امیرالمؤمنین عليه السلام:
أيُّهَا النّاسُ ! اِعلَموا أنَّهُ لَيسَ بِعاقِلٍ مَنِ انزَعَجَ مِن قَولِ الزّورِ فيهِ ، ولا بِحَكيمٍ مَن رَضِيَ بِثَناءِ الجاهِلِ عَلَيهِ ، النّاسُ أبناءُ ما يُحسِنونَ ، وقَدرُ كُلِّ امرِىًءما يُحسِنُ ، فَتَكَلَّموا فِي العِلمِ تَبَيَّن أقدارُكُم
اى مردم! بدانيد كه آن كه از سخنى ناروا درباره خويش ناراحت گردد، خردمند نيست و آن كه از ستايش نادان، خشنود گردد، حكيم نيست. مردم، فرزند چيزى هستند كه به نيكى از عهده انجام دادن آن بر مى آيند و منزلت هر شخص، به اندازه كارى است كه به نيكى از عهده آن بر مى آيد. پس در حوزه دانش، سخن بگوييد تا منزلَتتان آشكار گردد
الكافی جلد1 صفحه50
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
تا خدا هست
به مخلوق دمی تکیه مکن
که خدا کوه ثبات است
و بشر عین نیاز...
باور نمیکنم خدا به کسی بگوید:
“نه”
خدا فقط سه پاسخ دارد:
١- چشم....
٢- یه کم صبر کن....
٣- پیشنهاد بهتری برایت دارم....
همیشه در فشار زندگی اندوهگین مشو
شاید خداست که در
آغوشش میفشاردت
برای تمام رنجهایی که میبری صبر کن
صبر اوج احترام به حکمت خداست
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌دو سخن گفتن امیر المؤمنین
علی(ع) با مردگان:
امیرالمؤمنین(ع) هنگام بازگشت از
صفین به قبور کوفه رسید و با آنان اینگونه سخن گفت:
ای ساکنان خانههای وحشتناک و مکانهای خالی و قبرهای تاریک، ای خاکنشینان، ای غریبان، ای تنهایان، ای وحشتزدگان! شما در این راه بر ما پیشقدم شدید و ما نیز به شما ملحق خواهیم شد. اما خانههایتان را دیگران ساکن شدند، همسرانتان به ازدواج افراد دیگر درآمدند و اموالتان تقسیم شد. این خبری است که در نزد ماست. در نزد شما چه خبر است؟ سپس رو به اصحابش کرد و فرمود: هر گاه به آنها اجازه سخن داده میشد، به شما خبر میدادند که بهترین زاد و توشه در سفر آخرت پرهیزکاری است.
🎙#مرحومآیتاللهمجتهدیتهرانی
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
⚠️آخرالزمان چه زمانیست؟
پیامبر(ص)؛
اى حذيفه ! - مطالبى كه مى گويم به قلبت بسپار و با چشمت ببين و با انگشتانت شماره كن :
👈وقتى كه امت من نماز را ضايع كنند.
👈از شهوات پيروى كنند.
👈خيانت در ميان مردم زياد شود.
👈امانت و امانتدارى كم شود.
👈مشروبات مست کننده بنوشند.
👈فضا تاريك شود.
👈به واسطه خشكسالى ، آب قناتها و چاهها كم مى شود.
👈آسمان و اين فضاى لايتناهى غبارآلود شود
👈امنيت از راههاى زمينى و هوايى برداشته شود
👈و مردم همديگر را سب و لعن كنند.
👈خانواده ها در دامن فساد سقوط كنند
👈مردم در زندگى گرفتار تجملات شوند و سرانجام قناعت و ميانه روى متروك گردد.
👈افراد جامعه نسبت به يكديگر بدبين شوند و سوءظن و عدم اعتماد بر جامعه سايه افكند.
👈سالهاى دنيا پست و خوار شود.
👈درختكارى زياد شود و محصولها اندك شود.
👈قيمتها بالا رود
👈بادها زياد شود..
👈پرده از روى باطن مردم برداشته شود..
👈عمل شنيع لواط علنى شود
👈خلاف ، پسنديده شود.
👈تجارت و كاسبى دچار سختى و تنگى شود و اشياء مورد درخواست كم شود.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
نقل میکنند که شاه عباس وقتی میدان نقش جهان را میساخت، دم دمای غروب خودش میرفت و مزد کارگران را میداد.
کارگران هم برای دیدن شاه و هم برای گرفتن پول صف میکشیدند و خوشحال و قبراق مدتها در صف میماندند تا از دست شاه پول بگیرند.
در این میان عدهای بودند که کار نکرده بودند و روی خاک غلت میزدند و لباسهای خود را خاکی میکردند و در صف میایستادند تا بدون زحمت کشیدن حقوق دریافت کنند. وقتی نوبت به آنان میرسید، سر کارگرانِ عصبانی که کار نکردههای رند را خوب میشناختند، به پادشاه ندا میدادند و کارگران خاکمالیشده را با فحش و بد و بیراه بیرون میانداختند أمّا شاه عباس آنها را صدا میزد و به آنها نیز دستمزد میداد و میگفت:
من پادشاهم و در شأن من نیست که اینان را ناامید برگردانم!
🌹یا صاحب الزمان!
مدتهاست در بساط شما خودمان را خاکمالی کردهایم! گاهی در نیمهی شعبان،گاهی جمعهها، گاهی در زیارت و گاهی در قنوت نماز، دعایتان کردهایم! میدانیم این کارها کار نیست و خودمان میدانیم کاری نکردهایم ولی خوب یاد گرفتهایم خودمان را خاک مالی کنیم و در صف، منتظر بمانیم تا دستمزد دریافت کنیم.
ای پادشاه مُلک وجود!
این دستهای نیازمند،
این چشمهای منتظر
این نگاههای پرتوقع،
گدای یک نگاه شمایند! یک نگاه!
از همان نگاههای لطف آمیز که به کارکردههای با إخلاصتان روامیدارید.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#دانشجویی_که_میدود_تا_شیطان_را_از_خودش_دور_کند!!
🌷در دوران تحصیل در آمریكا، روزی در بولتن خبری پایگاه «ریس» كه هر هفته منتشر میشد، مطلبی نوشته شده بود كه توجه همه را به خود جلب كرد. مطلب این بود: دانشجو بابایی ساعت ۲ بعد از نیمه شب میدود تا شیطان را از خودش دور كند. من و بابایی هم اتاق بودیم. ماجرای خبر بولتن را از او پرسیدم. او گفت: چند شب پیش بیخوابی به سرم زده بود. رفتم میدان چمن پایگاه و شروع كردم به دویدن. از قضا كلنل «باكستر» فرمانده پایگاه با همسرش از میهمانی شبانه برمیگشتند. آنها با دیدن من شگفت زده شدند.
🌷كلنل ماشین را نگهداشت و مرا صدا زد. نزد او رفتم. او گفت: در این وقت شب برای چه میدوی؟ گفتم: خوابم نمیآمد. خواستم كمی ورزش كنم تا خسته شوم. گویا توضیح من برای كلنل قانع كننده نبود. او اصرار كرد تا واقعیت را برایش بگویم. به او گفتم: مسائلی در اطراف من میگذرد كه گاهی موجب میشود شیطان با وسوسههایش مرا به گناه بكشاند و در دین ما توصیه شده كه در چنین موقعی بدویم و یا دوش آب سرد بگیریم. آن دو با شنیدن حرف من، تا دقایقی میخندیدند، زیرا با ذهنیتی كه نسبت به مسائل جنسی داشتند، نمیتوانستند رفتار مرا درك كنند.
🌹خاطره ای به یاد خلبان شهید عباس بابایی
راوی: آقای امیر اكبر صیاد بورانی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
قرائت جزء 07.mp3
4.22M
•••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═•••
🕋 #تلاوت_قرآن
🕌 جزء هفتم
🎵 تند خوانی قرآن (تحدیر)
📌 استاد معتز آقایی
•••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═•••
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
امام باقر عليه السلام:
إنّي لَأكْرَهُ أن يكونَ مِقدارُ لِسانِ الرجُلِ فاضِلاً على مِقدارِ عِلمِهِ، كما أكرَهُ أن يكونَ مِقدارُ عِلمِهِ فاضِلاً على مِقدارِ عَقلِهِ
من خوش ندارم كه اندازه زبان مرد، فزونتر از اندازه دانش او باشد؛ چنان كه خوش ندارم اندازه دانش او، فزونتر از اندازه خرد او باشد
ميزان الحكمه جلد10 صفحه195
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هيچ باراني نمي بارد
مگر صفا دهد
هيچ گلي جوانہ نمي زند
مگر هديہ شود
هيچ خاطره اي زنده
نمي ماندمگر شيرين باشد
هيچ لبخندي نيست
مگر شادي بياورد
بگذار باران شوق
بر زندگيت ببارد...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
6.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ خدایا...
ما رو می رسونی؟...
•••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═•••
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
#یک_داستان_یک_پند
✍سالها پیش مردی به نام "مسلم" در شهری نانوا بود. او مردی متّقی، پرهیزگار، قانع و شاکر بود. در محلّهای که پسر مسلم بود، یک مغازۀ مرغفروشی بود که فروش خوبی هم داشت. روزی جعفر پسر مسلم، به پدرش گفت: «دوست دارم مالکِ آن مغازه را ببینم و به قیمت بالایی آن را اجاره کنم، مغازۀ پرفروشی است.» مسلم گفت: «پسرم! هرگز با آجرکردن نانِ کسی به دنبال نان برای خودت نباش. بدان! دنیا بزرگ است و خدا را قابلیّت روزی رساندن زیاد است.»
🔥اما وسوسه درون جعفر را پر کرده بود و حاضر نبود از خواستۀ خود کوتاه بیاید. روزی مسلم، او را کنار خود به نانوایی برد. خمیر لواشی را به تنور چسباند و سریع خمیر لواش دیگری را دوباره به روی همان لواش که در حالِ پختن بود زد. هر دو خمیر لواش، سنگین شدند و از دیوارۀ داغ تنور رها شده و داخل تنور افتادند و سوختند.
🌘مسلم گفت: «پسرم! دیدی یک لواش در حال پختن بود، لواش دیگر روی آن چسبید و باعث شد نه خودش بپزد و تبدیل به نان شود؛ و نه گذاشت لواش دیگر نان شود. پسرم! هرگز نانِ خود را روی نانِ کس دیگری نزن، که برای تو هم نانی نخواهد شد. بدان! اگر اجارۀ بالا به آن مغازه بزنی و او را از نان و نوا بیندازی، خودت نیز به نان و نوایی نخواهی رسید و این قانون زندگی است.»
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•