مقدمه تولد حضرت زهرا سلام الله علیها🌹
پیامبرصلی الله علیه وآله چهل روز از خدیجه کبری جدا شد و اعتکاف کرد تا غذای آسمانی نازل شد و مقدّمهی تولّد حضرت زهراعلیها السلام فراهم گردید.
روزى حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم در ابطح نشسته بود با امیرالمؤمنین علیه السلام و عمار بن یاسر و منذر بن ضحضاح و حمزه و عباس ، ناگاه جبرئیل نازل شد با صورت اصلى خود و بال هاى خود را گشود تا مشرق و مغرب را پر کرد و ندا کرد آن حضرت را که اى محمد صلى اللّه علیه وآله و سلم خداوند على اعلا تو را سلام مى رساند و امر مى نماید که چهل شبانه روز از خدیجه دورى اختیار کنى؛ پس آن حضرت چهل روز به خانه خدیجه نرفت و روزها روزه مى داشت و شب ها تا صباح عبادت مى کرد و عمار را به سوى خدیجه فرستاد و گفت: او را بگو که اى خدیجه نیامدن من به سوى تو از کراهت و عداوت نیست ولیکن پروردگار من چنین امر کرده است که تقدیرات خود را جارى سازد و گمان مبر در حق خود جز نیکى و به درستى که حق تعالى به تو مباهات مى کند هر روز چند مرتبه با ملائکه خود و باید هر شب در خانه خود را ببندى و در رختخواب خود بخوابى و من در خانه ]فاطمه بنت اسد مى باشم تا مدت وعده الهى منقضى گردد.
و خدیجه هر روز چند نوبت از مفارقت آن حضرت مى گریست و چون چهل روز تمام شد جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و گفت: اى محمد صلى اللّه علیه و آله و سلم خداوند على اعلا تو را سلام مى رساند که مهیا شو براى تحفه و کرامت من، پس ناگاه میکائیل نازل شد و طبقى آورد که دستمال از سندس بهشت بر روى آن پوشیده بودند و در پیش آن حضرت گذاشت و گفت: پروردگار تو مى فرماید که امشب بر این طعام افطار کن و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام گفت که هر شب چون هنگام افطار آن حضرت مى شد مرا امر مى کرد که در را مى گشودم که هر که خواهد بیاید و با آن حضرت افطار نماید، در این شب مرا فرمود که بر دَرِ خانه بنشین و مگذار کسى داخل شود که این طعام بر غیر من حرام است؛ پس چون اراده افطار نمود طبق را گشود و در میان آن طبق از میوه هاى بهشت یک خوشه خرما و یک خوشه انگور بود و جامى از آب بهشت، پس از آن میوه ها تناول فرمود که سیر شد و از آن آب آشامید تا سیراب شد و جبرئیل از ابریق بهشت آب بر دست مبارکش مى ریخت و میکائیل دستش را مى شست و اسرافیل دستش را از دستمال بهشت پاک مى کرد و طعام باقیمانده با ظرف ها به آسمان بالا رفت.
و چون حضرت برخاست که مشغول نماز شود جبرئیل گفت که در این وقت نماز تو را جایز نیست (معلوم است کـه مراد نمازهاى نافله و مستحبّى است نه نماز فریضه چه داءب نبى و امام بر آن است که نماز را مقدم بر افطار مى دارند) باید که الحال به منزل خدیجه روى و با او مضاجعت نمائى که حق تعالى مى خواهد که در این شب از نسل تو ذریه اى طیبه خلق نماید.
پس آن حضرت متوجه خانه خدیجه شد و خدیجه گفت که من با تنهائى الفت گرفته بودم و چون شب مى شد درها را مى بستم و پرده ها را مى آویختم و نماز خود را مى کردم و در جامه خواب خود مى خوابیدم و چراغ را خاموش مى کردم در این شب در میان خواب بودم که صداى دَرِ خانه را شنیدم، پرسیدم که کیست در را مى کوبد که به غیر محمد صلى اللّه علیه و آله و سلم دیگرى را روا نیست کوبیدن آن؟
آن حضرت فرمود: اى خدیجه! باز کن در را که منم محمد صلى اللّه علیه و آله و سلم چون صداى فرح افزاى آن حضرت را شنیدم از جا جستم و در را گشودم و پیوسته عادت آن حضرت آن بود که چون اراده خوابیدن مى نمود آب مى طلبید و وضو تجدید مى کرد و دو رکعت نماز به جا مى آورد و داخل رختخواب مى شد و در این شب مبارک سحر هیچ یک از این ها نکرد و تا داخل شد دست مرا گرفت و به رختخواب برد و چون از مضاجعت برخاست من نور فاطمه را در شکم خود یافتم.[۱] تاریخ پیامبران (حیاة القلوب) ۳/۲۵۵ـ۲۵۶، چاپ سرور.
@dastanmazhabiakhlaghi
داستان های آموزنده و اخلاقی
اول هفته تون زیبا 🌸
دلتون از غصه ها دور
ان شاءالله امروزتان 🌾
شیرین تراز عسل
زیباتر از گلها 🌼
با طراوت تراز باران
خوش عطر تراز نسیم🌾
و متبرک به 🌸
الطاف بیشمارخدا باشـد💖
@dastanmazhabiakhlaghi
داستان های آموزنده و اخلاقی
چنگیزخان نتوانست بخارا را تسخیر کند نامه ای نوشت که هرکس با ما باشد، در امان است!
اهل بخارا دو گروه شدند، یک گروه مقاومت کردند و گروه دیگر با او همراه شدند.
چنگیزخان به آن ها نوشت: باهمشهریان مخالف بجنگید، و هر چه غنیمت بهدست آوردید، از آن شما باشد و حاکمیت شهر را نیز به شما میدهیم!
ایشان پذیرفتند و آتش جنگ بین این دو گروه مسلمان شعلهور شد... و در نهایت، گروه مزدوران چنگیز خان پیروز شدند.
اما شکست بزرگ آن بود که او دستور داد گروه پیروز خلع سلاح و سربریده شوند!
چنگیز گفتهی مشهورش را گفت: اگر اینان وفا میداشتند، به خاطر ما بیگانگان، به برادرانشان خیانت نمیکردند!
*این عاقبت خود فروشان است*
الكامل فی التاريخ
عزالدین بن اثیر
@dastanmazhabiakhlaghi
داستان های آموزنده و اخلاقی
نگاه خيابانى
نگاه خيابانى
پرسش 13. شخصى قصد ازدواج دارد. آيا مى تواند بدون قصد لذت به چهره و موى خانم ها (مثلاً در خيابان) نگاه كند تا يكى را بپسندد و بعد از او خواستگارى كند؟
همه مراجع: اين نوع نگاه ها جايز نيست. [1]
تبصره. نگاه به زن به منظور ازدواج با او، شرايطى دارد و پرسش ياد شده، از تمامى آنها برخوردار نيست.
[1] مكارم، تعليقات على العروة، م 26، و استفتائات، ج1، س 816؛ فاضل، تعليقات على العروة، ج 2، النكاح، م 26؛ صافى، هداية العباد، ج2النكاح، م28؛ امام، تحريرالوسيله، ج2 النكاح م28؛ سيستانى، منهاج الصالحين، ج2، النكاح، م28؛ تبريزى، صراط النجاة، ج 6، م 948؛ دفتر: وحيد و خامنه اى.
@dastanmazhabiakhlaghi
داستان های آموزنده و اخلاقی
🌸🍃🌸🍃
مردی ثروتمند که زن و فرزند
نداشت تمام کارگرانی که پیش او کار میکردند برای صرف شام دعوت کرد و جلوی آنها یک نسخه قرآن مجید و مبلغی پول گذاشت و هنگامی که از صرف شام فارغ شدند از آنها پرسید قرآن را انتخاب میکنید یا آن مبلغ پولی که همراه آن گذاشته شده است اول از نگهبان شروع کرد پس گفت: انتخاب کنید؟ نگهبان بدون اینکه خجالت بکشد جواب داد: آرزو دارم که قرآن را انتخاب کنم ولی تلاوت قرآن را بلد نیستم لذا مال را میگیرم چرا که فایده آن با توجه به وضعیت من بیشتر هست و مال را انتخاب کرد بعداً از کشاورزی که پیش او کار میکرد سؤال کرد گفت اختیار کن!؟ کشاورز گفت: زن من خیلی مریض است و نیاز به مال دارم تا او را معالجه کنم اگر مریضی او نبود قطعاً قرآن را انتخاب میکردم ولی فعلاً مال را انتخاب میکنم بعد از آن سؤال از آشپز بود که آیا قرآن یا مال را انتخاب میکنید پس آشپز گفت: من تلاوت را خیلی دوست دارم ولی من پیوسته در کار هستم وقتی برای قرائت قرآن ندارم بنابراین پول را بر میگزینم و در سری آخر از پسری که مسئول حیوانات بود پرسید این پسر خیلی فقیر بود پس گفت: من به طور قطعی میدانم که تو حتماً مال را انتخاب میکنی تا اینکه غذا بخری یا اینکه به جای این کفش پاره پاره خود کفش جدیدی بخری پس آن پسر جواب صحیح داد: درسته من نیاز شدیدی دارم که کفش نو خرید کنم یا اینکه مرغی بخرم تا همراه مادرم میل کنم ولی من قرآن را انتخاب میکنم چرا که مادرم گفته است: یک کلمه از جانب الله سبحانه و تعالی ارزشمندتر از هر چیز است و مزه و طعم آن از عسل هم شیرین تر است قرآن را گرفت و بعد از اینکه قرآن را گشود در آن دو کیسه دید در اولین کیسه مبلغی ده برابر آن مبلغی بود که بر میز غذا بود وجود داشت و کیسه دوم یک وثیقه بود که در او نوشته بود: به زودی این مرد غنی را وارث میشود پس آن مرد ثروتمند گفت: هر کسی گمانش نسبت به الله خوب باشد پس الله او را ناامید نمیکند
@dastanmazhabiakhlaghi
داستان های آموزنده و اخلاقی
🌷❄️دوشنبه تون گلباران
💗☃️امیدوارم
🌷❄️نگاه پرمهر خدا
💗☃️همراه لحظه هاتون
🌷❄️سلامتی ونیکبختی
💗☃️گوارای وجودتون
🌷❄️بارش برکت ونعمت
💗☃️جاری در زندگیتون
🌷❄️و نور و عشق الهی
💗☃️مهمون دلتون باشه
🌷❄️روزتون زیبا و در پناه خدا
@dastanmazhabiakhlaghi
داستان های آموزنده و اخلاقی
🌸🍃🌸🍃
مردی ثروتمند که زن و فرزند
نداشت تمام کارگرانی که پیش او کار میکردند برای صرف شام دعوت کرد و جلوی آنها یک نسخه قرآن مجید و مبلغی پول گذاشت و هنگامی که از صرف شام فارغ شدند از آنها پرسید قرآن را انتخاب میکنید یا آن مبلغ پولی که همراه آن گذاشته شده است اول از نگهبان شروع کرد پس گفت: انتخاب کنید؟ نگهبان بدون اینکه خجالت بکشد جواب داد: آرزو دارم که قرآن را انتخاب کنم ولی تلاوت قرآن را بلد نیستم لذا مال را میگیرم چرا که فایده آن با توجه به وضعیت من بیشتر هست و مال را انتخاب کرد بعداً از کشاورزی که پیش او کار میکرد سؤال کرد گفت اختیار کن!؟ کشاورز گفت: زن من خیلی مریض است و نیاز به مال دارم تا او را معالجه کنم اگر مریضی او نبود قطعاً قرآن را انتخاب میکردم ولی فعلاً مال را انتخاب میکنم بعد از آن سؤال از آشپز بود که آیا قرآن یا مال را انتخاب میکنید پس آشپز گفت: من تلاوت را خیلی دوست دارم ولی من پیوسته در کار هستم وقتی برای قرائت قرآن ندارم بنابراین پول را بر میگزینم و در سری آخر از پسری که مسئول حیوانات بود پرسید این پسر خیلی فقیر بود پس گفت: من به طور قطعی میدانم که تو حتماً مال را انتخاب میکنی تا اینکه غذا بخری یا اینکه به جای این کفش پاره پاره خود کفش جدیدی بخری پس آن پسر جواب صحیح داد: درسته من نیاز شدیدی دارم که کفش نو خرید کنم یا اینکه مرغی بخرم تا همراه مادرم میل کنم ولی من قرآن را انتخاب میکنم چرا که مادرم گفته است: یک کلمه از جانب الله سبحانه و تعالی ارزشمندتر از هر چیز است و مزه و طعم آن از عسل هم شیرین تر است قرآن را گرفت و بعد از اینکه قرآن را گشود در آن دو کیسه دید در اولین کیسه مبلغی ده برابر آن مبلغی بود که بر میز غذا بود وجود داشت و کیسه دوم یک وثیقه بود که در او نوشته بود: به زودی این مرد غنی را وارث میشود پس آن مرد ثروتمند گفت: هر کسی گمانش نسبت به الله خوب باشد پس الله او را ناامید نمیکند
@dastanmazhabiakhlaghi
داستان های آموزنده و اخلاقی
نوۀ چنگیزخان مغول چگونه شیعه شد؟
روزی سلطان محمّد خدابنده بر همسر خود خشم گرفت و در یک جلسه او را سه طلاقه کرد؛ ولی به دلیل علاقۀ بسیاری که به وی داشت, خیلی زود از کردارِ خویش پشیمان شد و به همین خاطر عالمان سنی را دعوت نمود و از آنان مشورت خواست. آنها گفتند: هیچ راهی وجود ندارد، مگر این که نخست فرد محلّل (فردی غیر از سلطان) با او ازدواج کند, سپس مجدداً سلطان میتواند با او ازدواج کند.
سلطان گفت: برای من پذیرشِ این امر، بسیار سخت است. آیا راه دیگری وجود ندارد؟ شما علما در بسیاری از مسائل با یکدیگر اختلافِ نظر دارید , فقط در همین یک مسئله همه باهم اتفاق نظر دارید؟! گفتند : بله.
در این هنگام یکی از مشاوران اجازۀ سخن خواست و اظهار داشت:
جناب سلطان! در شهر علامه ای زندگی میکند که چنین طلاقی را باطل میداند، خوب است او را نیز احضار نموده و نظر او را جویا شوید.(منظورِ وی، علامه حلی بود.)
عالمان سنی بر آشفتند و گفتند: آن عالم، رافضی مذهب بوده و رافضیان, افرادی کم عقل و بی خِرَد میباشند و اصلا در شأنِ سلطان نیست که چنین فردی را به حضور بپذیرد.
سلطان گفت: به هر حال دیدن او خالی از فایده نیست و دستور داد علامه حلی را در محضر او احضار نمایند.
وقتی علامه وارد مجلس سلطان محمّد خدابنده شد, علمای مذاهب چهارگانه ی اهل سنت نیز در آن جلسه حاضر بودند.
علامه بدون هیچ ترس و واهمه ای نعلینِ (کفش)
خود را به دست گرفت و خطاب به همۀ حاضران سلام کرد و آنگاه یک راست به سمت سلطان رفت و در کنار او نشست. عالمان سنی رو به سلطان کرده و گفتند :
دیدید؟ ما نگفتیم شیعیان, افرادی سبک سر و بی عقل میباشند؟! سلطان گفت: او عالِم است.
دربارۀ رفتار او از خودش سؤال کنید. آنها به علامه گفتند: چرا به سلطان سجده نکردی و آداب تشریفاتِ حضور را به جا نیاوردی؟ علامه گفت: رسولِ خدا از هر سلطانی برتر و بالاتر بود و کسی بر او سجده نکرد، بلکه فقط به آن حضرت سلام میکردند و خدای تعالی نیز فرموده است :
(چون داخل خانه ای شدید به یکدیگر سلام کنید، سلام و درودی که نزد خداوند مبارک و پاک است.)
از سوی دیگر به اتفاق ما و شما، سجده برای غیر خدا حرام است.
پرسیدند: چرا جسارت کردی و کنار سلطان نشستی؟ علامه پاسخ داد: چون جای دیگری برای
نشستن نبود و از طرفی سلطان و غیرسلطان با یکدیگر مساوی اند و این جسارت به محضر سلطان نیست. پرسیدند: چرا کفش های خود را به داخل مجلس آوردی؟ آیا هیچ آدم عاقلی در محضرِ سلطان و چنین مجلسی این گونه رفتار میکند؟علامه گفت: ترسیدم حَنَفی ها کفش هایم را بدزدند همانگونه که ابوحنیفه، نعلینِ رسول اکرم را دزدید. علمای حنفیِ حاضر در آن مجلس برآشفتند و فریاد زدند : چرا دروغ میگویی؟ این تهمت است. ابوحنیفه کجا و زمان پیامبر کجا؟ ابوحنیفه صد سال پس از پیامبر تازه به دنیا آمد. علامه گفت: ببخشید اشتباه از من بود.
احتمالا شافعی , نعلینِ پیامبر را سرقت کرده است. این بار صدای شافعی ها درآمد که شافعی در روز مرگِ ابوحنیفه و دویست سال پس از شهادت پیامبر دیده به جهان گشوده است
علامه گفت: چه میدانم! شاید کار مالِک بوده است. *علمای مالکی هم مثل حنفی ها و شافعی ها و به همان شیوه اعتراض کردند.
علامه گفت:
پس فقط احمد بن حنبل میماند.قطعا سارق احمد بن حَنبل است. حنبلی ها هم برآشفتند و به اعتراض و انکار پرداختند.
*در این لحظه علامه رو به سلطان کرد و گفت : جناب سلطان! ملاحظه کردید که اینان اقرار کردند هیچ یک از رؤسای این مذاهبِ چهارگانۀ اهل سنت در زمان حیات رسول خدا حاضر نبوده اند و حتی صحابۀ آن حضرت را هم ندیده اند...
سلطان گفت: آیا این حرف صحیح است؟ عالمان سنی گفتند: بله هیچ یک از این چهار نفری (که رئیس مذاهب اهل سنت میباشند), رسول خدا و صحابۀ آن حضرت را درک نکرده اند. *آنگاه علامه گفت : ولی ما شیعیان , پیرو آن آقایی هستیم که به منزلۀ نَفس و جانِ رسول خدا بود و از کودکی در دامان پیامبر پرورش یافت و بارها و بارها از سوی آن حضرت به عنوان وصی و جانشین رسول خدا معرفی شد.
سلطان که متوجه حقانیت مذهب شیعه شده بود
پرسید: نظر شیعه دربارۀ این طلاق چیست؟ علامه پرسدید: آیا جنابعالی طلاق را در سه مجلس و در محضر دو نفرِ عادل , جاری نموده اید؟ سلطان گفت: نه! علامه گفت:
در این صورت طلاق باطل میباشد چون فاقد شرایط صحت است. *آنگاه سلطان محمّد خدابنده به دست علامه شیعه شد و به حاکمان شهرهای تحت فرمانش نامه نوشت که از این پس با نام ائمۀ دوازدهگانه ی شیعه خطبه بخوانند و به نام ائمە ی اطهار , سکه ضرب کنند و نام آنان را بر در و دیوار مساجد و مشاهد مشرفه حک نمایند.
پیرامون غدیر_دکتر علی هراتیان
@dastanmazhabiakhlaghi
داستان های آموزنده و اخلاقی
اظهار عشق براي ازدواج
گفتگوى خواستگارى
اظهار عشق برای ازدواج
پرسش 16. آيا اظهار عشق و محبت بين دختر و پسر به منظور ازدواج، گناه است؟
همه مراجع: آرى، اين كار حرام است. [1]
[1] سيستانى، سايت ؛ مكارم، استفتائات، ج 2، س 1049 و 1075 و دفتر: همه مراجع.
بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر است ..
#امام_زمان
@dastanmazhabiakhlaghi
داستان های آموزنده و اخلاقی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موضع ما نسبت به رهبری عزیز چگونه باید باشد ؟
🔹شیخی بود که به شاگردانش عقیده می آموخت ، لااله الاالله یادشان می داد ، آنرا برایشان شرح می داد و بر اساس آن تربیتشان می کرد.
🔹 روزی یکی از شاگردانش طوطی ای برای او هدیه آورد، زیرا شیخ پرورش پرندگان را بسیار دوست می داشت. شیخ همواره طوطی را محبت می کرد و او را در درسهایش حاضر می کرد تا آنکه طوطی توانست بگوید: ✨لااله الا اللّه✨
🔹 طوطی شب و روز لااله الا الله می گفت. اما یک روز شاگردان دیدند که شیخ به شدت گریه می کند. وقتی از او علت را پرسیدند گفت : طوطی به دست گربه کشته شد. گفتند برای این گریه می کنی؟ اگر بخواهی یکی بهتر از آن را برایت تهیه می کنیم. شیخ پاسخ داد: من برای این گریه نمی کنم. ناراحتی من از اینست که وقتی گربه به طوطی حمله کرد ، طوطی آنقدر فریاد زد تا مُرد.
🔹 با آن همه لااله الاالله که می گفت ، وقتی گربه به او حمله کرد ، آنرا فراموش کرد و تنها فریاد می زد. زیرا او تنها با زبانش می گفت و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود
سپس شیخ گفت می ترسم من هم مثل این طوطی باشم ! تمام عمر با زبانمان لااله الاالله بگوییم و وقتی که مرگ فرارسد فراموشش کنیم و آنرا ذکر نکنیم ، زیرا قلوب ما هنور آنرا نشناخته است
@dastanmazhabiakhlaghi
داستان های آموزنده و اخلاقی
یکی از کارهایی که یکی از فرقه ها برای تاییدیه گرفتن انجام میدادن خواب دیدنه !
یارو میگفت حضرت علی میاد تو خواب، منو تایید میکنه!
طرف خواب میدید یه آقایی به شکل همین شمایل و عکسهای معصومین که دست مردمه اومد وگفت فلانی آدم خوبیه هواشو داشته باشین!!!
عجب!!!
ماداریم تو روایات که شیاطین نمیتونن خودشونو به شکل معصومین دربیارن پس این چیه؟!
تو مگه حضرت علی رو دیده بودی؟
مگه قیافه حضرت علی رو دیدی که فهمیدی اینکه تو خوابت اومد خود حضرته؟!
اینا رو خیلی عامدانه تو ذهن میکارن.
این عکسها و شمایلی که تو خونه هاست جز مزخرفات ،دوقرون ارزش نداره!
بندازینشون از خونه هاتون بیرون!
اینا برای اینکه تصویر خوشگلی دربیارن اول چهره یه زن رو میکشن بعد تبدیل به مردش میکنن!
ذهنیت از امام معصوم تو ذهنتون نسازین...!
بزارین وقتی آقا صاحب الزمان جلوه میکنن برای اولین بار چشممون به جمالشون روشن شه اونوقت لذت ببریم !
یه وقت دیدین با همین عکسها یه مهدی قلابی هم عَلَم کردن!
یعنی امام زمان ظهور میکنن
اینام اینور یه مهدی قلابی به شکل همین شمایل درمیارن.
این عکسها سندیت نداره !
بعضی از این عکسها حتی توهین هایی توش نهفته ست که به مسئولین نشون دادیم متاسفانه وقتی تهشو درآوردیم دیدیم برخی از اینهارو یه اقلیت دینی میکشه..!
یعنی غیر مسلمون برای مسلمون عکس امام معصوم رو میکشه!
چی پشت این پرده ست؟!
@dastanmazhabiakhlaghi
داستان های آموزنده و اخلاقی
🌷🤍آخرین پنچ شنبه
❄️✨دیماهتون عالی و بینظیر
⛄️✨و پراز افکار مثبت
🌷✨امـروزتون شـاد
❄️✨لحظه هاتون قشنگ
⛄️✨زندگیتون پر برکت
🌷✨عاقبتتون تابناک
❄️✨دستاتون سرشاراز نعمت
⛄️✨و روزگارتون پراز موفقیت باشه
🌷✨امــروزتون زیبـا
❄️🤍و در پنـاه خـدای خوبی ها
@dastanmazhabiakhlaghi
داستان های آموزنده و اخلاقی
📔#حکایتی_اندر_احوالات_مملکت_ما
آسیابانی پیر در دهی دور افتاده زندگی می کرد .
هرکسی گندمی را نزد او برای آرد کردن می برد، علاوه بر دستمزد، پیمانه ای از آن را برای خود برمی داشت، مردم ده با اینکه دزدی آشکار وی را می دیدند ، چون در آن حوالی آسیاب دیگری نبود چاره ای نداشتند و فقط نفرینش می کردند.
پس از چند سال آسیابان پیر، مُرد و آسیاب به پسرانش رسید.
شبی پیرمرد به خواب پسران آمد و گفت: چاره ای بیاندیشید که به سبب دزدی گندم های مردم از نفرین آنها در عذابم...
پسران هریک راه کار ارائه نمود. پسر کوچکتر پیشنهاد داد زین پس با مردم منصفانه رفتار کرده و تنها دستمزد می گیریم ؛ پسر بزرگتر گفت : اگر ما چنین کنیم ، مردم چون انصاف ما را ببینند پدر را بیشتر لعن کنند که او بی انصاف بود. " بهتر است هرکسی گندم برای آسیاب آورد دو پیمانه از او برداریم. با این کار مردم به پدر درود می فرستند و می گویند، خدا آسیابان پیر را بیامرزد او با انصاف تر از پسرانش بود."
چنین کردند و همان شد که پسر بزرگتر گفته بود.
مردم پدر ایشان را دعا کرده و پدر از عذاب نجات یافت و این وصیت گهر بار نسل به نسل میان نوادگان آسیابان منتقل شد و به نسل مسئولین ما رسید!
🍃@dastanmazhabiakhlaghi
داستان های آموزنده و اخلاقی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوابی کوتاه برای حجاب
#تلنگر
✍توی دوران نوجوانی برای کوتاه کردن موهام ، به يه مغازه سلمونی سر کوچمون میرفتم که آرايشگرش به شدت سیگاری بود.
هميشه موقع کار ، يه سیگار گوشه لبش بود و تا موهام رو کوتاه میکرد سه نخ سيگار رو حتما میکشید !!!
يادمه تا آخر شب هر جا میرفتم ، همه میگفتن : سيگار میکشی ؟!
منم میگفتم نه به جون مادرم من سيگار نمیکشم بگذريم از اينکه بعضیها خیلی هم باور نمیکردن!
هفتهٔ پیش توی پياده رو راه میرفتم ، یه آقایی جلوی مغازه عطرفروشی ، يه کاغذ با يک عطر به دستم داد و به اصرارش وارد مغازه شدم.
بلافاصله فروشنده هم من رو تحويل گرفت و شروع کرد از عطر و ادکلنهاش تعريف کردن
بعد هم يه ادکلن رو به دست و لباسم زد گفت اين ماندگاریش فوق العاده ست.
از حق هم نگذرم خیلی خوشبو بود.
نکتهٔ جالب اينه که با اينکه خريد نکردم تا همين دو سه روز پيش هرجا میرفتم ، میگفتن عطرت چیه؟ چه بوی خوبی ! چند خریدی و از کجا خریدی؟
👈یادمون باشه
مجاورتها و ارتباطها خیلی مهمه!!!
وقتی با کسانی نشست و برخاست میکنیم و رفيق میشیم که مقید و مؤدب و فهميده هستن ناخودآگاه از اين رابطه تأثیر میگیریم و وقتی با اونائی رفاقت میکنیم که افراد آلودهای هستن خواه ناخواه تأثیر میگیریم.
حواسمون رو جمع کنیم که با چه کسی معاشرت میکنیم و دوستامون کی هستند!
🔻هر ارتباطی میتونه روی زندگی، ایمان، آخرت و رفتار ما اثر مثبت و منفی بذاره.
شک نکنيم.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
@dastanmazhabiakhlaghi
داستان های آموزنده و اخلاقی
اجازه خواستگارى
اجازه خواستگارى
پرسش 17. آيا دختر و پسر عاقل و بالغ، مى توانند بدون اطلاع خانواده براى ازدواج با هم صحبت كنند و سپس خانواده را مطلع سازند؟
همه مراجع: خواستگارى و گفت وگوى پيش از عقد، اگر مفسده نداشته باشد و بدون قصد لذت و ترس افتادن در گناه باشد، اشكال ندارد. [1]
[1] توضيح المسائل مراجع، م 2376؛ مكارم، استفتائات، ج 1، س 765؛ فاضل، جامع المسائل، ج 1، س 1719؛ نورى، توضيح المسائل، م 2372؛ وحيد، توضيح المسائل، م 2385.
✍داستان آموزنده...
خانمى داستان زندگى اش را اينگونه تعريف مى كند :
با مرد مومنى ازدواج كردم و با او زندگى خوبى داشتم . از او داراى سه فرزند شدم. ما در شهرى زندگى مى كرديم و خانواده ى همسرم در شهرى ديگر؛
روزى از روزها اتفاق ناگوارى براى خانوادهى همسرم رخ داد؛ پدر و برادرانش فوت كردند و فقط مادرش زنده ماند و يكى از خواهرانش ، كہ دچار ناتوانى جسمى شد. همه اندوهگين بودند،
روزها يكى پس از ديگرى سپرى شد و اين غم رفته رفته كمرنگ شد، اما همسرم همچنان غمگين بود، و نسبت بہ مادر و خواهر عليلش احساس مسوليت مى كرد .
از من خواست تا مادر و خواهرش را بہ خانه مان بياورد تااز آنها مواظبت كنيم مخصوصا خواهرش، زيرا مادرش پير بود و توان نگهدارى از او را نداشت
احساس كردم دنيا بر من تنگ آمد ، به پيشنهادش اعتراض كردم، گفت: خواهرم بہ زودى دوره ى درمانش را تمام مى كند و بعد از آن با ما زندگى خواهد كرد، چرا كہ او بعد از خدا، جز من كسى را ندارد
از آن پس روزهاى خيلى بدى را سپرى مى كرديم ؛ هربار يادم مى افتاد كہ قرار است آن دو با ما زندگى كنند، حالم بد مى شد و بہ اين فكر مى كردم كہ با وجود آنها؛ چگونه مى توانم در خانه ام راحت باشم؟!
خانواده ام چگونه به ديدنم بيايند؟! اصلا چگونه احساس راحتى كنم؟!
هرچه روز بہ روز موعود نزديك تر مى شديم اندوه من بيشتر مى شد و بيش از پيش از دست همسرم دلگير مي شدم
يك سال گذشت و پس از گذشت اين يك سال تقدير خداوند اينگونه بود كہ دوره ى درمانش يك سال ديگر تمديد شود؛
اما من اصلا از اين موضوع خوشحال نشدم ، چون باز به اين مى انديشيدم كه قرار است بیایند، و این موضوع همه خوشحالی هایی که به سمتم می آمد را بی معنی میکرد.
اما اتفاقی افتاد که انتظارش را نداشتم .اتفاقی که حتى به ذهنم نيز خطور نکرده بود. همسرم در یک تصادف جانش را از دست داد. این اتفاق مرا واداشت تا من و فرزندانم به خانه مادر همسرم و دخترش منتقل شده و با آنها زندگى كنيم .
چه روزهای زیادی كه بخاطر ترس از اینکه نکند آن دو با ما زندگی کنند خوشبختی را از خودم و همسرم منع كردم، چه روزهای زیادی كه قلب همسرم را به خاطر حرفها و سرزنشهایم به درد آوردم، اما او رفت و ما را در کنار خواهری که نگران آینده او بعد از مرگ مادرش بود، تنها گذاشت.
ما هرگز نمى دانیم چه موقع خواهیم رفت و چه کسی خواهد رفت.
بیاییم روزهایمان را به شادی بگذرانیم و ذهن خود را درگیر آینده اى كہ از آن بى خبريم نکنیم ؛
بیاییم عزیزانمان را با آنچه که آرزویش را دارند شاد کنیم، پيش از اینکه ما را تنها بگذارند و حسرت يك بار ديدنشان بر دلمان بماند
شادی روح شهدا و گذشتگان صلوات و فاتحه
@dastanmazhabiakhlaghi
داستان های آموزنده و اخلاقی
💠 ثبتنام متقاضیان اعتکاف در قم
🔹به اطلاع همشهریان مشتاق حضور در مراسم معنوی اعتکاف میرساند برای ثبت نام از یکشنبه ۲۵ دی تا جمعه ۷ بهمن ۱۴۰۱ فقط از طریق سایت ستاد مرکزی اعتکاف قم به نشانی: www.itikaf.ir اقدام نمایید.
https://itikaf.ir/%d8%ab%d8%a8%d8%aa-%d9%86%d8%a7%d9%85-%d8%a7%d8%b9%d8%aa%da%a9%d8%a7%d9%81-1401/
@dastanmazhabiakhlaghi
داستان های آموزنده و اخلاقی
برای رسيدن به کبريا بايد نه " کبر " داشت نه "ریا" !!
مردی وارد داروخانه شد وبا لهجه ای ساده گفت :
کرم ضد سيمان دارين ؟
متصدی داروخانه با لحنی تمسخر آميز گفت:
بله که داريم کرم ضد تيرآهن و آجرم داريم حالا خارجی ميخوای يا ايرانی؟
خارجيش گرونه ها گفته باشم !
مرد نگاهی به دستانش کرد و رو به روی فروشنده گرفت و گفت:
ازوقتی کارگر ساختمون شدم دستام زبر شده نميتونم دخترمو نوازش کنم .....
اگه خارجيش بهتره ، خارجيشو بده!
لبخند روی لبان متصدی يخ زد !!!
واقعا چه حقير و کوچک است آن که به خود مغرور است.
چراکه نميداند بعد از بازی شطرنج
شاه و سرباز را دريک جعبه می گذارند .....
انسانيت و تقواست که سرنوشت ساز است ...
جايگاه شاه و گدا و دارا و ندار همه "قبر" است .....
مواظب باشم که : «تقوا»با یک «تق» «وا»نرود !!!!!
برای رسيدن به "کبريا" بايد نه "کبر" داشت نه "ريا " !
@dastanmazhabiakhlaghi
داستان های آموزنده و اخلاقی
🔴 قابل تامل
مغازهدار محل، هر روز، صبح زود ماشین سمندش را در پیاده رو پارک میکند، مردم مجبورند از گوشه خیابان رد شوند.
سوپرمارکتی، نصف بیشتر اجناس مغازه اش را بیرون چیده، راه برای رفت و آمد سخت است.
کارمند اداره، وسط ساعت کاری یا صبحانه میل میکند، یا به ناهار و نماز میرود و یا همزمان با مراجعه ارباب رجوع کانالهای تلگرام و اینستاگرامش را چک میکند.
بساز بفروش، تا چشم صاحبان آپارتمان را دور میبیند، لولهها و کابینت را از جنس چینی نامرغوب میزند در حالی که پولش را پیشتر گرفته است.
کارمند بانک، از وسط جمعیتی که همه در نوبت هستند به فلان آشنای خود اشاره میزند تا فیش را خارج از نوبت بیاورد تا کارش راه بیوفتد!
استاد دانشگاه، هر جلسه بیست دقیقه دیر میاد و قبل از اتمام ساعت، کلاس را تمام میکند جالبتر اینکه مقالات پژوهشی دانشجویان را به نام خودش چاپ میکند.
دانشجو پول میدهد، تحقیق و پایان نامه را کپی شده میخرد و تحویل دانشگاه میدهد تا صاحب مدرک شود.
پزشک، بیمار را در بیمارستان درمان نمیکند تا در مطب خصوصی به او مراجعه کند و یا به همکار دیگر خود پاس میدهد تا بیمار جیب خالی از درمانگاه خارج شود.
همه اینها شب وقتی به خانه می آیند، هنگامی که تلگرام را باز میکنند از فساد، رانت، بی عدالتی، تبعیض و گرانی سخن میگویند و در اینستاگرام پستهای روشنفکری را لایک میکنند.
همه هم در ستایش از نظم و قانونمداری در اروپا و آمریکا یک خاطره دارند اما وقتی نوبت خودشان میرسد، آن میکنند که میخواهند.
جامعه با من و تو، ما میشود، قبل از دیگران به خودمان برسیم.
@dastanmazhabiakhlaghi
داستان های آموزنده و اخلاقی
- شاید باورتون نشه بعد از اختراع دکمه تقریبا 1000 سال زمان برد تا به فکر یک نفر برسد که شکافی برای بستن دکمه اختراع کند ! دکمه تا 10 قرن بی استفاده بود 😐
+ یعنی دکمه رو داشتن ولی نمیدونستن استفادش چه شکلیه 😐
@dastanmazhabiakhlaghi
داستان های آموزنده و اخلاقی
🟥 مگس روی شیرینی!
🔶️ چند وقت قبل با یکی از اساتید مشهور طب سنتی صحبت میکردم. ایشان دکترای طب جدید و نیز دکترای طب سنتی دارند!
♻️ میفرمودند: «چند ماه قبل از پنجره مطبم که در حاشیه یکی از پارکهای بزرگ تهران است داخل پارک را نگاه میکردم که ناگهان خانم بدحجابی را دیدم که در حال قدمزدن است و توجه جوانهای اطرافش را به خودش جلب کرده است!
بعد از چند دقیقه دیدم همان خانم بهعنوان بیمار وارد مطب من شد و از بیماریهای متعدد روحی و جسمی خود شکایت کرد!
به او گفتم: اگر به شما نسخه بدهم انجام میدهید؟! گفت: قطعاً و اصلاً من به همین دلیل اینجا هستم! به او گفتم من برای شما یک نسخه دارم و آن هم رعایت حجاب است! با تعجب و اعتراض به من گفت: شما دکترید و این یک مسئله شخصی من است و لطفاً شما در حوزه تخصصتان نظر دهید! به او گفتم: بنده بهصورت اتفاقی عبور شما را در پارک دیدم و توجه جوانانی که محو ظاهر شما بودند... حسرت آن جوانان میتواند برای شما انرژی منفی زیادی ایجاد کند و به نظر تخصصی بنده، مشکلات جسمی و روحی شما از این مسئله ناشی میشود! آن خانم سکوت کرد و از مطب من خارج شد!
بعد از چند ماه خانمی وارد مطب من شد و گفت: آیا بنده را میشناسید؟!
دقت کردم و فهمیدم همان خانم است؛ ولی این بار با ظاهری موقر و پوشیده! خیلی از من تشکر کرد و گفت آن مشکلات روحی و جسمی من حل شده و من تنها نسخهای که عمل کردم همان بود که گفتید!»
🔶️ پ.ن: لازم به ذکر است بحث انرژیها در عالم، کاملاً اثبات شده است. وقتی در روایتی از پیامبر اکرم(ص)، نگاهِ حرام بهعنوان تیر مسمومی از سوی شیطان معرفی شده است، حتماً این عمل میتواند مانند سم، انرژیهای منفیای را وارد روح و جسمِ نگاهکننده و نگاه شونده، کند! وقتی امام علی(ع)، حفظ حجاب را موجب پایدارتر شدنِ زیباییِ زن میداند، حتماً این مسئله اثرات جسمی برای زن دارد! اگر یک مثال عامیانه و ساده بزنیم این میشود که؛ اگر روی شیرینی را هم باز بگذارید، روی آن مگس مینشیند!
دکتر کمیل یوسف شعیبی - پژوهشگر سبک زندگی ایرانی اسلامی
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
@dastanmazhabiakhlaghi
داستان های آموزنده و اخلاقی
اولین یکشنبه بهمن ماهتون عالی 💗
❄️✨دعای امروز من
⛄️✨برای تک تک تون
🤍✨آرامش و خیر و برکت
❄️✨الهی
⛄️✨شادی و زیبایی
🤍✨نصیب لحظه هاتون بشه
❄️✨الهی
⛄️✨خوشبختی حک در
🤍✨سرنوشت تون باشه
❄️✨الهی
⛄️✨به آرزوهاتون برسید
🤍✨روزتون زیبـا و در پنـاه خدا
@dastanmazhabiakhlaghi
داستان های آموزنده و اخلاقی
362K
‼️مرد دیوانه اقتدار و زن دیوانه توجه
این یعنی نتیجه رویای زندگی
💏زمانی آشیانه زندگی گرم و گرم و گرم تر میشه که
✅"مردِ خانه" محترم شمرده بشه
✅و "زنِ خانه" محبوب باشه،
فقط همین ...
♻️لذا فرزندان ما نظاره گر این روابط هستند
زندگی را بر خودتان و آنان تلخ نکنید
امیدوارم الگوی خوبی برای فرزندانمان باشیم
#@dastanmazhabiakhlaghi
داستان های آموزنده و اخلاقی