eitaa logo
داستان زیبا
169 دنبال‌کننده
173 عکس
227 ویدیو
53 فایل
داستان زیبا داستان های معصومین داستان های کوتاه داستان های مستند و علما وشهدا و .. کانال دیگر ما:قرآن وسنت، @ghoranvasonat کانال روانشناسی @ravan110
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از قرآن وسنت
5.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴استاد فاطمی نیا :در همه عمرم تا کنون دعایی به لطافت این دعا ندیده ام. 🌹متن دعا : اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلَى الصِّدّيقَةِ فاطِمَةَ الزَّكِيَّةِ حَبيبَةِ حَبيبِكَ وَ نَبِيِّكَ ، وَ اُمِّ اَحِبّائِكَ وَ اَصْفِيائِكَ ، الَّتِي انْتَجَبْتَها وَ فَضَّلْتَها وَ اخْتَرْتَها عَلى نِساءِ الْعالَمينَ ، اَللّـهُمَّ كُنِ الطّالِبَ لَها مِمَّنْ ظَلَمَها وَ اسْتَخَفَّ بِحَقِّها ، وَ كُنِ الثّائِرَ اَللّـهُمَّ بِدَمِ اَوْلادِها ، اَللّـهُمَّ وَ كَما جَعَلْتَها اُمَّ اَئِمَّةِ الْهُدى ، وَ حَليلَةَ صاحِبِ اللِّواءِ ، وَ الْكَريمَةَ عِنْدَ الْمَلاَءِ الاَْعْلى ، فَصَلِّ عَلَيْها وَ عَلى اُمِّها صَلاةً تُكْرِمُ بِها وَ جْهَ أبيها مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ، وَ تُقِرُّ بِها اَعْيُنَ ذُرِّيَّتِها ، وَ اَبْلِغْهُمْ عَنّي في هذِهِ السّاعَةِ اَفْضَلَ التَّحِيَّةِ وَ السَّلامِ ر.کانال عبرت های عاشورا
هدایت شده از قرآن وسنت
IMG_20211228_174156_784.pdf
2.36M
🌺 بسیار عالی🌺 ۲۵ ویژگی شاخص حاج قاسم سلیمانی
هدایت شده از قرآن وسنت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 شهیدی که به خاطر نماز شب، بین راه از اتوبوس پیاده میشد و سوار اتوبوس بعدی میشد.🌺
هدایت شده از قرآن وسنت
كرامتي از آيت الله سيد مرتضی کشمیری اعلي الله مقامه الشريف خدا ايشان را رحمت کند. حدود صد سال قبل، می زیست. استاد مرحوم شیخ حسنعلی اصفهانی بوده است. ایشان مستجاب الدعوه بوده و داراي طی الارض بوده است. زندگي نامه و حالاتشان را نوشته اند.( کتاب آیات نور، موسسه فرهنگی دارالهدی، انتشارات خُلُق) فرزند ایشان، مرحوم آيت الله سيد محمد كشميري در نجف، استاد بنده بود. به او(سید محمد) آقای پرهیزگار می‌گفتند. مجتهد مسلم و از اوتاد و نجبا بود و مي گفتند: تشرف اختیاری محضر امام زمان دارد. خیلی فوق العاده بود. از مرحوم آیت الله سید محمد کشمیری نقل شده: شخصي از تجار خراسان ديدن ما آمد و خودش و بچه‌هایش خیلی به ما را احترام کردند، پرسيديم: اين همه احترام براي چيست؟ گفت: چون شما فرزند آسید مرتضی هستيد. گفتم: خوب، فرزند آسید مرتضی باشم. گيرم پدر تو بود فاضل از فضل پدر تو را چه حاصل؟ گفت: من هر چه دارم از پدر شما دارم. گفتم: چطور؟ گفت:ايشان از کشمیر(اقای سید مرتضی کشمیری)به مشهد آمده بودند تا بعد از آن به عراق بروند، بنده ارادت خاص به ایشان داشتم لذا میهمانشان کردم، به ايشان عرض كردم: مدتی است ازدواج کردیم و اولاد‌دار نشدیم،اطباء هم گفته اند: اولاد دار نمی‌شوید. مرحوم آسيد مرتضي فرمودند: خدای من قدرتمند است و اگر بخواهد عنایت کند، عنایت می‌کند. بعد پنج تا نامه نوشتند و گفتند: چسب بیاورید تا در این نامه‌ها را بچسبانم، نامه شماره یک، شماره دو، شماره سه، شماره چهار و شماره پنج. بعد همه را به من دادند. گفتند: منتظر باش در همسر شما آثار حمل پیدا می‌شود، موقعی که بچه بدنیا آمد نامه اول را باز کن و هر چه نوشته بود عمل کن؛ بچه دوم كه به دنیا آمد، نامه دوم را باز کن. حق نداری قبلاً باز کنی، تا بچه پنجم به همين سبك عمل كن. گفتم: چشم آقا. بعد از مدتی خانواده ما بچه¬دار شد. وقتی بچه به دنيا آمد نامه اولی را باز کردم دیدم نوشته است فرزند اولت پسر است، اسمش را محمد بگذار. دومی‌متولد شد نامه را باز کردیم. نوشته بود فرزند دوم شما پسر است اسمش را علی بگذار. تا بچه پنجم همه را خبر داده بود. اینها هیچ بُعدي ندارد. ما می‌خواهیم راجع به امام زمان یا اهل بيت عليهم السلام یک مطلبی را بگوئیم، بعضي باورنمي كنند.آقا! ┄┅═✧❁••❁✧═┅┄ 🔻ر.کانال رسمی آیت الله ناصری
هدایت شده از قرآن وسنت
🏴 داستان عالی🌷حکمت خداوند🌺 ✍ابوبصير که راوی حديث و از اصحاب امام باقر و امام صادق(عليهماالسلام)، است، نابينا شده بود. روزی محضر مبارك مولايش امام محمّد باقر(عليه السلام) وارد شد و اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! آيا شما وارثان و جانشنان پيامبر خدا هستيد؟ حضرت در پاسخ فرمود: بلي. سؤ ال كرد: آيا پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) وارث علوم همه انبياء عظام (عليهم السلام) بوده است؟ حضرت فرمود: بله ، او در تمام علوم و فنون وارث تمامي پيامبران الهي(ع) می باشد. گفت : آيا شما اهل بيت عصمت و طهارت ، نيز در تمام علوم و فنون وارث پيامبر هستيد؟ فرمود: بلي ، ما وارث تمامي علوم و فنون او مي باشيم. سپس افزود: آيا شما توان آن را داريد كه مرده را زنده و مريض را شفا دهيد؟ و آيا از آنچه انسان ها انجام مي دهند و يا در درون خود پنهان دارند، آگاه هستيد؟ امام عليه السلام فرمود: بلي ، وليكن تمامي آنچه را كه ما انجام مي دهيم ، با إذن و اراده خداوند متعال است. پس از آن فرمود: اي ابوبصير! نزديك بيا، چون كنار حضرت قرار گرفت ، دست مبارك خود را بر صورت و چشم او كشيد كه تمام فضاء برايش نوراني شد و همه چيز را به خوبي مشاهده كرد. سپس فرمود: آيا اين حالت را دوست داري كه بينا باشي و در قيامت همانند ديگر افراد گرفتار حساب و بررسي اعمال گردي ؟ و يا آن كه همان حالت نابينائي را دوست داري و اين كه در قيامت بدون دردسر وارد بهشت گردي ؟ ابو بصير عرض كرد: مي خواهم همانند قبل نابينا باشم . پس امام محمّد باقر(عليه السلام) دستي بر چشم هاي ابوبصير كشيد و به حالت اوّل بازگشت. 📚چهل داستان و چهل حديث از امام محمد باقر/ عبدالله صالحی ر.کانال کربلا
از مرحوم آیت ﺍﻟﻠﻪ بهجت سـوال شد آیا امام‌ زمـان عجل‌ الله تعـالی ‌فرجه الشریف صـدای ما را هم می شنوند؟ فرمودند بين دهان تا گوش شما کمتر از يک وجب است قبل از اينکه حرف از دهان به گوش خود شما برسـد ، به گوش حضرت رسيده است. اونزديک است ، و دل ها را می شنـود. با او حرف بزنید و ارتباط برقرار کنید حضـرت حرف هایی را کـه ما به هـم می‌زنیـم، می‌شنوند و میدانند. ایشان عَیْنُ اللَّهِ النَّاظِـرَةُ وَ أُذُنُهُ السَّامِـعَة می‌ باشنـد. جلوتر از ما ، حـرف‌ های ما را می‌شنوند زمان امام هادی علیه السلام شخصی نامه‌ای ازيکی از شهرهای دور نوشت کـه آقا من دور از شمـا هستم . گاهی حاجت دارم، مشکل دارم، به هر حال چه کنم؟ حضـرت در جواب ايشان نوشتند: إِنْ‌ كَانَتْ لَكَ حَاجَةٌ فَحَـرِّكْ شَفَتَيْك ، لبت را بده، حرف بزن بگو، ما از شما دور نيستيم. بحار الانوار ، ج ۵۳ صفحه ۳۰۶
داستان حبه انگور‼️ روزی به مسجدی رفتیم که امام مسجد دوست پدرم بود گفت داستان بنا شدن این مسجد در این شهر قصه عجیبی دارد ، برایتان تعریف کنم: روزی شخص ثروتمندی یک من انگور میخرد و به خدمتکار خود میگوید انگور را به خانه ببر و به همسرم بده و به سر کسب و کاری که داشته میرود ، بعدازظهر که از کارش به خانه برمیگردد به اهل و عیالش میگویدلطفا انگور را بیاور تا دور هم با بچه ها انگوربخوریم. هممسرش باخنده میگوید: من و فرزندانت همه انگور ها را خوردیم ،خیلی هم خوش مزه و شیرین بود... 🍀مرد با تعجب میگوید: تمامش را خوردید...‼️ زن لبخند دیگری میزند و میگوید بله تمامش را... مرد ناراحت شده میگوید: *یک من(سه کیلو)انگور خریدم یه حبه ی اون رو هم برای من نگذاشته اید‼️الان هم داری میخندیجالب است‼️خیلی ناراحت میشود و بعد از اندکی که به فکر فرو میرود...* *ناگهان از جا برخواسته از خانه خارج میشود...* *🍀همسرش که از رفتارش شرمنده شده بوداو را صدا میزند...ولی هیچ جوابی نمی شنود.* *مرد ناراحت ولی متفکر میرود سراغ کسیکه املاک خوبی در آن شهر داشته...* *به او میگوید:یک قطعه زمین میخواهم در یک جای این شهر که مردمش به مسجد نیاز داشته باشند وآنرا نقدا خریداری میکند ، سپس نزد معمار ساختمانی شهر رفته ، و از او جهت ساخت و ساز دعوت بکار میکند...و میگوید:بی زحمت همراه من بیایید...او را با خود بر سر زمینی که خریده بود برده و به معمار میگوید: میخواهم مسجدی برای اهل این محل بنا کنید و همین الان هم جلو چشمانم ساخت و ساز را شروع کنید....* *🍀معمار هم وقتی عجله مرد را می بیند...تمام وسایل و کارگران را آورده و شروع کرد به کار کردن و ساخت و مسجد میکند...،* *مرد ثروتمند وقتی از شروع کار مطمئن میشود به خانه برمیگردد.* *همسرش به او میگوید:* *کجا رفتی مرد...‼️* *چرا بی جواب چرا بی خبر؟؟؟؟* *مرد در جواب همسرش میگوید..:* *هیچ رفته بودم یک حبه انگور از یک من مالی که در این دنیا دارم برای سرای باقی خودم کنار بگذارم، و اگر همین الان هم بمیرم دیگر خیالم راحت است ، که حداقل یک حبه انگور ذخیره دارم.* *🍀همسرش میگوید چطور...مگه چه شده؟اگر بابت انگورها ناراحت شدید حق باشما بوده ما کم لطفی کردیم معذرت میخواهم....* *مرد با ناراحتی میگوید:* *شما حتی با یک دانه از یک من انگور هم بیاد من نبودید و فراموشم کردید البته این خاصیت این دنیاست و تقصیر شما نیست...جالب اینست که این اتفاق در صورتی افتاده که من هنوز بین شما زنده هستم،چگونه انتظار داشته باشم بعد از مرگم مرا بیاد بیاورید و برایم صدقه دهید؟؟؟وبعد قصه خرید زمین و ساخت مسجد را برای همسرش تعریف میکند....* *🍀امام جماعت تعریف میکرد که طبق این نقل مشهور بین مردم شهر الان چهارصد سال است که این مسجد بنا شده،* ۴۰۰ سال است این مسجد صدقه جاریه برای آن مرد میباشد ،چون از یک دانه انگور درس و عبرت گرفت... (داستانک‌ونکات‌ناب)
5.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اختلاس و فساد کجا بیشتر است؟ حسین فردوست رئیس بازرسی رژيم پهلوی پاسخ می‌دهد.
☑ مثل عينك! 🔻كساني كه عينك مي‌زنند دايم عينك خود را تميز مي‌كنند وگرنه درست نمي‌بينند. عينك اگر تيره باشد تيره مي‌بينند. تميز كردن هم البته با ملايمت و با دستمال لطيف و حرير مانند است. كسي را نمي‌بيني كه عينك خود را با اسكاج يا سيم ظرفشويي پاك كند. حالا به يك معنا همه ما بر چشمان خود عينك داريم. عينك ما ذهن ماست، يعني ما با ذهن و ذهنيت‌هاي خود عالم و آدم را مي‌بينيم. يعني پيش‌زمينه‌ها بر داوري‌هاي ما اثر دارند. مادرها را ببين از دختر خود هزار ناسزا مي‌شنوند اما به دل نمي‌گيرند و توجيه هم مي‌كنند، اما از عروس خود كمتر از گل بشنوند گُر مي‌گيرند؛ اين به خاطر چيست؟ جز به خاطر تصورات و تخيلات باطل و بي‌اساسي است كه مادرها نسبت به عروس‌هاي خود دارند؟ از قبيل اين‌كه او مي‌خواهد فرزند مرا و جگر گوشه‌ي مرا از من بگيرد و يا... يعني اين برخوردها ريشه در خيالات دارد. و اين جنس خيالات دامنگير غالب ما آدم‌ها هست. «تو جهاني بر خيالي بين روان» خيالات رشته‌اي بر گردن ما دارند كه به هر كجا كه بخواهند مي‌كشند. 🔻شايد شنيدن اين داستان خالي از لطف نباشد: كسي مي‌گفت: در فرودگاه بودم. از فروشگاه كتابي و از غرفه بيسكويتي خريدم. روي صندلي به انتظار نشستم. از بيسكويتي كه كنارم بود يكي برداشتم، اما ديدم پيرمردي هم كه در كنار من نشسته است، بدون تعارف و بدون اجازه گرفتن از بيسكويت من بر مي‌دارد. من يكي برداشتم، او هم يكي. خيلي ناراحت شدم اما روي خود نياوردم. دوباره برداشتم او هم برداشت. نگاهي تند به او كردم اما او لبخند زد. تا اين‌كه بيسكويت آخر را دو قسمت كرد قسمتي خود در دهان گذاشت و قسمتي هم براي من گذاشت. با عصبانيت برخاستم و با نگاهي زهرآلود از او فاصله گرفتم. در هواپيما كيفم را باز كردم تا كتاب را بردارم، ولي ديدم بيسكويت من در كيفم است! تازه فهميدم كه من بيسكويت آن پيرمرد بيچاره را مي‌خوردم در حالي كه خيال مي‌كردم بيسكويت خودم است و به خاطر اين خيال غلط و ناصواب، در ذهن و خيال خود چه ناسزاهايي كه نثار او كردم! بپذيريم كه غالباً نزاع و درگيري‌هاي ما ريشه در چنين انديشه‌ها و خيالات نادرست و ناچيز دارد. توصيه و تأكيد دين بر زدودن اين گونه خيالات و گمان‌هاي باطل و ناچيز است. عنوان سوء ظن كه اين همه در روايات و آيات به گونه‌هاي گوناگون مذموم شمرده مي‌شود به همين دليل است، يعني ذهن خود را بايد شست. همان كه سهراب مي‌گفت: «چشم‌ها را بايد شست.» و پيشتر از او حافظ گفت: «شستشويي كن و آنگه به خرابات خرام.» و پيش از حافظ البته مولانا گفته بود: «پاك كن دو چشم را از موي عيب تا ببيني باغ و سروستان غيب» البته يادمان باشد يكي از ورودي‌ها و مدخل‌هاي عمده‌ي خيالات، شنيده‌هاي ما هستند. از اين رو سفارش دين بر اين است كه نسبت به بدي‌هاي ديگران چشم باشيد و نسبت به خوبي‌هاي ايشان گوش. يعني اگر كسي خوبي ديگري گفت سراپا گوش باشيد و بشنويد ولي نسبت به بدي‌هايي كه از ديگران ياد مي‌شود سراپا چشم باشيد. بگوييد من بايد ببينم و تا نبينم نمي‌پذيرم.
هدایت شده از قرآن وسنت
14.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بسیار عالی🌺 🔹جهانگیر ابراهیمی چگونه ۲۰ ساله از حمایت ۱۵۰ یتیم، به حمایت از ۱۵۰ هزار یتیم رسید؟ 🔹ابراهیمی: خیّری داریم که ماهی ۸۵۰ میلیون تومان کمک می‌کند و می‌گوید تجارتی پرسودتر از این سراغ ندارم.
✨﷽✨ 💠 حكايت مسلمان شدن مرتاض کافر به دست امام کاظم(ع) ✍كسى به مدينه آمد و به مردم مدينه گفت: من مى‌ توانم خبرهايى از زندگى شما بدهم. كسانى كه با او در ارتباط بودند، از او خبر مى‌ خواستند و او خبر مى ‌داد و درست مى ‌گفت. اين موضوع را به خدمت مبارك موسى بن جعفر عليهما السلام اطلاع دادند كه: شخص بى‌ دين و غير مسلمانى به مدينه آمده و از امور ما خبر مى‌ دهد. حضرت با او ملاقات كردند و در حضور مردم فرمودند: چه كار كرده ‌ا‌ى كه به اين حال رسيده ‌اى كه به پنهان راه پيدا كرده‌ اى؟ به حضرت عرض كرد: خيلى چيزها را مى ‌خواستم، با خواسته‌ هايم مخالفت كردم و در مقابل خواسته‌ هاى خودم، صبر كردم و آن خواسته ‌ها را دنبال نكردم، اگر چه تلخ و سخت بود. حضرت فرمودند: درست است كه چنين دانشى در محدوده رياضت ‌هاى نفسى و مخالفت با خواهش ‌ها نصيب تو شده است. اين مسأله درستى است؛ چون خداى مهربان در اين عالم نيز اجر خوبى احدى را ضايع نمى‌ كند، و لو با خدا نبوده، مخالف خدا باشند و خدا را قبول نداشته باشند. موسى بن جعفر عليهماالسلام به آن شخص پيشگو فرمود: در مقابل رياضت ‌ها و صبرى كه كردى، حق است كه چنين پاداشى را به تو بدهند. آيا علاقه دارى مسلمان شوى؟ گفت: نه، هيچ علاقه‌ اى به مسلمان شدن ندارم، فرمود: با خواهش نفس مخالفت كن و مسلمان شو، تو كه تمرين مخالفت با هواى نفس دارى، باطن تو مى‌ گويد مسلمان نشو، با اين باطن جهاد كن و مسلمان شو. گفت: چشم. به دست موسى بن جعفر عليهماالسلام مسلمان شد. چند روزى كه آداب اسلام را ياد گرفت، كسى آمد به او گفت: يكى از آن خبرها را از زندگى من به من بده. هر چه فكر كرد، ديد هيچ خبرى نزد او نيست. به درب خانه موسى بن جعفر عليهماالسلام آمد و در زد، گفت: يابن رسول الله! آن زمانى كه بى ‌دين بودم، مى ‌توانستم خبر از آينده بدهم، اما اكنون كه ديندار شده‌ ام، خبرى نمى‌ توانم بدهم، پس مزد اين ديندارى ما چه شد؟ حضرت فرمود: دنيا گنجايش مزد مسلمان شدن تو را ندارد، پاداشى كه مى ‌خواهند به تو بدهند، در اين دنيا نمى ‌توان به تو داد. گفت: صبر مى ‌كنم تا در قيامت، پاداش مسلمان شدنم را از پروردگار عالم بگيرم. 📚برگرفته از کتاب صبر از ديدگاه اسلام نوشته استاد حسین انصاریان ✅‌‌کانال استاد قرائتی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e
هدایت شده از قرآن وسنت
🍒‍ مناظره شگفت آور شاگرد امام صادق علیه السلام: 🔸نقل است که هشام بن حکم یکی از برجسته ترین دانشمندان شیعی قرن دوم در علم ، شاگرد (ع) و (ع) بود. ماجرای یکی از مناظره های او چنین است که هشام خود برای امام صادق(ع) نقل میکند: 🌺 به من خبر دادند که عمرو بن عبید روزها در مسجد جامع بصره با شاگردانش می نشیند، در باره بحث می کند و عقیده در باره امام را بی اساس و باطل می شمارد. این خبر برایم خیلی ناگوار بود، به همین سبب به بصره رفتم. وقتی وارد مسجد جامع بصره شدم، بسیاری اطراف عمرو نشسته بودند. از حاضران تقاضا کردم اجازه دهند تا بتوانم نزدیک عمرو بنشینم. وقتی نشستم، -به عمرو بن عبید گفتم: ای مرد دانشمند، 👌 من غریبم، اجازه می دهید چیزی بپرسم؟ -گفت: آری. گفتم: آیا شما چشم دارید؟ - گفت: پسرجان این چه پرسشی است، چرا در باره چیزی که می بینی می پرسی؟ - گفتم: استاد عزیز پوزش می خواهم. پرسشهایم این گونه است، خواهش می کنم، پاسخ دهید. - گفت: گرچه پرسشهایت است، ولی آنچه می خواهی بپرس‼️ - گفتم: آیا چشم دارید؟ 👁 - گفت: آری. پرسیدم: با آن چه می کنی؟ گفت: به وسیله آن رنگها و اشخاص را می بینم. - گفتم: آیا بینی داری؟ - گفت: آری. گفتم: از آن چه بهره ای می بری؟ گفت: به وسیله آن بوها را استشمام می کنم. - گفتم: آیا زبان داری؟ 👅 - گفت: آری. گفتم: با آن چه می کنی؟ گفت: طعم اشیا را می چشم. - گفتم: آیا شما گوش دارید؟👂 - گفت: آری. گفتم: از آن چه سود می بری؟ گفت: به آن صداها را می شنوم. - گفتم: بسیار خوب، حالا بفرمایید دل هم دارید؟❤️ - گفت: آری. گفتم: دل برای چیست؟ گفت: به وسیله دل (مرکز ادراکات) آنچه بر حواس پنجگانه و اعضای بدنم می گذرد، تشخیص میدهم، اشتباههایم را برطرف می کنم و درست را از نادرست تشخیص می دهم. - گفتم: مگر با وجود این اعضا از دل بی نیاز نیستی؟ - گفت: نه، هرگز. گفتم: در حالی که حواس و اعضای بدنت سالم است چگونه نیاز به دل داری؟ - گفت: پسرجان، وقتی اعضای بدن در چیزی که با حواس درک می شود تردید کند، آن را به دل ارجاع می دهد تا تردیدش برطرف شود. - گفتم: پس خداوند، دل را برای اعضا گذاشته است.😊 گفت: آری. - گفتم: پس وجود دل برای رفع حیرت و تردید ضروری است؟ گفت: آری، چنین است. - گفتم: شما می گویید خدای تبارک و تعالی اعضای بدنت را بدون پیشوایی که هنگام و به او مراجعه کنند نگذاشته است، پس چگونه ممکن است بندگانش را در وادی حیرت و گمراهی رها کرده، برای رفع تردید و تحیرشان پیشوایی تعیین نفرماید؟ 😉 🔸عمرو بن عبید پس از لحظه ای تامل و سکوت، سر بلند کرد، به من نگریست و گفت: تو هشام بن حکم هستی؟... ; سپس مرا در آغوش گرفت; به جای خود نشانید و تا من آنجا بودم، سخن نگفت.🙃 🌺 حضرت صادق(ع) از شنیدن داستان خشنود و شادمان شد و فرمود: هشام، این گونه استدلال را از که آموختی؟ هشام گفت: آنچه از شما شنیده بودم، تنظیم و چنین بیان کردم. حضرت فرمود: به خدا سوگند این مطلب در صحف ابراهیم و موسی نوشته شده است. 📚منبع : { کافی ج 1 ح 3 } -کانال احادیث ائمه اطهار 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ‌ترتیل و تفسیر قرآن🌷 روایات و داستان های جذاب وکوتاه🌷 عکس ،گیف، استیکر، نماهنگ.🌷 https://eitaa.com/joinchat/1418985474C8453b3ce78 🌷💐🌷💐🌷💐