🚨 #روحانی در سخنرانی ۲۲ بهمن به جوانان توصیه کرد سخنان ۱۲ بهمن ۵۷ امام را بخوانند.
من خواندم! امام فرمودند: «من تو دهن این دولت می زنم!» 😉
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir
▫️ ﷽
سرخ پوستان از رييس جديد می پرسند :
آيا زمستان سختی در پيش است؟
🆔 @dastanak_ir
رييس جوان قبيله که نمی دانست چه جوابی بدهد می گوید: برای احتياط برويد هيزم تهيه کنيد. سپس به سازمان هواشناسی کشور زنگ می زند:
آقا امسال زمستان سردی در پيش است؟
و پاسخ شنید: اينطور به نظر می آید.
پس رييس دستور می دهد که بيشتر هيزم جمع کنند، و بعد يک بار ديگر به سازمان هواشناسی زنگ میزند:
شما نظر قبلی تان را تأييد می کنيد؟
و پاسخ شنید : صد در صد !
رييس دستور می دهد که افراد تمام توانشان را برای جمع آوری هيزم بيشتر بکار ببرند. سپس دوباره به سازمان هواشناسی زنگ می زند: آقا شما مطمئنيد که امسال زمستان سردی در پيش است؟
و پاسخ شنید: بگذار اينطور بگویم ؛ سردترين زمستان در تاريخ معاصر!!!
رييس پرسید : از کجا می دانيد؟
و پاسخ شنید :
چون سرخ پوستها ديوانه وار دارند هيزم جمع میکنند !!
🆔 @dastanak_ir
حالا بنظر شما دلار و ماشین و گوشت و مرغ و ... باز هم گران می شود؟؟؟!!!!
خواهشا کمتر هیزم جمع کنید !...
ـــــــــــــ
☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇
🆔 @dastanak_ir
▫️ ﷽
ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺳﺮ ﺳﺒﺰ ﻭ ﺷﺎﺩﺍﺏ ﺣﮑﻤﺮﺍنی ﻣﯿﮑﺮﺩ
ﺭﻭﺯﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﯿﺒﺎﻥ ﺍﺯ درمان ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﺶ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪند ﻭ ازﺷﺎﻩ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺩ
ﺭﺍ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳتﺷﺎﻥ کاری ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ .
ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﻋﻼم ﻧﻤﺎﯾﺪ .
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ کسی را ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﻨﻤﺎﯾﻢ ،
که ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻗﺒﺮی که برای من آماده کرده اند ﺑﺨﻮﺍبد !
ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﮐﺸﻮﺭ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ
ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺑﺨﻮﺍﺑﺪ .
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺩﺭاﯾﻦ ﻗﺒﺮ بخوابد
فقط ﯾﮏ ﺷﺐ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ،ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ شود.
ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻭ روزنه ای ﺑﺮﺍﯼ نفس کشیدنﻭ ﻫﻮﺍ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﻤﯿﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ .
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑه ﺨﻮﺍﺏ ﺭﻓﺖ .
ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪنکیر و منکر ﺑﺎﻻﯼ قبرش ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ.
ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﻭ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯿﮕوید ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪند:
ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯽ ﺩﺍﺷﺘﯽ؟
ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ :ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻣﺮﮐﺐ (ﺧﺮ ) ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩیگر
ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ .
ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ فقیر ﺑﺎ ﺧﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻭ ﻓﻼﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ بر ﺧﺮﺧﻮﺩ ﺑﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ گذاشتی ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺭاندﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺩﺭفلان ﺭﻭز به خرت ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩﯼ و....
ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ بخاطر ﺍﯾﻦ ﻇﻠﻢ ﻫﺎ که به ﺧﺮﺵ کرده بود ﭼﻨﺪ ﺷﻼﻕ ﺁﺗﺸﯿﻦ خورد که برق از سرش پرید .
ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ می شود ﺩﺭ ﺗﺮﺱ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺻﺒﺢ
ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺟﺪﯾﺪ ﺷﺎﻥ می آیند ﺗﺎ ﺍﺯ ﻗﺒﺮ ﺑﯿﺮﻭﻧﺶ ﮐﻨﻨﺪ
ﻭ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺑﻨﺸﺎﻧﻨﺪﺵ .
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻗﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎ به ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ
ﭘﯽ ﺍﻭ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﻧﮑﻦ !
ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑﺎ جیغ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕوید:
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ
ﻋﺬﺍﺏ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻮﻡ ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻢ ...
ای بشر از چه گمان کردی که دنیا مال توست
ورنه پنداری که هر لحظه اجل دنبال توست
هر چه خوردی، مال مور و هر چه هستی مال گور
هر چه داری مال وارث، هر چه کردی مال توست...
ـــــــــــــ
☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇
🆔 @dastanak_ir
✨ خدا و تاجر یهودی ✨
🆔 @dastanak_ir
گفتم: ﻋﺒﺎﺱ ﺁﻗﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪﺕ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﯿﭽﺮﺧﻪ؟
ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﮑﺮ ،ﮐﻢ ﻭﺑﯿﺶ ﻣﯿﺴﺎﺯﯾﻢ. ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵ
ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ.
ﮔﻔﺘﻢ : ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﻟﻮ ﻧﻤﯿﺪﯼ ؟!
ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻫﻢ
ﮐﺎﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺟﻮﺭ ﺑﺸﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻡ ،ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮔﻪ
ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻤﻮﻧﻢ.
ﮔﻔﺘﻢ: ﻧﻪ. ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ
ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ. ﺧﺪﺍ
ﺭﺯﺍﻗﻪ، ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ...
ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﻣﺎ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ
ﺩﯾﮕﻪ!
ﮔﻔﺖ: ﺗﻮﻓﮑﺮﮐﻦ ﯾﻪ ﺗﺎﺟﺮ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﺗﻮﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﺴﺖ
ﻫﺮ ﻣﺎﻩ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﮐﻤﮏ ﺧﺮﺟﻢ ﺑﺎﺷﻪ.
ﮔﻔﺘﻢ: ﺁﻫﺎﻥ. ﻧﺎﻗﻼ ﺩﯾﺪﯼ ﮔﻔﺘﻢ. ﺣﺎﻻ ﺷﺪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ.
ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﻧﻤﯿﮕﯽ؟
ﮔﻔﺖ : ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭ
ﻧﮑﺮﺩﯼ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭ
ﮐﺮﺩﯼ.
ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﻩ .. ؟ !
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
▫️ ﷽
روزی بهلول در حالی که داشت از کوچه ای می گذشت شنید که استادی به شاگردانش می گوید :
من امام صادق (ع) را قبول دارم اما در سه مورد با او کاملا مخالفم !
یک اینکه می گوید :خداوند دیده نمی شود پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد.
🆔 @dastanak_ir
دوم می گوید :خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد.
سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد.
بهلول تا این سخنان را از استاد شنید فورا کلوخ بزرگی به دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد و آنرا شکافت !
استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند.
خلیفه گفت : ماجرا چیست؟
🆔 @dastanak_ir
استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد و آنرا شکست !
بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟
گفت : نه
بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد. ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد.
ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟
پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم
استاد دلایل بهلول دیوانه را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت !!!
ـــــــــــــ
☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇
🆔 @dastanak_ir
▫️ شب آخر، رضا بعد از نماز جماعت، گوشهای از دیوار مسجد نشسته بود و اصلا توجهی به تمرین دوستانش نداشت؛ من نیمی از فکرم به تمرین بچهها بود و نیمی از آن، متوجه حال گرفته رضا که اتفاقا هر شب بیشتر از همه علاقهمند بود و هیجان روز اردو را داشت.
▫️ او را صدا زدم تا به ما اضافه شود، وقتی آمد خیسی چشمانش کاملا قابل مشاهده بود. تمرین که تمام شد، از او خواستم که تا خانه همراهش باشم و با هم حرف بزنیم.
▫️ دلیل حال خرابش را پرسیدم و او ابتدا از گفتن حرفش فرار میکرد، اما بعد از چند دقیقه بغضش ترکید و همزمان با سرازیر شدن اشکهایش ماجرا را گفت.
▫️ او گفت: مادربزرگم عاشق امام رضا (علیه السلام) است اما سالهاست به دلیل بیماری زمینگیر شده و نتوانسته به زیارت بیاید؛ اصلا دلیل انتخاب نام رضا برای من، همین مادربزرگم بوده که ارادت خاصی به آقا دارد و وقتی فهمید من قرار است برای زیارت به اردو بروم، با حالتی مظلومانه به من گفت کاش پاهایم توان داشت و همراهت میآمدم ...
▫️ رضا خیلی ناراحت بود که نمیتواند آرزوی زیارت مادربزرگش را برآورده سازد؛ اما او واسطه خیر شد تا شرایطی مهیا کنیم که امروز مادر بزرگش، هم نوا با او و سایر بچهها در حرم امام مهربانیها، سرود عاشقی بخواند.
🔹 خبر دارم از همه دل میبری، دلای شکسته رو خوب میخری ...
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir
animation.gif
1.2M
✳️ به کانال
پاسخ شبهات فضای مجازی بپیوندید
👈تقدیر شده از سوی #نهاد_رهبری در دانشگاهها
پاسخهای کوتاه و مستدل به آخرین شبهات فضای مجازی
🔹جهت عضویت کلیک کنید👇
http://eitaa.com/joinchat/1042808834C1d4becaa06
💢 اگر اسلام اين است ... 💢
📚 @dastanak_ir
در زمان شاه مىخواستند در منطقهٔ بهارستان تهران، اطراف ساختمان مجلس شوراى ملّى را بسازند و بايد ۳۵ خانه خراب مىشد. بهاطلاع صاحبان خانهها رساندند كه خانهٔ شما را مترى فلان مقدار مىخريم. هر كس اعتراض دارد، بنويسد تا رسيدگى شود. هيچكس بهجز مرحوم راشد اعتراض نكرد. اين جريان خيلى بر مسؤولين گران آمد، و گفتند: «فقط اين كه آخوند است، اعتراض كرده!»
بعد مرحوم راشد را دعوت كردند و آماده شدند براى اينكه به او حمله كنند و خفيفش نمايند.
راشد آمد و بعد از سلام و احوالپرسى از او پرسيدند كه اعتراض شما چيست؟ گفت: حقيقتش اين است كه اين خانه را من سالها قبل و به قيمت خيلى كم خريدهام و در اين مدت زمان طولانى مخروبه شده و به نظر من قيمتى كه شما پيشنهاد كردهايد، زياد است! من راضى نيستم از بيت المال مردم قيمت بيشترى براى خانهام بگيرم.
بهت و تعجّب همه را فرا گرفت و يكى از اعضاى كميسيون كه از اقليتهاى دينى بود، از جا برخاست و راشد را بوسيد و گفت: «اگر اسلام اين است، من آمادهام براى مسلمان شدن...».
📚جرعهای از دریا، بیانات آیتالله شبیری زنجانی، ج۲، ص۶۵۸.
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir
✍️ شبی در سوریه، من بودم و بانوی اهل سنت...
📚 @dastanak_ir
💠 سوزش زخم بازویم لحظه ای آرام نمی گرفت، هجوم سرد و سنگین باد و خاک دست بردار نبود و سیاهیِ یکدستِ شب بیشتر آزارم می داد و باز هم هیچکدام حلاوت حضور در این هوای بهشتی را به مذاقم تلخ نمی کرد که حالا رؤیایم تعبیر شده و مدتی می شد که به عشق #دفاع از حرم، در خاک #سوریه برای خودم شور و حالی دست و پا کرده بودم.
حالا در ظلمت ظالمانه این خرابه ها به عزم مبارزه با #تکفیری ها گشت می زدیم تا محله ای را که همین امروز از تروریست ها باز پس گرفته بودیم، پاکسازی کنیم. هر چند در و دیوار در هم شکسته خانه ها به خاک مصیبت نشسته بود، اما دیگر خبری از حضور ذلیلانه اراذل تکفیری نبود که صدای تیزی، خوابِ خوشِ خیالم را پاره کرد و سرم را به سمت صدا چرخاند.
💠درست از داخل خانه ای که مقابل درش ایستاده بودم، چند صدای گنگ و مبهم به گوشم رسید و باز همه جا در سکوتی سنگین فرو رفت. فاصله ام تا بقیه بچه ها زیاد بود و خیال حضور #تروریستی در این خانه، فرصت نداد تا کسی را خبر کنم که با نوک پوتینم در آهنی و شکسته خانه را آهسته فشار دادم تا نیمه باز شود.
چراغ قوه کوچکم را به دهان گرفتم و اسلحه ام را آماده کردم تا اگر چشمم به چهره نحسش افتاد، شلیک کنم و خبر نداشتم در این خانه خرابه چه خبر است!
در شعاع نور باریک چراغ قوه، سایه زنی را دیدم که پشت به من، رو به قبله ایستاده بود و پوشیده در پیراهنی بلند و شالی بزرگ، به شیوه #اهل_سنت نماز می خواند و ظاهراً ردّ نور چراغ قوه را روی دیوار مقابلش دید که تمام بدنش از ترس به لرزه افتاد، جیغش در گلو خفه شد و نمازش را شکست.
فرصت نکردم چیزی بگویم که وحشت زده به سمتم چرخید و انگار راه فراری برای خودش نمی دید که با بدنی که از ترس به رعشه افتاده بود، خودش را عقب می کشید و نفس نفس می زد تا بلاخره پشتش به دیوار رسید و مطمئن شد به آخر خط رسیده که با صدایی بریده ناله می زد و به خیال خودش می خواست با همین نغمه غریبانه از خودش دفاع کند که کلماتی را به لهجه غلیظ محلی میان جبغ و گریه تکرار می کرد و من جز یک مفهوم مبهم چیزی نمی فهمیدم: «برو بیرون حرومزاده تکفیری!»
در برابر حالت مظلوم و وحشت زدهاش نمیدانستم چه کنم...
#ادامه_دارد
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رأی بی رأی!
🔹وقتی یک دوربین مخفی، شبکه سعودی را سر کار میگذارد
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir
ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺑﻪ ﺣﺞ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪﺍﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﺷﺸﺼﺪﻫﺰﺍﺭ ﺣﺎﺟﯽ ﮐﺴﯽ ﺣﺎﺟﯽ ﻧﯿﺴﺖ، ﻣﮕﺮ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ ﻣﻮﻓﻖ، ﮐﻔﺸﮕﺮﯼ ﺩﺭ ﺩﻣﺸﻖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺣﺞ ﻧﯿﺎﻣﺪ.
ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺑﻪ ﺩﻣﺸﻖ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ ﻣﻮﻓﻖ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﭘﺎﺭﻩﺩﻭﺯﯼ (ﭘﯿﻨﻪﺩﻭﺯﯼ، ﺗﻌﻤﯿﺮ ﻭ ﻭﺻﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻔﺶﻫﺎﯼ ﺧﺮﺍﺏ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ) میکند.
ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺑﻪ ﺣﺞ ﻧﺮﻓﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﻫﻤﻪی ﺣﺠﺎﺝ ﻓﻘﻂ ﺣﺞ ﺗﻮ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪ.
ﮔﻔﺖ ﺳﯽ ﺳﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺣﺞ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺎﺭﻩﺩﻭﺯﯼ ﺳﯿﺼﺪ ﺩﺭﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﻋﺰﻡ ﺣﺞ ﮐﺮﺩﻡ. عیالم ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺑﻮﺩ. ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪی ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﻮﯼ ﻃﻌﺎﻡ ﻣﯽﺁﻣﺪ. ﻣﺮﺍ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﻭ ﻭ ﭘﺎﺭﻩﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻃﻌﺎﻡ ﺑﺴﺘﺎﻥ. ﻣﻦ ﺭﻓﺘﻢ. ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﮔﻔﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻫﻔﺖ ﺷﺒﺎﻧﻪﺭﻭﺯ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﺮﯼ ﻣﺮﺩﻩ ﺩﯾﺪﻡ. ﭘﺎﺭﻩﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻃﻌﺎﻡ ﺳﺎﺧﺘﻢ. ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺣﻼﻝ ﻧﺒﺎﺷﺪ.
ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﺸﻨﯿﺪﻡ ﺁﺗﺸﯽ ﺩﺭ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﺁﻥ ﺳﯿﺼﺪ ﺩﺭهم ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺑﺪﻭ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻔﻘﻪی ﺍﻃﻔﺎﻝ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺣﺞ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ./زائر
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راهپیمایی روز ۲۲ بهمن
ترامپ اینو ببینه فارسی توییت کردن یادش میره😎
📚 @dastanak_ir
تصویری از مزار شهید لرستانی مدافع حرم، اسماعیل غلامی یاراحمدی که در شب سرد زمستان توسط مادرش با پتو پوشانده شده است
مادرست دیگر ❤️
📚 @dastanak_ir
کسی جرأت نداشت با شاه ایران سر میز غذا بشیند. اما طیب می نشست، گنده لات تهران بود. شاه هر وقت میخواست مجلسی خراب بشه به طیب میگفت
یک روز شاه گفت: این دفعه پول زیادی بهت میدهم، برو مجلسی را خراب کن
گفت: کجاست؟ طرف کیه؟ شاه هم گفت: فلان جا...سید روح الله خمینی.
طیب جا خورد! گفت: گفتی سید هست؟
شاه گفت: آره. طیب گفت: نه ما نیستیم!
ما با فرزند حضرت زهرا در نمی افتیم...
(این موقعی بود که امام هنوز معروف نشده بود که اسمش روی زبان مردم بیفتد)
شاه گفت: هستی تو را میگیرم، ناخن هایت را میکشم، میدم تیکه تیکه ات کنن
طیب گفت: هر کار میکنی بکن، من با فرزند حضرت زهرا در نمی افتم
اینقدر شکنجش کردند که طیب سینه سپر شد نی قلیون
وقتی خواستن اعدامش کنند یکی آمد و گفت: طیب، پیامی برای امام خمینی نداری؟گفت: من ایشان را نمیشناسم، فقط به ایشان بگویید، طیب گفت: قربان جدت بروم، همه شما را دیدند و خریدند، من ندیده شما را خریدم. آن دنیا شفاعتم کن.
وقتی پیامش را پیش امام بردند امام گفت: طیب نیازی به شفاعت من نداره، طیب درقیامت امت من را شفاعت میکنه!
بعد انقلاب وقتی امام رفت سر قبر طیب، گفت: طیب، تو که عاقبت بخیر شدی، دعا کن خمینی هم عاقبت بخیر شود
این شد که طیبی که۶۰ سال نه نماز خواند نه روزه گرفت، فقط در مقابل حضرت زهرا ادب کرد و شد #حر_انقلاب
و همین شد که طلبه های قم جمع شدند و نماز و روزه ۶۰ سالش را قضا کردند.
تا ابد ، روضہ ی او
محفل طیب سازی است
این چنین معجزہ ها،
هست فقط ، کارِ #حسین
#شهید_طیب_حاج_رضایی
مزار: حرم حضرت عبدالعظیم حسنی
#یاد_شهدا_باصلوات
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک
📚 @dastanak_ir
#شعر
#شب_جمعه
#مناجات
بالا نرفت سوز صدایی که داشتم
کاری نکرد ذکر و دعایی که داشتم
حال و هوای پاکیَم از دست رفته است
یادش بخیر حال و هوایی که داشتم
دیروز اشک چشم من هر لحظه میچکید
امروز نیست اشک و بکایی که داشتم
از بسکه با هوای و هوس خو گرفتهام
دیگر دراز نیست دست دعایی که داشتم
یادش بخیر زمزمههای خداییام
حالا کجاست سوز و نوایی که داشتم
دیگر جسور و رو سیه و خیره سر شدم
بر لب نمانده ذکر خدایی که داشتم
شرمندهام که با شهدا قهر کردهام
با یادشان چه شور و صفایی که داشتم
یادش بخیر جمعه که میشد غروبها
همراه گریه زمزمههایی که داشتم
با معصیت ز سینهی من پر کشیده است
حال و هوای کرببلایی که داشتم
رضا باقریان
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir
گزیدهای از وصیتنامه شهید سپهبد قاسم سلیمانی (۱)
🔹خدایا برای دفاع از دینت، دویدم و افتادم و بلند شدم.
🔸خدایا ثروت دستانم وقتی است که سلاح برای دینت به دست گرفتم.
🔹خدایا ثروت چشمانم گوهر اشک دفاع از مظلوم است.
🔸خدایا سپاس که مرا از اشک بر فرزندان فاطمه(س) بهرهمند نمودی.
🔹سپهبد قاسم سلیمانی خطاب به علما: حضرت آیتالله خامنهای را مظلوم و تنها میبینم. او نیازمند همراهی شماست.
🔸خدایا سپاس که سرباز خمینی کبیر شدم.
🔹خدایا شکرگزارم که مرا در مسیر حکیم امروز اسلام، خامنه ای عزیز قرار دادی.
🔸امام، اسلام را پشتوانه ایران کرد.
🔹خدایا مرا بپذیر آنچنان که شایسته تو باشم.
🔸به فرزندان شهدا به چشم ادب و احترام بنگرید.
🔹سپهبد قاسم سلیمانی خطاب به سیاسیون: در رقابتها و مناظرات، دین و انقلاب را تضعیف نکنید.
🔸با فرزندان و پدر و مادر شهدا همیشه مانوس بودم.
🔹در مسائل سیاسی، ولایت فقیه را بر سایر امور ترجیح دهید.
🔸دوست دارم کرمان همیشه با ولایت بماند.
🔹امروز به تقدیر الهی از میان شما رفتهام.
🔸نیروهای مسلح را برای دفاع از اسلام و کشور احترام کنید.
🔹فرزندانتان را با نام و تصاویر شهدا آشنا کنید.
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir
Salar Aghili - Madar.mp3
9.91M
🎙«مادر » با صدای سالار عقیلی
🌸میلاد حضرت فاطمه(س) و روز زن مبارک باد.
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مراسم شب ولادت حضرت فاطمه زهرا(س) در رواق امام خمینی(ره)، حرم مطهر رضوی
🎙مداح: حاج سید مهدی میرداماد
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir
🔸خاطره ای درس آموز از مسئولیت پذیری اجتماعی آیت الله حائری شیرازی🔸
ناقل خاطره: محمدعلی نادعلی
در تابستان سال ۷۷ با دوستانی به همدان رفتیم تا دو سه روزی در معیت استاد «حاج شیخ حسین انصاریان» باشیم. پیش از ظهر، ما را به سیاحتی در درّۀ «گنجنامه» بردند. چون تابستان و تعطیلات بود، جمعیت زیادی آمده بودند. متوجه شدیم مردم برای قضای حاجت مشکل دارند. به ما هم سرایت کرد؛ چون سه چشمۀ توالت موجود در گنجنامه گرفته بود که کاسۀ آنها پُر و لبریز از کثافت شده بود. مردم به ناچار با سنگ و کلوخ و ... قضای حاج می کردند.
ما که قصد داشتیم در آنجا تا غروب بمانیم، دیدیم با این وضع ممکن نیست لذا تصمیم گرفتیم کمی در تپه ها و باغات پیاده روی کنیم و برگردیم. ساعاتی بعد که به محل پارک ماشین ها کنار توالت های غیر قابل استفاده برگشتیم، متوجه صف مردم برای قضای حاجت و وضو گرفتن بعضی دیگر شدیم.
تصور کردیم شهرداری یا سازمان گردشگری که پول ورودی می گیرند، دستشویی را درست کرده اند! اما در میان مردم سخن از یک شیخ محترم بود که می گفتند به اینجا آمده برای دیدن گنجنامه و کار را ایشان درست کرده اند. راننده ما -که آنجا مانده بود- برایمان نقل کرد که یک روحانی آمد و وضع مستراح ها و مشکل مردم را که دید، اول سراغ مسئولین را گرفت، کسی حضور نداشت. از راننده و همراهانش کمک خواست و آنان هم چون دیدند آنجا پر از تعفّن و ... است، به ایشان گفتند: «خیلی بوی بد می دهد و ابزاری برای پاکسازی نداریم. شیرهای آب هم خراب اند. نمی توانیم کاری بکنیم». لذا خود ایشان رفتند و اوضاع را دیدند. آنگاه، لباس روحانیت را از تن در آوردند و آستین ها را بالا زدند و دست هایشان را در کیسه های پلاستیکی میوه هایی که در ماشین بود کردند. سپس گفتند هرچه کیسۀ پلاستیک در ماشین ها هست، بیاورند. ایشان پارچه ای روی دهان و بینی خود بستند و شخصاً تمام اشیاء و لجن ها و ... را با دست از کاسه های توالت بیرون کشیده و در کیسه ها ریختند و از راننده و محافظ ها -که حالشان به هم میخورد- خواستند از درّه با دبّه ها آب بیاورند. پس از تخلیه و باز کردن گرفتگی ها، همۀ توالت ها را شسته و آمادۀ استفاده مردم کردند. خرابی لوله ها و شیرهای آب را هم برطرف کردند و سپس، خود را طاهر کرده، وضو گرفته و در گوشۀ باغچه ای در آن نزدیکی به نماز ایستادند.
مشتاق شدم بروم ایشان را ببینم و بدانم کدام روحانیاند. از دور به ما نشانش دادند و تا آمدیم به ایشان برسیم سوار خودرو شده بودند. ماشین چرخی زد و از کنار ما رد شد و دیدم ایشان «آیت الله حائری شیرازی» نمایندۀ ولی فقیه و امام جمعه شیراز است. بسیار تحت تاثیر قرار گرفتم و به همراهان گفتم: ای کاش رسیده بودیم و برای این کار، دستشان را بوسیده بودیم. همراهم به شوخی گفت: حالا نذر کن هر وقت دیدی، ببوسی تا قضای دست بوسی را بجا بیاوری! من با جدّیت گفتم: نذر می کنم حتما برای بوسیدن هر دو دستش به شیراز بروم.
چند ماه بعد استاد «حاج شیخ حسین انصاریان» را برای منبر به شیراز دعوت کردند و من هم برای دیدن آشنایان و دیدار ایشان و میزبانش «آیت الله حائری» به شیراز رفتم. هم فال بود و هم تماشا. هنگامی که به خانۀ آیت الله حائری رفتیم، تعدادی از روحانیان و مسئولان نشسته بودند. می دانستم آقای حائری به هیج وجه نمی گذارند کسی دستش را ببوسد. وسط مجلس ایستاده و اعلام کردم حاج آقا اجازۀ دست بوسی نمی دهند، اما من چند ماه پیش در همدان برای کاری که کرده اند، نذر شرعی کرده ام تا در نخستین دیدار، هر دو دست ایشان را ببوسم. بلافاصله، به سمتشان رفتم و با ذکاوت و هوشی که داشتند متوجه علت شدند. تا آمدند دست ها را پس بکشند، آن دو را گرفتم و بوسیدم و بر دیده گذاشتم. به مطایبه و نکته پرانی همیشگی گفتند: شما فقط اهل تشویق کار خوب هستید یا اهل عمل به کارهای خوب هم هستید؟ عرض کردم: دعایمان کنید که اهل عمل بشویم، چون پیش از جنابعالی، ما هم گرفتاری مردم و خودمان را در آن تنگه دیده بودیم و رد شدیم. کُمیت کار ما لنگ است، امیدوارم از شما بیاموزیم.
بعد آهسته تر فرمود: حالا نمی خواهد به این آقایان بگویید. بین خودمان باشد.
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆👆
منزل شهید ابومهدی دربغداد، بازی والیبال حاج قاسم، ابومهدی وپور جعفری و.. خودروی موجوددر فیلم هم همان خودروی شهادت است.
🚩 پاسخ شبهات ف. مجازی👇
🆔 @shobhe_shenasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنرنمایی فاطمه عبادی برگزیده «عصر جدید» به یاد سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در روز مادر
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرحوم علامه شیخ انصاری مادرش را بر روی شانه میگذاشت و به حمام می برد تا زن ها او را بشویند و بر روی شانه به منزل می آورد. پرسیدند: در منزل قاطر یا الاغی نداری؟
فرمود: دارم.
ولی نمی دانید وقتی مادرم را بر دوش گرفتم، زیر این بار سنگین چه گره هایی برایم باز شد.
#روز_مادر_مبارک ❤️
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir
💠 هر مردی در زندگی احتیاج به چهار زن دارد
🔹 اولین زن مادر اوست
زنی که با مهربانی او را بزرگ میکند و به او راه رفتن را یاد میدهد، با عشق به او حرف زدن و راه درست زندگی را نشان میدهد
🔸 دومین زن خواهر اوست
که با او غیرت را یاد میگیرد
🔹 سومین زن همسر اوست
کسی که عشق را با او تجربه میکند، همراه شدن و یکی شدن را
🔸 چهارمین زن و از همه مهمتر، دختر اوست
که دنیا را با او تجربه میکند.
امیدوارم همه آقایان این چهار زن را تجربه کنند.❤❤❤❤
ولادت با سعادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و روز مادر و روز زن بر همه زنان سرزمینم مبارک.
🌸🌹❤🌹🌸
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir
💠 هر مردی در زندگی احتیاج به چهار زن دارد
🔹 اولین زن مادر اوست
زنی که با مهربانی او را بزرگ میکند و به او راه رفتن را یاد میدهد، با عشق به او حرف زدن و راه درست زندگی را نشان میدهد
🔸 دومین زن خواهر اوست
که با او غیرت را یاد میگیرد
🔹 سومین زن همسر اوست
کسی که عشق را با او تجربه میکند، همراه شدن و یکی شدن را
🔸 چهارمین زن و از همه مهمتر، دختر اوست
که دنیا را با او تجربه میکند.
امیدوارم همه آقایان این چهار زن را تجربه کنند.❤❤❤❤
ولادت با سعادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و روز مادر و روز زن بر همه زنان سرزمینم مبارک.
🌸🌹❤🌹🌸
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
📚 @dastanak_ir