eitaa logo
داستان زیبا
167 دنبال‌کننده
164 عکس
222 ویدیو
52 فایل
داستان زیبا داستان های معصومین داستان های کوتاه داستان های مستند و علما وشهدا و .. کانال دیگر ما:قرآن وسنت، @ghoranvasonat کانال روانشناسی @ravan110
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 رد پای خدا 🔹مرد توریستی به‌همراه راهنمای عرب از بیابان می‌گذشت. 🔸مرد عرب هر روز بر روی شن‌های داغ صحرا زانو می‌زد و به رازونیاز می‌پرداخت. 🔹سرانجام یک روز عصر، مرد توریست با لحن تمسخرآمیزی از مرد عرب پرسید: از کجا می‌دانید که خدایی هست؟ 🔸راهنما لحظه‌ای تامل کرد. سپس به او این‌گونه پاسخ داد: من از روی رد پای باقی‌مانده شن‌ها می‌فهمم که چندی پیش، رهگذر یا شتری عبور کرده است. 🔹و با اشاره دست خود به خورشید که داشت آرام غروب می‌کرد، گفت: به نظرت این رد پای کیست؟ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌💯 @karballa_ir 🔙
✅👈 جرعه‌ای از فضائل امام‌ حسن عسکری علیه السلام 🔷 ابو هاشم جعفرى گويد: به امام عسکری علیه السلام از تنگى زندان و فشار زنجير شكايت كردم، حضرت نوشتند:«امروز نماز ظهرت را در منزلت مى‏خوانى». هنگام ظهر مرا آزاد کردند و نماز را در منزل خود خواندم. من در تنگى معيشت بودم و مى‏ خواستم در نامه خود از آن حضرت کمک بخواهم ولی خجالت کشیدم، وقتی به منزل رسيدم، حضرت صد دینار براى من فرستاد و نوشت:«هر وقت نياز داشتی، شرم مکن. آن را بخواه كه آنچه را دوست داری، می‌بینی» (کافی ج ۱ ص ۵٠۸) 🔷 ابن فرات می‌گويد: در سامرّا در کوچه نشسته بودم که امام عسکری علیه السلام در حالی که سواره بودند، آمدند. من آرزو داشتم که دارای فرزند شوم. از امام پرسيدم آيا صاحب فرزند خواهم شد؟ امام با سر اشاره كردند: آری. دوباره پرسیدم: آيا پسر خواهد بود؟ امام با سر اشاره كردند: نه. پس از چندی همسرم دختری زائيد. (بحار الانوار ج ۵٠ ص ۲۶۸) 🔷 جعفر بن محمد قَلانِسی می‌گويد: برادرم محمد که همسرش باردار بود، نامه‏ای به امام‌ عسکری علیه السلام نوشت و خواهش كرد که حضرت دعا کنند تا زایمان همسرش بی خطر و نوزاد او پسر باشد، امام در پاسخ نوشتند:خداوند فرزند پسر به تو عنایت می‌کند و «محمد» و «عبدالرحمن» دو اسم خوبی هستند. پس از مدتی آن زن دو فرزند پسر دوقلو به دنيا آورد و همان نام‌ها را برآنان گذاشتند. (بحار الانوار ج ۵٠ ص ۲۹۸) 🔷 محمد بن عياش می گويد: با چند نفر در مورد كرامات امام عسكری عليه السلام صحبت می‏ كرديم، فردی ناصبی كه در ميان ما بود گفت: من نوشته‏ای بدون مركّب می‏ نويسم، اگر امام پاسخ داد می‌پذيرم كه او بر حق است. نامه خود را نوشت و به خدمت امام فرستاديم. امام در نامه ناصبی، نام او و نام پدرش را نوشت. ناصبی چون برگه را ديد از هوش رفت و پس از به هوش آمدن شيعه شد. (مناقب ج ۴ ص ۴۴٠)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از قرآن وسنت
✒️ بسیار زیبا و لطیف،تا آخر بخوانید💐🌺🌻 🚩فضیلتی از امام عسكري علیه‌السلام 💐💐💐 اسحاق كِندى، كه عراق در عصر خود بود، تصميم گرفت قرآن را گرد آورد و بدين منظور در خانه اش نشست و مشغول اين كار شد. روزى يكى از شاگردان او خدمت  عليه السلام رسيد. امام عليه  السلام به او فرمود: آيا در ميان شما يك آدم رشيد پيدا نمى شود كه استادتان كِندى را از كارى كه در پيش گرفته و به پرداخته است، بازدارد؟ شاگرد عرض كرد: ما از او هستيم؛ چگونه بر ما رواست كه در اين مورد يا مواردى ديگر به او اعتراض كنيم ؟ امام عسكرى عليه السلام فرمود : آيا حاضرى كارى كه مى گويم انجام دهى ؟ عرض كرد : آرى . حضرت فرمود : پيش او برو و با وى گرم بگير و وانمود كن كه مى خواهى در انجام كارش به او كمك كنى. وقتى خوب با او انس گرفتى بگو سؤالى برايم پيش آمده است كه مى خواهم آن را از تو بپرسم . خواهد گفت بپرس. به او بگو : اگر گوينده اين قرآن نزد تو آيد، آيا ممكن است مراد او از گفته هايش غير از اى باشد كه تو به گمان خود آنها را فهميده اى؟ او خواهد گفت : آرى، ممكن است؛ زيرا آدم فهميده اى است.   پس چون چنين جواب داد، به او بگو: تو چه مى دانى؟ شايد گوينده چيزى غير از آنچه تو فهميده اى اراده كرده و مراد واقعى اش غير از معناى اوليه جمله هايش باشد.   آن مرد نزد كِندى رفت و با او از در ملاطفت درآمد و آن گاه اين سؤال را از او پرسيد. گفت : سؤالت را تكرار كن . آن مرد سؤالش را تكرار كرد . كِندى با خود انديشيد و اين موضوع را هم از نظر لغوى محتمل دانست و هم از نظر جايز . پس به شاگردش گفت : تو را قسم مى دهم كه بگويى اين سؤال را از كجا آموخته اى ؟ شاگرد گفت : مطلبى بود كه به ذهنم خطور كرد و از تو پرسيدم . كندى گفت : هرگز ، چنين سؤالى به فكر امثال تو نمى رسد ، و تو و امثال تو را نشايد كه به چنين منزلتى دست يابيد . بگو از كجا اين سؤال را گرفته اى ؟ شاگرد گفت : ابو محمّد به من فرمود اين سؤال را از تو بپرسم . كِندى گفت : حالا حقيقت را گفتى . چنين نكته اى جز از چنان خاندانى سر نمى زند ، آن گاه آتش طلبيد و آنچه را گرد آورده بود سوزاند . 🔹 المناقب لابن شهرآشوب : 4 / 424 .
جناب رئیسی گفته تو مدرسه‌ها شیر🥛 رایگان توزیع می‌کنیم ✍حالا فردا کامی🙋‍♂ جون داماد حسن روحانی میگه که این گاوهایی🐄 که با شیرشون پز میدی همون گوساله‌هایی هستند که تو دوره بابا حسن من به دنیا اومدند!
▪️ ماجرای خواندنی شهید مطهری و راننده تاکسی؛ آخوند سوار کنم ماشینم چپ می‌کند!!! 🔹حاج حسن مطهری برادر استاد می‌گوید: تابستان سال ۱۳۳۹ بود. شهید مطهری یک هفته‌ در فریمان بودند و می خواستند به مشهد بروند. من با یکی دیگر از اقوام رفتیم ببینیم ماشین هست یا نه. یک تاکسی برای مشهد ایستاده بود که راننده اش یک پایش می‌لنگید و به «محمد لنگ» معروف بود. گفتم یک نفر جا دارید؟ گفت: بله. زود بیایید می‌خواهیم حرکت کنیم. دو زن و یک مرد هم عقب نشسته بودند. 🔹من آمدم منزل و با شهید مطهری به آنجا رفتیم. به آقای مطهری اشاره کردم و به راننده گفتم: مسافر مشهد ایشان است. تا این جمله را گفتم، با لهجه غلیظ فریمانی و با تعجب گفت: «اوه! آخوند برای ما آوردی؟! آخوند آمد و نیامد دارد! اگر آخوند سوار کنم یا ماشینم چپ می‌کند یا موتورش می‌سوزد!». بلافاصله پشت ماشین نشست و رفت. 🔹من و فرد همراهم که خیلی عصبانی شده بودیم، سریع سوار جیپمان شدیم و تعقیبش کردیم. وقتی به پمپ بنزین رسید، تا از ماشین پیاده شد من از پشت سر او را گرفتم و فرد همراه من به او ضربه‌ای زد. راننده بنزین نزد و از همانجا به شهربانی رفت تا از ما شکایت کند. 🔹ما هم برگشتیم و رفتیم جای اول که آقای مطهری در آنجا منتظرمان مانده بود. ایشان تا ما را دید گفت: کجا رفتید؟ دعوا کردید؟ گفتیم: دیدید که چه گفت. آقای مطهری گفت: ما این‌قدر در تهران از این حرف‌ها می‌شنویم ولی هیچ اعتنایی نمی‌کنیم. 🔹ما درباره اتفاقاتی که افتاده بود چیزی به ایشان نگفتیم. بعد که به منزل رفتیم از شهربانی دنبال ما آمدند. یک افسر آنجا بود که از شانس ما فردی مذهبی بود. با عصبانیت به ما گفت: چرا او را زدید؟ جریان را گفتیم. افسر شهربانی به راننده گفت: این حرف‌ها چیست که ماشینم با سوار کردن آخوند چپ می‌کند؟ تو باید هر مسافری را با هر تیپ و مرامی سوار کنی. آخوند باشد یا ارمنی! چرا این حرف را زدی؟ 🔹در این بین مرحوم مطهری که از جریان باخبر شده بود، آمد و از راننده عذرخواهی کرد. افسر نگهبان به راننده گفت: برو صورتت را بشوی و رضایت بده. افسر نگهبان از ما هم پرسید: شما هم شکایت دارید؟ گفتیم: بله. وقتی راننده دید که مأمور شهربانی خیلی طرف او را نمی‌گیرد، از شکایت منصرف شد. مرحوم مطهری صورتش را بوسید و عذرخواهی کرد و بعد راننده رضایت داد. ما هم رضایت دادیم. 🔹بعد افسر شهربانی به راننده گفت: برو و این آقا را به مشهد ببر. گفت: نه، نمی‌برم. اینها این بلا را سر من آورده‌اند حالا من این آقا را سوار ماشینم کنم؟! افسر گفت: نمی‌بری؟ گفت: نه. گفت: پس دیگر حق نداری در این خط کار کنی. راننده وقتی این را شنید مجبور شد که آقای مطهری را سوار ماشینش کند و به مشهد ببرد. 🔹ما به برادرمان گفتیم حالا که این جریانات پیش آمده شما با این ماشین نرو. ممکن است اتفاقی بیفتد یا دوباره اهانتی به شما بشود که ایشان قبول نکرد و گفت: نه، می‌روم. مشکلی پیش نمی‌آید. 🔹ده، پانزده روز بعد می‌خواستم به مشهد بروم. دیدم همان راننده آنجا نشسته است. تا چشمش به من افتاد من را صدا زد و گفت: بیا کارَت دارم. با خودم گفتم: حتما می‌خواهد تلافی کند. راننده گفت: آن آقایی که آن روز آوردی و سوار ماشین ما کردی، که بود؟ گفتم: برادرم بود. گفت: باز هم به فریمان می‌آید؟ گفتم: تابستان‌ها می‌آید. 🔹گفت: می‌خواهم دهانش را ببوسم، پایش را ببوسم. من بچه مسلمان هستم ولی از مسلمانی هیچ سرم نمی‌شود. ۴۵ سال از عمرم گذشته، نه نماز خوانده‌ام، نه روزه گرفته‌ام و همه نوع عیاشی هم کرده‌ام. ولی نمی‌دانم این آقا در راه مشهد با من چه کار کرد که مرا از این رو به آن رو کرد. گفتم: چطور؟ گفت: تا مشهد برای من صحبت کرد و مرا از این رو به آن رو کرد. 🔹بعد از چند روز زنگ زدم به برادرم و جریان را پرسیدم. شهید مطهری گفتند: ما که سوار تاکسی شدیم سر صحبت را با راننده باز کردم. اول که رویش را آن طرف کرده بود و اعتنا نمی‌کرد. کم‌کم که صحبت می‌کردم به حرف‌هایم توجه می‌کرد و نرم‌تر شد و به من نگاه می‌کرد. مدتی که گذشت به حرف‌هایم گوش می‌کرد. 🔹به مشهد که رسیدیم، می‌خواستم با بقیه مسافرها پیاده شوم ولی او نگذاشت و گفت: حاج آقا بشین با شما کار دارم. نمی‌دانم چه اتفاقی افتاده، من حالت دیگری پیدا کرده‌ام. صحبت‌های شما این‌قدر در من اثر کرده که نمی‌دانم چه کار کنم. حالا می‌خواهم بروم حرم امام رضا(ع) توبه کنم اما بلد نیستم. چه کار کنم؟ به او گفتم: برو به امام رضا(ع) بگو از این تاریخ من همه گناهانم را کنار گذاشتم و می‌خواهم روزه بگیرم و نماز بخوانم. 🔹بعد آقای مطهری پشت تلفن گفتند: شرش را شما به پا کردید، خیرش برای این بنده خدا بود! 🆘 @Roshangari_ir روبیکا: Rubika.ir/roshangari_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 داستان ملاقات احمد بن اسحاق قمی با امام زمان علیه السلام! 🎙 حجت الاسلام و المسلمین رفیعی ✔️کانال رسمی دکتر رفیعی ☑️ @drrafiei_ir
☘️چند داستان شیرین و حال خوب کن! 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🌐 shamiim.ir 🆔 @Shamimeashena
هدایت شده از قرآن وسنت
💠 شیخ زکزاکی در کمتر از ۲۰ سال تونسته ۲۵ میلیون نفر را شیعه کند که ۹۰ درصد آنها مقلد آیت‌الله خامنه‌ای هستند. ❗️جرم کمی نیست! شش فرزندش را شهید کردند و خودش هم شکنجه شده و حبس کشیده و ... و بعضی از ما هم با بالا پایین شدن قیمت تخم مرغ اعتقاداتمون بالا پایین میشه...😔 👈 سربازان واقعی اینگونه تلاش می کنند. 💚🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج قاسمِ اقتصاد ایران! ♨️ احتمال انفجار در کوره در حضور یک مسئول! ________________ برشی از سخنرانی 💠 اندیشکده راهبردی 🆔 @soada_ir
مرحوم آیت الله سید محمدهادی میلانی دچار بیماری معده شده بود ، پروفسور بولون جراح حاذق بلژیکی که در آن زمان (۱۳۸۲ ه ق) در شهر مشهد مشغول کار بود ، ایشان را عمل کرد. پرفسور پس از یک عمل ۳ ساعته زمانیکه آن مرجع تقلید درحال به هوش آمدن بود، به مترجمش گفت : تمام کلماتی که ایشان در حین به هوش آمدن میگوید را برایش ترجمه کند. آیت الله میلانی در آن لحظات فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی را قرائت میکرد. پروفسور برلون بعد از دیدن این صحنه گفت: برای مسلمان شدن چه باید بکنم و چه بگویم ؟! وقتی علت را پرسیدند، گفت: تنها زمانی که انسان شاکله وجودی خود را بدون این که بتواند برای دیگران نقش بازی کند، نشان میدهد، در حالت به هوش آمدن بعد از عمل است و من دیدم این آقا، تمام وجودش محو خدا بود. در آن حال به یاد اسقف کلیسای کانتربری افتادم که چندی پیش درهمین حالت و پس از عمل در کنارش ایستاده بودم، دیدم او ترانه های جوانان آن روزگار را زمزمه میکرد، در آن لحظه فهمیدم حقیقت نزد کدام مکتب است. طبق وصیت پرفسور، او را در شهری که قبر مرحوم میلانی بود دفن کردند. (مشهد،خواجه ربیع) 📚 گلشن راز ۲ ، ۷۶۸ . @zibaeihai_zendegi https://eitaa.com/joinchat/266797082Cfbb150bb47
🔴 به چیست ؟ چقدر ارزش داریم؟ عده‌¬ای از جامعه‌شناسان برتر دنیا در دانمارک جمع شده بودند تا درباره بحث و تبادل نظر كنند.» آنها مي‌گفتند، برای سنجش ارزش خیلی از موجودات، معیار خاصی داریم. مثلاً معیار ارزش طلا به وزن و عیار آن است. ارزش بنزین به مقدار و کیفیت آن و ارزش پول به پشتوانه آن است. اما ؟ نوبت به علامه محمد تقی جعفری رسید. او گفت:« اگر می خواهید بدانید یک انسان چقدر ارزش دارد، بايد ببینید به چه چیزی علاقه نشان مي‌دهد و عشق می ورزد. کسی که عشقش یک آپارتمان 2 طبقه است، در واقع ارزشش به مقدار همان آپارتمان است. کسی که عشقش ماشینش است، ارزشش به همان میزان است. اما کسی که عشقش خدای متعال است، ارزشش به اندازه¬ خداست.» علامه این مطلب را گفت و پایین آمد. وقتی جامعه‌شناسان صحبت¬های او را شنیدند، برای چند دقیقه روی پای خود ایستادند و کف زدند. وقتی تشویق آن¬ها تمام شد، علامه دوباره بلند شد و گفت:« ، بلکه از شخصی به نام علی(ع) است. آن حضرت در نهج البلاغه می¬فرمایند: «قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ»؛ به اندازه چیزی است که دوست می دارد.» وقتی این حرف را زد، دوباره همه به نشانه احترام به وجود مقدس امیرالمؤمنین علیه السلام از جا بلند شدند و چند بار نام آن حضرت را بر زبان جاری کردند. 💐شادی روح علامه جعفری الفاتحه مع الصلوات ⭕️چند خاطره خواندنی از علامه «محمدتقی جعفری»؛ ابن سيناي زمان ما | https://nehzat.ir/fa/news/184/ https://www.isna.ir/news/8908-16267/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
... 🎥 ماجرای تأمل برانگیز و زیبای آیت‌الله جهانگیرخان قشقایی 🔸️شخصی که تا چهل سالگی اهل دیانت نبوده... اما از چهل سالگی تصمیم میگیره به بندگی خدا مشغول بشه و تبدیل میشه به یک عارف الهی که خیلی از بزرگان شاگردش میشن 🎙 🌟کانال معرفتی و اخلاقی 🌙 https://eitaa.com/joinchat/2684223698Cd1fbca249e
🔹نماز خیلی پر ارزش و پرمحتوا است نماز داروی هر دردی است و خیلی با عظمت است لکن نمازی که نماز باشد نه این الا کلنگ های ناصری! نمازهای بنده شبیه هدیه آن عرب است. عرب‌های بیابانی که از آب خیلی دور هستند؛ چاه آب دارند لکن آب چاه شور است. گودال هایی می‌کَنند تا باران در آن جمع شود و استفاده کنند. آب شیرین شان اغلب از این راه است. 🔺یک مرتبه باران آمد و آب در این گودال جمع شد. حالا پشکل و چیزهای دیگر هم در آن بود. این عرب روی آنرا عقب زد و یک مشکی از این آب ها برداشت و تصمیم گرفت برای خلیفه در بغداد ببرم. خبر نداشت که آب دجله آنجا هست آب فرات هست. چه آب هایی! آقا به گمانش بغداد هم مثل اینجا بیابان است. یک مشکی پر آب کرد و سوار شتر شد و به دربار خلیفه رفت و گفت: می‌خواهم خلیفه را ببینم، هدیه‌ای برای او آوردم. گفتند: بابا چی هست؟ گفت: بروید به خلیفه بگویید هدیه¬ام مهم است. رفتند به خلیفه عباسی گفتند که عربی شتر سوار می‌گوید هدیه آوردم گفت: بگویید داخل شود. خلیفه به او گفت: چه آوردی؟ گفت: بعد از مدتی باران آمد و آب ها جمع شده، از آن آب های باران یک مشکی برای شما آوردم که میل بفرمایید. خلیفه گفت: به به، بسیار عالی است. افرادی که اطراف بودند خندیدند. خلیفه نهیبی زد که ساکت باشید. 🔹بنده خدا، زحمت کشیده و این همه راه آمده است. بعد خلیفه گفت بابا! مَشک را بیاور! وقتی مَشک را آورد. خلیفه به اطرفیانش گفت: این آب را در یک ظرفی بریزید که مخصوص خودم باشد. هیچ کس دیگر از این آب نخورد و یک پاداش زیادی به عرب داد و گفت تو برو. اطرافیان به خلیفه گفتند: این چه کاری بود کردی؟! گفت: این عرب به امیدی آمده بود، بنده خدا به گمانش که اینجا آب شیرین نیست. 🔸حقیقت مطلب همین است. این عبادات ما در خانه حق ارزشی ندارد. ولی ما به خیال خودمان فکر می‌کنیم چه کار مهمی‌کرده‌ایم و برایش حساب باز می‌کنیم. آنچه که ارزش به نمازهای ما یا سایر عبادات ما می‌دهد خلوص و صلوات بر محمد و آل محمد است. خدا می‌داند صلوات چقدر آثار و برکات برای ما دارد. ┄┅═✧❁••❁✧═┅┄ 🔺کانال رسمی آیت الله ناصری 👉@naseri_ir
جراحی بدون بیهوشی 💠 برخی از مردم و متاسفانه گاهی شیعیان ، می پرسند مگر می شود تیر از پای حضرت علی علیه السلام بیرون بکشند و ایشان متوجه نشوند ما می گوییم : حضرت علی علیه السلام که جای خود؛ شاگرد مکتب ایشان هم به این جایگاه می رسد داستانک: 🌸 حضرت آیت الله العظمی حاج سید احمد خوانساری(۱۴۰۵ق) که از مراجع تقلید بودند، به دلیل بیماری زخم معده به دستور پزشک معالج در بیمارستان بستری شدند، وچون ایشان سالخورده و ضعیف البنیه بودند و در وقت بستری شدنشان ۸۹ سال از عمرشان می‌گذشت لذا طاقت تحمل جراحی بدون بیهوشی ممکن نبود و از طرفی هم ایشان اجازه بیهوش کردن را نمی‌دادند زیرا معتقد بودند که در هنگام بیهوشی تقلید مقلدین اشکال پیدا می‌کند. دکتر معالج به ایشان عرض می‌کنند که طبق آزمایشها و عکسبرداری ها باید حتما عمل جراحی روی حضرتعالی صورت گیرد. آیت الله العظمی خوانساری می‌فرمایند: مانعی ندارد، عمل جراحی را هروقت خواستید شروع کنید اما بیهوش نکنید (چون به نظر ایشان در صورت بیهوشی، تقلید مقلدینشان دچار اشکال می‏شد.)؛ ولی قبل از آن به من خبر دهید که با تلاوت قرآن و توجه به آن مشکل بی‌هوش کردن شما هم حل شود. دکتر جراح پذیرفت و لحظاتی بعد عرض کرد: ما آماده هستیم که دست به کار شویم،‌ آیت الله خوانساری فرمودند: هروقت من شروع به خواندن کردم شما هم شروع کنید،‌ دکتر می‌گوید تا ایشان شروع به خواندن سوره انعام کردند چاقوی جراحی را روی شکم ایشان گذاشته و دست به کار شدیم و چنان ایشان بی‌حرکت بودند که گویا در حال بی‌هوشی کامل هستند،‌ بعد از پاره کردن و دوختن و اتمام کار عرض شد که آقا کار ما تمام شد، ایشان قرآن را بستند و فرمودند: صدق الله العلی العظیم. عرض کردم: آقا دردتان نیامد؟ فرمودند: مشغول قرآن بودم نفهمیدم. 📚 به نقل از سخنرانی آیت الله مجتهدی تهرانی و کتاب مردان علم در میدان عمل، ج ۴، ص ۱۸۸ و ۱۸۹ 📯 با منتشرڪردن پیامها با لینک درثواب آنها شریڪ شوید 📯 💠 کانال صهبای منبر 👇👇 ╭┅┅┅┅┅❀🔻❀┅┅┅┅┅╮ https://eitaa.com/joinchat/333316178Cae344a215d ╰┅┅┅┅┅❀🔺️❀┅┅┅┅┅╯ •┈••✾🍃🌺🍃✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹داستانی شنیدنی از امام جواد علیه السلام درباره زنده نگه داشتن نام حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 🎙 حجت الاسلام حسینی قمی 🇮🇷کانال‌های نشریه عبرتهای عاشورا 🇵🇸 🌍 @ebratha_ir ایتا 🌍 @ebratha.org سروش
❤️ دیگر نیازمند نشدم... شخصی از اهل علم می‌گفت: در کربلا یا نجف که بودیم، گاهی در مضیقه قرار می‌گرفتیم به‌حدی که آب و نان نداشتیم. خانواده می‌گفت: فلان آقا مرجع است، برو از او بخواه. من می‌گفتم: این کار را نمی‌کنم و اگر اصرار بکنید، می‌گذارم و از خانه بیرون می‌روم. آن شخص می‌گفت: شب خواب دیدم کسی در می‌زند. امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف بود. دستش را بوسیدم. وارد خانه شدند و مقداری نشستند و هنگام تشریف بردن دیدم چیزی زیر تشک گذاشتند. پس از تشریف بردنشان در عالم خواب نگاه کردم ببینم چه گذاشته‌اند، دیدم یک فلس عراقی را گذاشته‌اند، [که کوچک‌ترین واحد پول عراق و أَقَل ما یباعُ وَ یشْتَری بِهِ (کمترین مبلغی که می‌توان با آن چیزی را خرید و یا فروخت) است که شاید فقرا هم آن را قبول نکنند] از خواب بیدار شدم و بعد از آن خواب دیگر به فقر گرفتار نشدم. از اصفهان حواله صد یا هشتاد تومان رسید و وضع ما رو به بهبودی رفت. 👌ما که چنین ملاذ و ملجئی (تکیه‌گاه و پناهگاهی) داریم، چه احتیاجی به دیگران داریم؟! 📚در محضر بهجت، ج۱، ص ۳۹ @aks_mohtavaie
» : ✍🏻روزی در کنار کشتزاری از گندم ایستاده بودم خوشه هایی از گندم که از روی تکبرسر برافراشته و خوشه های دیگری که از روی تواضع سر به زیر آورده بودند نظرم را به خود جلب نمودند و هنگامی که آنها را لمس کردم، 🌾شگفت زده شدم ! ✍🏻خوشه های سر برافراشته را تهی از دانه و خوشه های سر به زیر را پر از دانه های گندم یافتم با خود گفتم: در کشتزار زندگی نیز چه بسیارند سرهایی که بالا رفته اند اما در حقیقت خالی اند @aks_mohtavaie
🎤👈 آیت‌الله خرازی 🔷 مرحوم حجة الاسلام و المسلمین میرزا علی محدّث زاده (پسر حاج شیخ عباس قمی) نقل کرد: موقعی که نجف بودیم، با برادرم قرار گذاشتیم که به نوبت هر شب جمعه یک کوزه آب در صحن مطهر حضرت أمیرالمؤمنین علیه السلام جهت پدرمان خیرات کنیم. 🔷 شبی مرحوم پدرم را در خواب دیدم که زبانش نزدیک بود از شدّت عطش بیرون بیاید، به او عرض کردم: چه شده؟ گفت: تشنه‌ام. 🔷 گفتم: آب اینجا هست، بردارید و بخورید. گفت: از آب موجود در صحن مطهر می‌خواهم بنوشم. 🔷 از خواب بیدار شده و از برادرم پرسیدم: دیشب شما به نوبت خود عمل کردید یا نه؟ 🔷 برادرم گفت: نه. با رفقا گرم صحبت شدم و فراموش کردم در صحن آب به زائران حضرت برسانم. 📚روزنه‌هایی از عالم غیب، ص ۱۹٠ 🆔👉@tavasolitabrizi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*پیره مرد دختردوست داشته ولی دختر دار نمیشده چهارتا زن گرفته... از زن اولش ۱۸ تا پسر داره واز زن دومش ۱۶تا پسر داره واز زن سومش ۱۴ تا پسر داره واز زن چهارمش ۱۲ تا پسر داره جمعا ۶۰ تا پسر داره ولی هنوز خدا بهش دختر نداده😳😳😳😂😂😂😂
*پاسدار شهیدی که مقام معظم رهبری مزارش را پنج مرتبه زیارت کردند* . 🌼شهیدی که مزارش از شهرهای شمالی و غربی ایران تا هزاران کیلومتر دورتر، زائر دارد. 🌼شهیدی که حاجت روا می کند و معمولا کسی دست خالی از سر قبرش برنمیگردد. 🌼شهیدی که قبل از تدفین ، سوره مبارکه کوثر را تلاوت نمود. 🌼شهیدی که هنگام تدفین ، از او صدای اذان گفتن شنیده شد. 🌼شهیدی که در سجده ها و قنوت نمازش ، دعای کمیل را می خواند. شهیدی که با همان لباس خاک آلود برگشته از ماموریت به خواستگاری رفت. 🌼شهیدی که روی قالی های خانه نمی نشست. می گفت: نشستن روی این قالی‌ها مرا از یاد محرومان غافل می کند. 😞«در جبهه، در سخت‌ترین عملیات‌ها، حاج قاسم سلیمانی که اعتقاد و علاقه عجیبی به شهید مغفوری داشت. از او خواهش می‌کرد که بیاید و برای جمع سخنرانی کند. حتماً پنجشنبه‌ها به گلزار شهدا می‌آمد. می‌گفت گلزار شهدا نباید خلوت باشد. هر وقت هم می‌خواست از گلزار خارج شود، بدون آنکه به مزار شهدا پشت کند، عقب عقبی از گلزار خارج می‌شد.  🌼 شهیدی که در هفته چند ساعت برای خود "کسر کار" می زد. می گفت: در حین کار احتمال می رود یک لحظه ذهنم به سمت خانه، همسر و یا فرزندم رفته باشد، وقت کار، من متعلق به بیت المال هستم و حق استفاده شخصی ندارم. 🌼 شهیدی که سلیمانی معتقد بود مزارش شفاخانه است و درباره اش گفت: «ما افتخار می‌کنیم شهید مغفوری که امروز قبرش امامزاده شهر ماست، برای استان کرمان است؛ شهیدی که هیچ شبی نافله شبش قطع نشد. ما افتخار می‌کنیم به شهید مغفوری، او آن قدر در حفظ بیت‌المال حساس بود که حتی موقع وضع حمل همسرش، برای انتقال او به بیمارستان، از ماشین استفاده نکرد» 🌼 شهیدی که پس از شهادتشان ، حاج قاسم پشت در اتاق عمل نوه شان ۴ ساعت منتظر و دعاگو ماند. 🌼عبدالمهدی ارادت ویژه ای به حضرت زهرا (س) داشت. به طوری که حتی حرمت اسم فاطمه را هم نگه می داشت. 🌼یک روز به من گفت: چند فرزند دختر داری؟ گفتم: پنج فرزند. گفت: آیا اسم هیچ کدام از آنها را فاطمه گذاشته ای؟ بهترین نام برای دختر فاطمه است. 🌼دختر دومم مدام کفش هایش را گم می کرد و پا برهنه می آمد خانه. روزی باهم داشتیم می رفتیم مسجد جامع. باز کفش هایش را گم کرده بود و پا برهنه می آمد. گفت: بابا! اگر پاهایم زخم بشود، فرش های مسجد نجس می شود چه کار کنم؟ عبد المهدی بغلش کرد. به عبد المهدی گفتم: این دختر زیاد کفش هایش را گم می کند، یک بار دعوایش کن حواسش را جمع کند. گفت: چون هم نام فاطمه زهرا (س) نمی توانم بهش چیزی بگویم. کتاب زندگی به سبک شهدا، ناصر کاوه راوی: زهرا سلطان زاده؛ همسر شهید 🌼کتاب «کریمانه» گزارش دیدارهای خانواده شهدای استان کرمان با رهبر معظم انقلاب است👈 در قسمتی از این کتاب که به دیدار مقام معظم رهبری با خانواده شهید مغفوری پرداخته شده است، می خوانیم: 👈سید حسین می‌گوید «پس آن شهیدی که حاج قاسم می‌گفت مزارش شفاخانه است، همین شهید مغفوری بوده.» می‌پرسم: اخیراً این را گفته؟ -بله، همین دو هفته پیش، که هفته فرهنگی کرمان بود، بزرگداشت شهدای استان کرمان، در تهران برگزار شد. حاج قاسم هم یکی از سخنران‌های مراسم بود. آنجا در سخنرانی‌اش گفت «ما افتخار می‌کنیم شهید مغفوری که امروز قبرش امامزاده شهر ماست، برای استان کرمان است؛ شهیدی که هیچ شبی نافله شبش قطع نشد. ما افتخار می‌کنیم به شهید مغفوری، او آن قدر در حفظ بیت‌المال حساس بود که حتی موقع وضع حمل همسرش، برای انتقال او به بیمارستان، از ماشین سپاه استفاده نکرد».حالا هم مزارش، امامزاده‌ای است در کرمان. هرکس به کارش گره‌ای می‌خورد، می‌آید اینجا و با توسل به شهید مغفوری، مشکلات را حل می‌کند. 🌼در گلزار شهدا دائم فکر می‌کردم که حاج قاسم کدام شهید را می‌گفت که مزارش امامزاده است، حالا که گفتی، یادم افتاد شهید مغفوری را می‌گفت. واجب شد یک‌بار دیگر به گلزار شهدا برویم...». 🌷عبدالمهدی مغفوری در عملیات کربلای4 و در دیماه سال ۶۵ در جزیره ام الرصاص به شهادت رسید. منبع: کتاب کریمانه
هدایت شده از قرآن وسنت
✳️ باز هم بیا و بپرس! 🔻 روزی یکی از زنان مدینه خدمت حضرت زهرا (س) رسید و گفت: مادر پیری دارم که در مسائل نماز، سؤالات فراوانی دارد و مرا فرستاده است تا آن مسائل شرعی را از شما بپرسم. حضرت زهرا (س) فرمود: بپرس! آن زن، مسائل زیادی طرح کرد و برای هر یک از آن‌ها پاسخ شنید. 🔸 در ادامهٔ گفت‌وشنود، آن زن از کثرت پرسش‌ها خجالت کشید و گفت: ای دختر رسول خدا! از این که فراوان خدمت می‌رسم و با سؤالاتی زیاد شما را به زحمت می‌اندازم، معذرت می‌خواهم! فاطمه (س) فرمود: باز هم بیا و هر آنچه سؤال برایت پیش می‌آید، بپرس! آیا اگر کسی اجیر شود که بار سنگینی را به بالای بام ببرد و در مقابل، صد هزار دینار طلا مزد بگیرد، چنین کاری برای او دشوار خواهد بود؟ گفت: خیر. حضرت ادامه داد: من در ازای هر مسأله‌ای که پاسخ می‌دهم، بیش از فاصلهٔ بین زمین تا عرش، جواهر و لؤلؤ پاداش می‌گیرم. پس سزاوار است که بر من سنگین نیاید. 📚 جامی از زلال کوثر ص۱۲۶، آیت الله مصباح یزدی ــــــــــــــــ