#داستان_ریحانه
قسمت پانزدهم
حرفهای آنا هرچند از جهت نحوه زندگی ریحانه نگرانم کرد، اما از جهت تبلیغ دین، دلم را قرص کرد.
میدانستم که ریحانه انقدر در پایبندی به دینش و تبلیغ علمش، ثابت قدم است، که هیچ چیزی جلودارش نیست.
یک روز در آشپزخانه مشغول آشپزی بودم که یک پیام از آنا دریافت کردم. گفته بود: "ساعت ۵ عصر بزنید شبکه العالم. ریحانه را قرار است توی تلویزیون نشان بدهد."
ریحانه که هیچ وقت این خبرها را به ما نمیداد (از بس این دختر متواضع بود)
( حالا اینکه با چه مکافاتی و چطوری شبکه العالم را پیدا کردم.... بماند)
ساعت ۵ عصر نشستیم پای تلویزیون. دیدم یک برنامه مناظره زنده است. بین ریحانه و یک دختر دیگر.
ریحانه سرتا پا پوشیده همراه با چادر، صورتش توی اون چادر و روسری مثل قرص ماه میدرخشید.
آن یکی دختر، با لباسی نسبتاً عریان و صورتی پر از آرایش زننده ،با موهای طلایی رنگی که روی شانههایش انداخته بود.
با دیدن تیپ و قیافه آن دختر سرم را به زیر انداختم و از خجالت نتوانستم دیگر به تلویزیون نگاه کنم. صحبتهای مجری برنامه را درست متوجه نمیشدم... عربی را دست و پا شکسته بلد بودم... فقط از میان صحبتهایش همین را فهمیدم که اول ریحانه را معرفی کرد و بعد آن دختر را ... گفت:"ریحانه یک دختر مسلمان شیعه است از ایران.... و جولیا یک دختر لاییک است از آمریکا... این دو قرار است با یکدیگر مناظره کنند... هر کدام که بر دیگری پیروز شد، موظف است آیین دیگری را بپذیرد....
دلم لرزید....
اما من به ریحانه ایمان داشتم. غیر ممکن است ریحانه شکست بخورد.....
کانال داستان های آسمانی
https://eitaa.com/dastan_asemani
✅ دو راهکار مهم و مجرب برای خوش اخلاق شدن فرزندان
مادران برای اینکه فرزندان آنها خوش اخلاق شوند و چموش نباشند بهتر است که حین بارداری هر روز سوره محمد را بخوانند و مداومت بر #صلوات داشته باشند.
آیت الله شیخ مجتبی تهرانی
❄️@dastan_asemani
#داستان_ریحانه
قسمت شانزدهم
ریحانه با آن دختر به زبان عربی صحبت میکرد، من زبان دخترم را خوب میفهمیدم... مگر میشود مادری زبان دخترش را نفهمد؟... به هر زبانی که سخن بگوید....
ریحانه ابتدا شروع به صحبت کرد:" شما هر چیزی را که در دنیای اطرافتان میبینید، اولین چیزی که به ذهنتان میآید این است که این را یک شخصی ساخته است.... یک شخصی که تمام جوانب آن شی را در نظر گرفته... می داند مواد اولیهاش چیست... میداند به چه دردی میخورد ....می داند چگونه باید از آن استفاده کرد... میداند اگر چه کارش کنیم، خراب میشود... می داند عمر مفید این محصول چقدر است... اگر چه چیزی تویش بریزیم بهتر کار میکند و اگرچه چیزی به خوردش بدهیم نابود میشود.... وقتی قبول داریم که یک شی کوچک حتما سازنده دارد و قبول داریم که این سازنده اینقدر به آنچه که میسازد آگاهی دارد، پس حتماً این جهان هم سازندهای دارد که آن را به طور دقیق ساخته است و حتماً انسان هم سازندهای دارد که میداند او را برای چه کاری ساخته.. چه کار کند که بهتر زندگی کند... اگر چه کار کند نابود میشود..
حال این سازنده خودش این نکات را بداند کافیست؟؟ آیا لازم نیست محصولش هم این را بداند؟؟ محصول او که یک آدم ماشینی نیست که کوکش کنی، خودش راه بیفتد... این محصول دارای شعور و درک است... قدرت انتخاب دارد... پس بهتر است این نکات را خودش هم بداند تا بتواند بهتر، از خودش استفاده کند ...حالا این محصول ممکن است بگوید من این نکات را نمیخواهم بدانم.. میخواهم خودم با آزمون و خطا راهم را پیدا کنم... سازنده میگوید حیف توست که آنقدر به در و دیوار بخوری تا بالاخره راه را پیدا کنی ...ممکن است این زمین خوردنها آخرش سیستم تو را به هم بریزد و تو دیگر نتوانی سر پا شوی .... نمیخواهم محصولاتم به همین راحتی نابود شوند.... من خودم راه درست را نشانت میدهم... بیا از راهی که من نشانت دادهام برو تا زندگی بهتری داشته باشی...
کانال داستان های آسمانی
https://eitaa.com/dastan_asemani
#تربیت_کودک
اگر از کودک خود خواسته اید کاری را انجام دهد، بگذارید خودش آن کار را تمام کند.
حتی اگر در مقایسه با مدت زمانی که شما می توانید آن کار را انجام دهید، به دو برابر آن زمان یا مقدار بیشتری وقت نیاز داشته باشد. حتی اگر جمع کردن لباس خواب برای او پنج دقیقه هم طول می کشد، بگذارید که او خودش این کار را انجام دهد.(مگر اینکه واقعا عجله داشته باشید)
در این حالت، وقتی خودش کار را تمام میکند در مقایسه با زمانی که شما کار او را تمام کنید، او احساس موفقیت و #اعتماد_به_نفس بیشتری تجربه خواهد کرد.
❄️@dastan_asemani
#داستان_ریحانه
قسمت هفدهم
ساعتها این دو دختر با هم مناظره کردند ...
با اینکه چندان چیزی از صحبتهای آن دختر متوجه نمیشدم، اما از تلویزیون چشم برنمیداشتم.
آخر بعد از سالها روی ماه دخترم را دیده بودم.... مگر میتوانستم ازش دل بکنم؟
هرچند که اشکهایم مزاحم دیدنم بود... اما تا آخرش را نشستم و دیدم..
آخر برنامه دیدم آن دختر از جا بلند شد. دستش را به نشانه تسلیم بلند کرد و شروع کرد به گفتن این جملات: " اشهد ان لا اله الا الله... اشهد ان محمدا رسول الله... اشهد ان علی ولی الله....
دیگر طاقت آرام گریه کردن را نداشتم.... بلند بلند گریه میکردم... دیگر اشک نبود که از چشمهایم میریخت.... باران بهاری بود....
بقیه اطرافیانم هم حالی بهتر از من نداشتند ...هر کس را که نگاه میکردم، سر به گریبان برده بود و میلرزید....
میخواستم فریاد بزنم... به همه عالم بگویم که این دختر من است.... این پاره تن من است.... جگر گوشه من است.... این دختری که اینطور دنیا را تکان داده، ریحانه من است....
من این طرف دنیا خوشحال بودم و ذوق میکردم از اینکه چنین دختری دارم. غافل از اینکه ریحانه من، آن طرف دنیا به خاطر همین مناظره، چند برابر قبل، مورد آزار و اذیت قرار گرفت....
کانال داستان های آسمانی
https://eitaa.com/dastan_asemani
#داستان_ریحانه
قسمت هجدهم
من این طرف دنیا خوشحال بودم و ذوق میکردم از اینکه چنین دختری دارم. غافل از اینکه ریحانه من، آن طرف دنیا به خاطر همین مناظره، چند برابر قبل، مورد آزار و اذیت قرار گرفت....
تهدیدها بر ضد ریحانه خیلی بیشتر از قبل شده بود.
بعدها از آنا شنیدم که برای سرش جایزه گذاشته بودند...
معلوم است که جریان کفر، هیچگاه ساکت نمینشیند...
وقتی در یک مناظره جریان کفر از اسلام شکست بخورد و تسلیم شود و این را همه دنیا ببینند، باعث و بانی این شکست را هرگز فراموش نمیکنند و تا جانش را نگیرند ، رهایش نمیکنند.
بعد از آن روز، هر روز برای سلامتی ریحانه صدقه میدادم. از خدا میخواستم حافظ و نگهدارش باشد.
خبرهایی که هر هفته از آنا میشنیدم حاکی از آن بود که خطر بیخ گوش ریحانه است، اما خدا نمیخواهد که او را به این زودی ببرد...
یک روز که در خانه نشسته بودم، باز هم آنا پیام داد که امروز ساعت ۵ عصر ریحانه مناظره دارد. شبکه العالم را ببینید.
ساعت ۵ نشستیم پای شبکه العالم و دوباره روی ماه ریحانه را دیدم.
چقدر این دختر نورانی شده بود.. چهرهاش مثل شهدا شده بود....
شهدا؟؟؟
نه! نه!
ریحانه من، درسش که تمام بشود برمیگردد خانه...
شک نکن ....
برنامه مناظره شروع شد.
باز همان مجری
ریحانه یک طرف
یک پسر مسیحی یک طرف
از حرفهای مجری متوجه شدم که میگفت برنامه قبل ما مورد استقبال بسیاری از مخاطبان قرار گرفت. مخاطبان درخواست کردند که ریحانه خانم با پیروان ادیان و مذاهب دیگر هم مناظره داشته باشد. برای همین در این برنامه مناظره ریحانه از دین اسلام مذهب تشیع را داریم با دیوید از دین مسیحیت...
کانال داستان های آسمانی
https://eitaa.com/dastan_asemani
هدایت شده از کامران صاحبی روانشناس دینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
تربیت فرزند ماهیـ🐟ــگیری نیست!
.
یادت باشه تربیت فرزند مثل ماهـــیگیری
نیست که هر وقت، ماهی رو از آب بگیری
تازه باشه...!
. ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
✒ کامران صاحبی | روانشناس دینی
https://eitaa.com/joinchat/932249763C5c3c99a941
.
May 11
سلام
دوستانی که از کانال بنده مطلبی را به جایی فوروارد میکنند لطف کنند با لینک کانال فوروارد کنند. بنده راضی نیستم جایی بدون لینک کانال ارسال بشه. از نظر شرعی هم مشکل داره
#داستان_ریحانه
قسمت نوزدهم
از حرفهای مجری متوجه شدم که میگفت برنامه قبل ما مورد استقبال بسیاری از مخاطبان قرار گرفت. مخاطبان درخواست کردند که ریحانه خانم با پیروان ادیان و مذاهب دیگر هم مناظره داشته باشد. برای همین در این برنامه مناظره ریحانه از دین اسلام مذهب تشیع را داریم با دیوید از دین مسیحیت...
از میان صحبتهای ریحانه فهمیدم که میگفت:" چطور میشود به سه خدا معتقد بود، در حالی که فقط یک خدا میتواند در عالم وجود داشته باشد و عالم را مدیریت کند؟؟.... چطور میشود باور کرد که خدا در کالبد عیسی حلول کرده باشد، در حالی که خدا عظمتش بسیار بیشتر از آن است که در یک جسم بشری حلول کند؟؟... چطور میشود پذیرفت که عیسی، پیامبر خدا، فدای بشریت شده باشد تا گناه نخستینی را که بشر مرتکب شده را پاک کند؟.. هیچ جوری عقلانی نیست که شما فدا شوید، تا من پاک شوم..."
در جای دیگری اشاره به جایگاه زن در مسیحیت کرد و گفت: "شما نگاهتان به زن خیلی تحقیرآمیز است... شما معتقدید گناه نخستین را ابتدا زن مرتکب شد... اول زن از آن میوه ممنوعه خورد و بعد به آدم خوراند... در حالی که ما معتقدیم هر دو با هم از آن میوه ممنوعه خوردند... شما معتقدید خدا زن را از دنده چپ مرد و از گل اضافه مرد آفرید ... اما ما معتقدیم هر دو از یک گوهر وجودی آفریده شدهاند... شما معتقدید مرد بر زن برتری دارد و زن برای مرد خلق شده است... اما ما معتقدیم هیچکس بر دیگری برتری ندارد... و هر کدام برای هدف و مقصودی آفریده شدهاند... و هر دو برای عبودیت الهی خلق شدهاند....
شما حتی به خانمهای راهبه تان اجازه رسیدن به درجات بالای معنوی را نمیدهید... اما در اسلام خانمها اجازه دارند به بالاترین درجات معنوی که همان مرجعیت است برسند....
کانال داستان های آسمانی
https://eitaa.com/dastan_asemani
هدایت شده از 💕 مادرانه 💕
#تربیت_کودک
#پرخاشگری
💢کودکی که کتک بخورد بدون شک در آینده کتککاری میکند.
تنبیه بدنی کودک او را به یک فرد مهاجم تبدیل میکند.
بسیاری از مطالعات نشان میدهد بین تنبیه بدنی کودکان و رفتار خشونتآمیز و پرخاشگری آنها در دوران بزرگسالی ارتباط وجود دارد.
بیشتر مجرمان افرادی هستند که در دوران کودکی مورد ارعاب و تنبیه بدنی واقع شدهاند.
این قانون طبیعت است که کودکان از شیوههای تربیتی والدین ، معلمان و بزرگترهای خود درس میگیرند.
❀ @madaranee ❀
هدایت شده از 💕 مادرانه 💕
#تربیت_کودک
والدینی که هنگام #عصبانیت داد میزنند به فرزندشان این پیام را می دهند که من ضعیف و شکننده ام و تو کنترل کامل بر من و رفتار من داری!
به علاوه به کودکشان می گویند وقتی اوضاع مطابق میل تو پیش نرفت جیغ بزن، #لجبازی کن و زور بگو
به همین دلیل والدینی که داد می زنند هر روز مجبورند بیشتر از روز قبل داد بزنند.
آنها هر روز ضعیف تر و مغلوب تر میشوند و رفتار اشتباه کودکشان قویتر خواهد شد در این میان همه بازنده خواهند بود.
#داد_زدن
❀ @madaranee ❀
#داستان_ریحانه
قسمت بیستم
این مناظره هم مانند مناظره قبل، چند ساعتی طول کشید. اما در نهایت، مانند مناظره قبلی به شکست طرف مقابل منجر نشد.... آن پسر مسیحی وقتی دیگر حرفی برای گفتن نداشت، جلسه را ترک کرد.... انگار انتظار چیز دیگری را داشت و آن چیز محقق نشده بود....
وقتی او جلسه را ترک کرد، مجری برنامه اعلام کرد که ریحانه پیروز این مناظره است. با گفتن این حرف، اشک در چشمانم حلقه زد.
اما این بار اشک شوق نبود. گریه کردم، اما نه از روی خوشحالی.... انگار غم سنگینی بر دلم نشسته بود که لحظه به لحظه سنگینتر میشد.
کم کم گریهام تبدیل به شیون و زاری شد. همه با تعجب نگاهم میکردند. آخر چه شده که اینطور گریه میکنی؟؟ مگر خوشحال نیستی که دخترت باز هم پیروز مناظره شده؟؟
نمی دانستم چه جوابی بدهم.... فقط میدانستم که بدبخت شدم... چرا چطوری اش را نمیدانستم....
بر سر و صورت خودم میزدم و اشک میریختم. آنقدر گریه کردم که از حال رفتم.
در خواب دیدم ریحانه کنارم نشسته، صورتم را در آغوش گرفته و میبوسد و آرام در گوشم میگوید:" نگران نباش مادر... من جایم خوب است... خوبتر از قبل... اینجا همه چیز خوب است."
با آبی که به صورتم پاشیدند، بیدار شدم.
یک آن به زبانم جاری شد: ریحانه شهید شد....
کانال داستان های آسمانی
https://eitaa.com/dastan_asemani
#داستان_ریحانه
قسمت بیست و یک
(قسمت آخر)
در خواب دیدم ریحانه کنارم نشسته، صورتم را در آغوش گرفته و میبوسد و آرام در گوشم میگوید:" نگران نباش مادر... من جایم خوب است... خوبتر از قبل... اینجا همه چیز خوب است."
با آبی که به صورتم پاشیدند، بیدار شدم.
یک آن به زبانم جاری شد: ریحانه شهید شد....
همه پوزخندی زدند و هر کدام با طعنه و کنایه حرفی زدند. اما من میدانستم. به قلبم الهام شده بود که دخترم شهید شده. به یاد حرف ریحانه افتادم که میگفت هر وقت دلتنگ شدی نماز بخوان.
چند رکعتی نماز خواندم تا کمی قلبم آرام شد.
یادم افتاد به آنا زنگ بزنم تا ببینم چه شده.
یقین داشتم که خبر بدی دارد. اما حتماً از من مخفی خواهد کرد.
تماس گرفتم. جواب نداد.
دوباره تماس گرفتم. جواب نداد.
بار سوم جواب داد. اما با گلویی پر از بغض گفت: سلام
_سلام دخترم... راحت باش... گریه کن ... میدانم که ریحانه شهید شده...
تا این جمله را شنید زد زیر گریه ....آنقدر گریه کرد که نمیتوانست حرف بزند.
تلفن را قطع کرد. چند دقیقه بعد تماس گرفت.
_ سلام آنا... خوبی دخترم؟
_ سلام مامان ریحانه... از کجا فهمیدید ریحانه شهید شده؟؟؟ هنوز نیم ساعت هم نشده ....هنوز رسانهها هم خبردار نشدند....
_حالا بعد برات میگم... دخترم چطوری شهید شد؟؟
باز به گریه افتاد. در میان هق هق هایش جریان را تعریف کرد:"ظهر که داشت آماده میشد که برود برای مناظره، یک نفر به گوشیاش زنگ زد و تهدیدش کرد. گفت:" امروز باید در مقابل اون پسر مسیحی شکست بخوری... اگر شکست را بپذیری هر چیزی که بخواهی بهت میدهم. حتی اقامت در هر کشوری... اما اگر پیروز بشوی و بخوای آبروی مسیحیان رو ببری، دیگر رنگ زندگی را نمیبینی...."
من بهش گفتم نرو! بیشتر از این جانت رو به خطر ننداز . آن همه تهدید، این همه اتفاقات مختلف، بس نبود؟ میخوای بازم ادامه بدی!؟"
اونم گفت:" هنوز برای آقام جان ندادم!!!"
بعد هم این بیت شعر را خواند:
عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن داشتن سر عجب است
این را گفت و رفت برای مناظره...
من در اتاق دیگری نشسته بودم و همینطور که داشتم از تلویزیون تماشایش میکردم، همش دعا میکردم که شکست بخورد.
وقتی دیدم مجری اعلام کرد که ریحانه پیروز مناظره است، در دلم گفتم دختر! آخه تو دیگه کی هستی!؟؟!
وقتی از سالن خارج شدیم، بهش گفتم تو دم در بایست تا من برم ماشین را بیاورم.
هنوز دو قدم ازش فاصله نگرفته بودم که تیری به سرش شلیک شد و به زمین افتاد. من به سرعت دویدم به طرفش. وقتی بالای سرش رسیدم، دیدم دستش را بر سینهاش گذاشته و زیر لب میگوید:" السلام علیک یا صاحب الزمان" و چشمانش را بست...
آنا تلفن را قطع کرد و ما را با دنیای پس از ریحانه رها کرد....
پایان
کانال داستان های آسمانی
https://eitaa.com/dastan_asemani