1⃣قسمت اول https://eitaa.com/dastan/970 2⃣قسمت دوم https://eitaa.com/dastan/1010 🌴 @Dastan 🌴