فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدم ها ...
جدا از عطری که،
به خودشون می زنن ...
عطر دیگه ای هم دارن
که تاثیر گذارتره !
عطر نگاهشون
عطرحرفاشون ...
عطری که فقط و فقط
مختصّ شخصیت اون هاست !
و در هیچ مغازه ی عطر فروشی،
پیدا نمیشه ...!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
همیشه خاک گلدان کسی باش
که اگر ساقه اش به ابرها رسید
فراموش نکند
ریشه اش کجا بوده است....
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#تلنگر
#مهارتهای_زندگی
زندگي هميشه باب ميل ما نيست.
يك جاهايي بايد بپذيريم كه شکست خوردیم... اما مهم اینه ک شکست رو تجربه کنیم واسه موفقیت...در هر مسير و هدفي قرار نيست كه فقط پيروزي و درخشندگي نصيب ما بشه. بدحالي وشكست هم جزئي از مسير هدفهاي ماست.
همانطور كه بالا رفتن و أوج گرفتنهاي ما هميشه ماندگار نيست
پايين آمدنها و سقوطهاي ما هم هميشه پايدار نيست.
و اين يعني واقع بيني كه شكست وپيروزي رو در هر مسيري در كنارهم ببينيم و نه اينكه فقط انتظار پيروزي داشته باشيم.
لبخند بزن چون تو قویترین و بهترینی 😊
گهی زین به پشت و گهی پشت به زین؛نوبت تو هم میرسه در هر حالتی هستی.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از "شکست" میترسیدم،
یاد گرفتم "تلاش نکردن یعنی شکست"
از "نفرت" میترسیدم،
یاد گرفتم "به هر حال هر کسی نظری دارد"
از "سرنوشت" میترسیدم،
یاد گرفتم "من توان تغییر آن را دارم"
از "گذشته" میترسیدم،
فهمیدم "گذشته توان آسیب رساندن به من را ندارد"
و در آخر از " تغییر " میترسیدم
تا اینکه یاد گرفتم حتی زیباترین پروانه ها هم قبل از پرواز کرم بودند
و تغییر آنها را زیبا کرد ...!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🔺 بیست کاری که نباید اجازه بدهید کسی شما را وادار به انجام آنها کند
🔹نگذارید دیگران، شما را به بحثهای غیرضروری بکشند.
🔹نگذارید دیگران، منفیبافی خود را به شما منتقل کنند.
🔹نگذارید دیگران، نقاط تاریک و زخمهای زندگی شما را مدام به یاد شما بیاورند و شما را خجالتزده کنند.
🔹نگذارید دیگران، مدام اشتباهات شما را فهرست کنند و اعتماد به نفس شما را مختل کنند. هیچ کس بدون اشتباه کردن، بزرگ نمیشود.
🔹نگذارید دیگران، راستیهای حقیقی را در پیش شما نادرست و دروغ جلوه دهند.
🔹نگذارید کسی به شما زور بگوید.
🔹با دوستانی که صادق نیستند، دمخور نشوید.
🔹با کسانی که کارشان دروغگویی است، هم کلام نشوید
🔹با کسانی که تنها هدفشان از معاشرت با شما، سود جستن از تواناییها و امکانات شماست، نگردید.
🔹کسانی را که تنها به خاطر سرگرمی و یا ناچاری با شما طرح دوستی میریزند، جدی نگیرید.
🔹نگذارید کسی بین شما و افراد شایسته و صادق قرار بگیرد
🔹نگذارید کسانی که از شما متنفرند، شما را به وادی نفرت بکشند.
🔹نگذارید مردم بذر کینه را در دل شما بکارند.
🔹نگذارید کسی با آگاهی از گذشته شما، حالای شما را تباه کند.
🔹نگذارید ترسوها شما را متقاعد کنند که تغییر چیز بدی است.
🔹نگذارید شما را از تعقیب اهدافتان دور کنند.
🔹نگذارید کسی رؤیاهایتان را مسخره کند.
🔹نگذارید کسی شما را از تلاش بیشتر، دلسرد کند.
🔹نگذارید کسی شما را به چیزهای سطح پایین قانع کند.
🔹نگذارید کسی بهانه شادی را حتی به خاطر خوشیهای کوچک از شما دریغ کند.
🌱فهرست کردن و تأیید این نبایدها ساده است، اما در مقام عمل، اجرای آنها محتاج تجربه و نیز تیزهوشی است.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
این روزها کسی به خودش زحمت
نمی دهد یک نفر را کشف کند !
زیبایی هایش را بیرون بکشد ...
تلخی هایش را صبر کند ...
آدمهای امروز ، دوست های کنسروی
می خواهند !
یک کنسرو که درش را باز کنند و یک نفر شیرین و مهربان
از تویش بپرد بیرون !
و هی لبخند بزند و بگوید
حق با توست!!!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍#چارلى_چاپلين:
پس از عمری فقر، به ثروت وشهرت رسیدم.
و آموختم كه،
با پول میتوان ساعت خريد،
ولى زمان نه.
ميتوان مقام خريد،
ولى احترام نه.
ميتوان كتاب خريد،
ولى دانش نه.
ميتوان دارو خريد،
ولى سلامتى نه.
میتوان رختخواب خرید،
ولی خواب راحت نه ...
ارزش آدمها به دارایی نیست،
به معرفت آنهاست.
یادت باشه؛
مشڪلات هم تاریخ انقضا دارند...
پس هروقت عرصه بهت تنگ شد
این جمله رو زیاد تڪرار ڪن:
🌻خدا بزرگ است، این نیز بڪَذرد..
🌻به ڪوتاهے آن لحظعے شادے ڪه گذشت
🌻غصه هم میگذرد
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#دلداده🍀🌸🍂🌱❤️
پارت۱۱۴
-شنیدم که، مائده خانم هم دلشو باخته
با دهن باز به عزیز زل زدم، عزیز دیگه از کجا فهمید؟
-عزیز...سارا... دهن لقی کرده؟
-اینکه کی دهن لقی کرده بماند، الان مهم تویی و امیرعلی
-عزیز، بخدا من و امیرعلی به درد هم نمیخوریم، امیرعلی اون امیرعلی دو سال پیش نیست، هیچ احساسی به من نداره، توروخدا دست از سرمون بردارید
-مطمئنی امیرعلی هیچ احساسی بهت نداره؟
بابغضی که ته گلوم بود گفتم:
-بله عزیز
-پس انگار امیرعلی خیلی تو نقشش فرو رفته که تو باورکردی بهت علاقه ای نداره
باتعجب بهش نگاه کردم
-نقش؟؟!!؟
-امیرعلی برای اینکه بتونه کمکت کنه سعی کرد طوری رفتار کنه که انگار علاقهای بهت نداره، فقط بخاطر راحتی تو اینکارو کرد
قطره اشکی از گوشه چشمم سرازیر شد، دلم به حال امیرعلی میسوخت، آخهچطور هنوز عاشقمه بااون کاری که باهاش کردم؟ چقدر من بیلیاقتم. اشکهام تند تند روی گونهم سرازیر بود
با کمترین صدایی که از خودم سراغ داشتم آروم گفتم:
-عزیز...من... عزیز، من، لیاقت عشقش رو ندارم..
شدت اشکهام بیشتر شد. از ته دلم گریه کردم. عزیز منو تو بغلش کشوند و سرمو نوازش کرد، هقهق کردم برای خودم، برای دلم، برای امیرعلی....
کمی بعد که آروم شدم سرمو گرفتم بالا و با لبخند عزیز روبه رو شدم، بعداز کمی مکث گفت:
-اینقدر به زندگی خودت و امیرعلی سخت نگیر دختر، امیرعلی گناه داره، باورکن کنار امیرعلی خوشبخت میشی، چون واقعا دوست داره. تو هم دوسش داری... هرکاری کردی جبران کن براش. اندازهی تموم این سالها که خورد شد و غصه خورد، اندازهی تموم محبتهایی که کرد براش جبران کن
هقهق کردم و گفتم:
-عزیز، من #عذاب_وجدان دارم. من....من قبلا ازدواج کردم. من یه بار اونو بازیچه کردم.
عزیز اشکهام رو از گونههام پاک کرد:
-الان مهم اینه که امیرعلی هنوز علاقهش به تو کم نشده. تازه بیشتر شده. مهم اینکه امیرعلی تو رو #بخشیده. هم برای #خدا جبران کن، بندگیشو کن. هم برای #همسر آيندهت، همسر #واقعی باش
سرمو انداختم پایین، تصمیمی که باید میگرفتم برام سخت بود، با صدای عزیز سرمو گرفتم بالا
-عروس خانم، جوابت چیه؟ اینقدر ناز نیار دیگه
خجالت زده سرمو انداختم پایین
-مبارکه؟
-عزیز من میترسم بعد همون اشتباه دوسال پیشم رو تو سرم بزنه. عزیز من اشتباه کردم، دیوونگی کردم، ولی میترسم نمیدونم چکار کنم
-گفتم که مائده جان، فقط جبران کن، از لحظهای که به هم محرم شدین تا اخر عمر براش جبران کن. از خدا کمک بگیر عزیزدلم. فقط دلت رو به خدا بده از #حضرت_زهرا سلاماللهعلیها کمک بگیر عزیزدلم. مادری میکنه برات. #ازخودشونبخواه که کمکت کنه فقط جبران کنی. باشه؟
ادامه دارد....
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#خودباوری
اگر فکر کنید لیاقت اینو دارید که به چیزهای خوبی برسید بقیه هم از شما همون حس رو دریافت میکنند. مثلاً ایلان ماسک اعتماد به نفس فوق العاده ای داره اون باور داره که ذهنش رو روی هر چیزی که بذاره حتما توش موفق میشه. در مورد موتورهای تسلا واقعا بنظر میومد پروژه تسلا قراره شکست خیلی بدی بخوره خیلیا میگفتن این پروژه فاجعست اما ایلان ماسک به خودش باور داشت و کاریزمای فوق العاده اون باعث شد مردم هم بهش اعتماد کنن و سهام تسلا را ازش بخرن قیمت سهام تسلا خیلی بیشتر از ارزش واقعیش بود اما این که مهم نیست ایلان موفق شد اونقدر پول جمع کنه که بدهی های شرکت رو بده چون اعتماد به نفس ایلان به بقیه هم مخابره شد و بهش اعتماد کردند و نتیجش شد پول و موفقیت های بهتر
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#دلداده🍀🌸🍂🌱❤️
پارت۱۱۵
خودم رو لحظهای کنار امیرعلی تصور کردم. از خجالت نتونستم سرمو بلند کنم. عزیز سرمو بوسید و با لبخند گفت:
-خب پس مبارکه، یه شب برای دومین بار همراه امیرعلی میایم خواستگاری، ایشالله خیره عزیزم. توکلت به خدا باشه فداتشم
اروم گفتم :
-چشم عزیزجون. تلاشمو میکنم تا جبران کنم.
حس میکردم گونههام قرمز شده، مطمئن بودم عزیز هم دید و فهمید. عزیز دستمو گرفت و مطمئن گفت:
_من مطمئنم تو میتونی عزیزدلم
بیست دقیقه بعد ایلیا بهم زنگ زد. اومد دنبالم. از عزیز خداحافظی کردم رفتم بیرون از خونه.
همینکه سمت ماشین ایلیا قدم برداشتم با خوردن نور چراغ های ماشینی سر برگردوندم و با یه حرکت پخش زمین شدم، تنها قطرات خون رو روی پلک هام حس میکردم و بعد سیاهی مطلق.....
❤️امیرعلی
از فکر حرفای بابابزرگ، اون روز تو مغازه، به لپتاپم پناه بردم... چشمم به لپتاپ بود اما حواسم به حرفای اقابزرگ. مدام میگفت به مائده فرصت بدم. از بخشش گفت، از اینکه خدا چقدر مهربونه، روایتهایی میگفت که چقدر بخشیدن بهتر از نفرت و انتقامه....
وقتی گفت مائده هم منو دوست داره و این بار عشقش واقعیه، برام باورکردنی نبود...ولی الان که دارم اینهمه تغییرش رو میبینم، آره بابابزرگ راست میگه، فقط شاید یه فرصت نیاز داره....
تصمیم گرفتم بهش #فرصت_دوباره بدم، اینهمه #حدیث و #روایت داریم چرا #عمل نکنم؟ من که بخشیده بودمش، چرا فرصت #جبران ندم؟ از یادآوری خواستگاری دوباره لبخندی زدم..
غرق فکر بودم و داشتم با لپ تاپم ور میرفتم که یهو در با شتاب باز شد..و سارا با پریشانی وارد اتاقم شد،
با نگرانی پرسیدم:
-چیشده؟؟اتفاقی افتاده؟
🍂ادامه دارد....
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🍃🕊
✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🌱🌻🌱🌻🌱🌺🌱🌻🌱🌻🌱
🌱
گروهی از قورباغههای کوچک تصمیم گرفتند که با هم مسابقه دو بدهند. هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود.
جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغهها جمع شده بودند و مسابقه شروع شد. کسی توی جمعیت باور نداشت که قورباغههای به این کوچکی بتوانند به نوک برج برسند.
از بین جمعیت جملههایی اینچنینی شنیده میشد: «اوه، عجب کار مشکلی!»، «اونها هیچ وقت به نوک برج نمیرسند» یا «هیچ شانسی برای موفقیتشان نیست. برج خیلی بلنده!» و...
قورباغههای کوچک یکی یکی شروع به افتادن کردند، به جز بعضی که هنوز با حرارت داشتند بالا و بالاتر میرفتند.
جمعیت هنوز ادامه میداد: «خیلی مشکله! هیچکس موفق نمیشه!» و تعداد بیشتری از قورباغهها خسته میشدند و از ادامه دادن منصرف.
ولی فقط یکی به رفتن ادامه داد؛ بالا، بالا و باز هم بالاتر. این یکی نمیخواست منصرف بشه!
بالاخره بقیه از بالا رفتن منصرف شدند، به جز اون قورباغه کوچولو که بعد از تلاش زیاد تنها قورباغهای بود که به نوک برج رسید!
بقیه قورباغهها مشتاقانه میخواستند بدانند او چگونه این کار رو انجام داده؟ اونا ازش پرسیدند که چطور قدرت رسیدن به نوک برج و موفق شدن رو پیدا کرده؟
مشخص شد که برنده مسابقه ناشنوا بوده.
پ.ن: تأثیر کلام را جدی بگیریم!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸
#خدایـا
آشفته بازاریست دنیا
و من جز تو ؛
پناهگاهی سراغ ندارم
تـــــو را به مهربانیت سوگند
دستانـم را بگیر و رهایم نڪن،
ای تڪیهگاهِ محڪـمِ من...
✨شبتون بخیر مهربانان✨
♡••࿐