هدایت شده از داستانهای آموزنده
شهادت امام علی علیه السلام .mp3
4.82M
🎧 #بشنوید
🌴 #مداحی شهادت امیرالمومنین علی علیه السلام
🔘 #محمود_کریمی
•┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈•
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
#داستانهای_امامان
#امام_علیعلیهالسلام
#حقوق_پدران_امت
هنگامى كه ابن ملجم شمشير بر فرق امير المؤ منين (عليه السلام) زد آن حضرت را به خانه آوردند.
مردم بر گرد خانه على (عليه السلام) جمع شدند تا تكليف ابن ملجم تعيين شود و او را بكشند.
🔸امام حسن (عليه السلام) آمد و فرمود: پدرم دستور داده متفرق شويد و به منازل خود برگرديد فعلا ابن ملجم را به حال خود مى گذاريم تا اگر پدرم بهبودى يافت خودش هر چه خواست با او معامله كند.
🔹همه مردم رفتند مگر اَصبَغ بن نُباته
پس از مختصر زمانى (1) حضرت مجتبى علیه السلام، آمد ديد اصبغ بن نباته هنوز ايستاده، فرمود چرا نمى روى مگر پيغام پدر مرا نشنيدى ؟
عرض كرد شنيدم ولى نمى روم مگر اينكه ايشان را ببينم و حديثى از مولايم بشنوم .
🔸امام حسن (عليه السلام) داخل شد و جريان را عرض كرد و براى اصبغ اجازه گرفت .
🔹اصبغ وارد شد، گفت ديدم على (عليه السلام) دستمال زرد رنگى بر سر بسته ولى رنگ صورتش از آن پارچه زردتر است.
به من فرمود مگر نشنيدى پيغام مرا؟
گفتم شنيدم ولى خواستم حديثى از شما بشنوم .
فرمود بشنو كه ديگر بعد از اين از من نخواهى شنيد.
🔸فرمود اى اصبغ همين طور كه تو بر بالين من آمدى روزى من به بالين پيغمبر رفتم به من دستور داد كه به مسجد برو و مردم را عموما دعوت كن .
آنگاه يك پله پايين تر از فراز منبر بالا برو و بگو
💠 هر كس والدين خود را ترك كند و عاق شود
💠و هر كس از مولا و آقاى خود بگريزد
💠و هر شخصى كه مزدور خود را ستم كند و اجرت او را ندهد خداوند او را لعنت كند.
🔸من به دستور آن حضرت عمل كردم همين كه از منبر به زير آمدم مردى از انتهاى مسجد گفت يا على سخنى گفتى ولى تفسير ننمودى من خدمت پيغمبر آمدم و گفته آن مرد را به عرض رساندم .
🔹اصبغ گفت: در اين هنگام على (عليه السلام) دست مرا گرفت و پيش خود كشانيد و يك انگشت مرا در ميان دست نهاد، فرمود همين طور پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) انگشت مرا در ميان دست خود گرفت و فرمود:
⚜يا على اَلا وَ اِنى و انت ابوا هذه الامة عقنا فلعنة الله عليه
⚜الا و انى و انت موليا هذه الامة فعلى من ابق عنا لعنة الله
⚜الا و انى و انت اجيرا هذه الامة فمن ظلمنا اجرتنا فلعنة الله عليه
🔆ثم قال آمين .
🔅اى على من و تو دو پدر اين امتيم هر كس ما را ترك كند و بيازارد بر او باد لعنت خدا
🔅و نيز من و تو دو آقاى اين امتيم هر كس از ما بگريزد بر او باد لعنت خدا
🔅و هم من و تو دو مزدور و اجير آنهائيم هر كس پاداش ما را ندهد مورد لعنت خدا واقع شود.
🔆سپس پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفت آمين .(2)
ا... ➰〰〰〰〰〰➰... ا
1- در روايت ديگر بسته كه چون صداى گريه از ميان خانه على بلند مى شد بر در خانه هر كه بود گريه مى كرد از اين رو آنها را مرخص كردند و مرتبه دوم از صداى گريه اصبغ امام حسين (عليه السلام ) آمد.
2- بحارالانوار، ج 9، ص 437
•✾📚 @Dastan 📚✾•
5.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ببینید
#شرح_حدیث_یقین
#مقام_معظم_رهبری
حجم: 5.7 مگابایت
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#سگ_انگلیسی
#حبوطن
#تقوا
در زمانی که نصرت الدوله وزیر دارایی بود، لایحه ای به مجلس آورد که به موجب آن، دولت ایران یکصد قلاده سگ از انگلستان خریداری و وارد کند.
او شرحی در باره خصوصیات این سگ ها بیان کرد و گفت:
این سگ ها شناسنامه دارند،
پدر و مادر دارند،
نژادشان معلوم است
به محض آن که دزد را ببینند، او را می گیرند.
#مرحوم_مدرس، پس از شنیدن توضیحات شاهزاده نصرت الدوله، دست را بر روی میز کوبید و گفت: مخالفم!
وزیر دارایی گفت: آخر چرا هر چه لایحه می آوریم شما مخالفت می کنید; دلیلش چیست؟
مدرس که تبسمی بر لبانش نقش بسته بود، پاسخ داد:
مخالفت من، هم دلیل دارد و هم به سود شماست.
مگر نگفتید این سگ ها به محض دیدن دزد، او را می گیرند، خوب، آقای وزیر دارایی! با ورود این سگ ها به ایران اول کسی که گرفتار آنها می شود خود شما هستید. پس مخالفت من به نفع شماست!
📙داستانهای مدرس، ص177
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#توهمات_واهی
در آخرین لحظات، سوار اتوبوس شد و روی اولین صندلی نشست.
از کلاس های ظهر متنفر بود اما حداقل این حسن را داشت که مسیر خلوت بود…
اتوبوس که راه افتاد نفسی تازه کرد و به دور و برش نگاه کرد.
پسر جوانی روی صندلی جلویی نشسته بود که فقط می توانست نیمرخش را ببیند که داشت از پنجره بیرون را نگاه می کرد…
به پسر خیره شد و خیال پردازی را مثل همیشه شروع کرد:
چه پسر جذابی! حتی از نیمرخ هم معلومه.
اون موهای مرتب شونه شده و اون فک استخونی.
سه تیغه هم که کرده حتما ادکلن خوشبویی هم زده…
چقدر عینک آفتابی بهش میآد…
یعنی داره به چی فکر می کنه؟
آدم که اینقدر سمج به بیرون خیره نمیشه!!!
لابد داره به نامزدش فکر می کنه…
آره حتما همین طوره.
مطمئنم نامزدش هم مثل خودش جذابه.
باید به هم بیان (کمی احساس حسادت)…
می دونم پسر یه پولداره… با دوستهاش قرار میزاره که با هم برن شام بیرون.
کلی با هم می خندن و از زندگی و جوونیشون لذت می برن؛
میرن کافی شاپ، اسکی، چقدر خوشبخته!
یعنی خودش می دونه؟ می دونه که باید قدر زندگیشو بدونه؟!!
دلش برای خودش سوخت. احساس کرد چقدر تنهاست و چقدر بدشانس است و چقدر زندگی به او بدهکار است. احساس بدبختی کرد. کاش پسر زودتر پیاده میشد!!!
ایستگاه بعد که اتوبوس نگه داشت، پسر از جایش بلند شد.
مشتاقانه نگاهش کرد، قدبلند و خوش تیپ بود…
پسر با گام های نااستوار به سمت در اتوبوس رفت.
مکثی کرد و چیزی را که در دست داشت باز کرد… یک، دو، سه و چهار… لوله های استوانه ای باریک به هم پیوستند و یک عصای سفید رنگ را تشکیل دادند…
از آن به بعد دیگر هرگز عینک آفتابی را با عینک سیاه اشتباه نگرفت و به خاطر چیزهایی که داشت خدا را شکر کرد…
•✾📚 @Dastan 📚✾•
دوستی با خدا:
🌻امام صادق علیه السلام🌻
👈هر کس دو سوره عنکبوت و روم را در شب23ماه رمضان بخواند به خدا قسم اهل بهشت است و پس از آن فرمود: قسم یاد کردم و هیچ استثنایی نکردم و نمی ترسم که خداوند به خاطر سوگند و عدم استثنای در آن برای من گناهی بنویسد، زیرا مطمئن هستم که این دو سوره نزد خدا جایگاهی بزرگ دارد.
📚مصباح کفعمی/ص443
•✾📚 @Dastan 📚✾•
اسرائیل دشمن بشریت و دشمن اسلام است.
•┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈•
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722