May 11
حکایت بهلول و سوداگرا
روزی سوداگری بغدادی از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد. باز روزی به بهلول بر خورد. این دفعه گفت بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول این دفعه گفت پیاز بخر و هندوانه.
سوداگر این دفعه رفت و سرمایه خود را تمام پیاز خرید و هندوانه انبار نمود و پس از مدت کمی تمام پیاز و هندوانه های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوان نمود. فوری به سراغ بهلول رفت و به او گفت در اول که از تو مشورت نموده، گفتی آهن بخر و پنبه، نفعی برده. ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود کردی؟
تمام سرمایه من از بین رفت. بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول که مرا صدا زدی گفتی آقای شیخ بهلول و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی من هم از روی عقل به تو دستور دادم . ولی دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی، من هم از روی دیوانگی به تو دستور دادم!!
https://eitaa.com/dastanbastan
#حکایت
دو کلمه حرف حساب
عارفی معروف به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت.
مردی که آنجا بود عابد را شناخت، به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟
گفت: نه.
مردگفت: فلان عابدبود.
نانوا گفت: من از مریدان اویم، دوید دنبالش و گفت می خواهم شاگرد شما باشم، عابد قبول نکرد.
نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم، عابد قبول کرد.
وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت: سرورم دوزخ یعنی چه؟ عابد پاسخ داد : "دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بندۀ خدا ندادی ولی برای رضایت دل بندۀ خدا یک آبادی را نان دادی."
#حکایت
https://eitaa.com/dastanbastan
بازی عجیب ناصر الدین شاه (چراغ بازی)
تاج السلطنه دختر ناصر الدین شاه در خاطراتش این چنین مینویسد: «این بازی عبارت بود از: خاموش کردنِ چراغ. در تاریکی، حکمِ قطعی در آزادی داشته؛ کتک بزنند، گاز بگیرند، کور کنند، سر بشکنند، دست بشکنند، مختار بودند. تمامِ این افراد در اول شروع به بازی، در میان تالار مینشستند؛ مشغول صحبت بودند. پدرم در روی صندلی، پهلوی دکمه چراغ مینشست. همینطور که اینها مشغول صحبت بودند، چراغ را خاموش میکرد. یکمرتبه هرجومرج غریبی ظاهر، صداهای فریاد استغاثه و فحش و ناسزا بلند، فغان بر پا؛ هر کسی مشغول کاری. اگر با اخلاق بود، فوراً به گوشهای خزیده، خود را در زیر نیمکت یا میز یا صندلی مخفی کرده، جانی به سلامت به در میبُرد. اگر وحشی بود، کتک میزد و کتک میخورد، و البته میدانید: در همه جا اکثریت با اشخاص شریر است. پس در همین بینها که صدای هیاهو شیون میکرد، و تاریکیِ مطلق بر عظمتِ آنها میافزود ، مثل یکی از زاویههای جهنم که انسان منتظر هزاران خطر است: ناگاه چراغ روشن و هرکس بههرحالتی بود دیده میشد.»
#تاریخ
https://eitaa.com/dastanbastan
واعظی بر منبر سخن می گفت.کسی از مجلسیان سخت گریه می کرد.واعظ گفت:ای مجلسیان درستی از این مرد بیاموزید که این همه گریه به سوز می کند مرد برخاست،گفت:مولانا بزی سرخ داشتم،ریشش مانند ریش تو بود که سقط شد.هر گاه تو ریش می جنبانی مر از آن بز یاد می آید و گریه بر من غالب می شود.
#حکایت #عبید_زاکانی
https://eitaa.com/dastanbastan
داستانی جالب از آقا محمد خان قاجار (حیله به جگرکی)
زمانی که آقا محمد خان تقریبا هیچ پولی نداشت. حیله ای به کار برد به پیش جگرکی رفت و یک نان سنگک خرید. و به جگرکی گفت: که مقداری جگر لای نان او بگذارد. و همین که جگرکی این کار کرد ونان کمی چرب شد آقا محمد خان بهانه آورد که جگر خوب نیست. و آن را پس داد بدین گونه نان خود را چرب کرد با جلو دارانش خورد.
https://eitaa.com/dastanbastan
#تاریخ
داستانی جالب از ملک شعرای بهار(حاضرجوابی)
میگویند روزی ملک الشعرای بهار شاعر معروف در مجلسی نشسته بود و حضار برای آزمایش طبع وی چهار کلمه را انتخاب کردند تا وی آنها را در یک رباعی بیاورد.
کلمات انتخاب شده عبارت بودند از: خروس، انگور، درفش و سنگ
ملک الشعرای بهار گفت:
برخاسـت خروس صبح برخیز ای دوست
خون دل انگور فکن در رگ و پوست
عشق من و تو صحبت مشت است و درفش
جور دل تو صحبت سنگ است و سبوست
جوانی خام که در مجلس حاضر بود گفت: این کلمات با تبانی قبلی انتخاب شده اند. اگر راست میگوئید، من چهار کلمه انتخاب میکنم و شما آنها را در یک رباعی بیاورید.
سپس این چهار کلمه را انتخاب نمود: آئینه، اره، کفش و غوره.
آوردن این کلمات دور از ذهن در یک رباعی کار ساده ای نبود، ولی ملک الشعرا شعر را اینگونه گفت:
چون آینه نور خیز گشتی احسنت
چون ارّه به خلق تیز گشتی احسنت
در کفش ادیبان جهان کردی پای
غوره نشده موَیز گشتی احسنت.
https://eitaa.com/dastanbastan
#ملک_شعرای_بهار
عهدنامه ی گلستان (تصرف ایران به وسیله روسیه در زمان قاجار)
پیمانی است که در تاریخ دوشنبه ۲ آبان ۱۱۹۲ خورشیدی برابر با ۲۸ شوال ۱۲۲۸ ه.ق و ۲۴ اکتبر ۱۸۱۳ میلادی در پی جنگهای ایران و روسیه در دوره قاجار بین این دو کشور در روستای گلستان امضا شد. به دنبال این قرارداد، حاکمیت بر بخشهایی از شمال ایران شامل قفقاز، ارمنستان، ایالتهای شرقی و تمام شهرها و شهرکها و روستاهای مناطق غربی گرجستان در ساحل دریای سیاه و محال گروزیه (کورنه) شامل چچن و اینگوش امروزی از ایران سلب شده و به امپراتوری روسیه واگذار شد. طی این قرارداد در مجموع ۱۴ ولایت قفقازی ایران (ایالتها و ولایتهای چهارده گانهٔ مزبور عبارت بودند از: ایالت گنجه و قرهباغ، ولایتهای شکی، شیروان، قبه، دربند، بادکوبه، داغستان و گرجستان، محال شورهگل، آچوقباشی، گروزیه، منگریل و آبخاز به همراه بخشی از خانات تالش و سواحل ارزشمند دریای کاسپین از دست ایران خارج شد و حاکمیت بی چون و چرای ایران بر دریای کاسپین، را خدشه دار کرد
امضا کننده گان:نیکولای رتیشچف وابوالحسن شیرازی
#تاریخ
https://eitaa.com/dastanbastan
بدترین نوع نبرد (خندق)
این نوع نبرد یعنی خندق به گونه ای بود که سربازان چاله ای با پهنای زیاد حفر می کردند. تا مانعی برای تیر های دشمن باشد. خندق اینگونه بود که وقتی دو طرف نبرد خندق خود را حفر می کردند و سرباز های خودی و دشمن به درون آن می رفتند. منطقه ای بین این دو خندق وجود داشت و آنها آنقدر تیر رد و بدل می کردند تا بالاخره یکی از دو گروه کم بیاورد که ممکن بود هفته ها یا حتی بیشتر طول بکشد.
وقتی سربازان به مدت زیادی در این خندق ها می ماندند به خاطر اینکه همه جا جنازه ریخته بود و آلودگی زیاد شده بود به انواع بیماری ها از جمله ایدز مبتلا می شدند و تازه این تنها مشکل خندق نیست بلکه بخاطر تنگ بود خندق شوک ناشی از خمپاره بسیار زیان آور و زجر آور بود
به جز روش اول نبرد که توضیح داده شد روش دیگری وجود داشت که تلفات بسیار سنگینی به همراه می آورد سربازان با قرار دادن سرنیزه هایشان روی سلاح خود از خندق بالا رفته و به سمت نیروهای دشمن حمله ور می شدند که واضح است که علاوه بر تلفات چند برابر نسبت به حریف خود احتمال پیروزی نیز بسیار کم بود. اما کاری که امپراطوری آلمان می کرد این بود که شبانه به همراه نیرو های زبده، توپخانه را نیز به میدان جنگ می آوردند و به نقطه ضعف خط دفاعی دشمن هجوم می آوردند و وقتی وارد خندق می شدند تمام سربازان را از پشت قتل عام می کردند
#تاریخ
https://eitaa.com/dastanbastan
مردی نزد ایاس بن معاویه آمد و گفت:اگر خرما خورم مشکلی دارد؟ گفت:نه. گفت:در صورتیکه سیاهدانه با نان خورم گناهی کرده ام؟ گفت:نه. گفت:اگر کمی آب بر سر آن نوشم؟ گفت:منعی ندارد. گفت:شراب خرما هم ترکیب همین چیزها باشد بعد از چه رو حرامست؟ ایاس گفت:اگر بر تو کمی خاک افشانند دردت آید؟ گفت:نه. گفت:اگر بر تن تو آب پاشند، اندامیت بشکند؟ گفت:نه. گفت: اگر از آب و خاک خمیری کنند و در آفتاب نهند که خشک شود و بر سرت بکوبند خوب است؟ گفت: آن مرا می کشد. ایاس گفت:آن هم چون این باشد.
#عبید_زاکانی https://eitaa.com/dastanbastan
#حکایت
نبرد ترموپیل (پیروزی ایران باستان بر یونان)
پیش زمینه ی نبرد این بود که شاه قبل از خشایار شاه یعنی داریوش اول زمانی که دید شهرها و ایالتهای آتن و ارتریا برای شورش ناموفق ایونیان بر ضد امپراتوری هخامنشی، بین سالهای ۴۹۹ تا ۴۹۴ قبل از میلاد مسیح مقدمهچینی کردند. برای آنها سفیرانی را فرستاد تا به عنوان هدیه برای هخامنشیان آب و خاک دهند(توضیح آنکه فرستادن خاک و آب در زمان هخامنشیان به معنای تسلیم شدن یا مطیع شدن یک حکومت در برابر امپراتوری هخامنشی بود) اما یونانیان سفیران را کشته اند که بعد از این واقعه داریوش نیروی نظامی خود را به فرماندهی داتیس و آرتافرنس برای فتح ناکسوس فرستاد و بعد از آن در بندر ماراتون سپاه هخامنشیان شکست سختی خورد.
آغاز جنگ ترموپیل: جانشین داریوش که خشایار بود دوباره سفیرانی را راهی یونان کرد پس از آن بین شهر های یونان اتحاد خوبی برقرار شد اما در نهایت با شکست یونانیان آتن به دست ایرانیان افتاد. (قبل از تسخیر آتن آن شهر تخلیه شده بود)
#تاریخ #ترموپیل #ایران_باستان
https://eitaa.com/dastanbastan