eitaa logo
داستان های آموزنده و اخلاقی
191 دنبال‌کننده
59 عکس
47 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد... داستان های آموزنده و اخلاقی @dastanmazhab
✨﷽✨ 🌼هیچ عملی را کوچک نشماریم ✍️یکی از علمای اهل بصره می‌گوید: روزگاری به فقر و تنگدستی مبتلا شدم تا جایی که من و همسر و فرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم. خیلی بر گرسنگی صبر کردم پس تصمیم گرفتم خانه‌ام را بفروشم و به جای دیگری بروم. در راه یکی از دوستانم به اسم ابانصر را دیدم و او را از فروش خانه با خبر ساختم. پس دو تکه نان که داخلش حلوا بود به من داد و گفت: برو و به خانواده‌ات بده. به طرف خانه به راه افتادم در راه به زنی و پسر خردسالش برخورد کردم به تکه نانی که در دستم بود نگاه کرد و گفت: این پسر یتیم و گرسنه است و نمی‌تواند گرسنگی را تحمل کند چیزی به او بده خدا حفظت کند. آن پسر نگاهی به من انداخت که هیچگاه فراموش نمی‌کنم. گفتم: این نان را بگیر و به پسرت بده تا بخورد. به خدا قسم چیز دیگری ندارم و در خانه‌ام کسانی هستند که به این غذا محتاج‌ترند. اشک از چشمانم جاری شد و در حالی که غمگین و ناامید بودم به طرف خانه برمی‌گشتم. روی دیواری نشستم و به فروختن خانه فکر می‌کردم. که ناگهان ابو نصر را دیدم که از خوشحالی پرواز می‌کرد و به من گفت: ‌ای ابا محمد چرا اینجا نشسته‌ای؟! در خانه‌ات خیر و ثروت است! گفتم: سبحان الله! از کجا‌ ای ابانصر؟ گفت: مردی از خراسان از تو و پدرت می‌پرسد و همراهش ثروت فراوانی است. گفتم: او کیست؟ گفت: تاجری از شهر بصره است. پدرت سی سال قبل مالی را نزدش به امانت گذاشت اما بی پول و ورشکست شد. سپس بصره را ترک کرد و به خراسان رفت و کارش رونق گرفت و یکی از تاجران شد و حالا به بصره آمده تا آن امانت را پس بدهد همان ثروت سی سال پیش به همراه سودی که به دست آورده. خدا را شکر گفتم و به دنبال آن زن و پسر یتیمش گشتم و آنان را بی‌نیاز ساختم. در ثروتم سرمایه‌گذاری کردم و یکی از تاجران شدم مقداری از آن را هر روز بین فقرا و مستمندان تقسیم می‌کردم. ثروتم کم که نمی‌شد زیاد هم می‌شد. کم کم عجب و خودپسندی و غرور وجودم را گرفته بود و خوشحال بودم که دفترهای ملائکه را از حسناتم پر کرده بودم و یکی از صالحان درگاه خدا بودم. شبی از شب‌ها در خواب دیدم که قیامت برپا شده و خلایق همه جمع شده‌اند. و مردم را دیدم که گناهان‌شان را بر پشتشان حمل می‌کنند تا جایی که شخص فاسق، شهری از بدنامی و رسوایی را بر پشتش حمل می‌کند. به میزان رسیدم که اعمال مرا وزن کنند. گناهانم را در کفه‌ای و حسناتم را در کفه دیگر قرار دادند، کفه حسناتم بالا رفت و کفه گناهانم پایین آمد. سپس یکی یکی از حسناتی که انجام داده بودم را برداشتند و دور انداختند. چون در زیر هر حسنه (شهوت پنهانی) وجود داشت. از شهوت‌های نفس مثل: ریا، غرور، دوست داشتن تعریف و تمجید مردم. چیزی برایم باقی نماند و در آستانه هلاکت بودم که صدایی را شنیدم. آیا چیزی برایش باقی نمانده؟ گفتند: این برایش باقی مانده! و آن همان تکه نانی بود که به آن زن و پسرش بخشیده بودم. سپس آن را در کفه حسناتم گذاشتند و گریه‌های آن زن را به خاطر کمکی که به او کرده بودم، در کفه حسناتم قرار دادند، کفه بالا رفت و همینطور بالا رفت تا وقتی صدایی آمد و گفت: نجات یافت. بله دوستان من، خداوند هیچ عملی را بدون اخلاص از ما قبول نخواهد کرد پس بکوشیم هیچ عملی را کوچک نشماریم و هر عبادت و کار خیری را خالصانه برای خدای تعالی انجام دهیم. 📚کتاب وحی القلم ‌داستان های آموزنده و اخلاقی @dastanmazhab
وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ (القصص5) خدا میگه منت سرت میذارم برای امام زمان کار کنی بیچاره ...! تو دنیا هفت میلیارد جمعیت درگیر شکم و زیر شکم هستن... من منت سر تو میذارم که تو جمعه صبح پاشی بیای دعای ندبه بخونی،تو صبحت دعای عهد بخونی...چند درصد جمعیت کره ی زمین این کاره اند،منت سرت گذاشتم ! آقا امیرالمومنین پای امام زمان خودش آقا رسول الله، وایساد یا نه؟! .در جنگ احد 90تا زخم برداشت. میگن حضرت زهرا مرهم که میذاشت روی زخم امیرالمومنین خیلی اوضاع عجیب غریبی داشته، حضرت امیر رو پیچیدن روی پارچه ی مرهمی یعنی انقدر زخم داشت.. حضرت زهرا فرمود: جبران میکنم،پای امام زمانت خوشگل وایسادی...! زمانی که حضرت زهرا عبای امیرالمومنين چسبیده بود داشتن میبردن، دقت کن وقتی چسبید به این عبا، رُک بگم هرچی زدن عبا پاره شد😭😭😭 گرفتی چی شد!. او ول نکرد😭 بعد وقتی داشتن مولا رو میبردن بلند شد فرمود: (یا علی خَیرُکَ خَیری وَ شَرُّکَ خیری) اینا نمیفهمن تو که شر نداری همه چی تو خیره...!! آقا امیرالمومنین وقتی بی بی حضرت زهرا را داشت غسل میداد تازه متوجه زخم ها شد بعد گریه اش گرفت فرمود: من همه ی دردم اینه منه علی دردمو به زهرا میگفتم اما او دردشو حتی به من هم نگفت😭..چرا؟؟ چون واسه امام زمان کاری نکردیم !! حضرت زهرا نگاهش این بود...! حالا زشته یه بازویی و یه سقط جنینی...اینها برای امام زمان چیزی نیست كه !! (وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ) داستان های آموزنده و اخلاقی @dastanmazhab
🌹 در يكى از روزها، عدّه‌اى از دوستان امام رضا عليه‌السلام در منزل آن حضرت گرد يكديگر جمع شده بودند و يونس بن عبدالرّحمن نيز كه از افراد مورد اعتماد حضرت و از شخصيّت‌هاى ارزنده بود، در جمع آنان حضور داشت . هنگامى كه آنان مشغول صحبت و مذاكره بودند، ناگهان گروهى از اهالى بصره اجازه ورود خواستند. امام به يونس فرمود: داخل فلان اتاق برو و مواظب باش هيچگونه عكس‌العملى از خود نشان ندهى؛ مگر آن كه به تو اجازه داده شود. آن گاه اجازه فرمود و اهالى بصره وارد شدند و بر عليه يونس، به سخن چينى و ناسزاگویى آغاز كردند. و در اين بين امام رضا عليه‌السلام سر مبارک خود را پایين انداخته و هيچ سخنى نمى‌فرمودند؛ تا آنها بلند شدند و از نزد حضرت خداحافظی کردند و‌ رفتند. بعد از آن، حضرت اجازه فرمود تا يونس از اتاق بيرون آيد. يونس با حالتى غمگين و چشمى گريان وارد شد و حضرت را مخاطب قرار داد و اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! من فدايت گردم، با چنين افرادى من معاشرت دارم! در حالى كه نمیدانستم درباره من چنين خواهند گفت؛ و چنين نسبتهایی را به من مى‌دهند. امام رضا عليه السلام با ملاطفت، يونس بن عبدالرّحمان را مورد خطاب قرار داد و فرمود: اى يونس! غمگين مباش، مردم هر چه مى‌خواهند بگويند، اينگونه مسائل و صحبتها اهميّتى ندارد، زمانى كه امام تو، از تو راضى و خوشنود باشد هيچ جاى نگرانى و ناراحتى وجود ندارد. اى يونس! سعى كن، هميشه با مردم به مقدار كمال و معرفت آن ها سخن بگویى و معارف الهى را براى آنها بيان نمایی. و از طرح و بيان آن مطالب و مسائلى كه نمی‌فهمند و درك نمى‌كنند، خوددارى كنی. اى يونس! هنگامى كه تو دُرّ گرانبهایی را در دست خويش دارى و مردم بگويند كه سنگ يا كلوخى در دست تو است؛ و يا آن كه سنگى در دست تو باشد و مردم بگويند كه درّ گرانبهایی در دست دارى، چنين گفتارى چه تاثيرى در اعتقادات و افكار تو خواهد داشت ؟ ( آیا آن سنگ و دُر تغییر ماهیت می‌دهند؟) و آيا از چنين افكار و گفتار مردم ، سود و يا زيانى بر تو وارد مى شود؟! يونس با فرمايشات حضرت آرامش يافت و اظهار داشت : خير، سخنان ايشان هيچ اهميّتى برايم ندارد. امام رضا عليه السلام مجدّداً او را مخاطب قرار داد و فرمود: اى يونس، بنابراين چنانچه راه صحيح را شناخته ، همچنين حقيقت را درک كرده باشى و امامت از تو راضى باشد، نبايد افكار و گفتار مردم در روحيّه ، اعتقادات و افكار تو كمترين تاثيرى داشته باشد؛ مردم هر چه مى‌خواهند، بگويند. . 📚(بحارالا نوار: ج۲ص۶۵ح۵، به نقل از كتاب رجال كشّى شیخ طوسی). داستان های آموزنده و اخلاقی @dastanmazhab
صوت آخر استاد طائب . نسبت به وقایع بعد از سقیفه . واقعا شنیدنی و تحلیلی است
حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود ای که بستی راه را در کوچه ها بر فاطمه گردنت را می شکست آنجا اگر عباس بود شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) تسلیت باد. داستان های آموزنده و اخلاقی @dastanmazhab
🌹 احاديث عن الامام المهدي(عجله الله تعالي فرجه الشريف)💐 وفي أبنة رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلم لي أسوة حسنة ای شیعه ما در دُخت گرامي رسول خدا صلّي الله عليه وآله برايم اسوه و الگوي نيکويي است.🌟⭐️ منابع:الغيبة (للطوسي)/ كتاب الغيبة للحجة / النص / 286 / 4 - فصل بعض معجزات الإمام المهدي ع و ما ظهر من جهته ع من التوقيعات على يدي سفرائهالإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي) / ج 2 / 467 / احتجاج الحجة القائم المنتظر المهدي صاحب الزمان صلوات الله عليه و على آبائه الطاهرين ..... ص : 461بحار الأنوار (ط - بيروت) / ج 53 / 180 / باب 31 ما خرج من توقيعاته ع ..... ص : 150 داستان های آموزنده و اخلاقی @dastanmazhab
📘 💠بهترینِ اهل بهشت 🔹مردی به همسرش گفت: برو خدمت حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام از ایشان بپرس آیا من از شیعیان شما هستم یا نه؟ آن زن خدمت حضرت زهرا رسید و مطلب را پرسید. حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمودند: «به همسرت بگو اگر آنچه را که دستور داده ایم بجا می‌آوری و از آنچه که نهی نموده ایم دوری می‌جویی از شیعیان ما هستی وگرنه شیعه ما نیستی.» 🔹زن به منزل برگشت و فرمایش حضرت زهرا را برای همسرش نقل کرد. مرد با شنیدن جواب حضرت سخت ناراحت شد و فریاد کشید: ➖وای بر من! چگونه ممکن است انسان به گناه و خطا آلوده نباشد؟ بنابراین من همیشه در آتش جهنم خواهم سوخت، زیرا هرکس از شیعیان ایشان نباشد همیشه در جهنم خواهد بود. 🔹زن بار دیگر محضر حضرت فاطمه علیهاالسلام رسید و ناراحتی و سخنان همسرش را نزد آن حضرت بازگو نمود. حضرت زهرا فرمودند: «به همسرت بگو؛ آن طور که فکر می‌کنی نیست. اگرچه اینکه شیعیان ما بهترین‌های اهل بهشتند ولی هر کس ما را و دوستان ما را دوست بدارد، دشمنِ دشمنان ما باشد و نیز دل و زبان او تسلیم ما شود، ولی در عمل با اوامر و نواهی ما مخالفت کرده، مرتکب گناه شود، گرچه از شیعیان واقعی ما نیست اما در عین حال او نیز در بهشت خواهد بود، منتهی پس از پاک شدن گناه. آری! به این طریق است که به گرفتاریهای (دنیوی) و یا به شکنجه مشکلات صحنه قیامت و یا سرانجام در طبقه اول دوزخ کیفر دیده، پس از پاک شدن از آلودگیهای گناه به خاطر ما از جهنم نجات یافته، در بهشت و در جوار رحمت ما منزل می‌گیرد.» 📚بحار،ج۶۸،ص۱۵۵ ‌داستان های آموزنده و اخلاقی @dastanmazhab
✨﷽✨ ✍اربابی یکی را کشت و زندانی شد. و حکم بر مرگ و قصاص او قاضی صادر کرد. شب قبل از اعدامش، غلامش از بیرون زندان، تونلی به داخل زندان زد و نیمه شب او را از زندان فراری داد. اسبی برایش مهیا کرد و اسب خود سوار شد. اندکی از شهر دور شدند، غلام به ارباب گفت: ارباب تصور کن الان اگر من نبودم تو را برای نوشتن وصیتت در زندان آماده می‌کردند. ارباب گفت: سپاسگزارم بدان جبران می‌کنم. نزدیک طلوع شد، غلام گفت: ارباب تصور کن چه حالی داشتی الان من نبودم، داشتی با خانواده‌ات و فرزندانت وداع می‌کردی؟ ارباب گفت: سپاسگزارم، جبران می کنم. اندکی رفتند تا غلام خواست بار دیگر دهان باز کند، ارباب گفت تو برو. من می‌روم خود را تسلیم کنم. من اگر اعدام شوم یک بار خواهم مرد ولی اگر زنده بمانم با منتی که تو خواهی کرد، هر روز پیش چشم تو هزاران بار مرده و زنده خواهم شد 💐قرآن کریم: لاتبطلوا صدقاتکم بالمن و الذی هرگز نیکی‌های خود را با منت باطل نکنید ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ ‌داستان های آموزنده و اخلاقی🌹 @dastanmazhab
🌷❄️پنچشنبه تون گلباران 💗☃️امیدوارم 🌷❄️نگاه پرمهر خدا 💗☃️همراه لحظه هاتون 🌷❄️سلامتی ونیکبختی 💗☃️گوارای وجودتون 🌷❄️بارش برکت ونعمت 💗☃️جاری در زندگیتون 🌷❄️و نور و عشق الهی 💗☃️مهمون دلتون باشه 🌷❄️روزتون زیبا و در پناه خدا 🤲🤲و در آخر دعا برای اموات همه مومنین و مومنات فراموش نشه 🤲🌟
⭕️روایتی از ارادت امام خمینی به روضه حضرت زهرا(س) 🔹️تعظیم شعائر اسلامی از سنت‌های دیرینه شیعیان به ویژه علما و مراجع تقلید است. امام خمینی نیز از جمله عالمانی بود که به مراسمات روضه و عزاداری اهل بیت(ع) اهتمام ویژه‌ای داشت. 🔹️آیت‌الله رسولی محلاتی در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی چاپ و منتشر شده درباره تقید امام خمینی به مراسم سوگواری ایام فاطمیه می‌گوید: امام سالى سه روز در ايام فاطميه روضه برپا مى‌كردند و من در اين ايام، پاى سماور مى‌نشستم و چاى درست مى‌كردم. منبرى امام در روزهاى مذكور، آقاى كوثرىِ پدر بود. ايشان خيلى شيرين و مليح روضه مى‌خواند و از اين لحاظ، شايد بر پسرش برترى داشت. مراسم روضه‌ امام خيلى ساده در منزل خودشان برگزار مى‌شد. 🔹️حضرت امام در پاى منبر مى‌نشست و با حال تأثرانگيز عجيبى، شروع به گريه مى‌كرد. يكى از پزشكان گفته بود بهترين مريض ما امام است، چون هر چه مى‌گوييم بدون كم و كاست اجرا مى‌كند. در مقابل، يكى از منبرى‌ها هم مى‌گفت بهترين مستمع ما امام است، چون با آغاز روضه شروع به گريه مى‌كند. 🎴داستان های آموزنده و اخلاقی @dastanmazhab
✨﷽✨ ✍استاد فاطمي نيا مي گويد : ✅علامه جعفری از پدر آیت الله خویی، مرحوم آسید علی اکبر خویی، نقل می کند در قدیم در شهر خوی یک زنی بسیار زیبا بوده. چون شهر کوچک بود همه هم را می شناختند این دختر زیبا نصیب جوانی شد. مکه ای برای این جوان واجب شد. این جوان ذهنش بد جوری مشغول شد که در این مدت طولانی که باید با شتر و...سفر کنم این زن را به چه کسی بسپارم. نزد مقدسی رفت که زنش به او بسپارد او قبول نمی کند و می گوید نامحرم است، چشممان به او می افتد به گناه می افتیم. داشی در خوی بوده مشهور بوده به علی باباخان. به او گفت: می خواهم بروم مکه می خواهم زنم را به شما بسپارم. دخترهایش را صدا زد و گفت: او را ببرید داخل. خیالت تخت برو مکه. جوان رفت مکه بعد از شش هفت ماه با اشتیاق رفت در خونه علی باباخان زنش را تحویل بگیرد. در زد گفت: آمده ام زنم را ببرم. گفتند: بابا علی خان نیست ما نمی توانیم او را تحویل دهیم. 💭 گفت: بابا علی خان کجاست؟ گفتند: تبریز.راه زیادی بود و ماشینی نبود بالاخره خودش را رساند به تبریز. علی باباخان را پیدا کرد. گفت: اینجا چه می کنی؟ گفت: تو این زن را سپرده بودی به من. شنیده بودم که این زن زیبا است. ترسیدم حتی در این حد که بیاد به ذهنم که ببینم این چه شکلی است. به همین دلیل تو که رفتی من تمام مدت را رفتم تبریز تا تو برگردی.» ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌•⟦ ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ @. داستان های آموزنده و اخلاقی @dastanmazhab ✨♥️⟧•
معجزه 🌿 ✳️شخصی خدمتِ امام رضا(علیه السلام) آمد و از «خشکسالی» شکایت کرد. حضرت در بیان راهِ چاره فرمودند: «استغفار کن». ✳️شخص دیگری به پیشگاه حضرت آمد و از «فقر و ناداری» شکایت کرد. حضرتش فرمودند: «استغفار کن» . ✳️فرد سومی به محضرش شرفیاب شد و از حضرت خواست تا دعایی فرماید که خداوند پسری به او عطا فرماید. حضرت، به او فرمودند: «استغفار کن». ⁉️حاضران باتعجّب پرسیدند: سه نفر با سه خواسته متفاوت، خدمتِ شما آمدند و شما همه را به «استغفار» توصیه فرمودید؟! ✨فرمود: من این توصیه را از خود نگفتم. همانا در این توصیه از کلامِ خداوند الهام گرفتم و آن گاه این آیات سوره نوح را تلاوت فرمودند: «اِستَغفروا ربَّکم اِنَّه کانَ غَفّاراً یرسِلِ السَّماءَ علیکُم مِدراراً ویمدِدکُم بِاَموال وبنین وَیجعَل لَکُم جَنّاتٍ ویجعَل لکم اَنهاراً؛ از پروردگار خود آمرزش بخواهید که او بسیار آمرزنده است؛ تا باران های مفید و پر برکت را از آسمان بر شما پیوسته دارد و شما را با مال بسیار و فرزندان متعدّد یاری رساند و باغ های خرّم و نهرهای جاری به شما عطا فرماید. 📚مجمع البیان، ذیل تفسیر سوره نوح س.ص32 ‌داستان های آموزنده و اخلاقی @dastanmazhab
آخوند نفوذی . اِمام خمینی میفرماید: بزرگترین خطر برای حوزه های علمیّه آخوندِ نفوذی است...! چون اینا شکل خودتون هستند وقتی بیان بیرون، مردم میگن: اینم عمامه داره اونم عمامه داره..نمیتونن تشخیص بِدن، کار سخت میشه ! امام میفرماید: اینا با رفتارهای غلطشون، حداقل ضرری که دارند اینه که مردم را نسبت به اسلام بدبین میکنند و حداکثرش که از همه خطرناکتر است اینه که اینها به پست های مهم میرسند...! مسئول میشه تو مملکتت!! تو هم علم غیب نداری و باید با چشمِ ظاهری تشخیص بدی. نداشتیم از این جور موارد؟؟ همین آقای سيد جمال واعظ بابای محمدعلی جمال زاده. این آدم، عبا و عمامه مشکی داشت! الان یهودی های ایران تازگی یه کتاب نوشتن و اعلام کردن که او از جهودهای ایران بود! که در مشروطه عضو لُژ فراماسونری بود و با یه آخوند دیگری به اسم شیخ ابراهیم خان زنجانی چکار کردند؟؟ شیخ فضل الله نوری را کشیدند بالای دار! مگه یه کت شلواری میتونست روحانی به بالای دار بکشه؟! آهن را آهن میبره ! امروز هم من به شما بگم : انقلاب را بخوان بزنن زمین، با همین لباس میان. بخوان کار کنن، رو "مجلس خبرگان" کار میکنن. باید درس گرفت از تاریخ. آگاه باشید... داستان های آموزنده و اخلاقی @dastanmazhab
🍁✨یکشنبه تون عالی 🌾✨ان شاءالله 🍁✨امـروز بهترین روز 🌾✨زندگیتون باشـه 🍁✨حال خوب 🌾✨دلخوشی فراوان 🍁✨رزق و برکت بسیار 🌾✨لبریز از شادی و آرامش 🍁✨موفقیت پی درپی و 🌾✨نگاه مهربان خدا نصیبتون 🍁✨روزتون زیبـا و در پناه خدا 💐 داستان های آموزنده و اخلاقی @dastanmazhab
🌙 🔴 این کجا و آن کجا....‼️ 🔻رهبر عزیز انقلاب بعد از شهادت شهید سلیمانی بارها به ابعاد مختلف مکتب او اشاره فرموده اند ولی با توجه به نجابت و سیادت و سیره اخلاقی والایی که حضرت شان دارند آنجا که بحث از "جایگاه امام خامنه ای در مکتب شهید سلیمانی" میشود سکوت و عبور میکنند... 🔹 اما سکوت این فرزند فاطمه که به تعبیر حاج قاسم "مظلومیتش اعظم از صالحیتش میباشد" نباید بهانه ای شود تا این بُعد شخصیتی مهم مکتب سلیمانی غریبانه در بقیع ذهن دفن شود. با این مقدمه و دغدغه در ادامه پیشنهاد میکنم فرازهای زیر از کلام شهید سلیمانی را با مطالعه کنیم. قطب نمایی است تا راه را گم نکنیم: 1⃣ مردم! از من قبول کنید، من عضو هیچ حزب و جناحی نیستم و به هیچ طرفی جز کسی که خدمت می‌کند به اسلام و انقلاب تمایل ندارم. اما این را بدانید؛ والله! علمای شیعه را تماماً و از نزدیک می‌شناسم. الان ۱۴ سال شغل من همین است. علمای لبنان را می‌شناسم، علمای پاکستان را می‌شناسم، علمای حوزه خلیج فارس را می‌شناسم. چه شیعه و چه سنی، والله! اشهد بالله! سرآمد همه این روحانیت، این علما از مراجع ایران و مراجع غیر ایران، این مرد بزرگ تاریخ یعنی «آیت‌الله العظمی خامنه‌ای» است. 2⃣ من با خیلی از علمای شیعه مکاتبه و از نزدیک مراوده دارم و می‌شناسم آنها را، ارادت داریم. دنبال تبعیت مردم از آنها هستیم. اما اینجا کجا، آنجا کجا؟ بین ارض و سماء فاصله داریم. در حکمت این مرد، در اخلاق این مرد، در دین این مرد، در سیاست‌شناسی این مرد، در اداره حکومت این مرد، دقت کنیم و در بازی‌های سیاسی، مرزهای خودمان را تفکیک کنیم. آدم‌ها می‌آیند و می‌روند. آن چیزی که مهم است اتصال ما به ولایت و حمایت از نظام است. 3⃣ در این بیست سالی که در محضر آقا بودم، نتیجه‌ی تقوا را و ثمره‌ی آن را که حکمت می‌شود و بر زبان و بر دل و بر عقل جاری می‌شود، من در آقا به‌طور کامل دیدم. لذا در هر چیزی که الان ایشان شبهه می‌کنند، مطمئن می‌شوم که در انتهای آن، شبهه درمی‌آید و یا بر هر چیزی که یقین می‌کنند، مطمئن می‌شوم که در آن، [مقصود] به دست می‌آید. 4⃣ خدایا شکرگزارم که مرا در مسیر حکیم امروز اسلام، خامنه ای عزیز قرار دادی... من حضرت آیت الله العظمی خامنه ای را خیلی مظلوم و تنها می بینم. او نیازمند همراهی و کمک شماست داستان های آموزنده و اخلاقی @dastanmazhab
✍چندین دهۀ قبل در عروسی‌ها مانند امروزه ارکستر و خواننده نبود. در آذربایجان برخی مطربان بودند که سازی بر گردن می‌آویختند و می‌زدند و خودشان هم می‌خواندند که به آن‌ها در زبان محلی عاشق می‌گفتند. یکی از این عاشق‌ها، فردی به نام عاشق قادر بود که در کنار او جوانی به نام محمد هم تنبک می‌نواخت. مجلس که تمام می‌شد عاشق قادر با محمد از مجلس خارج می‌شدند‌. روزی عاشق قادر به محمد گفت: چند درصد از مبالغ برداشتی را به تو بدهم؟! محمد جوان جمله‌ای گفت و برای همیشه در دل عاشق قادر رفت. او گفت: استاد من که باشم و چه کرده باشم که سهمی از دسترنج تو در تلاش تو بر خود معین کنم؟! همه کاره مجلس تویی و همه برای ساز و صدای توست که تو را دعوت می‌کنند. مرا تنبکی بر دست است که اگر نزنم هم چیزی از مجلس تو کم نمی‌کند. اگر من هم تنبک نزنم کسی هست که نیاز شد، سطلی به دست گیرد و با چنگ به آن زند و صدایی در آوَرد.... این داستان بر آن ذکر کردم که حق‌تعالی می‌فرماید: "وَلَا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ" بر کار خیری که می‌کنی هرگز منت بر من و خلایق من مگذار و آن را زیاد نبین. به عبارت بهتر ای انسان! اگر کار خیری به تو عنایت شد بدان از جانب من بود برای بخشش گناهان‌‌ات و تقرب‌ات به من؛ بدان مرا کار ناقصی در خلقت‌ام نبود که تو را نیازمند تکمیل آن خلق کرده و آن کار به تو سپرده باشم. همانا داستان محمد، داستانِ تواضع و خشوع در برابر خداوند است که مرتبه‌ای عظیم بر بنده نزد خالق می‌بخشد. داستان های آموزنده و اخلاقی @dastanmazhab
داستان زن مرده شور و تهمت ناروا 💠هنگامیکه یکی از زنان مدینه منوّره فوت کرده و جنازه اش را به مغسله (مرده شور خانه) آورده بودند، زن شوینده وقتیکه آب را بر بدنش جاری کرد، او را به بدی نسبت داده و به زنا متهم کرد. در این هنگام دست غاسله (زن غسل دهنده) بر بدن میت چسبید طوریکه نتوانست دستش را حرکت دهد و از بدن او جدا کند. پس از مدتی از پشت در، زن غاسله را صدا زدند که آیا غسل میت تمام نشده است. زن غاسله جواب داد: مهلت بدهید اکنون تمام میشود. دوباره همراهان میت صدا زدند: کفن حاضر است مگرغسلش تمام نشده است؟ باز جواب داد کمی مهلت بدهید. در این هنگام یکی از زنان دیگر داخل مغسله شد و آنچه را که اتفاق افتاده بود با چشم خود دید و به دیگران نیزخبر داد. جماعت به علماء رجوع کردند تا رأی آنها را در اینباره جویا شوند. یکی از علماء گفت: دست غاسله را باید قطع کرد تا اینکه بتوان میّت را دفن نمود چون دفن میّت امری واجب است. برخی نیز گفتند: باید از اعضای بدن میّت قطع شود تا زن غاسله نجات پیدا کند، چون زنده از مرده برتر میباشد. اختلاف بین آنها شدت گرفت و هر کدام دلیل خود را قویتر میدانستند. از طرفی دلیل سومی نیز وجود داشت که از هر دوی آنها قویتر بود و آن فرمایش حضرت رسول الله صلی الله علیه وال سلم بود که درباره تهمت به بی گناهان فرموده است: تهمت و بهتان کردن زنی بی گناه، عبادت یکصد سال را بر باد میدهد. برخی از علمای مدینه نیز بودند که از این واقعه متحیّر شده و در اینباره توقف کرده بودند. سپس به این نتیجه رسیدند که پیش عالم بروند و جواب آن واقعه را از ایشان بخواهند. وقتی عالم موضوع را فهمید فوری خود را به محل واقعه رسانید و از پشت در مغسله، زنِ غاسله را صدا زد که تو در حق میّت چه گفته ای که به چنین دامی گرفتار شده ای؟ زن غاسله که واقعاً پشیمان شده بود جواب داد: او را به زنا نسبت دادم درحالیکه آن زن پاک بوده و من از دروغ این تهمت را به او نسبت داده بودم. عالم فرمود: تا چند زن بر او داخل شوند و زن غاسله را هشتاد تازیانه بزنند زیرا این زن غاسله، مصداق آیه «وَ الَّذِیْنَ یَرْمُوْنَ الْمُحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِاَرْبَعَة شُهَداء فَاجْلِدُوْهُم ثَمَانِیْنَ جَلْدَةً وَّ لاتَقْبَلُوا لَهُم شَهادَةً اَبَداً وَّ اُولئِکَ هُمُ الفاسِقُوْنَ. یعنی کسانیکه زنان بی گناه را به زنا نسبت میدهند و سپس چهار شاهد (عادل) را نیاورند آنها را هشتاد بار شلاق بزنید و پس از آن شهادتشان را قبول نکنید و آنها از فاسقین میباشند / نور4» بوده و لازم است حد شرعی بر آن جاری شود. بنا به فرموده ان عالم چند زن داخل مغسله شده و زن غاسله را هشتاد تازیانه زدند. بعد از اینکه هشتاد ضربه کامل شد دست غاسله از میّت جدا گردید. بنا به گفته پیامبر اکرم صلی الله علیه وال سلم «مَن کَانَ یُؤمِنُ بِاللهِ وَ الیَومِ الآخِر ِفَلیَقُل خَیرًا اَو لِیَصمُت. یعنی کسیکه به خدا و روز قیامت ایمان دارد باید سخن نیک بگوید و یا سکوت اختیار کند» باید در گفتارمان دقت نظر داشته باشیم تا مبادا حرفی از دهانمان خارج شده و به سرنوشت آن زن غاسله مبتلا شویم . نعوذ بالله من ذلک. 📚منبع: حكايتهاي حكمت آميز. داستان های آموزنده و اخلاقی🌟🌟 @dastanmazhab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعیتی تلخ در مورد جوانان امروزی که هزینه های زیادی رو به والدینشون تحمیل میکنن... داستان های آموزنده و اخلاقی @dastanmazhab
دوباره صبح شد یک شروع تازه 🌱 زمانی برای با هم بودن مهرورزی را دوره کردن از زندگی لذت بردن گل خنده به یکدیگر هدیه دادن سلام ؛ صبح زیبای سه شنبه تون بخیر و شادی ☕️ داستان های آموزنده و اخلاقی @dastanmazhab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و اما  دختر قهرمانی که به تفکیک جنسیتی در رشته های ورزشی معترض بود و خواستار مسابقه ی برابرانه با مرد همباشگاهیش شد😁‌:) داستان های آموزنده و اخلاقی @dastanmazhab
🔴❗️ 📝 تو خیابون میرفتم سمت خونه ، ناگهان چشمم به دختری افتاد 🙈، با اینکه متأهل بودم، یه لحظه فریبِ ظاهر و قد و بالای اون دختر رو خوردم.👀😥 همچنان که مجذوبش بودم و عشوه و ناز و ادای نامحسوسش منو میخکوب کرده بود، به خودم اومدم و پیش خودم گفتم : مگه تو متاهل نیستی⁉️ مگه به همسرت وفادار نیستی⁉️😡 📝 در همین لحظه بود که ناگهان دیدم همسرم اونطرف خیابون ایستاده داره نگام میکنه😰 یادم رفته بود که خانمم با مادرخانمم با هم رفته بودن بیرون و درست همون جایی که من بودم، اونها هم همونجا کار داشتن❗️😰 📝 خلاصه من و هزار دلهره و هزار شرمندگی ... بماند که چه مسائلی پیش اومد، ..... حالا با اینکه چندسال ازون اتفاق گذشته و خانمم به ظاهر منو بخشیده، اما هنوز آثارش از زندگی مشترک ما پاک نشده....😔 اما درس بزرگی که گرفتم این بود ⇦ خدا مشت آدمو یه جا باز میکنه❗️ ╭─┅ঊঈ🖌📖🖌ঊঈ┅─╮ داستان های آموزنده و اخلاقی @dastanmazhab ╰─┅ঊঈ🖌📖🖌ঊঈ┅─╯
🔅🔅🔅🔆🔱🔆🔅🔅🔅 یکم طولانیه ولی مطمئنم لذت می برید از خوندن این متن👌👇 مثل خدا ستارالعیوب باشیم🙏 ✨زماني‌ در بچگي باغ انار بزرگی داشتيم، اواخر شهريور بود، همه فاميل اونجا جمع بودن . اون روز تعداد زيادي از كارگران بومي در باغ ما جمع شده بودن براي برداشت انار، ما بچه ها هم طبق معمول مشغول بازي كردن و خوش گذروندن بوديم! بزرگترين تفريح ما در اين باغ، بازي گرگم به هوا بود اونم بخاطر درختان زياد انار و ديگر ميوه ها و بوته اي انگوري كه در اين باغ وجود داشت، بعضی وقتا ميتونستي، ساعت ها قائم شی، بدون اينكه كسی بتونه پيدات كنه. ✨ بعد از نهار كه تصميم به بازي گرفتيم، من زير يكی از اين درختان قايم شده بودم كه ديدم يكی از كارگراي جوونتر، در حالی كه كيسه سنگينی پر از انار در دست داشت، نگاهی به اطرافش انداخت و وقتی كه مطمئن شد كه كسی اونجا نيست، شروع به كندن چاله اي كرد و بعد هم كيسه انارها رو اونجا گذاشت و دوباره اين چاله رو با خاك پوشوند. دهاتی ها اون زمان وضعشون خيلی اسفناك بود و با همين چند تا انار دزدي، هم دلشون خوش بود! با خودم گفتم، انارهاي مارو ميدزي! صبر كن بلايي سرت بيارم كه ديگه از اين غلطا نكنی، بدون اينكه خودمو به اون شخص نشون بدم به بازي كردن ادامه دادم، به هيچ كس هم چيزي در اين مورد نگفتم! ✨ غروب كه همه كار گرها جمع شده بودن و ميخواستن مزدشنو از بابا بگيرن، من هم اونجا بودم، نوبت رسيد به كارگري كه انارها رو زير خاك قايم كرده بود، پدر در حال دادن پول به اين شخص بود كه من با غرور زياد با صداي بلند گفتم: بابا من ديدم كه علي‌ اصغر، انارها رو دزديد و زير خاك قايم كرد! جاشم میتونم به همه نشون بدم، اين كارگر دزده و شما نبايد بهش پول بدين! پدر خدا بيامرز ما، هيچوقت در عمرش دستشو رو كسی بلند نكرده بود، برگشت به طرف من، نگاهی به من كرد، همه منتظر عكس العمل پدر بودن، بابا اومد پيشم و بدون اينكه حرفی بزنه، یه سيلی زد تو صورتم و گفت برو دهنتو آب بكش، من خودم به علی اصغر گفته بودم، انارها رو اونجا چال كنه، واسه زمستون ✨ بعدشم رفت پيش علی اصغر، گفت شما ببخشش، بچه است اشتباه كرد، پولشو بهش داد، 20 تومان هم روش، گفت اينم بخاطر زحمت اضافت! من گريه كنان رفتم تو اطاق، ديگم بيرون نيومدم! كارگرا كه رفتن، بابا اومد پيشم، صورت منو بوسيد، گفت ميخواستم ازت عذر خواهی كنم! اما اين، تو زندگيت هيچوقت يادت نره كه هيچوقت با آبروي كسی بازي نكنی... علی اصغر كار بسيار ناشايستي كرده اما بردن آبروي انسانی جلو فاميل و در و همسايه، از كار اونم زشت تره! شب علی اصغر اومد سرشو انداخته پايين بود و واستاده بود پشت در، كيسه اي دستش بود گفت اينو بده به حاج آقا بگو از گناه من بگذره! كيسه رو که بابام بازش كرد، ديديم كيسه اي كه چال كرده بود توشه، به اضافه همه پولايي كه بابا بهش داده بود... @dastanmazhabiakhlaghi داستان های آموزنده و اخلاقی
@dastanmazhabiakhlaghi داستان های آموزنده و اخلاقی
یک نکته درقرآن وجود داره که خیلی عجیبه،بعد از خدا و پیامبر، بیشترین دستور به اطاعت از کی داده شده؟ پدرو مادر میگه [ وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَة] مثل کبوتر بال شکسته پیش شون سرتو بینداز پایین... [فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَهُمَا قَوْلًا كَرِيمًا] اگه زد تو گوشت اُف نباید بگی، حالا اگه پدرومادر دارن حرف حساب میزنن که اینکار سخت نیست... یعنی پدرومادر معصوم اند؟ نه بعضی مواقع داره حرف اشتباه میزنه،ولی هنر اینه که اینجا سکوت کنی... اینو که انجام دادی تازه میفهمی بأبی أنت و أمّی یعنی چی..؟! به کی میگی این حرفو؟ به امام. اصلا احترام به پدرومادر وسیله رسیدن به امام معصوم است وامام معصوم وسیله رسیدن به الله...!! تو زیارت_عاشورا چی میگیم؟ [السلام علیک وعلی الارواح اللتی حلت بفِنائک] سلام برتو وآن روح هایی که درتو حل شدند... فِناء یعنی درگاه، یعنی تو درگاهت حل شدند... شمااگه یه دستمال کاغذی رو بذاری رو لیوان بعد روش نمک بریزی از دستمال رد نمیشه،اما اگه آب بریزی از دستمال رد میشه، نمک رو تو آب حل کن ،حالا نمکم رد میشه... میگه سلام برتو ای حسین که زلالی مثل آب واونهایی که در وجودت حل شدن و رفتن... با پدر و مادر،آدم به امام می رسه وبا امام به خدا میرسه...! بااین نگاه،از این به بعد اگه سرتون داد هم میزنه،اون داد زدنش برای شما میشه عشق وعلاقه، میگه نگاه کردن به چهره پدرومادر عبادته...! همه چیز درست میشه...!! @dastanmazhabiakhlaghi داستان های آموزنده و اخلاقی