📚خطر سلامتی و آسایش
آورده اند روزی حاکم شهر بغداد از بهلول پرسید: آیا دوست داری که همیشه سلامت و تن درست باشی؟ بهلول گفت: خیر زیرا اگر همیشه در آسایش به سر برم، آرزو و خواهش های نفسانی در من قوت می گیرد و در نتیجه، از یاد خدا غافل می مانم. خیر من در این است که در همین حال باشم و از پروردگار می خواهم تا گناهانم را بیامرزد و لطف و مرحتمش را از من دریغ نکند و آنچه را به آن سزاوارم به من عطا کند.»
(پیامبر اکرم(ص)می فرمایند:
وقتی دیدید خداوند فقر و مرض را بر بنده ای فرود آورد می خواهد او را تصفیه کند.)
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
12_Sibsorkhi_Shahadat_Hazrat_Zeinab_94-06_(www.rasekhoon.net).mp3
9.32M
ذکر مصیبت نائبه الامام حضرت اُم المصائب زینب کبری سلام الله علیها
روضه بنیت تعجیل در ظهور ..
مداح : حاج حسین سیب سرخی
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚چند جمله زیبا
🍁از دوست جدید رازت را پنهان کن
از دشمن قدیمی که طرح دوستی
دوباره با تو ریخته خنجرت را
چون اولی باورت را نشانه می گیرد ,
دومی قلبت را
🍁ﻧﺼﯿﺤﺖ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺎﻟﻪ ﺗﻮ
ﺫﻫﻨﻢ ﻣﻮﻧﺪﻩ
ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺍﮔﻪ ﻣﻬﻤﻮﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩﯾﻦ ﻭ ﺻﺎﺣﺐ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﭼﺎﯼ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﺩ ﻧﮑﻨﯿﻦ
ﺷﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﭼﯿﺰﯾﻪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﺍﺯ ﻣﻬﻤﻮﻧﺶ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﺍﮔﻪ ﻧﺨﻮﺭﯾﻦ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﻪ…
🍁از گناه کوچک کسی که دوست داری بگذر چون سرانجام تنهایی کاری خواهد کرد که از گناه بزرگ کسی بگذری که دوستش نداری!
🍁رابطه ای که توش اعتماد نیست مثل ماشینیه که توش بنزین نیست تا هروقت بخوای میتونی توش بمونی ولی به جایی نمیرسی.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
✍️سخنرانی استاد رفیعی
🎬موضوع: سه ذکر طلایی از امام صادق (علیه السلام)
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
قسمتی از خطبه حضرت زینب سلام الله علیها در کاخ یزید لعنت الله علیه:
ای یزید آیا گمان می بری این که اطراف زمین و آفاق آسمان را بر ما تنگ گرفتی و راه چاره را بر ما بستی که ما را به مانند کنیزان به اسیری برند، ما نزد خدا خوار و تو سربلند گشته و دارای مقام و منزلت شده ای، پس خود را بزرگ پنداشته به خود بالیدی، شادمان و مسرور گشتی که دیدی دنیا چند روزی به کام تو شده و کارها بر وفق مراد تو می چرخد، و حکومتی که حق ما بود در اختیار تو قرار گرفته است، آرام باش، آهسته تر. آیا فراموش کرده ای قول خداوند متعال را «و کسانی که کافر شدند، گمان نکنند مهلتی که به آنان می دهیم به سودشان خواهد بود، جز این نیست که مهلتشان می دهیم تا بر گناه خود بیفزایند، و برای آنان عذابی خوار کننده است» ( ترجمه سوره آل عمران / آیه 178) - منبع: مقتل الحسین، ابومخنف، ترجمه سید علی محمد موسوی جزایری
در بلاغت چون علی در فصاحت چون حسن
در شهامت چون حسین و در حیا چون مادر است
◼️ 15ماه رجب، سالروز رحلت حضرت زینب سلام الله علیها بر شما تسلیت باد
رجب که به نیمه میرسد
انگار محتشم دوباره زبان میگیرد
انگار زخمهای دلِ زینب
دوباره سر باز میکند...
منتقم خونِ خدا...
قسم به تمام ثانیههایی که
زینب شکست ولی برخاست
زمین خورد اما ایستاد...
جهانِ ما آمدنت را کم دارد
بخاطر زینب ظهور کن...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#وفات_حضرت_زینب_تسلیت
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
وای بر کم فروشان..
ویل للمطففین..❌
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#انفاق
حضرت زهرا سلام الله علیها:
حُبِّبَ اِلَیَّ مِن دُنیاکم ثَلاثٌ: تَلاوَةُ کِتابِ اللهِ وَ النَّظَرُ فی وَجهِ رَسولِ الله وَ الانفاقُ فی سَبیلِ اللهِ؛
از دنیای شما سه چیز محبوب من است:
۱- تلاوت قرآن
۲- نگاه به چهره رسول خدا
۳- انفاق در راه خدا.
وقایع الایام خیابانی، جلد صیام، ص295
امام صادق عليه السلام :
ثَلاثٌ مَنْ اَتَى اللّهَ بِواحِدَةٍ مِنْهُنَّ اَوْجَبَ اللّهُ لَهُ الْجَنَّةَ: اَلاِْنْفاقُ مِنْ اِقْتارٍ وَ الْبِشْرُ لِجَميعِ الْعالَمِ وَ الاِْنْصافُ مِنْ نَفْسِهِ؛
هر كس يكى از اين كارها را به درگاه خدا ببرد، خداوند بهشت را براى او واجب مى گرداند:
۱- انفاق در تنگدستى
۲- گشاده رويى با همگان
۳- رفتار منصفانه
نهج الفصاحه، ح 1281
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#تلنگر
شیری گرسنه از میان تپههای کوهستان بیرون پرید و گاوی را از پای درآورد
سپس در حالی که… شکمی از عزا درمی آورد، هرازگاهی یکبار سرش را بالا می گرفت و مستانه نعره می کشید.
صیادی که در آن حوالی در جستجوی شکار بود، صدای نعره های مستانه شیر را شنید و پس از ردیابی با گلوله ای آن را از پای درآورد...
هنگامی که مست پیروزی هستیم بهتر است دهانمان را بسته نگه داریم
🔸غرور، منجلاب موفقیت است
موفقیت برای اشخاص کم ظرفیت مقدمه گستاخی است!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✅عبيد بن زراره مےگويد:از امام صادق علیه
السلام پرسيدم: --> گناهان ڪبيره ڪدام اند؟
✍️آن حضرت فرمودند: گناهان کبيره در نوشتار
علی بن ابی طالب (ع) هفت چيز است:
1》 ڪفر به خداوند،
2》 ڪشتن انسان،
3》 عاق پدر و مادر شدטּ،
4》 ربا گرفتن،
5》 خوردטּ مال يتيم به ناحق،
6》 فرار از جهاد
7》 و تعرب بعد از هجرت
👈عبيد میگويد : از امام پرسيدم: گناه يك درهم
از مال يتيم خوردن بزرگتر است يا ترک نماز؟
حضرت فرمودند:ترڪ نماز عرض ڪردم: شما
ترک نماز را از گناهان کبيره به حساب نياورديد!!!
حضرت فرمودند: اولين گناه کبيره چه بود؟
عرض کردم : کفر به خداوند فرمودند:
شکی نيست که تارک نماز کافراست.
📚وسائلالشيعه ج۱۱ ص۲۵۴
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
💎آبگیری که ماهیهای کوچولو و چند تا قورباغه در آن زندگی می کردند.
کنار آبگیر تنگ کوچولوی شیشه ای هم بود، که یه ماهی کوچولوی قرمز توش زندگی می کرد.
هر روز پرنده ها دور آبگیر جمع می شدند و آب می خوردند. یک روز وقتی همه ی پرنده ها رفتند، یک پرنده سفید اومد و نشست کنار تنگ ماهی و پرسید: تو چرا نمی ری تو آبگیر پهلوی ماهیهای دیگه؟ ماهی قرمز گفت: من از اون ماهیها و قورباغه ها می ترسم.
پرنده گفت: ولی دنیای واقعی تو اونجاست. می خوای تنگ آبتو بندازم تو آبگیر؟
ماهی با تردید گفت: نه. پرنده گفت: دوست داری با نوکم تُنگتو بلند کنم و ببرم تو لونۀ خودم که تنها نباشی؟
ماهی گفت: دلم می خواد ولی می ترسم، پرنده خداحافظی کرد و رفت.
مدت ها گذشت، آبگیر خشک شد. یک روز پرنده آمد تا سری به ماهی بزند و احوالپرسی کند.
ماهی گفت: آبگیر خشک شده، می شه تنگمو با نوکت بلند کنی و ببری تو لونت؟
پرنده گفت: دیگه پیر و فرسوده شده ام توان بلند کردن این تنگ رو ندارم. پرنده خداحافظی کرد و رفت و ماهی تنهای تنها ماند.
🌟فرصتهای خوب زندگی به انتظار ما نمی نشینند، برای پیشرفت کردن تردید نکنید از فرصتهایتان استفاده کنید.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌸 آیت الله فاطمی نیا:
روزی با پدر میخواستيم برويم به یک مجلس مهم. وقتی آمدند بيرون خانه، ديدم بدون عبا هستند! گفتم عبايتان كجاست؟! گفتند مادرتان خوابيده بود و عبا را رويشان ڪشیده بودم!
به ايشان گفتم : ولی بدون عبا رفتن آبرو ريزی است!! ايشان گفتند: اگر آبروی من در گروی آن عباستــ و برداشتن آن عبا هم به بهای از خواب پريدن مادرتان است، نه آن عبا را میخواهم نه آن آبرو را...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
❤️🍃🌸🌷🌸🌷🌸❤️
یه موتور گازی داشت 🏍
که هرروز صبح و عصر سوارش میشد
و باش میومد مدرسه و برمیگشت .
یه روز عصر ...
که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت❗️
رسید به چراغ قرمز .🚦
ترمز زد و ایستاد ‼️
یه نگاه به دور و برش کرد 👀
و موتور رو زد رو جک
و رفت بالای موتور و فریاد زد :🗣
الله اکبر و الله اکــــبر ...✌️
نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب .😳
اشهد ان لا اله الا الله ...👌
هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید 😂
و متلک مینداخت😒
و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد 😳
که این مجید چش شُدِه⁉️
قاطی کرده چرا⁉️
خلاصه چراغ سبز شد🍃
و ماشینا راه افتادن🚗🚙
و رفتن .
آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید؟
چطور شد یهو؟؟!!
حالتون خُب بود که؟!!
مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت👀
و گفت : "مگه متوجه نشدید ؟ 😏
پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود
که عروس توش بی حجاب نشسته بود 😖
و آدمای دورش نگاهش میکردن .😒
من دیدم تو روز روشن ☀️
جلو چشم امام زمان داره گناه میشه ❌.
به خودم گفتم چکار کنم
که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه .
دیدم این بهترین کاره !"👌
همین‼️✌️
🎌برگی از خاطرات شهید مجید زین الدین
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🍃رسول خدا(ص):
آنکه کالایی را به اميد گران شدن چهل روز انبار كند خداوند از او بیزار است.❌
بحار؛59:292
#احتکار
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از قاصدک
♨️کانال آسمان در ایتا راه اندازی شد♨️
❤️ برای دریافت احادیث کوتاه و اثربخش به کانال آسمان وارد شوید❤️
https://eitaa.com/joinchat/942800896C6f98df1911
پسر ملانصرالدین از او پرسید
پدر ، فقر چند روز طول میکشد؟
ملا گفت : چهل روز پسرم.
پسرش گفت : بعد از چهل روز ثروتمند میشویم؟
ملا جواب داد : نه پسرم ، #عادت می کنیم
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚واقعا ارزش خوندن داره
مىخواستم به دنيا بيايم، در يك زايشگاه عمومى؛ پدربزرگم به مادرم گفت: فقط بيمارستان خصوصى!
مادرم گفت: چرا؟
پدربزرگم گفت: مردم چه مىگويند؟!
مىخواستم به مدرسه بروم، همان مدرسه سر كوچهمان؛ مادرم گفت: فقط مدرسه غيرانتفاعى!
پدرم گفت: چرا؟
مادرم گفت: مردم چه مىگويند؟!
به رشته انسانى علاقه داشتم؛ پدرم گفت: فقط رياضى!
گفتم: چرا؟
پدرم گفت: مردم چه مىگويند؟!
مىخواستم با دخترى ساده كه دوستش داشتم ازدواج كنم؛ خواهرم گفت: مگر من بميرم.
گفتم: چرا؟
خواهرم گفت: مردم چه مىگويند؟!
مىخواستم پول مراسم عروسى را سرمايه زندگىام كنم؛ پدر و مادرم گفتند: مگر از روى نعش ما رد شوى.
گفتم: چرا؟
آنها گفتند: مردم چه مىگويند؟!
مىخواستم به اندازه جيبم خانهاى در پايين شهر اجاره كنم؛ مادرم گفت: واى بر من.
گفتم: چرا؟
مادرم گفت: مردم چه مىگويند؟!
اوّلين مهمانى بعد از عروسىمان بود. مىخواستم ساده باشد و صميمى؛ همسرم گفت: شكست به همين زودى؟!
گفتم: چرا؟
همسرم گفت: مردم چه مىگويند؟!
مىخواستم يك ماشين مدل پايين بخرم، در حد وسعم تا عصاى دستم باشد؛ همسرم گفت: خدا مرگم دهد.
گفتم: چرا؟
همسرم گفت: مردم چه مىگويند؟!
مىخواستم بميرم. بر سر قبرم بحث شد؛ پسرم گفت: پايين قبرستان.
زنم جيغ كشيد!
دخترم گفت: چه شده؟
زنم گفت: مردم چه مىگويند؟!
مُردم... برادرم براى مراسم ترحيمم مسجد سادهاى در نظر گرفت.
خواهرم اشك ريخت و گفت: مردم چه مىگويند؟!
از طرف قبرستان سنگ قبر سادهاى بر سر مزارم گذاشتند؛ اما برادرم گفت: مردم چه مىگويند؟!
خودش سنگ قبرى برايم سفارش داد كه عكسم را رويش حك كرده بودند.
و حالا من در اينجا در حفرهاى تنگ و تاريك، خانهاى دارم و تمام سرمايهام براى ادامه زندگى، جملهاى بيش نبود؛ «مردم چه مىگويند؟!» مردمى كه عمرى نگران حرفهايشان بودم، حالا حتى لحظهاى هم نگران من نيستند!!!
كسانى كه براى خودشان زندگى مىكنند، از فرصت يکباره زندگیشان نهايت بهره و لذت را بردهاند
بیایید مردم نباشیم
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
لباسی که رنگ پس میدهد را یا دور بینداز، یا جدا بشوی، وگرنه تمام لباسها را خراب میکند.
حکایت خاطرات تلخ و ناخوشیست که اگر نادیدهشان نگیری و در ذهنت محو یا کمرنگشان نکنی، رنگ پس میدهند به همه چیز و زهر رخوتانگیزشان نشت میکند وسط تمام خاطرات شیرینی که داری و بافت صیقلی و یکدستشان را خراب میکند.
آدم بخاطر یک لباس بیکیفیت، کلی لباس با کیفیت و قشنگ را که نابود نمیکند!
پس رها کن عزیز من، وقتِ خوبیست برای آرام شدن، برگها دارند یکی یکی میریزند، غصهها و خاطرات ناجورت را آویزشان کن تا بریزند و حالت جور شود.
به این فکر کن که به زودی بارانهای دلبرانه میبارد و کوچهها و پیادهروها و خیابانها خیس میشوند، کسی را برای قدم زدن داری؟ یا تنهایی بیشتر میچسبد؟!
#نرگس_صرافیان_طوفان
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
روزی سلیمان پیامبر در میان اوراق کتابش جانوران ریزی را دید که صفحات او را خورده و فرو برده اند .
در خیال خود از خداوند میپرسد :
غرض از خلقت اینها چه بوده است ؟
در حال به سلیمان خطاب میرسد :
که به جلال و جبروت خودم سوگند که
هم اکنون همین سوال را این ذره
ناچیز درباره خلقت تو از من پرسید ...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#از_کربلای۵_تا_کربلای۸
🌷مجروح کربلای ۵ بود، اما خودش را رسانده بود به عملیات کربلای ۸. مسئولیت هر کس را گفتم. بلند گفت: پس من چی؟!! گفتم: شما را برای بعد عملیات میخوام! محکم گفت: این همه راه نیامدم که بمانم!!
🌷به دلم افتاد به سوی شهادت میرود. نتوانستم مانعش شوم. گفتم: با فلان گروهان برو! روز بعد خبر شهادتش را شنیدم.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز جعفر عوض پور
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🍃امام رضا(ع)
اشک بر #حسین، گناهان بزرگ را فرو می ریزد.😔
بحار، ج44، ص 284
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
گاهی اوقات هم باید گفت:
سکوت میکنم تا خدا سخن گوید..
رها میکنم تا خدا هدایت کند...
دست برمیدارم تا خدا دست به کار شود.
و فقط به او میسپارم تا آرام شوم...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚داستان کوتاه
در گذشته، پیرمردی بود ڪه از راه ڪفاشی گذر عمر می ڪرد ...
او همیشه شادمانه آواز می خواند، ڪفش وصله می زد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خویش باز می گشت.
و امّا در نزدیڪی بساط ڪفاش، حجره تاجری ثروتمند و بدعنق بود؛
تاجر تنبل و پولدار ڪه بیشتر اوقات در دڪان خویش چرت می زد و شاگردانش برایش ڪار می ڪردند، ڪم ڪم از آوازه خوانی های ڪفاش خسته و ڪلافه شد ...
یڪ روز از ڪفاش پرسید درآمد تو چقدر است؟
ڪفاش گفت روزی سه درهم
تاجر یڪ ڪیسه زر به سمت ڪفاش انداخت و گفت:
بیا این از درآمد همه ی عمر ڪار ڪردنت هم بیشتر است!
برو خانه و راحت زندگی ڪن و بگذار من هم ڪمی چرت بزنم؛ آواز خواندنت مرا ڪلافه ڪرده ...
ڪفاش شوڪه شده بود، سر در گم و حیران ڪیسه را برداشت و دوان دوان نزد همسرش رفت.
آن دو تا روز ها متحیر بودند ڪه با آن پول چه ڪنند ...!
از ترس دزد شبها خواب نداشتند، از فڪر اینڪه مبادا آن پول را از دست بدهند آرامش نداشتند، خلاصه تمام فڪر و ذڪرشان شده بود مواظبت از آن ڪیسه ی زر ...
تا اینڪه پس از مدتی ڪفاش ڪیسه ی زر را برداشت و به نزد تاجر رفت،
ڪیسه ی زر را به تاجر داد و گفت:
بیا ! سڪه هایت را بگیر و آرامشم را پس بده.
"خوشبختی چیزی جز آرامش نیست"
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
مرحوم آیه الله شیخ ابوتراب نهاوندی نقل کرده است" که حضرت آیت الله مرحوم شیخ طه که از مراجع تقلید زمان خود بود ، عده ای خدمت ایشان آمدند و عرض کردند ، یک جوان از دنیا رفته است و چنانچه مقدور است حضرتعالی جهت خواندن نماز بر جنازه اش تشریف بیاورید.
حضرت آیت الله العظمی مرحوم شیخ طه حرکت کردند که بر جنازه ی آن جوان نماز بخوانند ، در بین راه صحبت آن جوان شد و همه از معصیت ها وگناهان او گفتند و به حضرت آیت الله العظمی شیخ طه عرض کردند که صلاح نیست که حضرتعالی بر جنازه ی این جوان معصیت پیشه نماز بخوانید.
خلاصه آن قدر سعایت کردند که آقا شخص دیگری را به جای خود فرستاد که نماز بخواند وبعد از نماز اورا دفن کردند و برگشتند.
فردا صبح که ایشان جهت تدریس آمدند ، چون شاگردان جمع شدند فرمودند : آن جوان را کجا دفن کردند ؟ گفتند در فلان قبرستان.
فرمودند : برویم من می خواهم بر قبرش نماز بخوانم ، عرض کردند ، شما که بر جنازه ی او نماز نخواندید چگونه است اکنون بر قبرش می خواهید نماز بخوانید؟
حضرت آیت الله العظمی مرحوم شیخ طه فرمودند : دیشب او را در خواب دیدم و با کمال تعجب مشاهده کردم در جایی با صفا و مقامی نیکو قرار دارد ، به او گفتم به من گفته بودند که تو آدم بدی هستی ، چگونه در این جای با صفا و این مقام رفیع قرار داری ؟
گفت :آری هر چه درباره ی من به تو گفته بودند درست بود ودر همان لحظه مرگ عذابم شروع شد ، در هنگام مرگم که در بستر قرار داشتم یکباره همه ی وجودم را آتش فرا گرفت و حتی آب غسلم هم آتش بود وبه انواع شکنجه ها عذاب می کردند.
دو ملک مرا می کشاندند و می بردند به جایی که می بایست در آنجا مورد شکنجه و عذاب قرار گیرم ، در بین راه که می بردند چون به سه نفر سوار رسیدیم توقف کردیم و آن دو ملک احترام خاصی به آن سه نفر کردند و آنها رفتند ، یکی از دوملک گفت : اینها را می شناسی ؟ گفتم : نه
گفت : آنکه پیشاپیش همه می رود ، امیرمومنان علی علیه السلام است وآن دو نفر یکی حضرت امام حسین علیه السلام و دیگری حضرت ابو الفضل علیه السلام است.
من فریاد زدم یا امیرالمومنین ،یا امیر المومنین ،حضرت جواب نداد. گفتم آقا نمی گویم که از من شفاعت کنید ،بلکه سوالی دارم ، چون امام این جمله را شنید ایستادند و من عرض کردم آقا اینجا که مرا می بردند که عذاب کنند دشمنان شما هستند و همه ناصبیند ، اگر یک ناصبی به من بگوید تو این همه یا علی ، یا علی گفتی ، از علی چه استفاده کردی ، هم ما که دشمن او بودیم در جهنم هستیم وهم تو که او را دوست می داشتی در اینجایی ، من در جواب چه بگویم؟شما یک جواب به ما یاد بدهید که به دشمنان شما بگویم.
حضرت فرمودند : راست می گوید او را
برگردانید وآن دو ملک مرا بر گرداندند وبعد از آن این مقام را که می بینی به من دادند و از گناهان من در گذشتند.
کتاب آداب الطلاب ص 402
✾📚 @Dastan 📚✾