May 11
📚قدرت کلام
روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و...
آنجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:
امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🔸#ﺿﺮﺏ_ﺍﻟﻤﺜﻞ
دو زاریش کج است
سیﭼﻬﻞ ﺳﺎﻝ ﭘﻴﺶ ﻛﻪ ﻣﺨﺎﺑﺮﺍﺕ ﮔﺴﺘﺮﺩگی ﻭ ﺍﻣﻜﺎﻧﺎﺕ ﺍﻣﺮﻭﺯی ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺖ، ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ (ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﻭﻗﺎﺕ) ﺍﺯ ﺗﻠﻔﻦ ﻫﻤﮕﺎنی ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ میﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺮﺍی ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ، ﺳﻜّﻪﻫﺎی ﺩﻭ ﺭﻳﺎلی، ﭘﻨﺞ ﺭﻳﺎلی، ﺩﻩ ﺭﻳﺎلی ﻭ .. ﺩﺭ ﻗﻠﻚ ﺗﻠﻔﻦ میﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﮔﻮشی ﺑﻮﻕ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﺰﻧﺪ ﻭ ﺷﺨﺺ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺷﻤﺎﺭﻩﮔﻴﺮی ﻛﻨﺪ و ﺑﺎ ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺑﻪ ﮔﻔﺖﻭﮔﻮ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ
ﺍﻳﻦ ﺗﻠﻔﻦﻫﺎ ﺍﺷﻜﺎﻻﺕ ﻓﺮﺍﻭﺍنیﺩﺍﺷﺘﻨﺪ؛ ﻣﺜﻼً ﮔﺎهی ﺳﻜﻪ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻗﻠﻜﺶ میﺍﻧﺪﺍختی، ﺗﺮﺍﻧﻪ ﭘﺨﺶ میﻛﺮﺩ. ﮔﺎهی ﻧﻴﺰ ﺳﻜﻪﻫﺎ ﺭﺍ پیﺩﺭپی ﻗُﻮﺭﺕ میﺩﺍﺩ ﻭ ﺷﺨﺺ ﺭﺍ ﻛﻪ ﻛﺎﺭی ﻓﻮﺭی ﻭ ﻓﻮتی ﺩﺍﺷﺖ، ﺩﭼﺎﺭ ﺯﺣﻤﺖ ﺗﻬﻴﻪ ﺳﻜﻪ میﻛﺮﺩ. ﮔﺎﻫﻲ ﻫﻢ ﺳﻜّﻪ ﺍﻳﺮﺍﺩ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻗﻠﻚ نمیﺍﻓﺘﺎﺩ، ﺑﻠﻜﻪ ﺩﺭ ﮔﻠﻮی ﺁﻥ ﮔﻴﺮ میﻛﺮﺩ.ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻭﻗﺖ ﺷﺨﺺ ﺗﻠﻔﻦﻛﻨﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﻴﺖ ﻣﺸﺖﻫﺎی ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﻬﻠﻮی ﭼﭗ و ﺭﺍﺳﺖ ﻗﻠﻚ میﻛﻮﺑﻴﺪ. ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮔﺎهی ﺳﻜّﻪ تلقی ﺻﺪﺍ میﻛﺮﺩ و ﺩﺭ ﻗﻠﻚ میﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺧﻂ ﺁﺯﺍﺩ میﺷﺪ ﻭ ﺧﻴﺎﻝ ﺷﺨﺺ ﺭﺍﺣﺖ!
ﺍﻣﺎ ﮔﺎهی ﻫﻢ تلقی ﺻﺪﺍ میﻛﺮﺩ ﻭ ﺳﻜﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ میﺷﺪ ﻭ ﺧﻂ ﺁﺯﺍﺩ نمیﮔﺮﺩﻳﺪ .
ﺩﺭ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻮﺍﻗﻌﻲ ﺷﺨﺺ ﻧﺎﻇﺮ ﺑﻪ ﺗﻠﻔﻦﻛﻨﻨﺪﻩ میﮔﻔﺖ:
ﺣﺘﻤﺎً ﺩﻭ ﺯﺍﺭﻳﺖ ﻛﺞ ﺑﻮﺩ ﻳﺎ ﻛﺞ ﺍﺳﺖ؛ یعنی ﺳﻜﻪﺍﺕ ﺍﻳﺮﺍﺩ ﺩﺍﺭﺩ. ﺍﻳﻦ ﺍﺻﻄﻼﺡ، ﺭﻓﺘﻪﺭﻓﺘﻪ ﺩﺭ ﻗﻠﻚ ﺫﻫﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺟﺎﮔﻴﺮ ﺷﺪ.
ﺣﺎﻻ ﺑﻪ ﺍﺷﺨﺎﺻﻲ ﻛﻪ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﻭ ﻣﻔﺎﻫﻴﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﻙ نمیﻛﻨﻨﺪ ﻳﺎ ﺩﻳﺮ ﻓﻬﻢﺍﻧﺪ، ﺑﺎ ﻛﻨﺎﻳﻪ میﮔﻮﻳﻨﺪ ﻛﻪ:
ﺩﻭ ﺯﺍﺭﻳﺶ ﻛﺞ ﺍﺳﺖ
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
📚عاقبت آزادی های بی قید و بند!!
به نقل از یکی از روحانیون:
دختری حدود 20 ساله در دانشگاه برای مشاوره به من مراجعه کرده بود و می گفت: “من عاشق شده ام!”
گفتم: عاشق چه کسی؟
گفت: عاشق شوهر خاله ام شده ام! و این صرفا یک عشق ظاهری و قلبی نیست بلکه قضیه ازدواج در میان است!
به خانمش که خاله من است گفته می خواهد زن دیگری بگیرد.
گفتم: چند سالش است لابد خیلی خوش تیپه !؟
گفت: شاید برای دیگران نباشه چون حدود 60 سال دارد ولی برای من هست!
گفتم: حتما خیلی پولداراست؟”
گفت: نه راننده مردم است !
بعد بانگاهی طلبکارانه من گفت: “حاج آٍٍقا! حالا هم پیش شما نیامده ام به من بگویید اسغفرالله و از این حرفها،
بلکه آمده ام که به من بگویید مادرم را چکار کنم ؟
مادری که شنیده شوهر خواهرش می خواهد دوباره زن بگیرد سکته ناقص را زده است اگر بفهمد زن دوم این آقا، دختر خودش است حتما می میرد..!
گفتم: قبول داری خیلی عجیب است دختری بیست و یکی دو ساله با مردی حدود 60 ساله ازدواج کند؟
گفت: راستش را بخواهید نمی دانم چی شد ولی ما همیشه مسافرت می رفتیم خیلی با شوهر خاله ام راحت بودم مثل پدرم بود والیبال بازی می کردم
توپ بر سر و کله من می زد و درد دل های خصوصی، پیامهای قشنگ و عاشقانه،حتی پدر و مادرم می دانند که من با شوهرخاله ام راحتم اما خبر از عشق ما ندارند.
خلاصه بعد از مدت طولانی دختر گلم، دختر گلم هایش، تبدیل به همسر گلم شد...
حضرت علی علیه السلام درباره سخن گفتن با زن نامحرم فرمود:
ای بندگان خدا! بدانید که گفتگو و اختلاط مردان با زنان نامحرم سبب نزول بلا و بدبختی خواهد شد و دلها را منحرف می سازد
و پیوسته به زنان چشم دوختن؛ نور چشم دل را خاموش می گرداند
به دستورات دینمان اسلام،اعتماد کنیم.
📌بحارالانوار ج 74 ص 291
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
📚تخته سنگ
در زمانهای گذشته، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند، خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بیتفاوت از کنار تخته سنگ میگذشتند؛ بسیاری هم غر میزدند که این چه شهری است که نظم ندارد؛ حاکم این شهر عجب مرد بیعرضهای است و… با وجود این هیچکس تخته سنگ را از وسط بر نمیداشت. نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد. ناگهان کیسهای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود. کیسه را باز کرد و داخل آن سکههای طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در آن یادداشت نوشته بود: هر سد و مانعی میتواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh