🖤که دیده در دل محراب پیکری خونین؟
میان شور و شرر سجده با سری خونین
🖤برای وسعت هفت آسمان تداعی شد
دوباره قصه ی پرواز با پری خونین
🖤و رفت باغ به تاراج نهروانی ها
نشست زخم تبر بر صنوبری خونین
🖤زبان روزه نماز پر از جراحت را
سلام داد از اعماق حنجری خونین
🖤بدون شک متولد شده ست این فتنه
از آتشی که زد ابلیس بر دری خونین
🏴فرا رسیدن شب نوزدهم، شب ضربت خوردن حضرت علی( علیه السلام) بر تمامی مسلمانان تسلیت باد.🏴
📚 @dastanakm
🎓 #سخنی_از_بزرگان
🔆دو چیز
خیلی سر و صدا میکند!!!
یکی خرده پول
و دیگری
خرده معلومات....
👤 #آلبرت_انیشتین
📚 @dastanakm
📌 #داستان_کوتاه
👨🏫 #استاد_زرنگ
🔰چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند.
اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند. آنها به استاد گفتند: «ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم.»......
🔰استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد بیایند و امتحان بدهند.
چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند....آنها به اولین مسأله نگاه کردند که 5 نمره داشت. سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند.....سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سوال این بود:
♟ " کدام لاستیک پنچر شده بود ؟"
📚 @dastanakm
💡 #جرعه_ای_کتاب
📚تکه ای کتاب
به یک حیوان نگاه کن، به یک گربه، به یک پرنده یا یکی از حیوانات درندهی عظیمالجثه باغ وحش، به یک پوما یا زرافه نگاه کن، نمیتوانی چیزی جز صداقت در وجود آنها ببینی. هرگز اضطرابی ندارند. همیشه میدانند چه کار کنند و نسبت به هم چگونه رفتاری داشته باشند، چاپلوسی هم نمیکنند و مزاحم کسی هم نمیشوند، تظاهر نمیکنند، هر چه باشند همان مینمایند، عیناً مثل سنگها، گلها و یا ستارههای آسمان.
📕 #از_کتاب_گرگ_بیابان
✍ #هرمان_هسه
📚 @dastanakm
🍽 #رستوران_مبتکر
🔅یکی از غذاخوری های بین راه بر سر در ورودی با خط درشت نوشته بود:
شما در این مکان غذا میل بفرمایید، ما پول آن را از نوه شما دریافت خواهیم کرد.
راننده ای با خواندن این تابلو اتومبیلش را فوراً پارک کرد و وارد شد و ناهار مفصلی سفارش داد و نوش جان کرد.
بعد از خوردن غذا سرش را پایین انداخت که بیرون برود، ولی دید....
که خدمتگزار با صورتحسابی بلند بالا جلویش سبز شده است.
با تعجب گفت: مگر شما ننوشته اید که پول غذا را از نوه من خواهید گرفت؟!
خدمتگزار با لبخند جواب داد: چرا قربان، ما پول غذای امروز شما را از نوه تان خواهیم گرفت،
ولی این صورتحساب مال مرحوم پدربزرگ شماست☺️☺️
😂😂😂😂😂
📚 @dastanakm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 داستان زیبای یاری مارمولک و فرار او ....
💗 #به_خداوند_اعتماد_کنیم
📚 @dastanakm
✔️ ماجرای شهادت #امام_علی
2⃣ #قسمت_دوم
🔴آیا امام علی ( ع ) از شهادت خود با خبر بود؟
🌴در ماه رمضان آن سال امام علی یک شب در خانه امام حسن علیه السّلام و یک شب در خانه امام حسین علیه السّلام و یک شب در خانه زینب دختر خود افطار می نمود اما بیش از سه لقمه بیشتر نمی خورد زیرا خبر از شهادت خود داشت و می فرمود:امر خدا نزدیک شده است، یک شب یا دو شب بیش نمانده است، می خواهم چون به رحمت حق واصل شوم شکم من از طعام پر نباشد. (جلاء العیون، المجلسی ،ص:318 )
🌴در تمام شب قبل از شهادت حضرت علی (ع ) بیرون می آمد و به اطراف آسمان نظر می کرد و می فرمود: «به من دروغ نگفته اند و دروغ از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نشنیده ام، این شبی است که مرا وعده شهادت داده»، و شعری با این مضمون خواند:«کمر خود را برای مرگ محکم ببند که مرگ البتّه به تو خواهد رسید، و جزع مکن از مرگ چون به وادی تو درآید. (جلاء العیون، المجلسی ،ص:336)
🌴حضرت علی ( ع ) درشب شهادت دعا می کرد و می فرمود: «اللّهمّ بارک لی فی الموت»؛ خداوندا مبارک گردان برای من مرگ را، و بسیار می گفت:«انّا للّه و انّا الیه راجعون». و کلمه مبارکه «لا حول و لا قوّة الّا باللّه العلیّ العظیم» را بسیار ذکر می کرد و بسیار صلوات می فرستاد و استغفار می کرد. ( منتهی الآمال، شیخ عباس قمی ،ج1،ص:419 )
🌴امام درشب قبل از شهادت بیدار و به عبادت حق تعالی مشغول بود و برای نماز شب به مسجد نرفت. امّ کلثوم پرسید:یا امیر المؤمنین سبب بیداری و بی تابی شما چیست؟ امام فرمود:در صبح این شب شهید خواهم شد. امّ کلثوم گفت:پدر امشب شخص دیگری را برای نماز به مسجد بفرست. امام فرمود:از قضای الهی نمی توان گریخت. ( جلاء العیون، المجلسی ،ص:336 )
#ادامه_دارد........
📚 @dastanakm
🌷🌷🌷
📌 #داستان_کوتاه
💠پیکی به محضر خواجه نظام الملک وارد شد و نامه ای تقدیم نمود. خواجه با خواندن نامه چنان گریست که حاضران در مجلس ناراحت شدند. در نامه نوشته بود؛ خیل اسبان شما در فلان ولایت، مشغول چرا بوده که پرندگان بزرگی مثل عقاب بر آنان حمله کرده اند و اسبها وحشتزده دویده اند و ناگاه بعضی شان به دره ای سقوط کرده اند و بیست اسب کشته شده اند.
💠گفتند : عمرخواجه دراز باد. مال دنیاست که کم و زیاد می شود. خودتان را اذیت نکنید.
💠خواجه نظام الملک،وزیر اعظم سلاجقه، اشکهایش را پاک کرد و پاسخ داد : از بابت تلف شدن مال و ثروت نگریستم. به یاد ایام جوانی افتادم که از شهرم طوس قصد حرکت به نیشابور برای جستن کار و شغل داشتم. پدرم هرچه کرد نتوانست اسبی برایم بخرد. استری فراهم کرد و خجالت بسیار داشت. منهم شرمگین بودم که مرکبی حقیر داشتم و با آن رفتن به درگاه امیران موجب خجالت بود. پدر و مادرم در درگاه ایستادند، شرمگین، بدرقه ام کردند و دستها را بالا بردند و دعا کردند خدایا به این فرزند ما برکت بده، از خزانه غیبت به او ببخش ...
💠امروز چهل سال از آن وقت گذشته. ثروت و املاک من به لطف الهی چنان فراوان شده که الان نمی دانم این خیل اسبها کجا هستند و تلف شدن بیست راس از آنها ابدا خللی به دستگاه زندگی ام نیست، که صدها برابر آن را دارا شده ام و همه اینها به برکت دعای والدینم و توجه الهی است .
📕جوامع الحکایات
✍ #محمد_عوفی
📚 @dastanakm