eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
12.1هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
108 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
▫️ ﷽ مسلمان شدن دختری مسیحی به نام ژاکلین زکریا توسط شهید علمدار در عالم رویا 🆔 @dastanak_ir از آن روز به بعد من و مریم با هم به مدرسه می رفتیم؛ چون مسیرمان یکی بود. هر روز که می گذشت بیشتر به او و اخلاقش علاقه مند می شدم. هر روز چیز بیشتری از او یاد می گرفتم. اولین چیزی هم که آموختم حجاب بود. او دختر خیلی خوبی بود. اخلاق قشنگی داشت. کلاً وقتی توی جمع همکلاسی ها از کسی غیبت می شد یا کسی را مسخره می کردند، می دیدم او یواشکی می رفت بیرون تا به غیبت آنها گوش ندهد. به خاطر همین ها بود که دوست داشتم در هر کاری از او تقلید کنم. ولی بعد دیدم این روش برایم عادت شده است. با راهنمایی های او بود که به فکر افتادم در مورد دین اسلام مطالعه و تحقیق بیشتری بکنم. هر روز هم که می گذشت بیش از پیش به اسلام علاقه مند می شدم و همه این ها با کتاب هایی بود که مریم می داد. کتاب ها را می خواندم و از میان آنها مطالب خاص و مبهم را یادداشت برداری می کردم. چون مطالعه ام در زمینه کتاب های دینی اسلام زیاد شده بود، خانواده اعتراض می کردند، اما من بهانه می آوردم که مثلاً تحقیق درسی دارم و اگر ننویسم نمره ام کم می شود و از این جور چیزها. برای دوری از شک و تردید در مورد اسلام و رها کردن دین مسیحی از مریم کتاب زیاد می گرفتم و مطالعه می کردم تا شک و تردید از دلم بیرون برود. جالب اینجا بود که مریم همراه هر کتاب عکس شهدا و وصیت نامه هایشان را هم برایم می آورد و با هم می خواندیم. این طوری راه زندگی کردن را یادم می داد. می توانم بگویم که هر هفته با شش شهید آشنا می شدم. البته همان زمان هم که مسیحی بودم، نسبت به شهدا ارادت خاصی داشتم. خیلی به آنها که برای دفاع از کشور شهید شده بودند علاقه داشتم، هر وقت هم که جایی نمایشگاه عکس جنگ بود، می رفتم و خوب تماشا می کردم. شهید از نظر من یک گل پرپر است، بعضی ها معتقدند که شهدا بعد از اینکه شهید شدند، دیگر مرده اند و وجود ندارند، اما من این تصور را نداشتم و ندارم، من ایمان دارم که آنها زنده هستند و شاهد و ناظر اعمال ما. چون عضو گروه سرود مدرسه بودم، به همین لحاظ بهانه خوبی برای چادری شدن داشتم، به خانواده ام گفتم که در گروه سرود باید حتماً چادری باشیم، بنابراین آنها را مجبور کردم که برایم چادر بخرند، من خودم خیلی به چادر علاقه داشتم. این طوری خودم را خیلی سنگین تر و راحت تر احساس می کردم، ولی چون با مخالفت خانواده روبرو می شدم، چادر را توی کیفم می گذاشتم و وقتی از خانه خارج می شدم سرم می کردم و هنگام برگشت هم نرسیده به خانه، چادر را داخل کیفم می گذاشتم. البته باید بگویم که خانواده ما حجاب را – خیلی ببخشید - یک نوع بی کلاسی می دانند و به قول خودشان آنها خیلی کلاسشان بالاست و الان من کلاس پایین شده ام. ادامه دارد... ــــــــــــــــــ ☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇 🆔 @dastanak_ir
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
▫️ ﷽ مسلمان شدن دختری مسیحی به نام ژاکلین زکریا توسط شهید علمدار در عالم رویا
▫️ ﷽ مسلمان شدن دختری مسیحی به نام ژاکلین زکریا توسط شهید علمدار در عالم رویا 🆔 @dastanak_ir از آن روز به بعد من و مریم با هم به مدرسه می رفتیم؛ چون مسیرمان یکی بود. هر روز که می گذشت بیشتر به او و اخلاقش علاقه مند می شدم. هر روز چیز بیشتری از او یاد می گرفتم. اولین چیزی هم که آموختم حجاب بود. او دختر خیلی خوبی بود. اخلاق قشنگی داشت. کلاً وقتی توی جمع همکلاسی ها از کسی غیبت می شد یا کسی را مسخره می کردند، می دیدم او یواشکی می رفت بیرون تا به غیبت آنها گوش ندهد. به خاطر همین ها بود که دوست داشتم در هر کاری از او تقلید کنم. ولی بعد دیدم این روش برایم عادت شده است. با راهنمایی های او بود که به فکر افتادم در مورد دین اسلام مطالعه و تحقیق بیشتری بکنم. هر روز هم که می گذشت بیش از پیش به اسلام علاقه مند می شدم و همه این ها با کتاب هایی بود که مریم می داد. کتاب ها را می خواندم و از میان آنها مطالب خاص و مبهم را یادداشت برداری می کردم. چون مطالعه ام در زمینه کتاب های دینی اسلام زیاد شده بود، خانواده اعتراض می کردند، اما من بهانه می آوردم که مثلاً تحقیق درسی دارم و اگر ننویسم نمره ام کم می شود و از این جور چیزها. برای دوری از شک و تردید در مورد اسلام و رها کردن دین مسیحی از مریم کتاب زیاد می گرفتم و مطالعه می کردم تا شک و تردید از دلم بیرون برود. جالب اینجا بود که مریم همراه هر کتاب عکس شهدا و وصیت نامه هایشان را هم برایم می آورد و با هم می خواندیم. این طوری راه زندگی کردن را یادم می داد. می توانم بگویم که هر هفته با شش شهید آشنا می شدم. البته همان زمان هم که مسیحی بودم، نسبت به شهدا ارادت خاصی داشتم. خیلی به آنها که برای دفاع از کشور شهید شده بودند علاقه داشتم، هر وقت هم که جایی نمایشگاه عکس جنگ بود، می رفتم و خوب تماشا می کردم. شهید از نظر من یک گل پرپر است، بعضی ها معتقدند که شهدا بعد از اینکه شهید شدند، دیگر مرده اند و وجود ندارند، اما من این تصور را نداشتم و ندارم، من ایمان دارم که آنها زنده هستند و شاهد و ناظر اعمال ما. چون عضو گروه سرود مدرسه بودم، به همین لحاظ بهانه خوبی برای چادری شدن داشتم، به خانواده ام گفتم که در گروه سرود باید حتماً چادری باشیم، بنابراین آنها را مجبور کردم که برایم چادر بخرند، من خودم خیلی به چادر علاقه داشتم. این طوری خودم را خیلی سنگین تر و راحت تر احساس می کردم، ولی چون با مخالفت خانواده روبرو می شدم، چادر را توی کیفم می گذاشتم و وقتی از خانه خارج می شدم سرم می کردم و هنگام برگشت هم نرسیده به خانه، چادر را داخل کیفم می گذاشتم. البته باید بگویم که خانواده ما حجاب را – خیلی ببخشید - یک نوع بی کلاسی می دانند و به قول خودشان آنها خیلی کلاسشان بالاست و الان من کلاس پایین شده ام. ادامه دارد... ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺 سریال تلویزیونی 🔻 هر شب در همین کانال 🎞 این بر اساس یک پرونده‌ی واقعی ساخته شده و نحوه‌ی دستگيری شبکه‌های داخلی و خارجی را به نمایش می‌گذارد. 🎬 | ۰۰۹ 📚 @dastanak_ir 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺 سریال تلویزیونی #گاندو 🔻 هر شب در همین کانال 🎞 #سریال گاندو بر اساس یک پرونده‌ی واقعی ساخته شده و نحوه‌ی دستگيری شبکه‌های #جاسوسی داخلی و خارجی را به نمایش می‌گذارد. 🎬 #قسمت_دوم | #شماره‌ی_۰۰۸ 📚 @dastanak_ir 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 ببینیم 📺 سریال تلویزیونی 🔻 هر شب در همین کانال 🎞 گاندو بر اساس یک پرونده‌ی واقعی ساخته شده و نحوه‌ی دستگيری شبکه‌های داخلی و خارجی را به نمایش می‌گذارد. 🎬 | ۰۱۰ 📚 @dastanak_ir 👈💯
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
حکایت عجیب دیدار علامه جعفری با زیباترین دختر دنیا و حضرت علی (ع) #قسمت_اول از علامه محمد تقی جعف
حکایت عجیب دیدار علامه جعفری با زیباترین دختر دنیا و حضرت علی (ع) نفر پنجم من بودم. کاغذ را که دادند دست من، دیدم اصلاً نمی توانم نگاه کنم، کاغذ را رد کردم به نفر بعدی، گفتم: من یک لحظه دیدار علی (ع) را به هزاران سال زناشویی با این زن نمی دهم. یک وقت دیدم یک حالت خیلی عجیبی دست داد. تا آن وقت همچو حالتی ندیده بودم. شبیه به خواب و بیهوشی بلند شدم اول شب قلب الاسد وارد حجره ام شدم، حالت غیر عادی، حجره رو به مشرق دیگر نفهمیدم، یکبار به حالتی دست یافتم. یک دفعه دیدم یک اتاق بزرگی است یک آقایی نشسته در صدر مجلس، تمام علامات و قیافه ای که شیعه و سنی درباره امام علی (ع) نوشته در این مرد موجود است. یک جوانی پیش من در سمت راستم نشسته بود. پرسیدم این آقا کیست؟ گفت : این آقا خود علی (ع) است، من سیر او را نگاه کردم. آمدم بیرون، رفتم همان جلسه، کاغذ رسیده دست نفر نهم یا دهم، رنگم پریده بود. نمی دانم شاید مرحوم شمس آبادی بود خطاب به من گفت : آقا شیخ محمد تقی شما کجا رفتید و آمدید؟ نمی خواستم ماجرا را بگویم، اگر بگم عیششون بهم می خوره، اصرار کردند و من بالاخره قضیه را گفتم و ماجرا را شرح دادم، خیلی منقلب شدند. خدا رحمت کند آقا سید اسماعیل ( مدیر) را خطاب به آقا شیخ حیدر گفت : آقا دیگر از این شوخی ها نکن، ما را بد آزمایش کردی. این از خاطرات بزرگ زندگی من است. ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
حکایت جاد الله قرآنی را نشنیدید؟ #قسمت_اول حدود پنجاه سال پیش، در فرانسه، پیرمرد پنجاه ساله ای از
داستان جاد الله قرآنی جاد گفت: «چگونه می توانم مسلمان شوم؟» مرد تونسی گفت: «کافی است شهادتین را بگویی و از شریعت پیروی کنی!» جاد با راهنمایی های مرد تونسی گفت: «أشهد ان لا اله الا الله و اشهد أن محمداً رسول الله.» جاد مسلمان شد و به خاطر بزرگ داشت کتاب مقدس مسلمانان نام خود را جاد الله قرآنی گذاشت و تصمیم گرفت عمر خود را وقف خدمت به قرآن کند. جاد الله، قرآن را فرا گرفت و آن را فهمید و در اروپا دیگران را هم به اسلام دعوت کرد تا آن جا که تعداد زیادی یهودی و مسیحی، مسلمان شدند. روزی از روزها در حالی که جاد الله اوراق قدیمی خود را زیر و رو می کرد، قرآنی را که عمو ابراهیم به او هدیه داده بود، باز کرد. ناگهان در صفحه اول قرآن نقشه جهان را دید. بارها این نقشه را دیده بود، اما به آن توجه نکرده بود. روی آن نقشه، قاره افریقا توجهش را جلب کرد، چرا که روی آن امضای عمو ابراهیم نقش بسته و در زیر آن، این آیه نوشته شده بود: «ادْعُ إِلِی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» با حکمت و اندرز نیکو (دیگران) را به راه پروردگارت دعوت کن.» (نحل: 125) جاد الله فهمید که این وصیت عمو ابراهیم است و تصمیم گرفت آن را عملی کند. بنابراین برای دعوت به دین خدا، اروپا را به قصد کشورهای افریقایی ترک کرد. گفته می شود که کارش آن قدر موفقیت آمیز بود که میلیون ها نفر مسلمان شدند. جاد الله قرآنی، سی سال از عمر خود را برای دعوت انسان ها به سوی خدا در افریقا سپری کرد. او در سال 2003م (1382ش) در افریقا به دلیل بیماری از دنیا رفت. او هنگام فوت 54 سال داشت فیلم عمو ابراهیم و جاد در سپتامبر سال 2003 (بعد از وفات جاد الله) سینمای فرانسه از داستان زندگی عمو ابراهیم و جاد الله فیلمی ساخت به نام آقا ابراهیم و گل های قرآن. قهرمان این فیلم عمر الشریف، هنرپیشه معروف مسلمان است که نقش عمو ابراهیم را بازی می کند. این فیلم در سال 2004 نمایش داده شد و جوایز بسیاری را کسب کرد. در این فیلم قصه برخوردهای عمو ابراهیم با جاد و تحولات او را به تصویر کشیده است. ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b