ﻓﺮﺩﯼ ﻭﺍﺭﺩ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻟﻬﺠﻪ ﺍﯼ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ
ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﺪ؟؟؟
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺁﻣﯿﺰ ﮔﻔﺖ : ﮐﺮﻡ ﺿﺪ
ﺳﯿﻤﺎﻥ؟ ﺑﻠﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ !
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺗﯿﺮﺁﻫﻦ ﻭ ﺁﺟﺮ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺣﺎﻻ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺸﻮ
ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﯾﺎ ﺧﺎﺭﺟﯿﺸﻮ؟؟؟
ﺍﻣﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﮔﺮﻭﻧﻪ ﻫﺎ؟ !!!
ﻣﺮﺩ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﺩﻭﺧﺖ ﻭ ﺁﻧﻬﺎﺭﺍ ﺭﻭ
ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﺷﺪﻡ ﺩﺳﺘﺎﻡ ﺯﺑﺮ
ﺷﺪﻩ،ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺧﺘﺮﻣﻮ ﻧﺎﺯ ﮐﻨﻢ !
ﺍﮔﻪ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﺑﻬﺘﺮﻩ،ﺧﺎﺭﺟﯽ ﺑﺪﻩ !
ﻣﺘﺼﺪﯼ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺵ ﯾﺦ ﺯﺩ ...
ﭼﻪ ﺣﻘﯿﺮ ﻭ ﮐﻮﭼﮏ ﺍﺳﺖ ﺁﻥ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ
ﻣﻐﺮﻭﺭ ﺍﺳﺖ !
ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﯼ ﺷﻄﺮﻧﺞ،ﺷﺎﻩ ﻭ
ﺳﺮﺑﺎﺯ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺟﻌﺒﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯿﮕﯿﺮﻧﺪ
ﺟﺎﯾﮕﺎﻩ ﺷﺎﻩ ﻭ ﮔﺪﺍ،ﺩﺍﺭﺍ ﻭ ﻧﺪﺍﺭ ﻗﺒﺮ
ﺍﺳﺖ ...
ﺗﻘﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺳﺎﺯ ﺍﺳﺖ ...
ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﮐﺒﺮﯾﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﻪ "ﮐﺒﺮ " ﺩﺍﺷﺖ ﻧﻪ
"ﺭﯾﺎ "
ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﮐﻪ "ﺗﻘﻮﺍ " ﺑﺎ ﯾﮏ " ﺗﻖ " " ﻭﺍ " نرود....
•✾📚 @Dastan 📚✾•
یه "گل کاکتوس" قشنگ تو خونه ام داشتم.
اوایل بهش میرسیدم، "قشنگ بود" و جون دار...
کم کم فهمیدم با همه بوته هام فرق داره، خیلی "قوی" بود، "صبور" بود!
اگه چند روز بهش "نور و آب" نمیدادم هیچ تغییری نمیکرد!
منم واسه همین "خیلی حواسم بهش نبود،" به خیال اینکه خیلی قویه و چیزیش نمیشه...
هر گلی که خراب میشد میگفتم؛
کاکتوسه چقدر خوبه!
"هیچیش نمیشه؛" اما بازم بهش رسیدگی نمیکردم...
تا اینکه یه روز که رفتم سراغش دیدم خیلی وقته که "خشک شده،" ریشه اش از بین رفته بود و فقط ساقه هاش "ظاهرشو" حفظ کرده بود.
"قوی ترین گل ام و از دست دادم چون فکر کردم قویه و مقاوم..."
"مواظب قوی ترین های زندگیمون باشیم، ما از بین رفتنشونو نمیفهمیم، چون همیشه یه "ظاهر خوب" دارند.
"همیشه حامی اند."
پشتت بهشون گرمه...
اما بهشون رسیدگی نمیکنیم، تا اینکه یه روز میفهمی قوی ها هم از بین میرن!"
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#خاطرات_شهدا
يكي از همكارانش ميگفت ابوذر هميشه سر كار روي يك برگه مينوشت: شهيد ابوذر امجديان. خوش به سعادتش و به او غبطه ميخورم و ميگويم ابوذرجان مگر قول ندادي بروي و بعد بيايي من را ببري سوريه زيارت همرزمانش از جسارت و شجاعتش هم برايم بسيار ميگويند. تعريف ميكردندكه هميشه آقا ابوذر با روي گشاده به عمليات میرفت و به رزمندهها ميگفت: بچهها بدويد برويد عمليات بدويد برويم حمله و همه می خنديدند. دوستش ميگفت: لحظات آخر آب برايش بردم و او نخورد و با لب تشنه به ديدار اربابش امام حسين(علیه السلام) رفت.
#حرف_دل
مي خواهم بگويم عمه جان، ابوذرم آمد تا مدافعت شود. هواي من را داشته باش. هواي بيقراريهايم را و دل بيتابم را. خانم جان دست من را هم بگير تا بتوانم مدافعت شوم. تو خود ميداني كه من چقدر ابوذرم را دوست داشتم و او را به تو هديه كردم. من از دوستداشتنيترين زندگيام گذشتم تا به لبخند رضايتي از تو برسم. من از او گذشتم تا تو بار ديگر بندهاي اسارت را نبيني. بيبي جان عاقبت من را هم چون ابوذرم شهادت قرار بده و زيارتي كه حلاوتش طعم تلخ فراق را از من دور كند.
#شهید_ابوذر_امجدیان
#همسرشهید
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨ #آیت_الله_بهجت:
آيا مي دانيد فايده گفتن
(بسم الله الرحمن الرحيم)
در آغاز هر كاري چيست؟
اگر شما عادت كنيد كه در ابتداي هر كاري بسم الله الرحمن الرحيم بگوييد ، فردا در روز قيامت وقتي نامه اعمالتان بدستتان داده مي شود قبل از آنكه آن را بخوانيد
بسم الله الرحمن الرحيم مي گوييد
و ناگهان مي بينيد كه همه گناهانتان از نامه اعمالتان پاك شده است مي پرسيد چه شد؟
در اين زمان ازطرف خداوند ندايي مي آيد كه اي بنده ، تو ما را با نام رحمن و رحيم فراخوانده اي پس ماهم باتو مقابله به مثل كرده ايم و گناهانت را بخشيده ايم.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
«ﻗـــﺎﻟﯽ» ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﺖ «ﺯﻧــﺪﮔﯽ»
ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽﺑﺎﻓﯽ
ﻭ ﻣﻦ ﻣﯽﺑﺎﻓﻢ
ﻭ ﺍﻭ ﻣﯽﺑﺎﻓﺪ،
ﻣﯽ ﺑﺎﻓﯿـﻢ ﻭ ﻧﻘـﺶ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﻢ....
ﺩﺍﺭِ ﺍﯾﻦ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺧُﺪﺍ ﺑﻪ ﭘﺎ ﮐﺮﺩ،
ﻫﺮ ﮐﻪ ﺁﻣﺪ ﮔﺮﻩﺍﯼ ﺗﺎﺯﻩ ﺯﺩ ﻭ ﺭﻧﮕﯽ ﻭ ﻃﺮﺣﯽ،
ﺁﻣﯿﺰﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﻧﺎ ﺯیبا،
ﺳﺎﯾﻪ ﺭﻭﺷﻨﯽ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﺛﻮﺍﺏ...
ﮔـﺮﻩ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ،
ﻃﺮﺡ ﻭ ﻧﻘﺸﺖ ﻧﯿﺰ،
ﻭ ﻫـﺰﺍﺭﻫﺎ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﺁﺩﻣـﯿﺎﻥ ﺑﺮ ﻓﺮﺷـﯽ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺯﯾﺴـﺖ ﮐﻪ ﮔﻮﺷﻪﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺗﻮ ﺑﺎﻓﺘﻪﺍﯼ!
ﮐﺎﺵ ﮔﻮﺷﻪﺍی ﺭﺍ ﮐﻪ ﺳﻬﻢ ﺗﻮﺳﺖ،
ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﺑﺒﺎفی
•✾📚 @Dastan 📚✾•
روزی روزگاری در زمانهای قدیم مرد خیاطی کوزهای عسل در دکانش داشت. یک روز میخواست دنبال کاری از مغازه بیرون برود. به شاگردش گفت: «این کوزه پر از زهر است. مواظب باش به آن دست نزنی و من و خودت را در دردسر نیندازی.»
شاگرد که میدانست استادش دروغ میگوید، حرفی نزد و استادش رفت. شاگرد هم پیراهن یک مشتری را برداشت و به دکان نانوایی رفت و آن را به مرد نانوا داد و دو نان داغ و تازه گرفت و بعد به دکان برگشت و تمام عسل را با نان خورد و کف دکان دراز کشید. خیاط ساعتی نگذشته بود که بازگشت و با حیرت از شاگردش پرسید: «چرا خوابیدهای؟»
شاگرد ناله کنان پاسخ داد: «تو که رفتی من سرگرم کار بودم. دزدی آمد و یکی از پیراهنها را دزدید و رفت. وقتی من متوجه شدم از ترس شما زهر توی کوزه را خوردم و دراز کشیدم تا بمیرم و از کتک خوردن و تنبیه آسوده شوم.»
•✾📚 @Dastan 📚✾•
در آسمان شهاب بود و جاده اى سفيد شد
گذشت و هيچ كس نديد و باز ناپديد شد
شنيده بود بارها جنون، جزاى عاشق است
جنون گرفت عاقبت همان كه مي شنيد شد
چقدر #قرص ميخورد چقدر گريه ميكند
چقدر خنده هاى تلخش علت مزيد شد
به روى تخت سالها شبى هزار مرتبه
شهيد شد شهيد شد شهيد شد شهيد شد
سرو قامت است، سرو نماد غيرت است
#شهيد داستان ما جنون گرفت بيد شد
#جانبازان_اعصاب_و_روان
•✾📚 @Dastan 📚✾•
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺳﺎﺗﯿﺪ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ:
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﺮﮔﻪ ﻫﺎﺭﻭ ﺗﺼﺤﯿﺢ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ،
ﺑﻪ ﺑﺮﮔﻪ ﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﻭ ﻧﺎﻡ
ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﮔﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ.
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﺮﺍﺩﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺑﻌﯿﺪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ
ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺑﺮﮔﻪ ﻧﺎﻡ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﺍﺯ ﺗﻄﺎﺑﻖ
ﺑﺮﮔﻪ ﻫﺎ ﺑﺎ ﻟﯿﺴﺖ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﺎﻥ ﺻﺎﺣﺒﺶ ﺭﺍ
ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﮑﻨﻢ. ﺗﺼﺤﯿﺢ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ 17/5 ﮔﺮﻓﺖ. ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﺯﯾﺎﺩ ﺍﺳﺖ، ﮐﻤﺘﺮ ﭘﯿﺶ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ
ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﻧﻤﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﺩ. ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ
ﺗﺼﺤﯿﺢ ﮐﺮﺩﻡ 15 ﮔﺮﻓﺖ. ﺑﺮﮔﻪ ﻫﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ.
ﺑﺎ ﻟﯿﺴﺖ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﺎﻥ ﺗﻄﺎﺑﻖ ﺩﺍﺩﻡ ﺍﻣﺎ
ﻫﯿﭻ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﯽ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ.
ﺗﺎﺯﻩ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻠﯿﺪ ﺁﺯﻣﻮﻥ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ
ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺼﺤﯿﺢ ﮐﺮﺩﻡ.
ﺁﺭﯼ، ﺍﻏﻠﺐ ﻣﺎ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺳﺨﺖ ﮔﯿﺮ
ﺗﺮﯾﻢ ﺗﺎ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻭ ﺑﻌﻀﻰ ﻭﻗﺘﻬﺎ
ﺍﮔﻪ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﺗﺼﺤﻴﺢ ﻛﻨﻴﻢ ﻣﻴﺒﻴﻨﻴﻢ
ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﺧﻮﺑﻲ ﻛﻪ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﻴﻢ ﻧﻴﺴﺘﻴﻢ.
•✾📚 @Dastan 📚✾•