eitaa logo
داستان های آسمانی
73 دنبال‌کننده
46 عکس
13 ویدیو
0 فایل
در این کانال میتونید داستان های جذابی از افرادی ک مسیر زندگی خود را به گونه ای متفاوت انتخاب کردند بخوانید. این داستان ها واقعی نیستند اما میتوانند مصداق های واقعی زیادی داشته باشند اگر انتقاد یا پیشنهادی دارید لطفاً به این آی دی ارسال کنید. @asemani4522
مشاهده در ایتا
دانلود
با سلام و احترام این کانال داستان هایی است در مورد افرادی ک دور و بر ما هستند و در همین هوا نفس می‌کشند اما انتخاب های ریز و درشتی ک در زندگی داشتند باعث شده مسیر زندگی شان تغییر کند و آسمانی شوند.
قسمت اول روزی که ریحانه به دنیا آمد، دم دمای عید فطر بود. شاید دو سه روز مانده بود به عید. ریحانه را وقتی برایم آوردند و در بغلم گذاشتند، از خوشحالی داشتم بال در می‌آوردم!! ... یک دختر تپل و سفید!!.. با چهره‌ای نورانی... اصلاً شبیه نوزادهای دیگر نبود. خیلی خاص و متفاوت بود. بوی خدا می‌داد؛ آخر در تمام ایام بارداری، کلام خدا از زبانم جاری بود و ذکر صلوات بر لب داشتم. شنیده بودم که هر کس قرآن بخواند، قرآن‌ با گوشت و پوست و خونش آمیخته می‌شود. ریحانه هم جزئی از وجودم بود و صورتش نور قرآن داشت. همان ابتدا قبل از آنکه بچه‌ام را شیر بدهم، شوهرم در گوشش اذان و اقامه گفت و کامش را با تربت امام حسین علیه السلام باز کرد و اسمش را ریحانه گذاشت... ریحانه النبی ...یعنی ریحانه پیامبر.... گل پیامبر ....هم نام حضرت زهرا سلام الله علیها....   او را به فاطمه زهرا سپرد و از فرزند فاطمه خواست تا او را به سربازی بپذیرد . ریحانه هیچ وقت شیر خشک نخورد، انگار خواست خدا این بود که این دختر لب به چیزی که نمی‌دانست، نزند. پیش عالِم شهر که بردیمش، می‌گفت: (این دختر خیلی دختر مبارکی است.) ما این را به وضوح در زندگیمان دیدیم. همین که ریحانه پا به زندگی ما گذاشت رحمت و برکت به زندگی ما سرازیر شد. انگار رزق این دختر خیلی زیاد بود.... کانال داستان های آسمانی https://eitaa.com/dastan_asemani
سعی میکنم هر ۲_۳شب یک قسمت از داستان را بگذارم ک خسته نشید☺️
. 🍃داستانی زیبا ازحضرت موسی🍃 ☘روزی جوانی نزد حضرت موسی علیه‌السلام آمد و گفت: ای موسی علیه‌السلام خدا را از عبادت من چه سودی می‌رسد که چنین امر و اصرار بر عبادتش دارد؟ حضرت موسی علیه‌السلام گفت: زمانی گوسفندان شعیب نبی را چوپانی می‌کردم. روزی بز ضعیفی بالای صخره‌ای رفت که خطرناک بود و ممکن بود در پایین آمدن از آن صخره اتفاقی بر او بیفتد. با هزار مصیبت و سختی به صخره خود را رساندم و بز را در آغوش گرفتم و در گوشش گفتم: ای بز، خدا داند این همه دویدن من دنبال تو و صدا کردنت برای برگشتن به سوی من، به خاطر سکه‌ای نقره نیست که از فروش تو در جیب من می‌رود. می‌دانی موسی از سکه‌ای نقره که بهای نگهداری و فروش تو است، بی‌نیاز است. دویدن من به دنبال تو و صدا کردنت به خاطر خطر گرگی است که تو نمی‌بینی و نمی‌شناسی و او هرلحظه اگر دور از من باشی به دنبال شکار توست. ای جوان بدان که خدا را هم از عبادت من و تو سود و زیانی نمی‌رسد، بلکه با عبادت می‌خواهد از او دور نشویم تا در دام گرگ شیطان گرفتار نشویم. و مَنْ یعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمٰنِ نُقَیضْ لَهُ شَیطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ و هر کس از یاد خدا روی‌گردان شود شیطان را به سراغ او می‌فرستیم پس همواره قرین اوست ( سوره مبارکه زخرف آیه 36) با کمک داستان ❄️@dastan_asemani
قسمت دوم هرچه ریحانه بزرگتر می‌شد، شیرین‌تر می‌شد؛ خوش زبان‌تر می‌شد؛ شیرینی این دختر آن جایی بیشتر شد که قبل از اینکه زبانش کامل باز شود و بتواند جملات را به خوبی بیان کند، آیه نور را یاد گرفت و مثل بلبل این آیه را می‌خواند:( الله نور السماوات والارض مثل نوره کمشکات فیها مصباح المصباح فی زجاجه الزجاجه کانها کوکب دری یوقد من شجره مبارکه زیتونه لا شرقیة ولا غربیه  یکاد زیتها یضیئ و لو لم تمسسه نار نور علی نور یهدی الله لنوره من یشا و یضرب الله الامثال للناس والله بکل شئ علیم.)(آیه ۳۵ سوره نور) صداشو ضبط کردم. برای هر کس صداشو می‌گذاشتم، براش غش و ضعف می‌رفت.... از بس که شیرین قرآن می‌خوند... اینقدر سریع قرآن را حفظ می‌کرد که هنوز به سن مدرسه نرسیده بود، تونست جزء  ۳۰ رو کامل حفظ کنه... استعداد عجیبی در حفظ قرآن داشت. یک روز رفت قرآن رو برداشت و آورد پیش من. بازش کرد. گفت: "مامان بیا این سوره رو با هم حفظ کنیم" نگاه کردم دیدم سوره هود رو آورده!! خندیدم و گفتم:" ریحانه جونم این سوره خیلی طولانیه... کار شما نیست... _مامان....مامان.... خواهش می‌کنم بیا اینو حفظ کنیم... 🙏 _می‌خوای ببرمت یه جایی که از اول تا آخر قرآن رو حفظ کنی؟ _ آخ جوووون..... از اول تا آخر قرآن؟! آره مامانی... بیا بریم... همین الان پاشو بریم.... _ الان که شبه!! جایی باز نیست!! _ خب فردا صبح بریم. _ باشه اگه امشب زود بخوابی فردا صبح زود میریم. سریع شامشو خورد و خوابید. فردا صبح زود بلند شد و گفت: مامان پاشو.. پاشو بریم همونجا که قرآن یادم میدن. بلند شدیم رفتیم مهد قرآن. همین که وارد مهد قرآن شدیم، مدیرش گفت: "خانم این دختر خیلی کوچیکه... ما قبولش نمی‌کنیم..." کانال داستان های آسمانی https://eitaa.com/dastan_asemani
🔴 ! 💠 وقتی همسرتان یا فرزندتان اشتباه می‌کند بلافاصله به او نگویید: "دیدی گفتم؟" اگر از اشتباه كردن در حضور شما هراس داشته باشد شک نكنيد به تدريج از شما دورتر مي‌شود. و به مرور، احساس آرامش و لذتِ با شما بودن برایش کمرنگ می‌شود! این هراس، زمینه‌ی مخفی‌کاری، دروغگویی و کم شدن ارتباط کلامی همسرتان یا فرزندتان با شما خواهد شد. ❄️@dastan_asemani
🖤چقدرآخراین ماه سخت وسنگین است 🖤تمام آسمان وزمین بی قراروغمگین است 🖤بزرگترزغم مجتبی(ع)وداغ رضا (ع) 🖤فراق فاطمه با خاتم النبیین (ص) است ❄️@dastan_asemani
. ﺍﺯ ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺳﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺍﻟﮕﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﯿﺮﻭﯼ درزندگی ﭼﯿﺴﺖ؟ ﮔﻔﺖ : ‏« ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ‏» ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺍﻟﮕﻮ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻨﺪ . ﮔﻔﺖ : ﺳﺨﺖ ﺩﺭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯿﺪ . ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺷﺶ ﺧﺼﻮﺻﯿﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻫﯿﭻﮔﺎﻩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ . ﺍﻭﻝ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﯽﺩﻟﯿﻞ ﺷﺎﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺩﻭﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﺮﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺍﺳﺖ . ﺳﻮﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﺪﺳﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺑﺮ ﻧﻤﯽ.ﺩﺍﺭﻧﺪ . ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ : ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺩﻝ ﻧﻤﯽﺑﻨﺪﻧﺪ. ﭘﻨﺠﻢ ﺍﯾﻨﮑﻪ : ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﻋﻮﺍ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﺳﺮﯾﻊ ﺁﺷﺘﯽ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻢ ﮐﯿﻨﻪ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻧﻤﯽﮔﯿﺮﻧﺪ. ﻭ ﺷﺸﻢ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ . ﺍﻟﮕﻮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺑﻬﺘﺮ ﺳﺮﺍﻍ ﺩﺍﺭﻳﺪ. .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. یه نمونه دیگه از جادوی هوش مصنوعی رو اینجا ببینید. . ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ ✒ کامران صاحبی | روانشناس دینی https://eitaa.com/joinchat/932249763C5c3c99a941 .
قسمت سوم بلند شدیم رفتیم مهد قرآن. همین که وارد مهد قرآن شدیم، مدیرش گفت: "خانم این دختر خیلی کوچیکه... ما قبولش نمی‌کنیم..." _ به جثه کوچیکش نگاه نکنید... خیلی زرنگ و با استعداده... _ نه خانوم نمیشه... بچه‌های این سنی تا میان اینجا، زود خسته میشن. یه کاری نکنید بچه‌تون از قرآن زده بشه. _ نه، خیالتون راحت... شما ثبت نامش کنید، به محض اینکه خسته شد، خودم دیگه نمیارمش. _باشه... هرجور خودتون می‌دونید ...عواقبش پای خودتون... ریحانه از همون روز رفت سر کلاس نشست. از همه بچه‌های اونجا کوچکتر بود. نگران بودم نکنه بچه‌های بزرگتر اذیتش کنند، اما هر روز که میامد خونه، خوشحال‌تر از قبل بود. _مامان امروز سوره بقره را شروع کردیم. _وای راست میگی؟! چه خوب!!! _ خانم معلم می‌گفت:" سوره بقره بزرگترین سوره قرآنه اگر کسی این سوره رو بتونه حفظ کنه، بقیه سوره‌ها رو هم می‌تونه حفظ کنه" _چه عالی!!! آفرین دخترم!!!! _ مامان! خانم معلم می‌گفت:" بقره یعنی گاو" ... چرا خدا اسم سوره‌شو گاو گذاشته؟!!! 😁 هر دو با هم خندیدیم.😂😂 گفتم:" چون تو این سوره یک داستان هست که در مورد گاوه. اسم داستانش هست" گاو بنی اسرائیل" _ مامان میشه داستانشو برام بگی؟ _ حالا بذار به آیه اش  برسید، خود خانم معلم داستانشو براتون میگه _نه  مامان میشه لطفاً شما بگی؟... خواهش می‌کنم....🙏 داستان رو که براش گفتم خیلی خوشش اومد. باورش نمی‌شد توی قرآن داستان وجود داشته باشه. _ مامان بازم تو قرآن داستان هست؟ _بله دختر گلم! خیلی داستان‌های دیگه هم تو قرآن هست. _ میشه اسم‌هاشو برام بگی؟ _ مثلاً داستان حضرت آدم، شتر صالح، اصحاب کهف، حضرت موسی و حضرت خضر، حضرت یوسف، سپاه فیل،... _ وای مامان جدی میگی؟؟؟!!!!!    یعنی این همه داستان تو قرآن هست؟؟!! یعنی خدا این همه برای آدم‌ها قصه گفته که خوابشون ببره؟؟!! 🤔 خندیدم و گفتم:" نه اتفاقاً خدا قصه گفته که آدم‌ها بیدار بشن".... با تعجب نگاهم کرد و دیگه چیزی نگفت.... کانال داستان های آسمانی https://eitaa.com/dastan_asemani
✨ عزیزی می گفت : بچه که بودم وقتی کار اشتباهی میکردم مادرم میگفت "اشکال نداره حالا چیکار کنیم تا درست بشه" اما مادر دوستم بهش میگفت "خاک بر سرت یه کار درست نمی تونی انجام بدی" امروز هر دو بزرگسال و بالغیم. وقتی اتفاق بدی می افته اولین فکری که به ذهنم میاد "خب چیکار کنم؟" و با حداقل اضطراب و عصبانیت مشکل رو حل میکنم. اما دوستم با مواجه شدن با اتفاقات بد عصبانی میشه و میگه "خاک بر سر من که نمی تونم یه کار درست انجام بدم، چرا من اینقدر بدبختم؟" مراقب باشیم چه پیامی برای همه عمر به فرزندانمان می دهیم.
. کودک ونوجوان آینه درون ماست اگر مضطرب است، بیانگر احساس نا امنی درونی ماست اگر بی برنامه و نامنظم است، نشان دهنده جنبه ای از زندگی ماست که برای آن هیچ برنامه ای نداریم. اگر از او ناراضی هستیم، نشان دهنده احساس عمیق بی ارزشی و عدم رضایت است که نسبت به خود داریم. ما فقط نقص ها و توانمندیهای خود را به فرزندانمان انتقال خواهیم داد، و نه چیزی فراتر. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
قسمت چهارم از فرداش، صبح زود خواب بیدار می‌شد و زودتر از من کارهاشو می‌کرد و آماده می‌شد و می‌رفت دم در می‌ایستاد تا ببرمش مهد قرآن. یک هفته گذشت. یک روز که آمده بودم دنبالش، معلمش من رو دید و از دور صدام زد. رفتم پیشش. بهم گفت:" مامان ریحانه! چقدر دختر شما باهوش و فعاله!" _چطور ؟ _هر  آیه از قرآن را که می‌خونیم، فوری می‌پرسد:" ترجمه‌اش چیه؟" ترجمه‌شو که براش میگم، حسابی تو ذهنش تحلیل می‌کنه و مدام سوال می‌پرسه. ...نمی‌دونم به سوال‌های این دختر جواب بدم یا کلاس رو اداره کنم.... من وظیفه دارم برای همه بچه‌ها وقت بگذارم و کلاس رو پیش ببرم، اما دلم نمیاد سوالات ریحانه بی‌جواب بمونه.... میشه هر روز نیم ساعت دیرتر بیاید تا بعد از کلاس بتونم به سوالات ریحانه جواب بدم؟ _ باشه ...خیلی هم عالیه از فرداش نیم ساعت دیرتر میامدم و می‌دیدم ریحانه با معلمش حسابی گرم صحبت هستند. منم می‌نشستم و تماشا می‌کردم و لذت می‌بردم. از اینکه این دختر اینقدر ذهن پرسوال و تشنه‌ای داره، بهش افتخار می‌کردم .آرزو می‌کردم خدا اینقدر علمم رو زیاد کند و آنقدر بهم قدرت بیان شیوا و روان بدهد تا خودم بتوانم به سوالات دخترم پاسخ بدهم. صحبت‌های ریحانه با معلمش که تمام شد، هر دو با اشتیاق به سمت من آمدند. _مامان جون ببخشید که منتظرت گذاشتم... آخه خانم معلم داشت داستان‌های قرآنی برام تعریف می‌کرد ... _اشکالی نداره دخترم. برو بشین تو ماشین منم الان میام. ریحانه که رفت، معلمش رو کرد به من و گفت :"این دختر بهترین شاگردی هست که تا حالا داشتم. هر روز برای پاسخ به سوالاتش دو برابر نسبت به قبلاً مطالعه می‌کنم، اما باز  در بعضی سوالاش گیر می‌کنم و نمی‌دونم چی جواب بدم!! تازه فهمیدم چقدر دستم خالیه! دیروز رفتم سه چهار جلد کتاب خریدم که هر روز بخونم و بتونم مطالب جدیدی تو دست و بالم داشته باشم. امیدوارم دیگه کم نیارم!! چشمکی زد و خندید منم خندیدم😜 خداحافظی کردیم و رفتیم. کانال داستان های آسمانی https://eitaa.com/dastan_asemani
اگر اهل داستان و رمان خواندن هستید....📖 اگر دنبال یک کانال میگردید ک توش پر از داستان های جذاب و شنیدنی باشد...👩‍❤️‍👨 اگر میخواهید داستان زندگی آدم هایی را بخوانید ک تو زندگی شون خدا را پیدا کردند...🧎‍♂ به کانال داستان های آسمانی بیایید. اینجا داستان هایی را برایتان داریم ک آدم هایش توی جاده ای پا گذاشتند که آخرش خدا بود...🤲 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 کانال داستان های آسمانی https://eitaa.com/dastan_asemani
هميشه كودک نيست كه به مادر می چسبد، بلكه مادرانی هم هستند كه حاضر نيستند لحظه ای از فرزندشان جدا شوند.(فرزندشان چه کودک باشد چه بزرگسال) ⭕️ چسبنده هميشه نگران است كه اگر فرزندش در کنار او نباشد ، خطری او را تهديد می کند . ⭕️ مادر چسبنده به فرزندش اجازه رشد و پختگی نمی دهد چون : 👈هميشه حضور مستقيم دارد و به جای فرزندش مشكلات را حل می کند . ⭕️ مادر چسبنده ، به دلیل نگرانی و همیشگی ، لذتی از رابطه با فرزندش نمی برد . ⚠️ يک اختلال ارتباطی است ، نه مهربانی!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت پنجم چند سال گذشت و ریحانه راهی مدرسه شد، در حالی که حافظ کل قرآن شده بود و مطالب قرآنی فراوان یاد گرفته بود. روز اول که از مدرسه آمد، کمی پکر بود. _ ریحانه جون چی شده عزیزم؟ _ چیزی نیست مامان جون _ خانم معلم حرفی زده ناراحت شدی؟ _ نه مامان خانم معلم خیلی مهربونه _ بچه‌ها چیزی گفتن؟ _ نه مامان جونم نگران نباش _من و شما همیشه دوستای خوبی برای هم بودیم، همیشه به هم راستشو گفتیم، نمی‌خوای به دوستت بگی از چی ناراحتی؟ _ مامان راستش این مدرسه یه جوریه... بچه‌هاش یه جورین.... _ یعنی چه جورین؟؟ _ همه دخترا موهاشونو گذاشتن بیرون... ناخن‌هاشون رو لاک زدن... وقتی از مدرسه میرن بیرون بلند بلند با همدیگه حرف می‌زنند و می‌خندند... مامان مگه خدا نگفته باید موهامون از نامحرم پوشیده بشه؟.... مگه خدا نگفته نباید جلوی نامحرم لاک روی ناخن‌هامون داشته باشیم؟.... پس چرا اینا حرف خدا را گوش نمیدن؟.... مگه شما نگفتی دختر وقتی تو خیابون راه میره باید با وقار  باشه؟.... نباید بلند بلند حرف بزنه و بخنده؟.... پس چرا اینا با وقار نیستند ؟...مامان من این مدرسه رو نمی‌خوام... من مدرسه قبلی را دوست دارم.... من دوستای کلاس قرآنم رو می‌خوام...😢 اینو گفت و زد زیر گریه😭 از گریه ریحانه اشک توی چشمانم حلقه زد. نمی‌تونستم به ریحانه بگم بابات دیگه پول نداره تو رو مدرسه غیر دولتی بفرسته... نمی‌تونستم بهش بگم مجبوری همین جا بری وگرنه باید قید مدرسه رو بزنی... نمی‌تونستم بگم که قیمت مدارس قرآنی و مذهبی چقدر بالاست و ما مجبوریم تو رو مدرسه دولتی بفرستیم...  چی می‌تونستم بهش بگم؟  می‌دونستم اگر مجبورش کنم به همین مدرسه بره آینده‌اش تباه میشه . دیر یا زود همرنگ همین بچه‌ها میشه چاره‌ای نداشتم جز اینکه برم درِ خونه اهل بیت و از اونا کمک بخوام... کانال داستان های آسمانی https://eitaa.com/dastan_asemani
16.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. بشنویم صحبت های سرباز کوچک امام زمان رو که حاضره جان بده اما قانون خدا رو نه. 🌷قرار نیست که اگر ۲ تا تیر از تفنگ اومد، من رو زیر پا بگذارم... اینجوری بچه هامون رو دینی تربیت کنیم . ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ ✒ کامران صاحبی | روانشناس دینی https://eitaa.com/joinchat/932249763C5c3c99a941 .
قسمت ششم می‌دونستم اگر مجبورش کنم به همین مدرسه بره آینده‌اش تباه میشه . دیر یا زود همرنگ همین بچه‌ها میشه چاره‌ای نداشتم جز اینکه برم درِ خونه اهل بیت و از اونا کمک بخوام... شروع کردم به دعای توسل خوندن تا ۴۰ روز دعای توسل خوندم نماز امام زمان خوندم دعای ۲۵ صحیفه سجادیه خوندم به امام زمان گفتم:" آقا جان این دختر از اول مال خودت بوده، همیشه سرباز خودت بوده و هست، خودت پرورشش بده، خودت سربازت رو حفظ کن، خودت تربیتش کن، خودت تو این دوره و زمانه حفظش کن، من بیشتر از این کاری از دستم بر نمیاد،  بقیه‌اش با خودت." چند روز بعد از مهد قرآنی که ریحانه می‌رفت تماس گرفتند: _ بله بفرمایید _ سلام مامان ریحانه! مدیر مهد قرآن هستم. ببخشید بد موقع که مزاحم نشدم؟ _ نه خواهش می‌کنم ..بفرمایید.. _ راستش چند روزی بود که تو فکر ریحانه جون بودم. خواستم ازتون بپرسم کدام مدرسه ثبت نامش کردید؟ _ یک مدرسه دولتی اسمشو نوشتم. _ عجب! راستش رو بخواهید من تو این مدت یه پیگیری کردم دیدم شعبه ۸ دبستان دارالقرآن، نزدیک منزل شماست. در طی تماسی که باهاشون داشتم، فهمیدم هنوز جا دارند. من خیلی تعریف دختر شما را کردم. بهشون گفتم که نخبه قرآنی هست. اونا هم گفتن که اگر شما مایل باشید می‌تونید به عنوان عضو افتخاری اونجا ثبت نامش کنید. عضو افتخاری یه چیزی شبیه بورسیه است .یعنی هیچ هزینه‌ای از شما دریافت نمی‌شه. می‌تونید ۸ سال تمام دخترتون رو اونجا با خیال راحت بفرستید....می‌دونید که از لحاظ اخلاقی هم دختران قرآنی خیلی عالی هستند. از چیزی که مدیر مهد قرآن بهم گفت دهانم باز مونده بود... فقط تونستم با چشمانی اشکبار سر به سجده بگذارم و خدا را به خاطر لطف بی‌کرانش شکر کنم.... کانال داستان های آسمانی https://eitaa.com/dastan_asemani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😂 فرمانده با شور و حرارت مشغول صحبت بود، وظایف را تقسیم می کرد و گروه ها یکی یکی توجیه می شدند.یک دفعه یادش آمد باید خبری را به قرارگاه برساند . سرش را چرخاند ؛ پسر بچه ای بسیجی را توی جمع دید و گفت : (( تو پاشو با اون موتور سریع برو عقب این پیغام رو بده )) پسر بچه بلند شد . خواست بگوید موتور سواری بلد نیستم ،ولی فرمانده آنقدر با ابهت گفته بود که نتوانست . دوید سمت موتور ،موتور را توی دست گرفت و شروع کرد به دویدن. صدای خنده همه رزمنده ها بلند شد. ‌ ❄️@dastan_asemani
قسمت هفتم ریحانه مقطع ابتدایی را سپری کرد در حالی که هم از نظر علمی و هم از نظر اخلاقی زبانزد خاص و عام بود. حافظ قرآن بودنش باعث شد که در بسیاری از مجامع قرآنی داخلی و خارجی دعوتش کنند و او با کمال میل و بدون ذره ای غرور و تکبر می‌پذیرفت. در مجامع قرآنی که در کشورهای دیگر می‌رفت، با حجاب کامل چادر حاضر می‌شد. با این سن کم، چنان قرآن را از حفظ می‌خواند و ترجمه و تفسیر می‌کرد، که همگان را به شگفت وا می‌داشت. روزی در یکی از همین مجامع قرآنی خارج از کشور، یک عالم وهابی به سراغ ریحانه آمد. از او خواست تا آیه تطهیر را تلاوت کند. ریحانه تلاوت کرد:" انما یرید الله ليذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا" _ آفرین دخترم! حالا از شما می‌خواهم ترجمه‌اش را بفرمایید. _ همانا خداوند اراده کرده است که هرگونه پلیدی و ناپاکی را از ساحت مقدس شما اهل بیت دور کند و شما را پاک و طاهر گرداند. _ دخترم ترجمه را درست نگفتی... _ کجا را درست نگفتم آقا؟ _ منظور از عنکم چیست؟ _ منظور، اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام است. _ اشتباه است. عنکم در اینجا منظور، زنان پیامبر است، که خداوند اراده کرده است تا آنها را از ناپاکی دور کند. _نه  آقا .....اشتباه می‌کنید.... عنکم یعنی از شما (مردان)، یا جمعی که حداقل یک نفر از آنها مرد باشند. زنان پیامبر که همگی زن هستند و باید از ضمیر کُنّ استفاده می‌کرد. شما به قبل و بعد آیه توجه بفرمایید. آیات قبلی که همگی خطاب به زنان پیامبر است، همگی از ضمیر جمع مونث استفاده کرده اما به این آیه که می‌رسد هم ضمیر تغییر می‌کند و هم لحن آیات عوض می‌شود. در آیات قبلی لحن توبیخی بود :(و قَرنَ فی بیوتکن) (درخانه‌هایتان بمانید) (ولا تبرَجنَ) (خودآرایی و خودنمایی نکنید). به این آیه که می‌رسد، لحن عوض می‌شود و تقدیس را نشان می‌دهد. عالم وهابی از صحبت‌های ریحانه شگفت زده شده بود. این همه علم و معرفت از دخترکی با این جثه کوچک بعید به نظر می‌رسید. خم شد و دست ریحانه را از روی چادر بوسید و در حالی که بغضی در گلو و چشمانی پر از اشک داشت، آرام گفت:" خوشا به حال شیعیان که چنین فرزندانی دارند. تو مایه فخر شیعه‌ای فرزندم.".... کانال داستان های آسمانی https://eitaa.com/dastan_asemani
پول توجیبی پول تو جيبی از بسياری از قشقرق‌ها و زياده خواهی‌های كودک جلوگيری ميكند، به او می‌دهد و باعث بالا رفتن سطح در کودک می شود. پول تو جيبی به پولی اطلاق می‌شود كه كودک می‌تواند با آن خريد روزانه (تنقلات) خود را انجام دهد. والدين ابتدا پول توجيبی را روزانه، سپس هفتگی، بعد هر پانزده روز و در نهایت، ابتدای هر ماه به كودک ميدهند. پول تو جیبی، یکی از ابزارهای مسؤولیت پذیر کردن کودک است. ❄️@dastan_asemani