#داستانی عبرت آموز
🔺برای تسلیت گفتن به یکی ازخانواده هایی که فرزند جوان خودرا ازدست داده بودند رفتم..
⚡️پدر میت خدا رحمتش کند بلندشد وکنارم نشست ودستم را دردست خودش گرفت وگفت:
ای فلانی..این تقاص ظلم وستمی هست که 30سال قبل مرتکب شده بودم..
🔸وهنوز هم دارم عواقبش و بلا ومصیبتهایش را می چشم..
30 سال قبل من در عنفوان جوانی ام بودم مغرور از جوانی و زور بازو..
ماشینی داشتم که به آن فخر میکردم و جلو مردم ویراژ و پز میدادم...
🔹یکی از روزها سگی را دیدم که چند تا ازتوله هایش هم باهاش بود..باخودم گفتم بزار یکی ازتوله هایش را جلو چشمانش باماشین زیر بگیرم تاعکس العمل وآه وناله
🔅مادرش راببینم..
▫️وهمین کار راکردم..
توله سگ بیچاره را لت و پار کردم بطوریکه خون وتکه های گوشتش بر جسم مادرش پاشیده شد..
ومادربخت برگشته داشت پارس میکرد وفریاد وشیون سرمیداد ومن نگاهش میکردم ومی خندیدم...
ازآن روز همه بلاها درتعقیب من بود بدون توقف....
💠هر روز یک مصیبتی برمن نازل میشد..
وآخرین وسخت ترینش دیروز بود که محبوبترین وعزیزترین پسرانم وجگرگوشه ام که تازه ازدبیرستان فارغ شده وآماده ورود به دانشگاه بود و در او همه جوانی وآرزوهایم رامی دیدم..درجلو چشمانم پرپرشد
ماشینم راکنارجاده متوقف کرده واو را برای گرفتن چند تا فتوکپی ازاونطرف خیابون.. پیاده کردم وازشدت حرص و محبتم به اوکه نگرانی سلامتی اش بودم خودم شخصا پیاده شدم وازخلوت بودن خیابون مطمئن شدم..وبهش گفتم حالا ازخیابون رد شو..
♻️ناگهان ماشینی که مثل برق رد میشد جلو چشمانم او را زیر گرفت وخون او لباسم را رنگین کرد.. ومن نگاهش میکردم وگریه وآه وناله سرمیدادم.. اونجا بود که به خدا قسم همان سگ جگرسوخته درجلوچشمام ظاهرشدواون بلایی که 30 سال قبل سرش آوردم بیادم اومد..
👆قصه ای سرشارازعبرت..
که خداازظالم انتقام مظلوم رامیگیرد حتی اگر یک حیوان زبان بسته وسگی باشد..دیر یازود..
✅عبرت بگیریم
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
17.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و چه زيبا گفت :
در حيرتم از خلقتِ اين جهان
كه چگونه حريص تريني
طعمه ي قانع تريني ميشود …
حكايتِ خيلياست✌🏻
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🍃🕸🍃🕸🍃🕸🍃🕸🍃🕸
مرد گمنامی که ٤٥٢ مدرسه ساخت!
🔹مردی که ٤٥٢ مدرسه ساخت اما تابلوی هیچ کدامش را بنام خود نزد. حتی وقتی کارخانهاش را مصادره کردند، قهر ننمود و پروژههایش را تعطیل نکرد. ثروت او نه حاصل دلالی که حاصل سالها تولید و تجارت بود.
🔹جلیل خسروشاهی تاجر و خیر مدرسهساز تبریزی در سال ١٢٩٨ شمسی در یک خانواده پرجمعیت در تبریز به دنیا آمد، با ٧ خواهر و برادر. پدرش حاج غفار خسروشاهی با ٢ تن از برادرانش که از تاجران سرشناس بودند، کار میکرد. هوش و استعداد فرزندان پدر و برادران خسروشاهی زبانزد خاص و عام بود بهطوری که برادر بزرگتر جلیل در سال ١٣٠٨ از مدرسه عالی حقوق و علوم سیاسی با کسب رتبه اول و دریافت مدال، فارغالتحصیل شد. اما جلیل بعد از گرفتن دیپلم در بازار تبریز مشغول به کار شد.
🔹حاج جلیل بهمراه برادر ارجمندش علی خسروشاهی نقش بسزایی در ساحه ی اقتصادی ایران داشتهاند که روند اقتصاد نوین ایران را در این کشور و حتی خاورمیانه بنیان نهاده اند و تجارت به سبک سنتی و کلاسیک با ظهور این خاندان خسروشاهی جای خود را به تجارت سبک نوین داده است.
🔹خسروشاهی ١٩ سال از عمرش را در آلمان گذراند و با وجود شرایط مالی خوب هیچگاه خانهای برای خود نخرید، «خانه من ایران است و روزی به آنجا باز خواهم گشت» این عقیده خسروشاهی بود.
🔹از کارهای اقتصادی حاج جلیل می توان به:
مدیریت کارخانه پارچهبافی آذربایجان، پایهگذاری شرکت مینو به همراه برادرش علی در سال ۱۳۳۶، تجارتخانه فرش در هامبورگ، تاسیس فروشگاه بزرگ «صرفه» در تبریز، نمایندگی چندین شرکت اروپایی از جمله هنکل آلمان در ایران و... اشاره کرد.
🔹خسروشاهی خانههای استیجاری خانوادههای مستاجر نشین را خریداری میکرد و به نام فرزندان این خانوادهها سند میزد. او هر ماه هزینه زندگی آنها را تامین میکرد. درواقع او صدها کودک را تحت سرپرستی خود داشت، بیآنکه آنها چهره او را ببینند. خسروشاهی کودکان تحتسرپرستی خود را یاری میکرد تا تحصیل کنند و صاحب کار و زندگی شوند. تهیه سالانه دههاهزار جفت کفش برای مستحقان، یکی دیگر از کارهای او بود.
🔹جلیل خسروشاهی موسسه درمانیای برای بیماران نیازمند تاسیس کرد. این موسسه نیازمندان را تا مراحل پایانی بهبود تحت حمایت خود داشت.
🔹بعد از انقلاب زمانی که کارخانه «مینو» ملی شد، هیچ عکسالعمل تندی از خود نشان نداد و قهر ننمود و پروژههایش را تعطیل نکرد و تنها گفت؛ اگر با ملی شدن این صنعت نفعی به مردم کشورم میرسد من هیچ اعتراضی ندارم.
🔹تمام کارهای نیک و انساندوستانهاش روح او را آرام نمیکرد تا اینکه تصمیم گرفت با اندوخته مالی خود، طرحی ماندگار برای کشورش ترسیم کند؛ به همین دلیل تصمیم گرفت در روستاهای دورافتاده، روستاهایی که کودکانش برای رسیدن به مدرسه باید از رودخانه، کوه و جنگل عبور میکردند، مدرسه بسازد.
🔹خسروشاهی هرسال سود حاصل از تجارت و کارخانههایی را که داشت برای معتمدانش در سراسر کشور میفرستاد و از آنها میخواست مدرسه بسازند و حاصل این تصمیم و همت او ٤٥٢ مدرسه در تمام روستاهای دورافتاده این مرز و بوم شد. سر در هیچ مدرسهای نام خسروشاهی را به خود ندید. خیر مدرسهسازی که هیچ گاه در هیچ مراسم کلنگ زنی یا افتتاح او را ندیدند. مسئولان آموزش و پرورش نامی از او نشنیده بودند و دانشآموزان هیچگاه چهره او را ندیدند. او گمنامی را میپسندید و میگفت «ثروتم حاصل ذکاوتم نیست، شرایط نابسامان اقتصادی کشور عدهای را ثروتمند کرده و بقیه را فقیر نگه داشته است. من وظیفه دارم این ثروت را به خود مردم برگردانم».
🔹ایشان سوای ساخت مدارس بیش از هزار سرویس بهداشتی نیز در مدارس سراسر ایران ساختند و نخستین شرکت انتشارات فنی ایران را راهاندازی کرد. در میانه جنگ تحمیلی بخش زیادی از سرمایهاش را به حساب ارزی هلالاحمر واریز کرد.
🔹در سال ١٣٨٦ زمانی که او در خانهاش در سوییس در سن ٨٨ سالگی فوت کرد، روبان افتتاح چند مدرسه در روستاهای ایران به نیابت از او قیچی شد.
جلیل خسروشاهی پدر بینشان و بیآوازه هزاران کلاس درس و دههاهزار دانشآموز و معلم این مرزوبوم است.
#روحش_شاد🥀
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🔻 ۷ ادویه خوشمزهای که چربیهای بدن را آب میکنند
#زیره: این ادویه متابولیسم را افزایش میدهد و علاوه بر کاهش وزن، طیف وسیعی از خواص را از جمله بهبود فرایند هضم، کاهش التهاب و از بین بردن نفخ، جلوگیری از یبوست و از بین بردن بافتهای چربی دارد.
#فلفل_سیاه: این ادویه در سرعت بخشیدن به فرایندهای گوارشی، کاهش تولید گاز، جلوگیری از کم آبی بدن، تنظیم فشار خون و... شناخته شده است.
#هل: توانایی این ادویه در کمک به فرآیند گوارش و بهبود عملکرد سوخت و ساز باعث میشود برای کاهش وزن ایدهآل باشد.
#خردل: دانههای خردل با افزایش دمای بدن، منجر به افزایش سوخت کالری میشود.
#زردچوبه: مطالعات نشان داده که این ادویه میتواند تشکیل بافت چربی را کاهش دهد، مصرف زردچوبه برای پیشگیری از دیابت و جلوگیری از افزایش مقاومت به انسولین نیز مفید است.
#زنجبیل: نه تنها نقش مهمی در سوزاندن چربیهای اضافه دارد، بلکه به لطف خواص ضد التهابی، دستگاه گوارش را آرام میکند.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°
#داستان_زیبایی_از_دزدی_خیاط
🔰قصهگويي در شب، نيرنگهاي خياطان را نقل ميكرد كه چگونه از پارچههاي مردم ميدزدند.
عده زيادي دور او جمع شده بودند و با جان و دل گوش ميدادند. نقال از پارچه دزدی بيرحمانه خياطان ميگفت. در اين زمان تركي از سرزمين مغولستان از اين سخنان به شدت عصباني شد و به نقال گفت: اي قصهگو در شهر شما كدام خياط در حيلهگري از همه ماهرتر است؟ نقال گفت: در شهر ما خياطي است به نام «پورشش» كه در پارچه دزدي زبانزد همه است.
ترك گفت: ولي او نميتواند از من پارچه بدزدد. مردم گفتند : ماهرتر و زيرک تر از تو هم فريب او را خوردهاند. خيلي به عقل خودت مغرور نباش. ترك گفت: نميتواند كلاه سر من بگذارد.
🔰حاضران گفتند ميتواند. ترک گفت: سر اسب عربي خودم شرط ميبندم كه اگر خياط بتواند از پارچه من بدزدد من اين اسب را به شما ميدهم ولي اگر نتواند من از شما يک اسب ميگيرم. ترک آن شب تا صبح از فكر و خيال خياط دزد خوابش نبرد. فردا صبح زود پارچه اطلسی برداشت و به دكان خياط رفت.
با گرمی سلام كرد و استاد خياط با خوشرویی احوال او را پرسيد و چنان با محبت برخورد كرد كه دل ترک را به دست آورد. وقتي ترک بلبلزباني خياط را ديد پارچه اطلس استانبولی را پيش خياط گذاشت و گفت از اين پارچه برای من يك لباس جنگ بدوز، بالايش تنگ و پاينش گشاد باشد. خياط گفت: به روي چشم! صدبار ترا با جان و دل خدمت ميكنم. آنگاه پارچه را اندازه گرفت، در ضمن كار داستانهايي از اميران و از بخششهاي آنان ميگفت. و با مهارت پارچه را قيچي ميزد.
🔰 ترک از شنيدن داستانها خندهاش گرفت و چشم ريز بادامی او از خنده بسته ميشد. خياط پارهای از پارچه را دزديد و زير رانش پنهان كرد. ترک از لذت افسانه، ادعای خود را فراموش كرده بود. از خياط خواست كه باز هم لطيفه بگويد. خياط حيلهگر لطيفه ديگری گفت و ترک از شدت خنده روي زمين افتاد. خياط تكه ديگری از پارچه را بريد و لای شلوارش پنهان كرد. ترک براي بار سوم از خياط خواست كه باز هم لطيفه بگويد. باز خياط لطيفه خنده دار تری گفت و ترک را كاملاً شكارخود كرد و باز از پارچه بريد.
🔰بار چهارم ترک تقاضای لطيفه كرد خياط گفت: بيچاره بس است، اگر يك لطيفة ديگر برايت بگويم قبايت خيلي تنگ ميشود. بيشتر از اين بر خود ستم مكن. اگر اندكي از كار من خبر داشتي به جاي خنده، گريه ميكردي. هم پارچهات را از دست دادي هم اسبت را در شرط باختي.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🟩معنی بخند تا دنیا به رویت بخندد چیست؟
🔹یعنی داشتن روحیه شاد و پرانرژی باعث می شود خود انسان از زندگی لذت ببرد. علاوه بر این، وقتی کسی رضایتمند باشد، مشکلات دنیا برایش کوچک شده و روزگار را تیره و تار نمی بیند. گویی دنیا هم به روی او می خندد و آغوشش را برای موفقیت های او باز کرده است.
🔹این ضرب المثل را بیشتر زمانی استفاده می کنند که کسی از موضوعی بسیار ناراحت و از ادامه زندگی در دنیا ناامید شده باشد. با گفتن این ضرب المثل سعی در تسکین دادن و انرژی دادن به او دارند. یعنی غصه نخور، دنیا دو روز است، بخند و نگذار این دو روز با غمگین بودن تو سپری شود.
🔹 خنده آنقدر بر سیستم عصبی بدن موثر است که برای روحیه دادن به بیماران، انسان های افسرده، غمگین، شکست خورده و … سعی می کنند او را از ته دل بخندانند تا غم هایش فراموش شود. گاهی بسیاری از بیماری ها با خندیدن و از یاد بردن بیماری درمان شده اند.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#داستان
🌿 حرفهایت را از صافی رد کن
شخصی نزد همسایهاش رفت و گفت:
گوش کن، میخواهم چیزی برایت تعریف کنم. دوستی به تازگی در مورد تو میگفت…همسایه حرف او را قطع کرد و گفت:
قبل از اینکه تعریف کنی، بگو آیا حرفت را از میان سه صافی گذراندهای یا نه؟
آن شخص گفت: کدام سه صافی؟همسایه گفت:اول از میان صافی واقعیت. آیا مطمئنی چیزی که تعریف میکنی واقعیت دارد؟
شخص گفت:نه، من فقط آن را شنیدهام. شخصی آن را برایم تعریف کرده است.
همسایه سری تکان داد و گفت:
پس حتما آن را از میان صافی دوم یعنی خوشحالی گذراندهای. یعنی چیزی را که میخواهی تعریف کنی، باعث خوشحالیام میشود.
گفت: دوست عزیز، فکر نکنم تو را خوشحال کند.همسایه گفت:
بسیار خب، پس اگر مرا خوشحال نمیکند، حتما از صافی سوم یعنی فایده، رد شده است. آیا چیزی که میخواهی تعریف کنی، برایم مفید است و به دردم میخورد؟شخص گفت:
نه، به هیچ وجه!
همسایه گفت:
پس اگر این حرف، نه واقعیت دارد، نه خوشحالکننده است و نه مفید، آن را پیش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍🏻 خیاطی میگفت
اگرشبهاجیبهای لباسها روخالی کنین
لباسهازیباترمیمونن
خالی کردن ذهن هم همینه
طول روزمجموعهای ازآزردگی، پشیمونی روجمع میکنیم
ذهنمون راپاک کنیم تادنیای زیباتری بسازیم
◈
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🦋قسمت پایانی
🦋سرگذشت زندگی عروس بندر
مامانم اومد تا دید شروینه کلی تحویلش گرفت مادرمم فهمیده بودد این پسر چه قدر با اون برادرش فرق داره.خلاصشوبگم که چند وقت بعد شروین ازونجا رفت اما منم با خودش برد اعتراف میکنم خیلی شک شدن با رفتنش ..رفت دوتا خیابون اونور تر خونه اجاره کرده بود بود..چند وقت بعد داشتم از داشنگاه برمیگشتم که مادربزرگش جلومو گرفت ..گفت مادرجون میخواستم باهات حرف بزنم..گفتم بفرماین ..گفت پسرمن شروین و که میشناسی گفتم بله..گفت میخواد باهات صحبت کنه گفت بهت بگم فردا که از دانشگاه مبخواستی بیای وایساده و منتظرته فقط عزیزم ساعت چند تعطیل میشی ..میخواستن بگم اگه حرفی دارن چرا نمیاد در خونه یا..بعد با خودم گفتم بزار ایندفه به حرف دل خودم گوش بدم نه حرف مردم و کسای دیگه..زود گفتم ساعت ۵ و اومدم خونه..هم حس خوبی داشتم هم دلم شور میزد که چی میخواد بهم بگه..فردا بدون اینکه به مادم بگم رفتم سر قرار بهترین تیپمو زدم و تا رفتم دمه در خروجی دیدمش پیاده شده بود و تا منو دید دست تگوم داد..سوار ماشین شدم و قلبم مثل کنجشک میزد.شروین اونروز ازم خواستگاری کرد اما علی رقم میل باطنیم بهش جواب منفی دادم گفتم نمیتونم اینکاروکنم چون شاهین شوهر سابقم بود و به رقم اشنا بودن همش مجبور بودم ببینمش و من اینو نمیخواستم..تازه الانم طلاق گرفته بود و خیلی اوضاع بهن میریخت..شروین قول داد درست میکنه اوصاعو ازم یه قول گزفت که ازدواج نکنم تا اون بتونه اوصاع سرو سامون بده..دوسال کذشت پدرم فوت کرد ومنم فوق دیپلم گرفتم و هم سرکار میرفتن وهم واسه لیسانس میخوندم ..شاهین رفت ترکیه و بیشتر هم و غمم تموم شد ..میموند حرف مردم..اما روزنامه امروز خبرهاب جدید ی که به دستموم میرسه..کاغذباطله های فرداست..
الان یک پسرویک دختر دارم و شروین مرد رویاهای من جلوم نشسته وبرام چای دم کرده
تیکه اخر و بدماجرا وغم انگیزش مرگ مادرم بود که الان دو ساله که ندارمش ..
با حرف دلت پیش برو عزیز.
تمام..
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#اموزنده
❤️تكنيك احساس خوب داشتن❤️
از امروز فقط کارهایی را انجام دهيد،
که به شما احساس خوبی میدهد.
افرادی که ارزش شما را پايين می اورند را
از زندگیتان حذف کنيد.
موارد مثبت و ویژگی های مثبت خودتان را مکتوب کنيد و بابت داشتن آن ها سپاسگزاری کنيد.
هر روز جلوی آیینه قرار بگیريد
و با تمام وجود فریاد بزنيد،
من خودم را دوست دارم
من لایق بهترین ها هستم.
من انسان ارزشمندی هستم.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🔹سلامت روان شما مهمتر است از شبکههای اجتماعی، مهمونی ناسالم و...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh