eitaa logo
داستان زیبا
171 دنبال‌کننده
169 عکس
225 ویدیو
53 فایل
داستان زیبا داستان های معصومین داستان های کوتاه داستان های مستند و علما وشهدا و .. کانال دیگر ما:قرآن وسنت، @ghoranvasonat کانال روانشناسی @ravan110
مشاهده در ایتا
دانلود
نماز هدیه به ام البنین سلام الله علیها 🎁🎊 🎙 یکی از علماء فرمودند: من می‌خواستم به عراق و نجف اشرف بروم، پدرم حاضر نمی ‌شد، پول هم نمی‌ داد، کتاب‌های خود را فروختم تا خرج سفر کنم، ولی پدرم حاضر نمی ‌شد. خانم برادرم گفت: احمد! دورکعت نماز برای امّ البنین بخوان و نذر کن که اگر حاجتم برآورده شد، پنج ریال برای حضرت عبّاس ‌علیه السلام به عنوان صدقه می‌دهم. من دو رکعت نماز را خواندم، نماز تمام شد دیدم پدرم آمد گفت: احمد می‌خواهی بروی برو. و من مکرّر این کار را کرده‌ام و دیدم مجرب و مؤثر است. [1]. روزنه ‌هایی از عالم غیب ؛ آیت الله محسن خرازی؛ ص 113 🌹
داستانی در مورد دقت حسابرسی در قیامت 🔸حدود پنجاه سال قبل، ریاست و زعامت حوزه علمیه نجف که حدود چهارده هزار طلبه داشت بعد از آسید ابوالحسن مدیسه‌ای، به عهده آشیخ محمد علی کاظمینی بود. من آن زمان را خوب خاطرم هست. در درس ایشان که نبودم چون بچه بودم اما می‌دیدم بزرگان به درس ایشان می¬رفتند و چقدر جمعیت زیاد بود. خیلی فوق العاده بود. این بزرگوار قبول نکرد جایی نماز جماعت بخواند. با وجود اینکه اعلم و افضل از همه علما بود رساله هم ننوشت. ایشان مریض می‌شوند، در مریضی شان می‌گویند: این مرض، مرض فوت من است. عرض می‌کنند آقا تازه زمان خدمت کردن شما به حوزه و شیعه است. ایشان می‌گویند: من رویای صادقه¬ای دیدم و می‌دانم که باید بروم. از ایشان می‌پرسند مگر چه خوابی دیدید؟ تعریف می‌کنند: من در خواب دیدم که مریض شدم و دیدم که من را به بیمارستان بغداد بردند و در آنجا حضرت عزرائیلعلیه السلام تشریف آوردند و من را قبض روح کردند و آیت الله شاهرودی هم نماز من را خواند و من را دفن کردند و نکیر و منکر آمدند سوالاتشان را پرسیدند و رفتند. بنا شد ما را برای حساب و کتاب ببرند. برای حساب و کتاب که رفتیم دیدیم عجب معرکه‌ای است! خیلی وضع خراب است. گفتیم: چه خبر است؟ گفتند: شما هم باید حساب و کتاب پس بدهی. گفتیم باشد. یکی از ناراحتی‌های آنجا این بود که جا تنگ بود. از کثرت تنگی به هم فشرده بودیم و عرقها تا نرمه گوش بالا آمده بود. روایت هم دارد. خوف و وحشت عظیمی‌بر مردم غالب شده بود. بعد دیدیم منبری گذاشته شد و پیغمبر صلی الله علیه و آله بر بالای منبر نشستند و بنا شد امیرالمؤمنینعلیه السلام از طرف حضرت از امت حساب‌رسی‌ کند. نبی اکرم 9 کلیدهای بهشت و جهنم را که جبرئیل به ایشان داده بود، به امیرالمؤمنین علیه السلام دادند. حضرت شروع به حسابرسی کردند. من کمی‌دور بودم، خودم را به زحمت به ایشان رساندم. پهلوی منبر، خدمت ایشان بودم. دیدم حساب های یک نفر را دارند می‌کنند و به او می‌گویند تو فلان موقعی که غذا خوردی ته کاسه اضافه آمد چرا ریختی؟ خرماهایی که خوردی، هسته هایش را چرا ریختی؟ چرا جمع نکردی؟ دیدم اگر حسابرسی به این دقت باشد وضعمان خراب است. خیلی ناراحت شدم اگر این طوری‌ها باشد نجات ما بعید است. 🔹ایشان می‌گوید: من وقتی این حالت را دیدم بند از بندم جدا شد و گفتم: وای بر من اگر حضرت اینطور بخواهند از من سوال بکنند، اوضاع من چه می‌شود؟ رفتم و دامن حضرت را گرفتم، حضرت نگاه کردند، عرض کردم یا امیرالمؤمنین! من چند سالی است در جوار شما هستم، و حوزه های علمیه را به پا داشتم، تدریس کردم، نگهبانی کردم؛ دست من و دامن شما، اگر این رقم بخواهید حساب بکشید، که کلاه من پس معرکه است! حضرت یک تبسمی‌کردند و فرمودند: حساب تو را خودم درست می‌کنم ناراحت نباش! وقتی این را فرمودند مثل اینکه دیگر خیلی راحت شدم و یک دفعه از خواب بیدار شدم. خلاصه برادر من! ارتباطت با حضرت علی علیه السلام بیشتر باشد. یک مقدار حواست را بیشتر جمع کن. نه اینکه فقط علی علی بگویی. هزار مرتبه علی علی بگو لکن عملت را هم طبق رفتار علی قرار بده. شیعه واقعی باش. نه شیعه اسمی. خدا انشاءالله حفظت کند. ┄┅═✧❁••❁✧═┅┄ 🔻کانال رسمی آیت الله ناصری 👉 @naseri_ir
. ⭕️ ستارخان در خاطراتش میگه : من هیچوقت گریه نکردم چون اگر گریه می کردم آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست می خورد ایران شکست می خورد ... اما یک بار گریستم و آن زمانی بود که ۹ ماه بدون آب و غذا در محاصره بودیم ، از قرارگاه آمدم بیرون، مادری را دیدم با کودکی در بغل ، کودک از ‏فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و بدلیل ضعف شدید بوته را با خاک ریشه خورد . با خودم گفتم الان مادر کودک مرا ناسزا میدهد و میگوید لعنت به ستارخان ... اما مادر ، فرزند را در آغوش گرفت و گفت : "اشکالی نداره فرزندم ، خاک می خوریم ، اما خاک نمی دهیم ." آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝 خاطـره بسـیار جالــب و عجیب آیــت‌الله نظری منفرد از لحظـه مــرگ خطیب توانا حجةالإسلام فلسفی (ره) 🔰 @Sajedi_ir
پیرمرد ۹۳ ساله ایتالیایی وقتی برای مشکلات تنفسی یک روز در بیمارستان بستری شد وقتی مرخص کردن برای صورتحساب ۵۰۰یورو ازش خواستند او زد زیر گریه مسول اونجا ناراحت شد گفت برای نداشتن پول گریه نکن اینجا خیریه ای است میگیم کمک کنند. پیرمرد گفت : برای هزینه گریه نمی کنم کل بیمارستان هم می توانم بخرم اما گریه من بخاطر یک تحول درونی است که خیلی دیر شده ! گفتند چه تحولی : پیرمرد گفت یک عمر رایگان نفس کشیدم اما برای یک روز باید بخاطر دستگاه تنفسی ۵۰۰ یورو بدهم آنوقت خداوند بزرگ رایگان این خدمت به من کرد و هیچ وقت هزینه اش ندادم که کمترین آن شکر و عبادت به درگاهش بود وغفلت کردم وحالا در ۹۳ سالگی فهمیدم چه نعمت های خدا بهم داده و شکر گزار نبودم بخاطر این گریه ام گرفت چرا متوجه نشدم و چقدر بدهکارم 😔 گاهی خیلی دیر می شود 🔅🔅🔅🔅🔅🔅 ✴️از زبان سعدی شیرازی علیه الرحمه ✍«منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت، هر نفسی که فرو می‌رود ممدّ حیات است و چون بر می‌آید مفرّح ذات پس در هر نفسی دو نعمت موجود. و بر هر نعمت شکری واجب». از دست وزبان که برآید کز عهده شکرش بدر آید اعملوا آل داوود شکرا وقلیل من عبادی الشکور. ☕️
🎤👈 آیت الله ناصری رحمة الله علیه 🔶 یکی از دوستان در نجف نقل می‌کرد که من تمام شبهای چهارشنبه به مسجد سهله مشرّف می شدم و حاجتی داشتم؛ اما اشتباهی هم کرده بودم. 🔶 شبی امام زمان علیه السلام را در خواب دیدم. حضرت به من فرمودند چرا این کار را کردی؟ 🔶 من جواب حضرت را ندادم و عرض کردم: یابن رسول الله من چقدر به مسجد سهله آمدم و تقاضا کردم تا گرفتاری‌ام رفع شود و نشد! 🔶 دوباره حضرت فرمودند: چرا فلان کار را کردی؟ دوباره گفتم: یابن رسول الله من چقدر به مسجد سهله محضر شما آمدم اما حاجتم را نگرفتم! 🔶حضرت فرمودند: من تا به حال تو را آنجا ندیده‌ام؛ یعنی آن کار ناپسند مانع اثر حضور آن فرد در مسجد سهله و شنیده شدن حاجتش شده بود. 📚 داستان هایی ناصری، ص ۲٠ 🆔👉@tavasolitabrizi
. ♻️ ...هر چقدر که می‌خواهید سکوهای دشمن را آزاد کنید! 🔰علامه مجلسی (رحمة الله علیه) در کتاب بحارالأنوار این روایت را به نقل از امام حسین (علیه اسلام) نقل می‌کند: «روايت شده است كه مردى خدمت امام حسين (عليه السلام) رسيد و گفت: من شخصى گناهكار هستم كه نمی‌توانم خود را از معصيت نگهدارم (صبر بر معصیت ندارم) و گناه می‌کنم. مرا پند و اندرزى بده. امام حسین (علیه السلام) فرمودند که پنج كار را انجام بده و بعد هر چه می‌خواهی گناه کن: 🔻اول، روزی خداوند را نخور، هر چه می‌خواهی گناه کن! 🔻دوم، از ولايت خداوند خارج شو، هر چه می‌خواهی گناه کن! 🔻سوم، جايى را پيدا كن كه خداوند تو را نبيند، هر چه می‌خواهی گناه کن! 🔻چهارم، وقتى ملك الموت براى قبض روح تو آمد، جلوی او را بگیر و او را از خودت دور کن، هر چه می‌خواهی گناه کن! 🔻پنجم، وقتى مالک (خداوند) تو را داخل جهنم كرد، داخل نشو، هر چه می‌خواهی گناه کن! (بحار الأنوار، ج ۷۵، ص 126) حال با الگوگیری از این روایت، به اعضای شورایعالی فضای مجازی که طرفدار آزاد گذاشتن بدون قید و شرط فعالیت سکوهای خارجی متعلق به دشمنان این ملت هستند، می‌گوییم که این چند کار را اگر توانستید انجام دهید، هر چقدر دلتان می‌خواهد سکوهای خارجی را آزاد کنید: 1⃣ جلوی انتشار محتوای غیراخلاقی و بزهکاری‌ آنها را بگیرید، آنگاه هر چقدر که می‌خواهید آزادشان بگذارید! 2⃣ جلوی انتشار محتوای ضاله و ضد دینی (توهین، شبهه پراکنی و هجمه به مقدسات) را بگیرید، آنگاه هر چقدر که می‌خواهید آزادشان بگذارید! 3⃣ جلوی تضییع حقوق کاربران (کلاهبرداری، نقض حریم خصوصی و ...) را بگیرید، آنگاه هر چقدر که می‌خواهید آزادشان بگذارید! 4⃣ جلوی خروج اطلاعات و داده‌های کلان از کشور را بگیرید، آنگاه هر چقدر که می خواهید آزادشان بگذارید! 5⃣ سکوهای خارجی را ملزم به رعایت قوانین کشور کنید و مصوبات شورای عالی فضای مجازی در مورد ساماندهی پیامرسان‌ها و شبکه‌‌های اجتماعی را اجرا کنید، آنگاه هر چقدر که می خواهید آزادشان بگذارید! 6⃣ فضای مجازی پاک، ایمن و استاندارد برای خانواده‌ها مهیا کنید و مردم و جوانان را از قتلگاه مجازی‌ای که اکنون وجود دارد، نجات دهید، آنگاه هر چقدر که می خواهید آزادشان بگذارید! 7⃣ تضمین دهید که سکوهای آمریکایی _ صهیونیستی، آتش بیار فتنه و آشوب‌ها نمی‌شوند، آنگاه هر چقدر که می خواهید آزادشان بگذارید! 8⃣ تضمین دهید که استقلال و حاکمیت ما نقض نمی‌شود و تن به استعمار و استثمار مجازی نمی‌دهیم، آنگاه هر چقدر می‌خواهید آزادشان بگذارید! 9⃣ تضمین دهید که اقتصاد دیجیتال و به طور کلی فناوری اطلاعات و ارتباطات ما وابسته به دشمن نمی‌شود، در تراز قدرت‌های جهانی این عرصه قرار می‌گیریم و سهم خود را از مدیریت و حکمرانی این عرصه در دنیا به دست می آوریم، آنگاه هر چقدر که می خواهید آزادشان بگذارید! 👈 کانال حمید رسایی: eitaa.com/rasaee
• مادر شهید بهشتی می‌گفتند: من در طول مدت بارداریِ سید محمد، نُه مرتبه قرآن را ختم کردم. برای شیر دادن به سید محمد، وضو می‌گرفتم، رو به قبله می‌نشستم و هنگام شیر دادن قرآن می‌خواندم؛ اگر تلاوتم قطع می‌شد شیر نمی‌خورد. |شهیدسیدمحمدبهشتی| ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐  ر.کانال کمیل
◾️انا لله و انا الیه راجعون ♦️ اسوه صبر و مقاومت مادر شهید حاج کاظم رستگار فرمانده دلاور لشکر 10 سیدالشهدا به رحمت الهی پیوست 🔆مادر سردار شهید «حاج کاظم نجفی رستگار» در روایتی از فرزندش می‌گوید: «در محافل هفتگی جلسات قرآن شرکت می‌کردم اما از آنجایی که قادر به خواندن قرآن نبودم فقط سوره حمد را قرائت می‌کردم. شبی پسرم را در خواب دیدم، از من پرسید چرا حالت خوب نیست. گفتم در جلسات قرآن که شرکت می‌کنم نمی‌توانم قرآن بخوانم. گفت نگران نباش شما هم می‌توانی قرآن بخوانی. برای نماز صبح که بیدار شدم و قرآن را باز کردم متوجه شدم می‌توانم قرآن بخوانم.» 🕊هدیه به ارواح پاک ومطهر شهدا امام شهدا واین عزیز مادرمان الفاتحه مع الصلوات 🇮🇷کانال‌های 🇵🇸 🌍 @ebratha_ir ایتا 🌍 @ebratha.org سروش
🔴 عارف ۱۶ ساله اومد گفت: میشه ساعت ۴ صبح بیدارم کنی تا داروهام رو بخورم؟ ساعت ۴ صبح بیدارش کردم، تشکر کرد و بلند شد از سنگر رفت بیرون. بیست الی بیست‌و‌پنج دقیقه گذشت، اما نیومد! نگرانش شدم، رفتم دنبالش و دیدم یه قبر کنده و نمازشب می‌خونه و زار زار گریه می‌کنه! بهش گفتم: مرد حسابی تو که منو نصف‌جون کردی، می‌خواستی نمازشب بخونی چرا به دروغ گفتی مریضم و می‌خوام داروهام رو بخورم؟! برگشت و گفت: خدا شاهده من مریضم، چشمای من مریضه، دلم مریضه، من ۱۶ سالمه، چشام مریضه، چون توی این ۱۶ سال امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) رو ندیده؛ دلم مریضه بعد از ۱۶ سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار کنم؛ گوشام مریضه، هنوز نتونستم یه صدای الهی بشنوم! ﺷﻬﯿﺪ🕊🌹 🌷@shahedan_aref
6.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 | علمی بالاتر از کیمیا از مرحوم شیخ نخودکی اصفهانی ✔️کانال رسمی دکتر رفیعی ☑️ @drrafiei_ir
. 🚨تاجر ثروتمندی بود که چهار همسر داشت همسر چهارم را بیشتر از همه دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران قیمت پذیرایی می‌کرد. بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او میداد همسر سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار می کرد. نزد دوستانش او را برای جلوه‌گری می‌برد، گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مرد دیگری برود و تنهایش بگذارد. واقعیت این بود که او همسر دومش را هم بسیار دوست داشت. او بسیار مهربان بود و دائماً نگران و مراقب مرد بود. مرد در هر مشکلی به او پناه می‌برد و او نیز به تاجر کمک می‌کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید. اما همسر اول مرد زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود، اما اصلاً مورد توجه مرد نبود. با وجود این که از صمیم قلب عاشق شوهرش بود، اما مردِ تاجر، به ندرت وجود او را در خانه‌ای که تمام کارهایش با او بود، حس می‌کرد و تقریباً هیچ توجهی به او نداشت. روزی مرد احساس کرد به شدت بیمار است و به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت: من اکنون چهار همسر دارم، اما اگر بمیرم دیگر کسی را نخواهم داشت، چه تنها و بیچاره خواهم شد. بنابراین تصمیم گرفت با همسرانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند. 📍اول از همه سراغ همسر چهارمش رفت و گفت: من تو را از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده‌ام و انواع راحتی‌ها را برایت فراهم آورده‌ام، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می‌شوی تا تنها نمانم؟ زن به سرعت گفت: “هرگز” ؛ همین یک کلمه و مرد را رها کرد. 📍مرد با قلبی که به شدت شکسته بود، به سراغ همسر سومش رفت و گفت: من در زندگی تو را بسیار دوست داشتم، آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟ زن گفت: البته که نه! زندگی در این جا بسیار خوب است. تازه من بعد از تو می‌خواهم دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم. قلب مرد از این حرف یخ کرد. 📍مرد تاجر به همسر دوم رو آورد و گفت: تو همیشه به من کمک کرده‌ای، این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم، شاید از همیشه بیشتر، میتوانی در مرگ همراه من باشی؟ زن گفت: این بار با دفعات دیگر فرق دارد. من نهایتاً می‌توانم تا گورستان همراه تو بیایم، اما در مرگ… متأسفم! گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد. 📍در همین حین صدایی او را به خود آورد: من با تو می‌مانم، هر جا که بروی. تاجر نگاهی کرد، همسر اولش بود که پوست و استخوان شده بود. غم سراسر وجودش را تیره و تار کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود. تاجر سرش را به زیر انداخت و به آرامی گفت: باید آن روزهایی که می توانستم به تو توجه می‌کردم و مراقبت می بودم، که هزار افسوس این کار نکردم. 🚨 در حقیقت همه ما چهار همسر داریم! ١. همسر چهارم، بدن ماست. مهم نیست چه قدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنی. وقت مرگ، اول از همه او، تو را ترک می کند. ٢. همسر سوم، دارایی ماست. هر چقدر هم برایت عزیز باشد، وقتی بمیری به دست دیگران خواهد افتاد. ٣. همسر دوم، خانواده و دوستان ما هستند. هر چقدر صمیمی و عزیز باشند، وقت مردن، نهایتاً تا سر مزارت کنارت خواهند ماند. ۴. همسر اول، روح ماست. غالباً به آن بی‌توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست می‌کنیم. او ضامن توانمندی‌های ماست، اما ما ضعیف و تنها رهایش کرده‌ایم تا روزی که قرار است همراه باشد، اما آن روز دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است.😔 باکمک به رشد روحی خود بها بده ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ | عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/3341746296Ce975069624