🔸 تسلیم نخواهم شد !
🔹 زندگی می کنم ...
🔹 برای رویاهایی که منتظرند به دست من واقعی شوند ...
🔹 من فرصتی برای بودن دارم ، پس ساکت نمی نشینم ....!!
🔹 می گذارم همه بدانند که من با تمام توانایی ها و کاستی ها ، شاهکار زندگی خود هستم .
🔹 کافیست لحظات گذشته را رها کنم و برای ثانیه های آینده زندگی کنم ...!!!
🔹 چون رویاهایم آنجاست
🔹 و من فقط ، یک بار فرصت زندگی کردن را دارم ..
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#اعتماد ۱۰۷
🍀قسمت 107
من نازنین هستم که تو دانشگاه باحمید اشنا شدم باهم ازدواج کردیم ولی.....
_اگر اتفاقی افتاده اگر چیزی شده یا اگر در آینده بلایی سر دختر من بیاد فقط و فقط مقصر تو و داداشتید بارها و بارها گفتم این معلم خوب نیست هر دو مقاومت کردید چقدر به داداشت گفتم ستاره داره یه غلطهایی میکنه حرفمو باور نکرد یا بهم میگفت حرف بیربط میزنی حالا اینم شد نتیجه همینو میخواستید حتماً باید یه اتفاقی بیفته تا به فکر بیفتید الان بچه من کجاست تو بیا به من بگو دختر من کجاست
حمید گوشیو از دستم قاپید و تماس رو قطع کرد جدی بهم گفت
_ حوصله داری وایمیستی با این بحث میکنی این شعور و شخصیت داره؟ انقدر نمیفهمه که الان اوضاع ما اوضاع بحث کردن نیست شعور نداره بعد تو وایمیستی باهاش حرف میزنی که چی ولش کن
عصبی به حمید نگاه کردم و گفتم
مقصر همه چیز تویی اینکه خانوادت هرچی از دهنشون در بیاد به من میگن اینکه دخترمون نیست نمیدونم چرا انتخابت کردم هرچی نگات میکنم بیشتر مطمئن میشم که اشتباه کردم
تا خواستم دهنمو باز کنم و یه چیز دیگه به حمید بگم گوشیم زنگ خورد به صفحش نگاه کرد و گفت
_شماره غریبه
گوشیم رو از حمید گرفتم جواب دادم صداش تو گوشی پیچید
_مامان
دنیا دور سرم چرخید داد زدم
_ جانم مامان چی شده عزیزم تو کجایی فقط بهم بگو کجایی
تلفن قطع شد
ادامه دارد
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
♥️🍃
این جمله از "گوته" هم خیلی قشنگه:
ریشه که داشته باشی به لبهِی پرتگاه میرسی ولی سقوط نمیکنی.
و ریشه همون شعور، شخصیت، انسانیت و شرف واقعی یک انسانه و ربطی به پول و تحصیلات نداره!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
♥️🍃
ازش پرسیدم آرامشِ الانت رو مدیون چی هستی؟!
گفت: هرچی شده حتما باید میشده!
هر چی هم قراره بشه،میشه!
ترجیح میدم فقط زندگی کنم، فقط زندگی! همین.
امروزت رو زندگی کن،همین ☘👌❤️
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#اعتماد ۱۰۸
🍀قسمت 108
من نازنین هستم که تو دانشگاه باحمید اشنا شدم باهم ازدواج کردیم ولی.....
حمید با عجله سمتم اومد
_چیشده؟
گریه کنان گفتم
_خودش بود حمید، ستاره بود
گوشی گرفت و با اون شماره تماس گرفت اما خاموش بود حمید از عصبانیت فریاد میزد. یکم که گذشت و ارومتر شد با پلیس تماس گرفت و همه چیزو بهشون گفت اوناهم گفتن
_ممکنه ادم ربایی کرده باشن و باید منتظر تماس بمونیم
از شدت استرس نمیدونستم چیکار کنم اگر بلایی سرش بیارن چه خاکی باید توی سرم بریزم حاضر بودم هر بلایی سرم بیارن ولی ستاره سالم برگرده صدای در خونه بلند شد حمید باز کرد و چند دقیقه بعد چندتا پلیس وارد خونه شدن اصلا متوجه نشدم اینا کی اومدن توی خونه
با من و حمید حرف میزدن اما من هیچی نمیفهمیدم حمید جواب میداد
_حمید اینا چی میگن؟
_از ستاره میپرسن
بلند شدم و فریاد زدم
_چرا فقط حرف میزنید چند وقته فقط حرف میزنید و سوال میپرسید پس چیکار کردید؟ این چند روزه هیچ کاری نکردید فقط حرف حرف حرف اینهمه حرف زدید به کجا رسیدید؟ بچه من کجاست؟
یکی از پلیس ها که خانم بود برام اب اورد و شروع کرد اروم باهام حرف زدن
_ببین عزیزم ما این سوالها و حرف ها رو طبقه بندی میکنیم تا به ی سر نخ برسیم چیزی که برای شما خیلی پیش پا افتاده هست گاهی اوقات برای ما میشه سرنخ اصلی ما که معجزه نمیکنیم ما هم باید انقدر بگردیم تا پیداش کنیم الان شما به عنوان مادر ستاره به کی مشکوکی؟
_امیر نظری، معلم زبانش بود کم کم فهمیدم که باهم ارتباط عاطفی دارن امیرو اخراج کردم و ازص خواستم دست از سر ستاره برداره اما برنمیداشت میدونستم باهم در ارتباطن
ادامه دارد
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
محبتکردن به بعضیها، باعث بدعادتی میشه!
✍️پدری برای پسرش تعریف میکرد که:
گدایی بود که هر روز صبح وقتی از
این کافهی نزدیک دفترم میآمدم بیرون
جلویم را میگرفت.
هر روز یک 25 سنتی میدادم بهش...
هر روز، منظورم اینه که اون قدر روزمره
شده بود که گدائه حتی به خودش
زحمت نمیداد پول رو طلب کنه.
فقط براش یه 25 سنتی میانداختم.
چند روزی مریض شدم و چند هفتهای زدم بیرون و وقتی دوباره به اون جا برگشتم میدونی بهم چی گفت؟
گفت: «سه دلار و پنجاه سنت بهم بدهکاری...!»
اینو همیشه یادت باشه
" لطف مکرر، میشه حق مسلم"
پس زیادی خوبی نکن....
🖌 #دڪتر_انوشه
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌺ولادت دخت نبی اکرم حضرت فاطمهالزهرا(س) و روز مادر مبارکباد🌸🌺
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
27.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روز مادر میریم دستبوس مادرا
مادرا میرن دستبوس حضرت زهرا
حضرت زهرا میره دستبوس خدیجه سلامالله علیها
#سرود📺
#روز_مادر💐
#میلاد_حضرت_زهرا(س)🌸
#حسین_طاهری🎙
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
26.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلدار حیدر بودن
فقط فقط کار توئه
تفسیر کوثر بودن
فقط فقط کار توئه
#سرود📺
#میلاد_حضرت_زهرا(س)🌸
#محمود_کریمی🎙
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
9.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•
زندگی، هنر زندگی کردن در لحظه است ....
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
8.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨مادر اولین، زیباترین، 🧿
واقعیترین و پابرجاترین عشقی است..
که انسانها تجربه میکنند....😍💝
مادر از تو به خاطر زیباترین و بهترین چیزهایی که به من بخشیدی
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
مادرم همیشه پشتِ سرم دعا می خواند ...
می گفت ؛
الهی امروز بهترین آدم ها سرِ راهت باشند ،
الهی دست به خاک بزنی برایت طلا شود ...
او از تهِ دلش می گفت ...
و من جدی نمی گرفتم !!!
می خندیدم و سَرسری رد می شدم ...
اما ...
وقتی از دعایِ خیر و دستانِ پر برکتش دور باشی ،
تازه می فهمی ؛
دنیا رویِ مدار دعایِ مادر است که می چرخد !
دعایم کن ...
دعایم کن ...
که دنیا سخت می گیرد ؛
بدونِ عشقِ تو مادر♡ ...
دعایم کن !
فدایِ چشم هایِ پاک و معصومت !
بدونِ تو ؛
غریبم ، بی پناهم ، خسته ام مادر♡
دعایم کن ...