eitaa logo
داستان های عبرت آموز
1.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
801 ویدیو
14 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم امام علی علیه‌السلام: پسرم! درست است كه من به اندازه پيشينيان عمر نكرده‏ ام، امّا در كردار آنها نظر افكندم، و در اخبارشان انديشيدم، و در آثار شان سير كردم تا آنجا كه گويا يكى از آنان شده‏ ام ... @yamolaiamalii313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی ذره كاهیست كه كوهش كردیم زندگی نام نکویی ست كه خارش كردیم زندگی نیست بجز نم نم باران بهار زندگی نیست بجز دیدن یار زندگی نیست بجز عشق بجز حرف محبت به كسی ورنه هر خار و خسی زندگی كرده بسی زندگی تجربه تلخ فراوان دارد دو سه تا كوچه و پس كوچه و اندازه ی یك عمر بیابان دارد ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم ؟
💠 پدر آيت الله بهجت در سن 16-17 سالگي بر اثر بيماري وبا در بستر بيماري مي افتد و حالش بد مي شود به گونه اي كه اميد زنده ماندن او از بين مي رود. وي مي گفت: در آن حال ناگهان صدايي شنيدم كه گفت: با ايشان كاري نداشته باشيد، زيرا ايشان پدر محمد تقي است.  بعد از مدتي پدر آقاي بهجت حالش رو به بهبودي مي رود و بالاخره كاملاً شفا مي يابد. چند سال پس از اين ماجرا تصميم به ازدواج مي گيرد و سخني را كه در حال بيماري به او گفته شده بود كاملاً از ياد مي برد. بعد از ازدواج هنگامي كه خداوند چهارمين فرزند را به او عنايت مي كند به ياد آن سخن كه در دوران بيماري اش شنيده بود مي افتد. وي را « محمد تقي » نام مي نهد، ولي وي در كودكي در حوض آب مي افتد و از دنيا مي رود. سرانجام پنجمين فرزند را دوباره « محمد تقي » نام مي گذارد. بدينسان نام آيت الله بهجت مشخص مي گردد.📚برگرفته از کتاب :صاحبدلان - جلد 1 (پرده نشین)     ~~~~~~~~ 📖 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۹۵۷
💠 یک هفته قبل از وفات مرجع العارفین حضرت آیت‌الله  بهجت رضوان الله تعالی  علیه، دو‌ر آقا نشسته بودند؛ آقای بهجت فرمودند: 🟢 "امسال برای من‌، مشهد خانه اجاره نکنید من امسال حرم امام رضا نمیروم!" 🟢 علی‌آقا ( پسر آقای بهجت ) گفت‌: حاج آقا ما فرستادیم همان ساختمان سابق در کوچه باقری را اجاره کنند. 🟢 آقا فرمودند: زنگ بزنید و بگویید برگردند‌، من امسال مشهد نمی‌روم! 🟢 علی‌آقا از جا بلند شد و موضوع را به مادرش گفت‌؛ مادرش گفت‌: آشیخ محمدتقی چی گفتید؟! 🟢 آقای بهجت فرمود: "سر و صدا نکنید، من این هفته یکشنبه ساعت ۵ بعدازظهر می‌میرم‌؛ عمرم دیگه تمام شده!" 🟢 یک ربع مانده به ساعت ۵ بیهوش شدند؛ علی‌آقا ایشان را گذاشت داخل ماشین تا به دکتر ببرند، یک لحظه آقا چشمانشان را باز کردند و آرام گفتند: 🟢 نبرید! نبرید! 🟢 سر چهار راه بعدی که رسید، آقا بلند شدند و دستشان را روی سینه گذاشتند و گفتند: "‌السلام علیک یا صاحب الزمان " 🟢 و دقیقاً راس ساعت پنج از دنیا رفتند. 🟢 آقا این یک هفته آخر عمرشان را شبها تا صبح بیدار بودند، یک لحظه نخوابیدند‌؛ روزها که برایشان غذا می آوردند یک لقمه می‌خورد و می‌گفت: 🟢 "‌بسم‌الله و بالله و الیک اعود" خدایا به سوی تو میام . 🟢 خانم شان میگفت: آقا یک حال دیگری داشتند ، قرآن می خواند و گریه می کرد و می گفت: 🟢 خدایا خیلی قرآن را دوست دارم، روز قیامت هم برام قرآن میاری‌؟ بعد فرمود برام گریه نکنید. 🟢 آقا صبح دوشنبه می آمدند حرم حضرت معصومه (س).  🟢 علی آقا میگوید‌: صبح دوشنبه بعد از زیارت قبر آیات عظام، آقا دست من را گرفتند و گفتند:  پسرم من را اینجا دفن می‌کنند! 🟢 من این مطلب را جایی نقل نکردم. 🟢 صبح روز دفن، هنگامی که جنازه را آوردیم برای دفن، دیدم همان جایی است که پدرم آدرس داده بود! 🟢 به آقای مسعودی (تولیت حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها) گفتم: چه شد اینجا دفن کردید؟! 🟢 آقای مسعودی گفت: هر کجا داخل حرم دنبال قبر رفتیم پیدا نشد، فقط همین جا را پیدا کردیم 📚برگرفته از کتاب صاحبدلان ~~~~ 📖 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۹۵۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 روزی خواجه به دیوان نشسته بود ، عمر خیام درآمد و گفت : « ای صدر جهان !از وجه 10 هزار دینار معاش ، هر سال من کمتر باقی به دیوان عالی مانده است ،نایبان دیوان را اشارتی بلیغ می باید تا برسانند » خواجه گفت : تو جهت سلطان عالم چه خدمت می کنی، که هرسال ده هزار دینار باید به تو داد ؟ خیام برآشفت و گفت : « وا عجبا! من چه خدمت کنم سلطان را! – هزار سال آسمان و اختران را در مدار و سیر به بالا و شیب جان باید کندن تا از این آسیابک دانه ای درست ، چون عمر خیام بیرون افتد ؛ و از این هفت شهر پای بالا و هفت دیه سر شیب ، یک قافله سالار دانش چون من درآید. اما – اگر خواهی – از هر دهی در نواحی کاشان چون خواجه ، ده ده بیرون آرم و به جای او بنشانم که هر یک از کار خواجگی بیرون آید » خواجه از جای بشد و سر در پیش افکند که جواب بس دندان شکن بود .این حکایت را به ملک شاه سلجوقی باز گفتند .گفت : « بالله که عمر خیام راست گفت .» 📚هزار سال نثر فارسی - دفتر 2 - رویه ی 33 ~~~~~~~~ 📖 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۹۵۹
از آمدنم نبود گردون را سود وز رفتن من جلال و جاهش نفزود وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود
💠 روزی کسی به خیام خردمند ، که دوران کهنسالی را پشت سر می گذاشت گفت : شما به یاد دارید دقیقا پدر بزرگ من ، چه زمانی درگذشت ؟! خیام پرسید : این پرسش برای چیست ؟ آن جوان گفت : من تاریخ درگذشت همه خویشانم را بدست آورده ام و می خواهم روز وفات آنها بروم گورستان و برایشان دعا کنم و خیرات دهم و… خیام خندید و گفت : آدم بدبختی هستی ! خداوند تو را فرستاده تا شادی بیافرینی و دست زندگان و مستمندان را بگیری تا نمیرند تو به دنبال مردگانت هستی ؟!… بعد پشتش را به او کرد و گفت مرا با مرده پرستان کاری نیست و از او دور شد .📚فرزانگان ~~~~ 📖 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۹۶۰
یک‌پنجشنبه،یک‌دلتنگی‌دیگر...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 این جریان از عجیب‌ترین اتفاقاتیست که در قبرستان تخت فولاد اصفهان اتفاق افتاده است که شیخ بهایی در کشکول خود به آن اشاره کرده و به گفته آیت الله ضیاءآبادی، امام خمینی ره نیز در جلسه درس اخلاق خود آن را بیان کرده است: شیخ بهایی نقل می‌کند: روزی در تخت فولاد اصفهان از مرد عارفی که اهل ریاضت بود پرسیدم آیا خاطره ای داری که برای من نقل کنی او فکر و تامّلی کرد و بعد گفت : روزی همین جا نشسته بودم ، دیدم جمعیّتی جنازه ای را آوردند در آن گوشه قبرستان دفن کردند و رفتند. چندی نگذشته بود که احساس کردم بوی عطر خوشی به شامّه‌ام می‌رسد. به اطراف نگاه کردم دیدم جوانی خوش‌صورت و خوش لباس و خوشبو وارد قبرستان شد و فهمیدم این بوی خوش از اوست، آن جوان رفت کنار همان قبر و ناگهان دیدم آن قبر شکافته شد و آن جوان داخل قبر رفت و قبر به هم آمد. من غرق در تعجّب و حیرت شدم که خواب می‌بینم یا بیدارم.در همین حال، احساس کردم بوی بد و نفرت‌انگیزی به شامّه‌ام می‌رسد، دیدم سگی وحشت‌انگیز ، بدقیافه و بدبو وارد قبرستان شد. با عجله رفت کنار همان قبر، قبر شکافته شد و او داخل قبر رفت و باز قبر به هم آمد. من تعجّب و حیرتم بیشتر شد که چه صحنه‌ای دارم می‌بینم. لحظاتی گذشت، دیدم باز آن قبر شکافته شد و آن جوان زیبا در حالی که سر و صورتش خونین و لباس‌هایش پاره و کثیف شده بود از قبر بیرون آمد؛ خواست از قبرستان بیرون برود من دویدم جلو و او را قسم دادم که بگو تو که هستی و جریان چیست ؟ گفت : من اعمال نیک آن میّت هستم، مامور شدم پیش او بروم و تا روز قیامت با او باشم. آن سگ هم اعمال بد اوست که پس از من وارد قبر شد. ما با هم نمیتوانستیم بسازیم، با هم گلاویز شدیم و او چون از من قوی‌تر بود بر من غلبه کرد و با این وضع از قبر بیرونم کرد. حال آن سگ تا روز قیامت با او خواهد بود. شیخ بهایی بعد از نقل این حکایت گفت: این حکایت، عقیده شیعه مبنی بر تجسم اعمال را تأیید می‌نماید 📚منبع:خزینه الجواهر، ص 541 / ماه رمضان فصل شکوفایی انسان در پرتو قرآن، آیت الله سیدمحمد ضیاء‌آبادی، جلد 2 صفحه 19 الی 22 ~~~~~~~~~~~~ @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۹۶۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوش‌جانــش‌بشود‌هرڪه‌حرم‌ رفت‌حسین‌ خودمانیم‌،ولی‌گاه‌ حســادت‌ڪردم .‌ .
💠   محمد بن علی اسود می گوید: علی بن بابویه پس از درگذشت محمد بن عثمان بن عمری از من درخواست کرد که  از ابوالقاسم حسین بن روح نایب خاص حضرت ولی عصر علیه السّلام بخواهم  تا مولایمان صاحب الزمان علیه السّلام از خدای تعالی بخواهد که فرزند پسری به وی عنایت فرماید. می گوید، از او درخواست کردم و او نیز آن را به انجام رسانید و پس از سه روز به من خبر داد که آن حضرت علیه السّلام برای علی بن حسین دعا نموده اند و به زودی فرزند مبارکی برایش به دنیا خواهد آمد که خداوند به وسیله آن فوائدی به وی را خواهد رساند و بعد از آن نیز دارای فرزندانی خواهد شد. محمد بن اسود می گوید، من برای خودم نیز درخواست کردم که آن حضرت علیه السّلام از خدای متعالی بخواهد که فرزند پسری به من عطا نماید اما نپذیرفتند فرمودند: «راهی برای آن نیست.» می گوید: برای علی بن حسین، فرزندش – محمد- [مؤلف کتاب کمال الدین و تمام النعمه] متولد شد و پس از آن نیز اولاد دیگری به دنیا آمدند اما برای من فرزندی متولد نشد. شیخ صدوق(ره) می گوید: بسیاری از اوقات که ابوجعفر اسود [راوی روایت] مرا می دید که به درس استادمان محمد بن حسن(ره) می رفتم و اشتیاق فراوانی به فراگیری کتب علمی و حفظ آن ها داشتم،  به من می گفت: این اشتیاق در طلب علم از تو عجیب نیست، زیرا تو به دعای امام علیه السّلام متولد شده ای. 📚معجزات امام مهدی علیه السّلام، ص۱۹۶-۱۹۷. ~~~~~~~~ @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۹۶۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشا‌بـه‌حال‌اون‌دلی‌که‌درک‌کرد بزرگترین‌گمشده‌‌ی‌زندگیش،‌امام‌زمانشه! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌷شهید مهدی منتظر قائم 💠نیمه شعبان سال ۱۳۶۹ بود. گفتیم: امروز به یاد امام زمان(عجل الله) به دنبال پیکرهای شهدا می‌گردیم. اما فایده نداشت! خیلی جست‌وجو کردیم. پیش خود گفتیم: یا ! یعنی می‌شود بی‌نتیجه برنگردیم؟! در همین حین چهار پنج شقایق را دیدیم که برخلاف شقایق‌ها که تک تک می‌رویند، دسته‌ای در یک جا روئیده‌اند! گفتیم حالا که دستمان خالی است، شقایق‌ها را می‌چینیم و برای بچه‌ها می‌بریم. شقایق‌ها را که کندیم،دیدیم یک شهید آنجاست! او نخستین شهیدی بود که پیدا کردیم شهید «مهدی منتظر قائم» 📚راز گلهای شقایق ~~~~~~~~ @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۹۶۳
💠 کار امام زمان به مراتب سخت‌تر از کار پیامبر است امام صادق علیه السلام: هنگامی که قائم ما علیه السلام قیام کند، آنچه از مردم نادان می‌بیند، به مراتب شديدتر از چیزیست که پیامبر از مردم زمان جاهلیت دید! عرض شد اين چگونه ممكن است‌؟فرمودند: همانا رسول خدا صلی الله علیه وآله در حالى به سوى مردم آمد كه آنان سنگها،صخره‌ها وتخته‌های تراشیده شده را می‌پرستیدندو قائم ما چون قيام كند در حالى به سوى مردم مى‌آيد كه جملگى كتاب خدا را عليه او تأويل مى‌كنند و بر او بِدان احتجاج مى‌نمايند. 📗غيبت نعمانی،ب17،ص296
تا لحظاتی دیگر در کانال رادیو اربعین با شما، پیامی سنجاق میشه، دعوتی هستی و دوستانت را هم خبر کن، سورپرایز براتون داریم 😍 https://eitaa.com/joinchat/2696544258Cc928ef2f3d
💠معروف است كه.. خداوند به موسی گفت: قحطی خواهد آمد به قومت بگو آماده شوند! موسی به قومش گفت و قومش از دیوار خانه ها سوراخ ایجاد کردند که در هنگام سختی به داد هم برسند که این قحطی بگذرد... مدتی گذشت اما قحطی نیامد ؛ موسی علت را از خدا پرسید؟ خدابه او گفت من دیدم که قوم تو به هم رحم کردند؛ من چگونه به این قوم رحم نکنم ؟! 📚داستان راستان ~~~~ 📖 رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : ⚘ خداوند رحمان، به مهربانان رحم می کند؛ به زمینیان رحم کنید تا آسمانیان بر شما رحم کنند. ⚘ کسی که بیامرزد؛ خداوند او را می آمرزد و کسی که ببخشد؛ خداوند او را می بخشد. ⚘هر که به مردم رحم نکند خداوند نیز به او رحم نمی کند.📔(نهج الفصاحه) 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۹۶۴