#داستان
📚آیه های آت🔥ش افزا
احمد بن طولون یکی از پادشاهان مصر بود. وقتی که از دنیا رفت از طرف حکومت وقت، قاری قرآنی را با حقوق زیادی اجیر کردند تا روی قبر سلطان قرآن بخواند. روزی خبر آوردند که قاری، ناپدید شده و معلوم نیست که به کجا رفته است پس از جست و جوی فراوان او را پیدا کردند و پرسیدند: چرا فرار کردی؟ جرأت نمی کرد جواب دهد. فقط می گفت: من دیگر قرآن نخواهم خواند. گفتند: اگر حقوق دریافتی تو کم است دو برابر این مبلغ را می دهیم. گفت: اگر چند برابر هم بدهید نمی پذیرم. گفتند: دست از تو برنمی داریم تا دلیل این مسأله روشن شود. گفت: چند شب قبل صاحب قبر به من اعتراض کرد که چرا بر سر قبرم قرآن می خوانی؟ من گفتم: مرا اینجا آورده اند که برایت قرآن بخوانم تا خیر و ثوابی به تو برسد.
گفت: نه تنها ثوابی از قرائت قرآن به من نمی رسد بلکه هر آیه ای که می خوانی، آتشی بر آتش من افزوده می شود، به من می گویند: می شنوی؟ چرا در دنیا به قرآن عمل نکردی؟ بنابراین مرا از خواندن قرآن برای آن پادشاه بی تقوا معاف کنید.
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
💟﷽#داستان
🌷✨پیرمردی داخل حرم دستی ڪشید روی پای جوانی ڪه ڪنار او نشسته بودو گفت سواد ندارم برایم زیارتنامه میخوانی تاگوش دهم.
🌷✨جوان باڪمال میل پذیر فت و شروع ڪرد به خوانـدن زیارت نامه
السَّلامُ عَلَیْکَ یا بْنَ رَسُولِ اللّهِ ....
وسـلام داد به معصومیـن تا امام عسڪری(ع).
🌷✨جوان با لبخندی پرسیـد: پدرم امام زمانـت را میشناسی؟
پیرمرد جواب داد:چرا نشناسم؟
جوان گفت: پــس سلام ڪن.
پیرمـرد دستش را روی سینـه اش گذاشت و گفت :
السَّلامُ عَلَیْکَ یا حجة بن الحسـن العسڪری
🌷✨جوان نگاهی به پیرمرد ڪرد و لبخند زد و دست خود راروی شانه پیر مرد گذاشت وگفت:
«و علیڪ السلام و رحمـة الله و برکاتة»
⚠️مبادا امـام زمـان ڪنارمان باشد و او را نشناسیم..
🌷✨آقا سلام، باز منم، خاڪ پایتان
دیوانه ای ڪه لڪ زده قلبش برایتان!
در این ڪلاس سرد، حضور تو واجب است. این بار چندم است ڪه استاد غایب است
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
🔆 #پندانه
🔴 مراقب باشید بزرگی اسم مشکلات از پای درتان نیاورد
🔸"مراد،" ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ روستا ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ رﻓﺖ ﻭ در راه برگشت، به ﺷﺐ خورد و از قضا در تاریکی شب ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ.
🔹ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ غالب ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ ﻭ ﺍﺯ آنجاییکه ﭘﻮﺳﺖ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽﺭﺳﯿﺪ، ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ آﺑﺎﺩﯼ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ.
🔸ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ روستا، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ، مراد ﯾﮏ شیر ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ!
🔹مراد ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ.
🔸ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ است!
🔹ﻭﻗﺘﯽ به هوش آمد از او پرسیدند: «برای چه از حال رفتی؟»
🔸مراد گفت: «فکر کردم حیوانی که به من حمله کرده یک سگ است!»
🔹مراد بیچاره ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ یک سگ به او حمله کرده است وگرنه ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ.
♦️ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
✨﷽✨
#تلنگر
📝✍🏻مرد فقیری از خدا سوال کرد: چرا من اینقدر فقیر هستم؟!
خدا پاسخ داد: چون یاد نگرفته ای که بخشش کنی!
مرد گفت: من چیزی ندارم که ببخشم
خدا پاسخ داد: دارایی هایت کم نیست!
یک صورت، که میتوانی لبخند بر آن داشته باشی!
📝✍🏻یک دهان، که میتوانی با آن از دیگران تمجید کنی و حرف خوب بزنی!
یک قلب، که میتوانی به روی دیگران بگشایی!
و چشمانی که میتوانی با آنها به دیگران با نیت خوب نگاه کنی!
🔘فقر واقعی فقر روحی است
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
🍃﷽🍃
#تلنگر
روایت تکان دهنده از عاقبت شیعه
🌹مرحوم آیت الله مجتهدی فرمودند:
🔸روزی فردی آمد خدمت امام معصوم (امام باقر و یا امام صادق علیهما السلام که تردید از بنده است) و به ایشان عرض کرد:
🔹اگر روزی یکی از دوستان شما گناهی کند ، عاقبتش چگونه خواهد بود؟
امام در پاسخ به وی فرمودند:
خداوند به او یک بیماری عطا می نماید تا سختی های آن بیماری کفاره ی گناهانش شود.
آن مرد دو مرتبه پرسید : اگر مریض نشد چه ؟
💠امام مجدد فرمودند:
🔶 خداوند به او همسایه ای بد می دهد تا او را اذیت نماید و این اذیت و آزار همسایه، کفاره ی گناهانش شود.
☑️آن مرد گفت : اگر همسایه ی بد نصیبش نشد چه ؟
💠امام فرمودند : خداوند به او دوست بدی می هد تا وی را اذیت نماید و آزار آن دوست بد ، کفاره گناهان دوست ما باشد.
🔹آن مرد گفت : اگر دوست بد هم نصیبش نشد چه ؟!
💠امام فرمودند : خداوند همسر بدی به او میدهد تا آزار های آن همسر بد ، کفاره ی گناهانش شود.
🔸آن مرد گفت :اگر همسر بد هم نصیبش نشد چه ؟
💠امام فرمودند : خداوند قبل از مرگ به او توفیق توبه عنایت می فرماید.
🔺باز هم آن مرد از روی عنادی که داشت گفت: و اگر نتوانست قبل از مرگ توبه کند چه ؟
💠امام فرمودند : به کوری چشم تو ! ما او را شفاعت خواهیم کرد..
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
#حکایت👌👇👇
دانشمندی در بیابان به چوپانی رسید و به او گفت:
چرا به جای تحصیل علم، چوپانی می کنی؟
چوپان در جواب گفت:
آنچه خلاصه دانشهاست یاد گرفته ام.
دانشمند گفت:
خلاصه دانشها چیست ؟
چوپان گفت:
پنج چیز است:
- تا راست تمام نشده دروغ نگویم
- تا مال حلال تمام نشده، حرام نخورم
- تا از عیب و گناه خود پاک نگردم،
عیب مردم نگویم.
- تا روزی خدا تمام نشده، به در خانهٔ دیگری نروم.
- تا قدم به بهشت نگذاشته ام، از هوای نفس و شیطان، غافل نباشم
دانشمند گفت:
حقاً که تمام علوم را دریافته ای، هر کس این پنج خصلت را داشته باشد از آب حقیقت علم و حکمت سیراب شده
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
🔆 #پندانه
🔴 قدرت طبع شعر ملک الشعرا
🔸میگویند روزی ملکالشعرای بهار، شاعر معروف در مجلسی نشسته بود و حضار برای آزمایش طبع شعر او چهار کلمه را انتخاب کردند تا وی آنها را در یک رباعی بیاورد. کلمات انتخابی عبارت بودند از خروس، انگور، درفش و سنگ.
🔹ملکالشعرای بهار گفت:
▪️برخاست خروسِ صبح برخیز ای دوست
▪️ز انگور بگیر خون و دِه در رگ و پوست
▫️عشق من و تو قصه مشت است و درفش
▫️جور تو و دل صحبت سنگ است و سبوست
🔸جوانی خام که در مجلس حاضر بود گفت: این کلمات با تبانی قبلی انتخاب شدهاند. اگر راست میگویید، من چهار کلمه انتخاب میکنم و شما آنها را در یک رباعی بیاورید، سپس این چهار کلمه را انتخاب کرد آئینه، ارّه، کفش و غوره. بدیهی است آوردن این کلمات دور از ذهن در یک رباعی ساده نبود، ملکالشعرا اینگونه سرود:
▫️چون آینه نور خیز گشتی، احسنت
▫️چون ارّه به خلق تیز گشتی، احسنت
▪️در کفش ادیبان جهان، کردی پای
▪️غوره نشده مَویز گشتی ، احسنت
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
الماس از تراش و
انسان از تلاش می درخشد!
صادق باش
هنگامی که فقیری !
ساده باش
وقتی که ثروتمندی !
مودب باش
وقتی در قدرتی!
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
#حکایت
زندگی واقعا بسیار ساده است🌸🍃
و چه زیبا میشود که هر صبح
بــــا طـلوع دوبــاره خورشیــد
دلمان را مملو از عشق کنیم و🌸🍃
به باغچه دل خود سری بزنیم
عــلـفهــای هرز را بِـکنـیـم
بـه گـــلهــا آبــی بــدهیم🌸🍃
بــگذاریــم ریـههـایمــان
هـوایـی تــازه بــخـورد
اصلا زنـدگــی کنـیـم🌸🍃
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
#پند
به آنچه ممکن است
در یک ماه رخ بدهد فکر نکن.
به هرآنچه ممکن است
در یک سال رخ بدهد فکر نکن.
فقط روی بیست و چهار ساعتِ
پیش رویت تمرکز کن
و فقط هر کاری که میتوانی انجام بده
تا به آنجایی که میخواهی باشی،
نزدیکتر شوی🌸🍃
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
#تـلنگـــر
نشست توی تاکسی دیــد
راننده نوار قرآن گذاشته!
گفـــت: آقـا کسی مُـرده
راننده با لبخـند گفـت به
دل مـــن و شــــما!!
{قـرآن مال مـرده ها نیـست
باقرآن اُنسبیشتری بگیریم}
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚
# داستان کوتاه پند آموز
💭 مرد بیسوادی قرآن میخواند ولی معنی قرآن را نمیفهمید. روزی پسرش از او پرسید: چه فایده ای دارد قرآن میخوانی، بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟
پدر گفت: پسرم!
سبدی بگیر و از آب دریا پرکن و برایم بیاور.
پسر گفت: غیر ممکن است که آب در سبد باقی بماند.
💭 پدر گفت: امتحان کن پسرم
پسر سبدی که در آن زغال میگذاشتند گرفت و به طرف دریا رفت
سبد را زیر آب زد و به سرعت به طرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت و هیچ آبی در سبد باقی نماند
پسر به پدرش گفت؛ که هیچ فایده ای ندارد.
پدرش گفت: دوباره امتحان کن پسرم.
پسر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب را برای پدر بیاورد. برای بار سوم و چهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت؛که غیر ممکن است!
💭 پدر با لبخند به پسرش گفت:
سبد قبلا چطور بود؟ پسرک متوجه شد سبد که از باقیمانده های زغال، کثیف و سیاه بود، الان کاملاً پاک و تمیز شده است.
پدر گفت:
این حداقل کاری است که قرآن
برای قلبت انجام میدهد.
دنیا و کارهای آن، قلبت را از
سیاهی ها و کثافتها پرمیکند؛
خواندن قرآن همچون دریا
سینه ات را پاک میکند،
حتی اگر معنی آنرا ندانی
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
☑️ داستانک 📚