فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی تو بساز که دیگران ندانند
و تو بنواز که دیگران نتوانند
الهی بساز کار من
و منگر به کردار من
الهی ذکر نامت، سپریست که
تمام دردهایمان را پس میزند
و تمام نداشتههایمان را پایان میدهد
و تمام داشتههایمان را اعتبار میبخشد
مهربانا با نام و ذکرت آغاز میکنیم روزمان را
باشد که در تمامی لحظات یاریمان کنی
🌷سلام روزتون در پناه خداوند مهربان🌷
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
18.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رابطه
ارزشِ جنگیدن رو داره
ولی
تو
نمیتونی تنها کسی باشی که میجنگه...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟
🌸ضحی
🌸قسمت ۲۹۹ و ۳۰۰
_...از غصب سرزمین دیگران حمایت میکنه
نفی ظلم انرژی منفی نیست زیر چکمه ظلم ذلیلانه رفاه گدایی کردن و نفس کشیدن ته انرژی منفیه!
کلمه #حق انرژی منفی نیست
کینه و بغض به ظلم و ظالم هم مقدس ترین حسه و حال آدم رو بد نمیکنه
اونهایی که نسبت به ظلم و ظالم بغض دارن نسبت به مردم مهربان تر و دلسوز تر و دلرحم ترن
ما با آمریکا تقابل تمدنی داریم
مصاف خیر و شر
کفر و دین
ضرر و زیانشم واسه ظالم واضحه کم کمش رسواییه
اما اینکه چرا اومدم اینجا برای تحصیل، من برای کسب علم اومدم
پیامبر ما فرمودن
علم را بیاموز ولو در نزد کافر و مناف
ضمنا در ازای هزینه ای که دولت آمریکا برای آموزش من پرداخت میکنه دارم توی آزمایشگاهش خدمات ارائه میدم
خیالت راحت باشه اینا جایی نمیخوابن که زیرشون آب بره!
اما مبارزه ما محدود به این نیست این یه بیانه یه رسانه ست!
ما هرکاری لازم باشه انجام میدیم
ولی درنهایت کسی که فرعون رو غرق میکنه و استخوانهای نمرود رو میشکنه #خداست
ما #یقین داریم این حرکت پیروزه چون پشتوانه ش #حقیقته
ما بخاطر خدا؛
بخاطر ساختن اون فضای اجتماعی مد نظر خدا در تربیت و رفتار، حرکت کردیم و تغییر ایجاد کردیم
خدا هم طبق تعهدش قومی که عهد ببندن رو حمایت میکنه
ممکنه از نظر شما این اعتقاد تخیلی باشه ولی ما اثرش رو بارها و بارها دیدیم
صرفا همین حیات و حضور ما
با اینهمه مشکلاتی که برامون درست کردن، تحمیل جنگ، تحریم بی سابقه در کل تاریخ، شبکه نفوذ و....
یه معجزه عینیه که مردم دنیا میتونن به چشم ببینن
یک پنجم بلاهایی که سر ما آوردن آمریکا سر شوروی آورد و فروریخت
تازه ما که امکانات اونا رو هم نداشتیم
نمیدونم یعنی شما
اینجا خدا رو نمیبینید؟
توی خاورمیانه ای که بعد از انقلاب صنعتی همیشه مستعمره بوده ژاندارم امریکا در منطقه** یعنی پهلوی رو مردم ایران با هیچی؛
با دست خالی بیرون کردن و حکومت دینی پایه گذاشتن
مردمی که همگی در عرض بیست سال به اتفاق نظر در این حوزه رسیدن!
مردم یهویی این شجاعت روحی رو از کجا آوردن که یک چنین منطقه مهمی رو از کنترل قدرت های استعمارگر نوین بیرون کشیدن
و خودشون تصمیم گرفتن که چه سبک حکومت داری داشته باشن!
چجوری این اتحاد شکل گرفت؟
حول ولی
حول یک رهبر
همیشه در تشکیل تمدن کلیدی ترین مطلب داشتن یک نخ تسبیحه که امت حولش جمع بشن و جاگیری کنن
#امام_خمینی همون نخ تسبیح بود
که واقعا پدیده بود در علم و شجاعت
کسی اون زمان که ایشون قیام کرد به تشکیل حکومت فکر نمیکرد اصلا
اما خواست و شد
چون خواستنش برای خدا بود و خواست خدا بود!
حالا انقلاب شد ولی انقلاب یعنی دگرگونی
بهم ریختن راحت تر از نظم دادنه
همه چیز رو بهم ریختیم
و گفتیم این مدل کفرآمیز و ظالمانه رو نمیخوایم ولی حالا چینش دوباره با نظم درست خودش شاهکاره!
ما تجربه ای از حکومت داری نداشتیم
ما فقط میدونستیم این چیزی که الان هست اصلا خوب نیست*
اما از اینکه حالا چی بسازیم هیچ تجربه ای نداشتیم
همش لطف خدا بود
همین که انقلاب کردیم
و مردم به جمهوری اسلامی رای دادن و حکومت رسمی تشکیل شد همه جوره افتادن به جونمون با تحریک قومیت ها فرم دادن گروهک های مخالف، تحمیل جنگ...
هنوز نفهمیده بودیم چی به چیه تو کردستان و خوزستان تجزیه طلبا بلند شدن
اختلاف سیاسی بین گروه های ملی گرا و مارکسیست و مسلمان که تا دلت بخواد
تنش خارجی ام که دیگه هیچی
تو این اوضاع صدامم حمله کرد به ایرا
#هشت_سال فقط
درگیر جنگ بودیم با تحریمی که سیم خاردارم بهمون نمیدادن
حتی لباس غواصی هم بهمون نمیدادن چه برسه به اسلحه و مهمات
در عوض به صدام تا دلت بخواد از همه جا سلاح میفروختن
*فرانسه شوروی آلمان آمریکا بلژیک*
با این وجود در این جنگ تمامیت ارضی مون رو حفظ کردیم تمام مناطق اشغال شده رو پس گرفتیم
بعد از جنگ هم که تهاجم فرهنگی یه طرف؛
تمام رسانه های دنیا برای زدن جمهوری اسلامی و فرهنگش توافق دارن
از کافر و لاییک و رسانه ملکه و صدای آمریکا گرفته تا وهابیت و فرق ضاله و...
با این تنوع دیدگاه از زمین تا آسمون همه دارن علیه جمهوری اسلامی و اسلام شیعی میزنن
تحریم اقتصادی هم از یه طرف
پروژه نفوذ درون ساختاریشون هم یه طرف دیگه
گفتم که تو تربیت و تزریق نفوذی به تمدن مقابلشون ید طولایی دارن!
یعنی میخوام بگم
واقعا یه روز بی دغدغه بر این حکومت نگذشته تا امروز
که با این وجود همین دووم آوردن ما و امروز به لطف خدا تبدیل شدن به یه قطب قدرتمند سیاسی نظامی که حرف برای گفتن داره، بزرگترین #معجزه قرنه
معجزه ای که خدا برای نشون دادن به بشر رقم زده
که ببینید...
اگر همه دنیا هم دشمنتون باشن ولی شما با من باشید میشه
ما هر مشکلی هم که داشته باشیم از ناتوانی و ایرادات خودمونه وگرنه خدا که....
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
حرمتها را نشکنیم
شاید روزی ،جایی به دلیلی
مجبور باشیم به هر دلیلی سلام کنیم
همیشه به حد یک سلام هم که شده
حرمت نگه داریم ..
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
درختی می افتد؛
همه متوجه صدای
افتادن اش می شوند،
اما جنگلی رشد می کند،
کسی متوجه نمی شود!!
مردم این گونه اند:
به رشدت توجه نمی کنند،
بلکه به افتادنت توجه می کنند.
پس مواظب جای پایت باش
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💢پارت صدوهجده
💢تاوان یک گناه
💢ارسالی از اعضا(مهدا)
_سلام مامان چی شده اینقدر خوشحال هستید؟؟
_نرگس حامله س
_مبارک باشه
نرگس لبخند زد و سعید دست نرگس رو گرفت و باهم رفتن تو بعد یه ربع آمد و رفت مه دخت هر وقت خان رو میدید میرفت سمت خان دستش رو دراز می کرد که خان بغل ش کنه و بهش پسته بده با اینکه براش پسته گرفته بودیم ولی تا از پنجره خان رو میدید اگه نمی گذاشتیمش بره گریه می کرد خان هم هر دفعه بغلش می کرد و بهش شکر پنیر یا پسته و بادوم میداد بعدچند ماه که نزدیک زایمان نرگس بود به سعید گفتم دل تنگ مامان هستم تو این مدت ندیدمشون اگه اجازه بده برم روستا سعید گفت هنوز ۵ماه پیش آمد خونه خان که قبلاً آمدن دیدم شون با خواهش و التماس موافقت کرد با راننده رفتیم کلی سوغات داد تا برای خانواده م ببرم
_مواظب خودت باش زیاد اونجا نمون دلتنگ تون می شم
_چشم چند روز می مونیم و برمی گردیم
مه دخت رو بوسید و بهم مقداری پول داد
_خداحافظ
_خدانگهدارتون
سوار ماشین شدم و دست برای سعید تکون دادم یک ساعت ونیم رسیدم در راننده در زد علی در رو باز کرد با دیدن من ومه دخت خوشحال شد و داد زد مامان و بابا مه دخت آمده با علی رو بوسی کردم و مامان و بابا هم آمدن و سلام و روبوسی کردم مه دخت خوشحال بود چون علی خیلی باهاش شوخی می کرد و بهاش بازی می کرد
_خوش آمدی مامان چرا هر دفعه این قدر ما رو خجالت می دی؟؟
_من هرکاری بکنم کمه دعاهای خیر شما بود که الان خداروشکر خوشبخت هستم
_بابا برای ظهرت کباب درست می کنم
_نه بابا تو زحمت نیفتید من هوس دم پخت های مامان رو کردم البته اگه زحمت نیست
مامان لبخند زد
_این چه حرفیه دخترم علی مامان مه دخت رو بیار تو مادر دلم براش یه ضرره شده
علی که مه دخت رو قلم دوش کرده آمد تو
_بزارین یکم دایی و خواهر زاده با هم بازی کنند
مه دخت می خندید
_دستت درد نکنه داداش
_خواهش آبجی
لبخند زدم
_مامان نمی خواهید علی رو داماد کنید
_ابجی من هنوز دو ماه دیگه ۲۰سال م میشه
_من که مادر کسی رو زیر سر نکردم مگه بابات کسی رو براش زیر سرکرده باشه
_نگران نباش داداش تا من هستم سر و سامونت میدم
علی که خجالت کشیده بود رفت بیرون زهرا و زهره و بچه هاشون آمدن
_سلام طاهره چه عجب که بلاخره آمدی آبجی
_سلام ابجیاهای مهربونم
چقدر از دیدنتون خوشحال شدم ماشاءالله بچه هاتونم بزرگ شدن
دورهم جمع شده بودیم می گفتیم و میخندیدیم و نهار رو هم باهم درست کردیم که مامان اذیت نشه بنده خدا پا درد بود
_سلام خواهر شوهر مهمون نمی خواهید
_سلام خیلی خوشحالم کردین خوش آمدین
زن داداشام و بچه هاشونم آمدن ظهر شوهر خواهرام و داداشامم آمدن فاطمه و شوهرش و بچه هاشم که شنیدن کن آمدم آمدن خواهرشوهرش هم آمده بود عصمت
_ماشاءالله عصمت چه بزرگ شدی خیلی وقت ندیدمت چه کار خوبی کردی آمدی
_خیلی دوست داشتم ببینمت طاهره
_منم دلتنگت شده بودم
اون روز خیلی خوش گذشت با مامان و فاطمه صحبت کردم که عصمت رو علی خواستگاری کنن
مامان و فاطمه که خیلی از این بابت که عصمت عروسمون بشه راضی بودن فاطمه با شوهرش صحبت کرد و اونم با خانواده ش منم با علی حرف زدم علی از خجالت سرش رو پایین انداخت
_سرتو بالا بگیر علی نظرت؟؟
_دختر خوبیه
_قرار یه عمر بهاش زندگی کنی اگه امروز موقع نهار بودی باز بهتر میشد فهمید
_طاهره
_مادر طاهره بیا جاتون رو پهن کردم بخوابید
_وای مامان چرا شما با این پا درد تون زحمت کشیدین
_از بس خوشحالم مادر که پادردم یادم رفته
لبخند زدم و رفتم توی اتاق مامان هم آمد وپاهاشو دراز کرد منم یه پماد که از دکتر گرفته بودم رو به پاهاش مالیدم
_پاهاتون رو زیر لحافت بزارین گرم بشه دکتر گفت بهتره
_خدا خیرت بده مامان بخواب مه دخت رو بابات خوابوند چه دختر نازی داری
_به مامان جونم رفته
مامان لبخند زد قرار شد فرداشب بریم برای علی خواستگاری چون من زود باید برمی گشتم یه صیغه عقد بین شون خوندن عصمت ۱۳ساله ش بود این چند روز مثل برق و باد می گذشت
_مادر دستت درد نکنه چه پماد خوبی بود در پاهام خیلی کمتر شده
_خداروشکر
_بابات به پاهاش زد اونم خیلی راضی بود
_الحمدالله مه دخت چقدر با علی اوخت شده تو بغل بابا هم شب ها می خوابه
_اره قربونش برم
فردا صبح زود راننده آمد دنبالم و مجبور شدم برم توی این مدت خیلی بهم خوش گذشته بود خواهرام و عروسامون همش پیشم بودن مادرم و پدرم و علی خیلی هوامو داشتن
مامان آب ریخت پشت سرم که زود برگردم
مه دخت که دلش نمی خواست بیاد از بس بهش خوش گذشته بود تو راه ارومش می کردم رسیدیم در عمارت خان سعید توی عمارت منتظرمون بود خیلی خوشحال شد
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
در مسیر آرامش💞
تمام دنیا را بگردی
هیچکس جز "مادر"
دوستت نخواهد داشت
از آن دوست داشتنهای تمام نشدنی
تمام دنیا را بگردی
هیچکس جز "پدر"
غصه دار غمهایت نیست
پس دنیا را به پایشان بریز❤️
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💢پارت صد ونونزده
💢تاوان یک گناه
💢ارسالی از اعضا(مهدا)
مه دخت رفت بغلش
_ قربونت برم خانمی خوش گذشت
_ سلام جای شما خالی
خان داشت میومد توی حیاط ترسیدم که دخت از بغل سعید آمد پایین و بدو رفت سمت خان
_ وای سعید خان ناراحت نشن؟؟
_ نگران نباش
خان با دیدن مه دخت لبخند زد و بغلش کرد
_ برو به خان سلام کن و دست شو ببوس
_ چشم
_سلام خان
دست شو هم بوسیدم
_ سلام
_ببخشید مه دخت اذیت تون کرد
خواستم مه دخت رو بگیرم که مه دخت به خان چسبید و از بغل خان پایین نیومد
_ برو مه دخت خودش میاد
_ چشم خان
رفتم تو سعید با مه دخت آمد
_خان چیزی نگفت
_برای چی؟؟
_بخاطر اینکه مه دخت مزاحمش شده
_نه اتفاقا خودش راننده رو دنبال تون فرستاد منم بهش گفتم اگه اجازه باشه پس فردا راننده بره دنبال طاهره خان گفت میگم فردا صبح زود بره بیاردشون چون ممکنه راننده رو کار داشته باشم معلوم بود دل تنگ مه دخت شده
_تو چی؟؟دل تنگ من و مه دخت نشدی؟؟
خندید
_ من گفتم کم کم که زمستونه دیگه بهونه نگیری
بغلم کرد وبوسیدم منم غرق بوسه ش کردم مه دخت حسودیش شد سعید بغلش کردو بوسیدش دختر حسود بابا
خندیدیم
_بچه تون دنیا امد؟؟
_اره دختره ولی به پای مه دخت نمیرسه اره بابایی
_مه دخت آبجی دار شدی اسم شو چی گذاشتی ؟!
_گذاشتن مهلقا اسم مادر جون مادرم و خالمه
_اها مبارک باشه
_ممنون خوش گذشت
_اره داداشم زن گرفت
_مبارک باشه
خداروشکر نذر و نیاز مامانم جواب داد و خان خیلی مه دخت رو دوست داشت پوران دخت میومد و مه دخت رو می برد اتاق خان و خان هم از شیرین زبونی هاش خوشش می آمد خداروشکر که بچه م دختر شد باهم خوب خوب نشدن ولی بد هم نبودن بعد اون سعید اجازه می داد دو سه ماه یک بار برم دیدن خانواده م مه دخت هم خوشحال بود جز زمستون که چون هوا سرد و برفی بود سعید نمیگذاشت برم چون می ترسید اتفاقی برامون بیفته نرگس و عشرت رو هم ببخشیده بودم اوناهم دیگه به من کاری نداشتند کنار سعید خوشبخت بودم خداروشکر که صبر کردم و الان کنار مه دخت و سعید خوشبخت بودم خان هم هر روز مه دخت رو بیشتر دوست داشت دیگه حالا از خان نمی ترسیدم گاهی خودم هم میرفتم اتاق خان برای آوردن مه دخت خان هم کم کم باهام مهربون شده بود خان برای سه سالگی مه دخت تولد گرفت و سعید برام لباس سفید گرفت با کفش و روسری سفید آرایشگر آورد مثل عروس شده بودم خودشم کت و شلوار پوشید حتی مه دخت هم لباس عروس پوشیده بود سعید من رو به آرزوم که دوست داشتم لباس عروس بپوشم رسوند بعدأ سعید بهم گفت که خان از دیدار ها ما خبر داشته و خودش به سعید پول میداده و حتی به سعید گفته من رو به عمارت ببره و قضیه فلک که بدونه خان منم دوستش دارم یا نه و منم بدون اینکه بدونم رو سفید شدم خداروشکر که خدا شوهری مثل سعید بهم داد
تمام
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🔴 داستان "نفرین" آقا امیرالمومنین (ع)
روزی رسول خدا سراغ مردی از اصحاب را گرفت و پرسید: فلانی در چه حال است؟
گفتند: مدتی است رنجور و بیچاره شده، و چونان مرغ بال و پر شکسته زار و پریش گشته (و زندگانی به سختی میگذراند).
حضرت (به حال او ترحم کرد و) برخاست و به قصد عیادت او روانه منزل وی شد.
مرد بیمار و گرفتار واقعاً رنجور و مبتلا گشته بود و پیامبر خدا به فراست دریافت که بیماری و ابتلای او مستند به یک امر عادی نیست این بود که از وی پرسید:آیا در حق خود نفرین کرده ای؟
بیمار فکری کرد و گفت: بله، همین طور است، من در مقام دعا گفته بودم:پروردگارا اگر بناست، در جهان آخرت، مرا به خاطر ارتکاب گناهانم کیفر دهی،از تو میخواهم که در کیفر من تعجیل فرمایی و آن را در همین جهان قرار دهی....
رسول خدا فرمود: ای مرد! چرا در حق خود چنین دعایی کردی؟!
مگر چه میشد،از پروردگار هم سعادت دنیا و هم سعادت و نیکبختی سرای دیگر را خواستار میشدی و در نیایش خود این آیه را میخواندی:
ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخره حسنه و قنا عذاب النار
پروردگارا! ما را از نعمتهای دنیا و آخرت، بهره مند گردان و از شکنجه دوزخ نآخرالزمان
سوره بقره 201:2)
مرد مبتلا دعا را خواند و صحیح و سالم گشت و با سلامتی بازیافته همراه ما از منزل خارج شد.
📚احتجاج، ص 223؛ بحار، ج 17، ص 293
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
❤️ داستانهایی از امام رضا (ع)
آخرین طواف
راوی: موفّق (یکی از خادمان امام علیه السلام )
حضرت جواد علیه السلام پنج ساله بود. آن سفر، آخرین سفری بود که همراه با امام رضا علیه السلام به زیارت خانه خدا می رفتیم. خوب به یاد دارم...
حضرت جواد را روی شانه ام گذاشته بودم و به دور خانه خدا طواف می کردیم. در یکی از دورهای طواف، حضرت جواد خواست تا در کنار «حجرالاسود» بایستیم. اوّل حرفی نزدم، امّا بعد هرچه سعی کردم از جا بلند نشد. غم، در صورت کوچک و قشنگش موج می زد. به زحمت امام رضا علیه السلام را پیدا کردم و هر چه پیش آمده بود، گفتم. امام، خود را به کنار حجرالاسود رساند. جملات پدر و پسر را خوب به یاد دارم.
«پسرم! چرا با ما نمی آیی؟»
«نه پدر! اجازه بدهید چند سؤال از شما بپرسم، بعد به همراه شما می آیم».
«بگو پسرم!»
«پدر! آیا مرا دوست دارید؟»
«البته پسرم!»
«اگر سؤال دیگری بپرسم، جواب می دهید؟»
«حتما پسرم».
«پدر!... چرا طواف امروز شما با همیشه فرق دارد؟ انگار امروز آخرین دیدار شما با کعبه است».
سکوت سنگینی بر لب های امام نشست. یاد سفر امام به خراسان افتادم. به چهره امام خیره شدم. اشک در چشم امام جمع شده بود. امام فرزندش را در آغوش گرفت. دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و... .
📚گنجینه معارف
پایگاه اطلاع رسانی حوزه
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
قدرت تنه درخت
رام کنندگان حيوانات سيرک براي مطيع کردن فيلها از ترفند سادهاي استفاده ميکنند.
زماني که حيوان هنوز بچه است، يکي از پاهاي او را به تنه درختي ميبندند.
حيوان جوان هر چه تلاش ميکند نميتواند خود را از بند خلاص کند.
اندکاندک اين عقيده که تنه درخت خيلي قويتر از اوست در فکرش شکل ميگيرد.
وقتي حيوان بالغ و نيرومند شد، کافي است شخصي نخي را به دور پاي فيل ببندد و سر ديگرش را به شاخهاي گره بزند. فيل براي رها کردن خود تلاشي نخواهد کرد.
نتيجهي اخلاقي:
پاي ما نيز، همچون فيلها، اغلب با رشتههاي ضعيف و شکنندهاي بستهشده است، اما ازآنجاکه از بچگي قدرت تنه درخت را باور کردهايم، به خود جرات تلاش کردن نميدهيم، غافل از اينکه براي به دست آوردن آزادي، يک عمل جسورانه کافي ست.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟
🌸 #ضحی
🌸قسمت ۲۹۹ و ۳۰۰
_...از غصب سرزمین دیگران حمایت میکنه
نفی ظلم انرژی منفی نیست زیر چکمه ظلم ذلیلانه رفاه گدایی کردن و نفس کشیدن ته انرژی منفیه!
کلمه #حق انرژی منفی نیست
کینه و بغض به ظلم و ظالم هم مقدس ترین حسه و حال آدم رو بد نمیکنه
اونهایی که نسبت به ظلم و ظالم بغض دارن نسبت به مردم مهربان تر و دلسوز تر و دلرحم ترن
ما با آمریکا تقابل تمدنی داریم
مصاف خیر و شر
کفر و دین
ضرر و زیانشم واسه ظالم واضحه کم کمش رسواییه
اما اینکه چرا اومدم اینجا برای تحصیل، من برای کسب علم اومدم
پیامبر ما فرمودن
علم را بیاموز ولو در نزد کافر و مناف
ضمنا در ازای هزینه ای که دولت آمریکا برای آموزش من پرداخت میکنه دارم توی آزمایشگاهش خدمات ارائه میدم
خیالت راحت باشه اینا جایی نمیخوابن که زیرشون آب بره!
اما مبارزه ما محدود به این نیست این یه بیانه یه رسانه ست!
ما هرکاری لازم باشه انجام میدیم
ولی درنهایت کسی که فرعون رو غرق میکنه و استخوانهای نمرود رو میشکنه #خداست
ما #یقین داریم این حرکت پیروزه چون پشتوانه ش #حقیقته
ما بخاطر خدا؛
بخاطر ساختن اون فضای اجتماعی مد نظر خدا در تربیت و رفتار، حرکت کردیم و تغییر ایجاد کردیم
خدا هم طبق تعهدش قومی که عهد ببندن رو حمایت میکنه
ممکنه از نظر شما این اعتقاد تخیلی باشه ولی ما اثرش رو بارها و بارها دیدیم
صرفا همین حیات و حضور ما
با اینهمه مشکلاتی که برامون درست کردن، تحمیل جنگ، تحریم بی سابقه در کل تاریخ، شبکه نفوذ و....
یه معجزه عینیه که مردم دنیا میتونن به چشم ببینن
یک پنجم بلاهایی که سر ما آوردن آمریکا سر شوروی آورد و فروریخت
تازه ما که امکانات اونا رو هم نداشتیم
نمیدونم یعنی شما
اینجا خدا رو نمیبینید؟
توی خاورمیانه ای که بعد از انقلاب صنعتی همیشه مستعمره بوده ژاندارم امریکا در منطقه** یعنی پهلوی رو مردم ایران با هیچی؛
با دست خالی بیرون کردن و حکومت دینی پایه گذاشتن
مردمی که همگی در عرض بیست سال به اتفاق نظر در این حوزه رسیدن!
مردم یهویی این شجاعت روحی رو از کجا آوردن که یک چنین منطقه مهمی رو از کنترل قدرت های استعمارگر نوین بیرون کشیدن
و خودشون تصمیم گرفتن که چه سبک حکومت داری داشته باشن!
چجوری این اتحاد شکل گرفت؟
حول ولی
حول یک رهبر
همیشه در تشکیل تمدن کلیدی ترین مطلب داشتن یک نخ تسبیحه که امت حولش جمع بشن و جاگیری کنن
#امام_خمینی همون نخ تسبیح بود
که واقعا پدیده بود در علم و شجاعت
کسی اون زمان که ایشون قیام کرد به تشکیل حکومت فکر نمیکرد اصلا
اما خواست و شد
چون خواستنش برای خدا بود و خواست خدا بود!
حالا انقلاب شد ولی انقلاب یعنی دگرگونی
بهم ریختن راحت تر از نظم دادنه
همه چیز رو بهم ریختیم
و گفتیم این مدل کفرآمیز و ظالمانه رو نمیخوایم ولی حالا چینش دوباره با نظم درست خودش شاهکاره!
ما تجربه ای از حکومت داری نداشتیم
ما فقط میدونستیم این چیزی که الان هست اصلا خوب نیست*
اما از اینکه حالا چی بسازیم هیچ تجربه ای نداشتیم
همش لطف خدا بود
همین که انقلاب کردیم
و مردم به جمهوری اسلامی رای دادن و حکومت رسمی تشکیل شد همه جوره افتادن به جونمون با تحریک قومیت ها فرم دادن گروهک های مخالف، تحمیل جنگ...
هنوز نفهمیده بودیم چی به چیه تو کردستان و خوزستان تجزیه طلبا بلند شدن
اختلاف سیاسی بین گروه های ملی گرا و مارکسیست و مسلمان که تا دلت بخواد
تنش خارجی ام که دیگه هیچی
تو این اوضاع صدامم حمله کرد به ایرا
#هشت_سال فقط
درگیر جنگ بودیم با تحریمی که سیم خاردارم بهمون نمیدادن
حتی لباس غواصی هم بهمون نمیدادن چه برسه به اسلحه و مهمات
در عوض به صدام تا دلت بخواد از همه جا سلاح میفروختن
*فرانسه شوروی آلمان آمریکا بلژیک*
با این وجود در این جنگ تمامیت ارضی مون رو حفظ کردیم تمام مناطق اشغال شده رو پس گرفتیم
بعد از جنگ هم که تهاجم فرهنگی یه طرف؛
تمام رسانه های دنیا برای زدن جمهوری اسلامی و فرهنگش توافق دارن
از کافر و لاییک و رسانه ملکه و صدای آمریکا گرفته تا وهابیت و فرق ضاله و...
با این تنوع دیدگاه از زمین تا آسمون همه دارن علیه جمهوری اسلامی و اسلام شیعی میزنن
تحریم اقتصادی هم از یه طرف
پروژه نفوذ درون ساختاریشون هم یه طرف دیگه
گفتم که تو تربیت و تزریق نفوذی به تمدن مقابلشون ید طولایی دارن!
یعنی میخوام بگم
واقعا یه روز بی دغدغه بر این حکومت نگذشته تا امروز
که با این وجود همین دووم آوردن ما و امروز به لطف خدا تبدیل شدن به یه قطب قدرتمند سیاسی نظامی که حرف برای گفتن داره، بزرگترین #معجزه قرنه
معجزه ای که خدا برای نشون دادن به بشر رقم زده
که ببینید...
اگر همه دنیا هم دشمنتون باشن ولی شما با من باشید میشه
ما هر مشکلی هم که داشته باشیم از ناتوانی و ایرادات خودمونه وگرنه خدا که....
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh