eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨امام خامنه ای✨ 🎥قدر اين ماه رمضان را بدانيم؛ سال گذشته در همين ماه رمضان كسانی از دوستان ما بودند،اما امسال نيستند. بسا تیر و دی‌ماه و اردیبهشت‌ بیاید که ما خاک باشیم و خشت.. 📚 @Dastan 📚
يكي بود يكي نبود، بچه ي كوچك و بداخلاقي بود. روزي پدرش به او كيسه اي پر از ميخ و يك چكش داد و گفت هر وقت عصباني شدي، يك ميخ به ديوار روبرو بكوب. روز اول پسرك مجبور شد 37 ميخ به ديوار روبرو بكوبد. در روزها و هفته ها ي بعد كه پسرك توانست خلق و خوي خود را كنترل كند و كمتر عصباني شود، تعداد ميخهايي كه به ديوار كوفته بود رفته رفته كمتر شد. پسرك متوجه شد كه آسانتر آنست كه عصباني شدن خودش را كنترل كند تا آنكه ميخها را در ديوار سخت بكوبد. بالأخره به اين ترتيب روزي رسيد كه پسرك ديگر عادت عصباني شدن را ترك كرده بود و موضوع را به پدرش يادآوري كرد. 📚 @Dastan 📚 پدر به او پيشنهاد كرد كه حالا به ازاء هر روزي كه عصباني نشود، يكي از ميخهايي را كه در طول مدت گذشته به ديوار كوبيده بوده است را از ديوار بيرون بكشد. روزها گذشت تا بالأخره يك روز پسر جوان به پدرش رو كرد و گفت همه ميخها را از ديوار درآورده است. پدر، دست پسرش را گرفت و به آن طرف ديواري كه ميخها بر روي آن كوبيده شده و سپس درآورده بود، برد. پدر رو به پسر كرد و گفت: « دستت درد نكند، كار خوبي انجام دادي ولي به سوراخهايي كه در ديوار به وجود آورده اي نگاه كن !! اين ديوار ديگر هيچوقت ديوار قبلي نخواهد بود. 📚 @Dastan 📚 پسرم وقتي تو در حال عصبانيت چيزي را مي گوئي مانند ميخي است كه بر ديوار دل طرف مقابل مي كوبي. تو مي تواني چاقوئي را به شخصي بزني و آن را درآوري، مهم نيست تو چند مرتبه به شخص روبرو خواهي گفت معذرت مي خواهم كه آن كار را كرده ام، زخم چاقو كماكان بر بدن شخص روبرو خواهد ماند. يك زخم فيزيكي به همان بدي يك زخم شفاهي است. 📚 @Dastan 📚
☺️☺️☺️☺️☺️ دوست ها واقعاً جواهر هاي كميابي هستند ، آنها مي توانند تو را بخندانند و تو را تشويق به دستيابي به موفقيت نمايند. آنها گوش جان به تو مي سپارند و انتظار احترام متقابل دارند و آنها هميشه مايل هستند قلبشان را به روي ما بگشايند.» لطفاً اگر من در گذشته در ديوار شما حفره اي ايجاد كرده ام مرا ببخشيد. « پشت سرمن قدم برندار، چون ممكن است راه رو خوبي نباشم، قبل ازمن نيز قدم برندار، ممكن است من پيرو خوبي نباشم ، همراه من قدم بردار و دوست خوبي براي من باش.» 📚 @Dastan 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از داستان‌های آموزنده
هیچ ‌کس کاش نباشد نگهش بر راهی چشم بر در بود و دلبر او دیر کند... #صائب_تبریزی •┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈• http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام صادق(ع) می فرمایند: «هر کس ده مرتبه صلوات بفرستد خدا و ملائکه هزار بار بر او صلوات می فرستند و هر که حق بر او هزار صلوات بفرستد هرگز او را به آتش، عذاب نخواهد کرد و در مقابل هر صلوات ده حسنه به او عطا می فرمایند و هر کس ده مرتبه صلوات بفرستد حق تعالی ده صلوات بر او می فرستد و ده گناه او را می آمرزد و ده درجه او را بالا میبرد 📚 @Dastan 📚
روزی پیامبر اکرم(ص) در مسجد نشسته بودند در این هنگام شخصی وارد شده و به نماز ایستاد. اما بسیار با عجله رکوع و سجود بجا آورد و ارکان نماز را نیمه کاره انجام داد. حضرت فرمودند: مانند کلاغی که به زمین نوک می زند، خم و راست شده و نماز خوانده، هر آینه اگر او در چنین وضعی و با چنین نماز خواندنی از دنیا برود، به دین من نمرده است. •┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
💠💠 🔻در یک روستا، تاجری مقدار زیادی محصول از کشاورزان خرید تا آنها را با ماشین به انبار منتقل کند. 🔹در راه از پسری روستایی پرسید: «تا جاده چقدر راه است؟» پسر جواب داد: «اگر آرام بروید حدود ده دقیقه. اما اگر با سرعت بروید نیم ساعت و یا شایدهم بیشتر.» 🔸تاجر از این حرف مسخره ی پسر ناراحت شد و به او بد و بیراه گفت و با عصبانیت به سرعت حرکت کرد. پنجاه متر بیشتر نرفته بود که چرخ ماشین به سنگ ها گیر کرد و با یک تکان، همه محصول‌ها به زمین ریخت و از بین رفت... تاجر ناراحت و اندوهگین شد از تباه شدن پول و محصولش. ▪️در همین هنگام، یاد حرف‌ پسر روستایی افتاد و وقتی منظور او را فهمید حسابی شرمنده شد. افسوس که دیر شده بود.👌👌 🌱 به حرف و تجربه ی دیگران عمل کنیم. شاید گاهی باید آرام تر قدم برداریم تا برسیم، گاهی نباید برویم و... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 📚 Dastan 📚
✨امام رضا علیه السلام : هر ڪس در ماه رمضان يڪ آيہ از كتابــ خــدا را قرائتــ كند، مثل اين استــ كه در ماه هاے ديگر تمام قرآن را بخواند 📚 فضائل الاشهر الثلاثه،ص97 📚 @Dastan 📚
🐍🐍🐍🐍 روزی دزدی از مارگيری مار قیمتی اش را دزديد اما آن دزد بر اثر گزش مار كشته شد. مارگير آن كشته را ديد و وقتی که فهميد از مار او كشته شده است گفت: من دعا ميكردم كه دزد را پيدا كنم و مارم را پس بگیرم. خوب شد که دعايم مستجاب نشد و گرنه مار مرا گزیده بود. خداوند ميفرمايد: ای بسا چيزها كه نا گوار ميشمريد، ولی برای شما خيراست و ای بسا چيزهایی كه گوارا ميشمريد ولي برای شما زیانبار است و خداوند به مصالح امور آگاه است و شما ناآگاهید 📚 @Dastan 📚
🌸🍃🌸🍃 ⭕️⭕️عزیزان همراه حتمأ بخوانید ...   💥داستان واقعی و خیلی زیبایی که در پاکستان اتفاق افتاده : پزشک و جراح مشهور (د.ایشان) روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار میشد ، باعجله به فرودگاه رفت . بعد از پرواز ناگهان اعلان کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه ، که باعث از کارافتادن یکی از موتورهای هواپیما شده ، مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه را داشته باشیم . دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آنها گفت : من یک پزشک متخصص جهانی هستم و هر دقیقه برای من برابر با جان خیلی انسانها است و شما میخواهید من ۱۶ساعت تو این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم ؟ یکی از کارکنان گفت : جناب دکتر ، اگر خیلی عجله دارید میتونید یک ماشین کرایه کنید ، تا مقصد شما سه ساعت بیشتر نمانده است  ، دکتر ایشان با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد که ناگهان در وسط راه اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی شروع شد بطوری که ادامه دادن برایش مقدور نبود . ساعتی رفت تا اینکه احساس کرد دیگه راه راگم کرده خسته و کوفته و درمانده و با نا امیدی به راهش ادامه داد که ناگهان کلبه ای کوچک توجه او را به خود جلب کرد . کنار اون کلبه توقف کرد و در را زد ، صدای پیرزنی راشنید : بفرما داخل هرکه هستی ، در باز است … دکتر داخل شد و از پیرزن که زمین گیر بود خواست که اجازه دهد از تلفنش استفاده کند . پیرزن خنده ای کرد و گفت : کدام تلفن فرزندم ؟ اینجا نه برقی هست و نه تلفنی ، ولی بفرما و استراحت کن و برای خودت استکانی چای بریز تاخستگی بدر کنی و کمی غذا هم هست بخور تا جون بگیری . دکتر از پیرزن تشکرکرد و مشغول خوردن شد ، درحالی که پیرزن مشغول خواندن نماز و دعا بود . که ناگهان متوجه طفل کوچکی شد که بی حرکت بر روی تختی نزدیک پیرزن خوابیده بود ، که هرازگاهی بین نمازهایش او را تکان میداد . پیرزن مدتی طولانی به نماز و دعا مشغول بود، که دکتر به او گفت : بخدا من شرمنده این لطف و کرم و اخلاق نیکوی شما شدم ، امیدوارم که دعاهایت مستجاب شود. پیرزن گفت : و اما شما ، رهگذری هستید که خداوند به ما سفارش شما را کرده است . ولی دعاهایم همه قبول شده است بجز یک دعا دکتر ایشان گفت : چه دعایی ؟ پیرزن گفت : این طفل معصومی که جلو چشم شماست نوه من است که نه پدر دارد و نه مادر ، به یک بیماری مزمنی دچار شده که همه پزشکان اینجا از علاج آن عاجز هستند . به من گفته اند که یک پزشک جراح بزرگی بنام دکتر ایشان هست که او قادر به علاجش هست ، ولی او خیلی از مادور هست و دسترسی به او مشکل است و من هم نمیتوانم این بچه را پیش او ببرم . میترسم این طفل بیچاره و مسکین خوار و گرفتار شود پس از الله خواسته ام که کارم  را آسان کند . دکترایشان در حالی که گریه میکرد گفت : به والله که دعای تو ، هواپیماها را ازکار انداخت و باعث زدن صاعقه ها شد و آسمان را به باریدن وا داشت . تا اینکه من دکتر را بسوی تو بکشاند و من بخدا هرگز باور نداشتم که الله عزوجل با یک دعایی این چنین اسباب را برای بندگان مومنش مهیا میکند. و بسوی آنها روانه میکند. وقتی که دستها از همه اسباب کوتاه میشود ، فقط پناه بردن به آفریدگار زمین و آسمان بجا میماند . 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 📚 @Dastan 📚