📌 #داستان_کوتاه
⚫️ #چیزهای_بدتری_هم_هست
🚪پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود،
🛏با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده.
یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر».💌
❤️🔥با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند:....
💜پدر عزیزم
با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم، من مجبور بودم با دوست دختر جدیدم فرار کنم، چون می خواستم جلوی رویایی با مادر و تو رو بگیرم، من احساسات واقعی رو با ماریا پیدا کردم، او واقعا معرکه است، اما می دانستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش، لباسهای تنگ موتورسواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره، این فقط یه احساسات نیست... ماریا به من گفت می تونیم شاد و خوشبخت بشیم، اون یک تریلی توی جنگل داره و کلی هیزم برای تمام زمستون، ما یک رویای مشترک داریم برای داشتن تعدادی بچه، ماریا چشمان من رو به حقیقت باز کرد که ماریجوآنا واقعا به کسی صدمه نمی زنه. ما اون رو برای خودمون می کاریم و برای تجارت با کمک آدمای دیگه که تو مزرعه هستن، برای معامله با کوکائین و اکستازی احتیاج داریم، فقط به اندازه مصرف خودمون، در ضمن دعا می کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه و ماریا بهتر بشه. اون لیاقتش رو داره . نگران نباش پدر من 15 سالمه و می دونم چطور از خودم رقابت کنم یک روز مطمئنم که برای دیدار تون بر می گردم و اونوقت تو می تونی نوه های زیادت رو ببینی
با عشق،پسرت، ((جان))💞
📌پاورقی......
پدر هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نبود من بالا هستم خونه دوستم تامی فقط می خواستم بهت یادآوری کنم که در دنیا چیزهای بدتری هم هست نسبت به کارنامه مدرسه که روی میزمه🔖
❤️ دوستت دارم❤️
هر وقت برای اومدن به خونه امن بود بهم زنگ بزن!!!😂😂😂😂😂😂
📚 @@dastanakm
💡 #جرعه_ای_کتاب
📚طاعون قدرت عشق و حتی دوستی را از همه سلب کرده بود، زیرا عشق کمی احتیاج به آینده دارد و برای ما جز لحظهها چیز دیگری وجود نداشت.
📕 #طاعون
✍🏽 #آلبر_کامو
📚 @dastanakm
✔️ ماجرای شهادت #امام_علی
1⃣ #قسمت_اول
🔴توطئه قتل امام توسط خوارج
🌴در دوره کوتاه حکومت امام علی(ع) سه جنگ سنگین داخلی جمل، صفین و نهروان درگرفت. در جنگ نهروان که یاران امام علی خوارج را شکست دادند ، بازماندگان آنها تا مدتی در مکه گرد هم می آمدند و برای کشتگان نهروان عزاداری کردند.
در یکی از این جلسات آنها تصمیم گرفتند که امام علی علیه السلام و معاویه و عمرو بن عاص را بکشند. ابن ملجم مرادی قتل امیرالمؤمنین را پذیرفت، حجّاج بن عبد اللّه معروف به برک کشتن معاویه و عمرو بن بکر تمیمی کشتن عمرو عاص را بر عهده گرفت.
هر سه نفر قرار بر این شد در شب نوزدهم ماه رمضان هنگام نماز صبح تصمیم خود را عملی سازند. به همین خاطر ابن ملجم برای به قتل رساندن امام علی راهی کوفه شد.
🌴ابن ملجم به کوفه آمد اما نیتش را پنهان کرد و در محله بنی کنده که تعدادی از خوارج در آن زندگی کردند تا رسیدن روز موعود به سر برد.
او در این زمان با #قطام دختر اخضر تیمیه آشنا و شیفته او شد و از او خواستگاری کرد. قطام که نزدیکانش در جنگ با امام کشته شده بودند، کینه امام را در دل داشت و شرط کرد که زمانی با ابن ملجم ازدواج می کند که او امام علی را به قتل برساند.
ابن ملجم راز حضورش در کوفه را زمانی که دریافت قطام در دشمنی با امام با او هم عقیده است، افشا نمود. برای یاری ابن ملجم، قطام، وردان بن مجالد و شبیب بن بجره را فراخواند و آنها پذیرفتند. (الإرشاد، المفید ،ج1، ص17)
🌴اشعث بن قیس نیز پس از اطلاع از نیت ابن ملجم به او وعده همراهی داد و اینگونه جمع چهار نفره توطئه گران در سحرگاه نوزدهم ماه مبارک رمضان در مسجد کوفه جمع شدند تا امام را به شهادت برسانند.
#ادامه_دارد....
📚 @dastanakm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚖ قسمتی از #عدالت_امام_علی
📌 املاک غصبی را ولو کابین زنانتان کرده باشید، علی باز می ستاند.
📚 @dastanakm
🖤که دیده در دل محراب پیکری خونین؟
میان شور و شرر سجده با سری خونین
🖤برای وسعت هفت آسمان تداعی شد
دوباره قصه ی پرواز با پری خونین
🖤و رفت باغ به تاراج نهروانی ها
نشست زخم تبر بر صنوبری خونین
🖤زبان روزه نماز پر از جراحت را
سلام داد از اعماق حنجری خونین
🖤بدون شک متولد شده ست این فتنه
از آتشی که زد ابلیس بر دری خونین
🏴فرا رسیدن شب نوزدهم، شب ضربت خوردن حضرت علی( علیه السلام) بر تمامی مسلمانان تسلیت باد.🏴
📚 @dastanakm
🎓 #سخنی_از_بزرگان
🔆دو چیز
خیلی سر و صدا میکند!!!
یکی خرده پول
و دیگری
خرده معلومات....
👤 #آلبرت_انیشتین
📚 @dastanakm
📌 #داستان_کوتاه
👨🏫 #استاد_زرنگ
🔰چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند.
اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند. آنها به استاد گفتند: «ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم.»......
🔰استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد بیایند و امتحان بدهند.
چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند....آنها به اولین مسأله نگاه کردند که 5 نمره داشت. سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند.....سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سوال این بود:
♟ " کدام لاستیک پنچر شده بود ؟"
📚 @dastanakm
💡 #جرعه_ای_کتاب
📚تکه ای کتاب
به یک حیوان نگاه کن، به یک گربه، به یک پرنده یا یکی از حیوانات درندهی عظیمالجثه باغ وحش، به یک پوما یا زرافه نگاه کن، نمیتوانی چیزی جز صداقت در وجود آنها ببینی. هرگز اضطرابی ندارند. همیشه میدانند چه کار کنند و نسبت به هم چگونه رفتاری داشته باشند، چاپلوسی هم نمیکنند و مزاحم کسی هم نمیشوند، تظاهر نمیکنند، هر چه باشند همان مینمایند، عیناً مثل سنگها، گلها و یا ستارههای آسمان.
📕 #از_کتاب_گرگ_بیابان
✍ #هرمان_هسه
📚 @dastanakm