eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.3هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
پرسید ...چطور ، بهتر زندگی کنم ؟ گفت : گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ، با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ، وبدون ترس برای آینده آماده شو . ایمان را نگهدار وترس را به گوشه ای انداز . شک هایت را باور نکن ، وهیچگاه به باورهایت شک نکن . زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی کوچک باش و عاشق ... که عشق ، خود میداند آئین بزرگ کردنت را .. بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی . و زلال باش ... ،‌ زلال باش .... ، فرقی نمیکند که گودال کوچک آبی باشی ، یا دریای بیکران ، زلال که باشی ، آسمان در توست. •✾📚 @Dastan 📚✾•
مردی درحالی‌که به قصرها و خانه‌های زیبا می‌نگریست به دوستش گفت: «وقتی این همه اموال را تقسیم می‌کردند ما کجا بودیم.» دوست او دستش را گرفت و به بیمارستان برد و گفت: « وقتی این بیماری‌ها را تقسیم می‌کردند ما کجا بودیم ! » انسان زمانی که پیر میشه تازه میفهمه نعمت واقعی همون سلامتی، خانواده، عشق، شادی، باهم بودن، انرژی جوانی و ... "همین چیزای ساده بوده که همیشه داشته ولی هرگز بهشون اهمیت نداده و دنبال نداشته ها بوده " •✾📚 @Dastan 📚✾•
قيمت تو چقدر است؟ گويند از مردي که صاحب گسترده‌ترين فروشگاه‌های زنجيره‌ای در جهان است پرسيدند: «راز موفقيت شما چه بوده؟» او در پاسخ گفت : در خانواده‌ي فقيري به دنيا آمدم و چون خود را به معناي واقعي فقير مي‌ديدم، هيچ راهي به جز گدايي کردن نمي‌شناختم...!! روزي به طرف يک مرد متشخص رفتم و مثل هميشه قيافه‌اي مظلوم و رقت‌بار به خود گرفتم و از او درخواست پول کردم. وي نگاهي به سراپاي من انداخت و گفت: به جاي گدايي کردن بيا با هم معامله‌اي کنيم. پرسيدم : چه معامله‌اي ...!؟ گفت: ساده است. يک بند انگشت تو را به ده تومان مي‌خرم! گفتم: عجب حرفي مي‌زنيد آقا، يک بند انگشتم را به ده تومان بفروشم ...!؟ - بيست تومان چطور است؟ - شوخي مي کنيد؟! - بر عکس، کاملا جدي مي گويم. - جناب من گدا هستم، اما احمق نيستم. او هم‌چنان قيمت را بالا مي‌برد تا به هزار تومان رسيد. گفتم: اگر ده هزار تومان هم بدهيد، من به اين معامله‌ي احمقانه راضي نخواهم شد. گفت: اگر يک بند انگشت تو بيش از ده هزار تومان مي‌ارزد، پس قيمت قلب تو چقدر است؟ در مورد قيمت چشم، گوش، مغز و پاي خود چه مي‌گويي؟ لابد همه‌ي وجودت را به چند ميليارد تومان هم نخواهي فروخت!؟ گفتم: بله، درست فهيميده‌ايد. گفت: عجيب است که تو يک ثروتمند حسابي هستي، اما داري گدايي مي‌کني ...!؟ از خودت خجالت نمي‌کشي .!؟ گفته‌ي او همچون پتکي بود که بر ذهن خواب‌آلود من فرود آمد.!! ناگهان بيدار شدم و گويي از نو به دنيا آمده‌ام اما اين بار مرد ثروتمندي بودم که ثروت خود را از معجزه‌ي تولد به دست آورده بود. از همان لحظه، گدايي کردن را کنار گذاشتم و تصميم گرفتم زندگي تازه‌اي را آغاز کنم ..." قصه ها براي بيدار کردن ما نوشته شدند، اما تمام عمر، ما براي خوابيدن از آنها استفاده کرديم.... •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ﺭﻭﺯﯼ ﺑﺒﺮﯼ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺩﻭﺍﻥ ﺩﻭﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﻮﺩﺍﻟﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯽ ﺭﺳﺎﻧﺪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﯿﺐ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺭﻫﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺗﻤﺴﺎﺣﯽ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺩﻫﺎﻥ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺍﻭست...! ﺩﺭ ﻧﯿﻤﻪ ﺭﺍﻩ ﺷﯿﺐ ﮔﻮﺩﺍﻝ، ﻣﺮﺩ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻮﺗﻪ ﺗﻤﺸﮑﯽ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﻭ ﻣﮑﺚ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ... ﺑﺎﻻ ﺑﺮﻭﻡ ﯾﺎ ﭘﺎﯾﯿﻦ ؟ ! ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪ ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺗﻪ ﭼﻨﺪ ﺩﺍﻧﻪ ﺗﻤﺸﮏ ﺧﻮﺷﺮﻧﮓ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﺍﺳﺖ ، ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : « ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﺯ ﻟﺬﺕ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﻤﺸﮏ ﺑﻬﺮﻩ ﺑﺒﺮﻡ ﻭ ﺍﺯ ﻓﮑﺮ ﺑﺒﺮ ﻭ ﺗﻤﺴﺎﺡ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺑﺎﺷﻢ ! » ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﻤﺸﮏ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺍﻧﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺑﺒﺮ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺗﻤﺴﺎﺡ ﺩﺭ ﭘﯿﺶ ﺭﻭ ! ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺑﺒﺮ ﯾﮏ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺗﻮﺳﺖ ﻭ ﺗﻤﺴﺎﺡ ﯾﮏ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﮐﻪﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺗﻮ ... ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﻤﺸﮏ ﺭﺍ ﺩﺭ ﯾﺎﺏ ! ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ، ﻫﻤﻨﻮﺍ ﻭ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﺑﺎﺗﻤﺎﻡ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﺍﺳﺖ...! ﻋﻘﺐ ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﻭ ﺟﻠﻮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﺗﻮ، ﺳﻨﻔﻮﻧﯽ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺭﯾﺰﺩ. •✾📚 @Dastan 📚✾•
ﺑﺮﺍﯼ تیز کردن ﺧﻮﺩ ﻭﻗﺖ ﺻﺮﻑ ﮐﻨﯿﺪ ﻣﺮﺩﯼ ﻗﻮﯼ ﻫﯿﮑﻞ ﺩﺭ ﭼﻮﺏ ﺑﺮﯼ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﺷﺪ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺧﻮﺏ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﺪ. ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ ۱۸ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺮﯾﺪ، ﮐﺎﺭﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺗﺒﺮﯾﮏ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﮐﺎﺭ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﮐﺮﺩ. ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﯿﺰﻩ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩ، ﻭﻟﯽ ۱۵ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺮﯾﺪ. ﺭﻭﺯ ﺳﻮﻡ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩ، ﺍﻣﺎ ﻓﻘﻂ ۱۰ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺮﯾﺪ. ﺑﻪ ﻧﻈﺮﺵ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺿﻌﯿﻒ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﭘﯿﺶ ﮐﺎﺭﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﺭﻓﺖ، ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺗﻼﺵ میﮐﻨﻢ، ﺩﺭﺧﺖ ﮐﻤﺘﺮﯼ ﻣﯽ ﺑﺮﻡ! ﮐﺎﺭﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﮐﯽ ﺗﺒﺮﺕ ﺭﺍ ﺗﯿﺰ ﮐﺮﺩﯼ؟ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻭﻗﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ، ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺪﺕ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﺮﯾﺪﻥ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺑﻮﺩﻡ! ﺭﺍﺯ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﻴﻦ ﻧﻜﺘﻪ ﻫﺎی ﻇﺮﻳﻒ ﺍﺳﺖ، انتخاب ها و اندیشه و ابزارهای شما ﺑﺎﻳﺪ "تیز" شوند. •✾📚 @Dastan 📚✾•
تو به دیگران یاد می دهی چطور با تو برخورد کنند، وقتی تو تغییر می کنی آنها هم تغییر می کنند، هنگامی که شروع به احترام گذاشتن به خودت می کنی درواقع به دیگران نحوه محترمانه برخورد کردن با خودت را می آموزی، وقتی در روابطت قدرتمندانه ظاهر می شوی، دیگران یاد می گیرند با فرد توانمندی روبرو هستند، می خواهی آدم ها را تغییر دهی؟؟؟ بهترین راه تحول آنها، ایجاد دگرگونی در خود تو است، تو بهتر شو تا دیگران برخورد بهتری با تو داشته باشند...! . •✾📚 @Dastan 📚✾•
یاﺩﻣﻪ ﺑﭽﮕﯽ ﻫﺎﻡ، ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﻣﺰﺍﺭ، ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﭘﺎﻡ ﺭﻭﯼ ﻗﺒﺮﺍ ﻧﺮﻩ... ﺗﺎ ﺭﻭ ﯾﮑﯿﺸﻮﻥ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻢ، ﺟﯿﮕﺮﻡ ﺁﺗﯿﺶ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺖ! ﭼﺸﺎﻣﻮ ﻣﯽ ﺑﺴﺘﻢ، ﺗﻮ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﺵ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻡ. ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺖ، ﻣﻦ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ، ﻣﺮﺩﻩ ﻫﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ، ﻗﺪﯾﻤﯽ ﻫﺎ ﭘﻮﺳﯿﺪﻩ ﺗﺮ، ﺟﺪﯾﺪﯼ ﻫﺎ ﺑﺎ ﺳﻨﮓ ﺷﮑﯿﻞ ﺗﺮ... ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﻢ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﻭﯼ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﻗﺒﺮ ﭘﺎﻡ ﺭﻓﺖ. ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺑﻔﺮﺳﺘﻢ... ﺍﻣﺎ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ. ﻣﺎ ﮐﻪ ﺩﻟﻤﻮﻥ ﻧﻤﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﺣﺘﯽ ﺭﻭﯼ ﻣﺮﺩﻩﻫﺎ ﭘﺎ ﺑﺬﺍﺭﯾﻢ، ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﺭﺍﺣﺖ ﺭﻭﯼ ﺯﻧﺪﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺳﺸﻮﻥ ﭘﺎ ﻣﯿﺰﺍﺭﯾﻢ...! ﮐﺎﺵ ﻫﻤﻮﻥ ﺑﭽﻪ ﻣﯽ ﻣﻮﻧﺪﯾﻢ! ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻥ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺧﻮﺑﯽ نبود... •✾📚 @Dastan 📚✾•
✨شب جمعه اوّل ماه رجب را ليلة الرَّغائب گویند ✅ از جمله فضيلت او آنکه آمرزش گناهان و چون شب اوّل قبر او شود، حقّ تعالي بفرستد ثواب اين نماز را بسوي او.. •✾📚 @Dastan 📚✾•
ﺷﻴﺦ ﺟﺎﺑﺮ، " ﺍﻣﻴﺮ سابق ﻛﻮﻳﺖ" ﺩﺭ کتاب ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺶ ﻣﯽﻧﻮﯾﺴﺪ؛ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻛﻪ ﺟﻨﮓ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﻭ ﻋﺮﺍﻕ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺠﻠﻴﻞ ﺍﺯ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖﺻﺪّﺍﻡ، ﺑﻪ ﻋﺮﺍﻕ ﺭفتم ؛ ﻣﻮﻗﻊ ﺑﺮﮔﺸﺖ، ﺻﺪّﺍﻡ ﺷﺨﺼﺎً ﭘﺸﺖ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺍﺗﻮﻣﺒﻴﻞ ﺑﻨﺰ ﺗﺸﺮﻳﻔﺎﺕ ﻧﺸﺴﺖ ﻛﻪ ﻣﺮﺍ ﺗﺎ ﻓﺮﻭﺩﮔﺎﻩ ﺑﻐﺪﺍﺩ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ... ﺻﺪّﺍﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﻛﻪ ﺳﻴﮕﺎﺭ ﺑﺮﮒ ﮐﻮﺑﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ، ﻣﺘﻜﺒّﺮﺍﻧﻪ ﻛﻨﺎﺭﻡ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ! ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻢ؛ انشاالله ﺳﻔﺮﯼ ﺑﻪ ﻛﻮﻳﺖ ﺑﻴﺎﻳﻴﺪ، ﻣﻨﺘﻈﺮﺗﺎﻥ ﻫﺴﺘﻴﻢ، ﺻﺪّﺍﻡ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻦ ﻣﺘﻜﺒّﺮﺍﻧﻪ ﮔﻔﺖ؛ ﻛﻮﻳﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎﺳﺖ، ﺣﺘﻤﺎً ﻣﯽﺁﻳﻴﻢ! ﻭ ﻣﻦ ﺳﺎﻝ 1990، ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻓﺮﺍﺭ ﺑﻪ ﻋﺮﺑﺴﺘﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﻴﺮﻭﻫﺎﯼ ﻧﻈﺎﻣﯽ عراق ﺑﻮﺩﻡ، ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﺷﺪﻡ..! ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﻋﺮﺍﻕ ﺑﺎ ﻛﻮﻳﺖ، ﺻﺪّﺍﻡ ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻪ ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭﺍﻥ، ﻛﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﻳﮕﺮ ﻟﺒﺎﺱ ﻧﻈﺎﻣﯽ نمیﭘﻮﺷﯿﺪ؟ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ؛ ﺩﺭ ﻛﻮﻳﺖ، من ﻣﺮﺩﯼ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺧﻮﺩ نمیبینم، ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﻟﺒﺎﺱ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﻣﯽﭘﻮﺷﻴﺪﻡ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ دلیل ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽﻫﺎ ﻣﺮﺩ ﺟﻨﮓ بودند! ﺻﺪّﺍﻡ ﺩﺭ ﻫﺸﺖ ﺳﺎﻝ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ ﺍﻳﺮﺍﻥ، ﻫﺮ ﺭﻭﺯ و حتی برای حضور در سالن صرف غذا ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﺣﺎﺿﺮ ﻣﻴﺸﺪ!! به جاست ﯾﺎﺩﯼ ﮐﻨﯿﻢ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺷﯿﺮ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺯﻣﯿﻦ... ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺍﺩﻋﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ! #صلوات •✾📚 @Dastan 📚✾•
(در شب_جمعه باشد بهتر)🌺 💠دو ركعت است در ركعت اوّل فاتحه و ده مرتبه : ✨ربِّ اغْفِرْلى وَ لِوالِدَىَّ وَ لِلْمُؤْمِنينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِساب✨ پروردگارا بيامرز مرا و پدر و مادرم و ديگر مؤ منان را در روزى كه حساب برپا شود 💠و در ركعت دوّم فاتحه و ده مرتبه : ✨ربِّ اغْفِرْلى وَ لِوالِدَىَّ و لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِىَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ پروردگارا بيامرز مرا و پدر و مادرم هركه در حال ايمان به خانه من درآيد و هر مرد مؤ من و زن با ايمانى را 💠و چون سلام دهد ده مرتبه بگويد: ✨ربِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانى صَغيرا✨ پروردگارا ترحم كن بر ايشان چنانچه پروريدند مرا در كودكى. عکس یادگاری پدر و مادر شهید عماد مقنیه با امام خامنه ای (دام ظله) •✾📚 @Dastan 📚✾•
4_6005690956551032908.mp3
3.14M
🎧🎧 ⏰ 3 دقیقه #شب_جمعه ✅ روضه حضرت ابوالفضل(ع) 🔹بسیار شنیدنی و زیبا ═══✼🍃🌹🍃✼═══ 🎤 #حاج_اقا_عالی ، #حاج_آقا_رفیعی ، #حاج_محمود_کریمی ، #سیدمهدی_میرداماد •✾📚 @Dastan 📚✾•