eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✍روزی شاه عباس از مدرسه‌ دینی ملا عبدالله در اصفهان بازدید کرد و دید کسی در آن ثبت نام نکرده است. ناراحت شد و گفت: چرا چنین است؟! ملا عبدالله گفت: خواهشی از تو دارم؛ یک روز هر کاری من می‌گویم انجام بده و هیچ سوالی نپرس. شاه پذیرفت. روزی ملا سوار اسب شد و شاه جلوی او پیاده رفت. مدتی در اماکن شلوغ شهر گشتند. دو روز بعد مدرسه شلوغ شد، ملا به شاه گفت: روزی که محبت کردی و پیاده رفتی و من سواره، ارزش علم را بر مردم شهر مشخص کردی و این مردم بر علم عاشق شده و ثبت‌نام کردند. بدان که ابزار تبلیغ هر چیزی در دست حکمرانان است. پادشاهان به هر چیزی بها دهند و به هر طرف میل کنند، مردم هم به همان طرف متمایل می‌شوند. •✾📚 @Dastan 📚✾•
✅ ۲۴ ساعت عمر بیشتر ✍اسكندر مقدونی به روايت تاريخ، فرد بسيار جاه طلب و جهان گشایی بود كه در ۳۳ سالگی درگذشت. روزی كه مرگ وی فرا رسيد، آرزو داشت كه فقط یک روز ديگر زنده بماند تا بتواند مادرش را ببيند. او نيازمند ۲۴ ساعت زمان بود تا بتواند فاصله ای را كه سفر، ميان او و مادرش ايجاد كرده بود از بين ببرد و به نزد او بازگردد. به ويژه اينكه به مادرش قول داده بود هنگامی كه تمام دنيا را تصرف كرد، به پيش او بازگردد و همه جهان را به او هديه كند. بنابراين، اسكندر از پزشكان خواست تا ۲۴ ساعت مهلت برای او فراهم كنند و مرگش را به تأخير بيندازند. پزشكان به وی پاسخ دادند كه بيش از چند دقيقه به پايان عمر او باقی نمانده است و آنها نمی توانند كاری برايش انجام دهند. اسكندر گفت من حاضرم نيمی از تمام پادشاهی خود را يعنی نیمی از دنيا را در ازای فقط ۲۴ ساعت بدهم. آنها گفتند اگر همه دنيا را هم به ما بدهيد، نمی توانيم كاری برايتان انجام دهيم، اين كار غير ممكن است. آن لحظه بود که اسکندر، بيهوده بودن تمامی کوشش ‌هايش را به‌ طور عميق درک کرد. او با تمام دارایی ‌اش که کل دنيا بود، نتوانست حتی ۲۴ ساعت را بخرد. ۳۳ سال از عمرش را به هدر داده بود، برای تصاحب چيزی که با آن حتی قادر به خريد ۲۴ ساعت هم نبود. متوجه شد که به ‌خاطر اين دنيای واهی، بايد با نااميدی و محروميت کامل، جهان را ترک کند. •✾📚 @Dastan 📚✾•
عاقبت دغل مرد ثروتمندی گله ای گوسفند داشت. شبها شیر گوسفندان را می دوشید و در آن آب می ریخت و می فروخت. روزی چوپان گله به او گفت: ای مرد، در کارت خیانت نکن که آخر و عاقبت خوشی ندارد. اما آن مرد به حرف چوپان توجه نکرد. یک روز که گوسفندانش در کنار رودخانه مشغول چرا بودند، ناگهان باران تندی درگرفت و سیلی بزرگ روان شد و همه گوسفندان را باخود برد. مرد ثروتمند گریه و زاری کرد و بر سر و روی خود زد که خدایا، من چه گناهی کرده ام که این بلا بر سرم آمد؟ چوپان گفت: ای مرد، آن آبها که در شیر می ریختی اندک اندک جمع شد و گوسفندانت را برد. آری دوستان سزای کسی که کم فروش و گران فروشی می کند، همین است... «...وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ الَّذِینَ إِذَا اکْتالُوا عَلَی النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ، وَ إِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُون؛ وای بر کم‌فروشان! آنها که به هنگام خرید، حق خود را به‌طور کامل می‌گیرند، و به هنگام فروش از کیل و وزن کم می‌گذارند! 📖سوره مطففین •✾📚 @Dastan 📚✾•
🔆 پندانه ✍ کور، کر، لال 🔹 بهلول بر جمعی وارد شد. 🔸یکی از او پرسید: کدامیک زین سه بر تو سخت‌تر می‌بود؟ کوربودن، کربودن یا لال‌بودن؟ 🔹بهلول گفت: از قضا من به هر سه دچارم و مرا خیالی نیست! 🔸جماعت پرسیدند: چگونه این‌چنینی؟ وانگهی کوری و کری و لالی هم‌زمان بسیار نامحتمل است! 🔹بهلول پاسخ چنین داد: آن هنگام که پایمال‌شدن حق خویش را ببینم و هیچ نکنم، ندای مظلومی که حقش ادا نشده را بشنوم و یاری نرسانم، و به خیال عافیت دم ز گفتن حتی کلامی فروبندم، هم کورم هم کر و هم لال! 🔸وین فقره چون من در این روزگار بسیار است. •✾📚 @Dastan 📚✾•
📕✍ماجرای گاو یک نفر از بنی اسرائیل به طور مرموزی کشته شد در حالی که قاتل او معلوم نبود و هر طائفه ای، طایفه ی دیگر را مسئول قتل آن شخص می دانست. این اوضاع و احوال ادامه داشت تا این که نزد حضرت موسی رفته و از او درخواست کردند که از خداوند در این زمینه یاری بگیرد. حضرت موسی با توجه به ارتباطی که با خدا داشت به قوم خود گفت: گاوی را گرفته و سر او را ببرید و قسمتی از آن را به بدن مقتول بزنید تا زنده شود و قاتل خود را معرفی کند؛ ولی قوم بنی اسرائیل به موسی گفتند: آیا ما را به تمسخر گرفته ای؟ حضرت موسی فرمود: به خدا پناه می برم اگر بخواهم کسی را مسخره کنم. قوم موسی به او گفتند: از خدا بپرس آن گاو چگونه باشد؟ حضرت موسی فرمود: گاو باید ماده، نه پیر و نه جوان باشد. دوباره آن قوم لجباز گفتند: از خدا بپرس آن گاو چه رنگی داشته باشد؟؟ حضرت موسی فرمود: زرد باشد به طوری که در چشم حالت درخشندگی داشته باشد؟ قوم موسی برای آخرین بار سوال کردند: این گاو از نظر کار کردن باید دارای چه خصوصیتی باشد؟ حضرت فرمود: این گاو باید برای شخم زدن و زراعت و همچنین برای آبکشی تربیت نشده باشد و از هر عیبی پاک باشد. در نهایت قوم بنی اسرائیل برخلاف میل خودشان گاوی را با خصوصیات گفته شده، پیدا کرده و سر بریدند و قسمتی از آن را به بدن مقتول زدند و وقتی زنده شد، قاتل خود را معرفی کرد. اگر خوب نگاه کنیم خواهیم دید که چگونه خداوند بر قوم بنی اسرائیل نعمت ارزانی داشته است. 📔آیات 67 تا 74 ،سوره بقره ‌‎‌ •✾📚 @Dastan 📚✾•
📚 فرزند آیت الله علامه امینی(ره) صاحب کتاب “الغدیر” می گوید: پس از گذشت چهار سال از فوت پدرم، شب جمعه ای او را در خواب شاد و خوشحال دیدم. پس از سلام و دست بوسی گفتم: در آنجا چه عملی باعث نجات و سعادت شما شده است؟ کتاب الغدیر یا سایر کتاب ها یا تاسیس و بنیاد و کتابخانه امیر المومنین(ع)؟ مرحوم علامه تاملی کردند و فرمودند: فقط زیارت عاشورا! گفتم: اکنون روابط بین ایران و عراق تیره است و راه کربلا بسته است. چه کنم؟ فرمود: در مجالس و محافلی که جهت عزاداری امام حسین(ع) برپا می شود شرکت کن، ثواب زیارت امام حسین(ع) را به تو می دهند. سپس فرمود: پسر جان! در گذشته بارها گفته ام و اکنون توصیه می کنم که زیارت عاشورا را هیچ وقت ترک و فراموش مکن. مرتب زیارت عاشورا را بخوان و برخودت وظیفه بدان. 📚 طرحی نو از زیارت عاشورا، ص۲۱۰ ‌‌ •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 📚 داستانی پندآموز ﺷﺒﻲ "ﺳﻠﻄﺎﻥ" ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ مےکرد ﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ؛ ﺑﻪ ﺭییس ﻣﺤﺎﻓﻈﺎﻧﺶ ﮔﻔﺖ: ﺑﯿﺎ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﻭﯾﻢ، ﻭ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ مردم و ﻣﻠﺖ ﺧﺒﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ . 💭 ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮔﺸﺖ ﻭ ﮔﺬﺍﺭ بودند که مردی را ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺭﺩ مےﺸﻭﻧﺪ ﻭ ﺍﻋﺘﻨﺎﯾﯽ به ﺍﻭ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﺷﺪﻧﺪ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ، " ﻣﺮﺩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ " ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﻭﻣﺪﺗﯽ ﻧﯿﺰ ﺍﺯﻣﺮﮒ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ . ✨ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺴﺪ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﺪﻧﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﭼﺮﺍ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ مردم ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩﻧﺪ: ﺍﻭ ﻓﺮﺩﯼ ﻓﺎﺳﺪ، " ﺩﺍﯾﻢ ﺍﻟﺨﻤﺮ " ﻭ "ﺯﻧﺎﮐﺎﺭ " ﺑﻮﺩ! ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﺮﺩﻩ ﻭ ﺗﺤﻮﯾﻞﻫﻤﺴﺮﺵ ﺩﺍﺩ. 💭 ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﺷﯿﻮﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ(خطاب به جنازه همسرش) ﮔﻔﺖ : ﺧﺪﺍ ﺭﺣﻤﺘﺖ ﮐﻨﺪ ﺍﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍ ! ﺗﻮ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ ﻭ ﻧﯿﮑﻮﮐﺎﺭﺍﻥ ﺑﻮﺩﯼ !!.... ﻣﻦ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯿﺪﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ " ﻭﻟﯽ ﺍﻟﻠﻪ " ﻭ ﺍﺯ "ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ " ﻫﺴﺘﯽ ! ✨ "ﺳﻠﻄﺎﻥ " ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺖ : ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯿﮕﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﭼﻨﯿﻦ ﻭﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺵ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ⁉️ ﺯﻥ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ : ﺑﻠﻪ ، ﻣﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻭ ﻭﺍﮐﻨﺸﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺍﺯﻗﻀﺎﻭﺕ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻧﯿﺴﺘﻢ . ﺳﭙﺲ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔت: 💭 ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﻪ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ می توﺍﻧﺴﺖ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻣﯿﺨﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﯿﺂﻭﺭﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺩﺭﻭﻥ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﻣﯽﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ : «ﺍﻟﺤﻤﺪ ﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺍﯾﻦ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﺯ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻥ ﻭﻓﺴﺎﺩ ﻣﺭﺩﻡ ﮐﻤﺘﺮ ﺷﺪ؛ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻨﺰﻝ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ "ﺯﻧﺎﻥ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﻭ ﺑﺪﻧﺎﻡ " ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭘﻮﻝ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﺍﻣﺸﺒﺖ ! ﺍﻣﺸﺐ ﺩﺭﺏ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﺒﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﻧﮑﻦ !! ✨ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﻣﯿﮕﺸﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺍﺭﺗﮑﺎﺏ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺑﻪ ﻓﺴﺎﺩ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺟﻠﻮﮔﯿﺮﯼ ﺷﺪ !! ﻣﻦ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻼﻣﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ: ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺕ ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ، ﻭﺟﻨﺎﺯﻩ ﺍﺕ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﮐﺴﯽ " ﻏﺴﻞ " ﻭ " ﮐﻔﻨﺖ " ﻫﻢ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ . 💭 ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﻏﺼﻪ ﻧﺨﻮﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯿﺖ ﻭ ﮐﻔﻦ ﻭ ﺩﻓﻦ ﻣﻦ، ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﻭ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺣﺎﺿﺮ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ !! ﺳﻠﻄﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻗﺴﻢ ﻣﻦ " ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮐﺸﻮﺭ " ﻫﺴﺘﻢ . ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺴﻞ ﻭ ﮐﻔﻨﺶ ﻣﯽﺁﯾﯿﻢ ...ﺻﺒﺢ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ "ﺳﻠﻄﺎﻥ " ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ "ﻋﻠﻤﺎ " ﻭ " ﻣﺸﺎﯾﺦ " ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﻭ ﺟﻤﻊ ﮐﺜﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﻓﻦ ﮐﺮﺩﻧﺪ !!... ❣ ﺧـﺪﺍﻭﻧـﺪﺍ ﺑﺪ ﮔﻤﺎﻧﯽ ﻭ ﺳﻮﺀ ﻇﻦ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺩﻭﺭ ﺳﺎﺯ ﻭ " ﺣﺴﻦﻇﻦ " ﻭ ﺧﻮﺵ ﮔﻤﺎﻧﯽ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺼﯿﺒﻤﺎﻥ ﺑﻔﺮﻣﺎ...🤲 «ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺭﻩ ﻣﺴﺠﺪ ﻭ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺑﮕﯿﺮﯼ ﻋﻤﺮﺕ ﺑﻪ ﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﯿﺮﯼ ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ ﭘﯿﺮ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﭘﻨﺪ ﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﯼ» •✾📚 @Dastan 📚✾• ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام على عليه السلام: عَلَيكَ بِالصَّدَقَةِ، تَنجُ مِن دَناءَةِ الشُّحِّ صدقه بده تا از پَستى تنگ نظرى، رهايى يابى غررالحكم حدیث6147 •✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨ 🔴حکایت عاقبت دغل ✍مرد ثروتمندی گله ای گوسفند داشت. شبها شیر گوسفندان را می دوشید و در آن آب می ریخت و می فروخت. روزی چوپان گله به او گفت: ای مرد، در کارت خیانت نکن که آخر و عاقبت خوشی ندارد. اما آن مرد به حرف چوپان توجه نکرد. یک روز که گوسفندانش در کنار رودخانه مشغول چرا بودند، ناگهان باران تندی درگرفت و سیلی بزرگ روان شد و همه گوسفندان را باخود برد. مرد ثروتمند گریه و زاری کرد و بر سر و روی خود زد که خدایا، من چه گناهی کرده ام که این بلا بر سرم آمد؟ چوپان گفت: ای مرد، آن آبها که در شیر می ریختی اندک اندک جمع شد و گوسفندانت را برد. آری دوستان سزای کسی که کم فروش و گران فروشی می کند، همین است... «...وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ الَّذِینَ إِذَا اکْتالُوا عَلَی النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ، وَ إِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُون؛ وای بر کم‌فروشان! آنها که به هنگام خرید، حق خود را به‌طور کامل می‌گیرند، و به هنگام فروش از کیل و وزن کم می‌گذارند! 📖سوره مطففین •✾📚 @Dastan 📚✾•
✍مراسم تشییع جنازه یکی از آشنایان در یک روز سرد زمستانی در گورستان بودم. نوۀ متوفی اصلا گریه نمی‌کرد و محزون هم نبود. مدتی این موضوع برای من جای سؤال بود با این‌که او سنگ‌دل هم نبود. 🌍بعدها از او علت را جویا شدم، گفت: پدربزرگ من هر چند انسان بدی نبود ولی روزی یاد دارم، عید نوروز بود و به نوه‌های خود عیدی می‌داد و ما کودک بودیم، ما نوۀ دختری او بودیم و او به نوه‌های پسری‌اش هزار تومنی عیدی داد ولی به ما دویست تومنی داد و در پیش آن‌ها گفت: پدربزرگ اصلی شما فلانی است و بروید و از او هزار تومنی عیدی بگیرید. این حرکت او برای همیشه در یاد من ماند و من تا زنده‌ام او را پدربزرگ و خودم را نوۀ او هرگز نمی‌دانم. ✳️برای نفوذ در دل‌ها شاید صد کار نیک کم باشد، ولی برای ایجاد نفرت ابدی، یک حرکت احمقانه کافی است و بدانیم کودکان هر چند در مقابل محبت ما توان تشکر ندارند و خجالت می‌کشند و در برابر تندی و بی‌احترامی ما، از ترس ما توان عکس‌العمل ندارند و سکوت می‌کنند، ولی آن‌ها تمام رفتار ما را می‌فهمند و محبت‌ها و بدی‌های ما را می‌بینند و می‌دانند و برای همیشه در ذهن خود حفظ می‌کنند و زمانی که بزرگ شدند، تلافی می‌کنند. ‎‎‌‌‎‎‌ •✾📚 @Dastan 📚✾•
📚 ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺭﻭﯾﺸﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ... ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﻨﺎﻫﯽ ﻧﯿﺴﺖ... ﺳﭙﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﺮﺩ. ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﮔﻔﺖ ﺣﺎﺟﺘﯽ ﺑﺨﻮﺍﻩ... ﺩﺭﻭﯾﺶ ﮔﻔﺖ: ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯽﮐﻨﺪ، ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺑﻨﺪ ﺭﻫﺎ ﮐﻨﯽ، ﻧﺎﻣﺮﺩﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺣﺎﺟﺖ ﺑﻄﻠﺒﻢ...! •✾📚 @Dastan 📚✾•