✅ یاد اموات
آیت الله دستغیب
💠 بزرگى از علماى اعلام و سلسله جليله سادات كه شايد از ذكر نام شريفش راضى نباشد نقل فرمود: وقتى پدر علاّمهام را در خواب ديدم، از ايشان سوال نمودم: آيا خيراتى كه در دنيا براى شما انجام دادهام به شما رسيده و كيفيت بهره مندى شما از خيرات ما چگونه است؟
💠 در پاسخ فرمود: بلى تمام آنها به من رسيده است و اما كيفيت بهرهمندى از آنها را هم به ذكر مثالى براى شما بيان مىكنم: هرگاه در حمام بسيار گرم پر از جمعيتى باشى كه در اثر كثرت تنفس و بخار و حرارت، نفس كشيدنت سخت باشد در آن حال گوشه درب حمام باز شود و نسيم خنك به تو برسد چقدر شاد و راحت و آزاد مىشوى؟! چنين است حال ما هنگام رسيدن خيرات شما.
📚 داستانهاى شگفت، ص ۲۵۱
🔴 میدونید حضرت عبدالعظیم چرا انقدر مقام پیدا کرد؟
✨﷽✨
شما تصور کنید ایشون یک امامزاده جلیل القدر، یک شیخ ریش سفید، یک مرجع تقلید بزرگ در زمان خودش بود و مردم خیلی بهش ارادت داشتن
درهمین زمان امام جواد و امام هادی علیهما السلام در کودکی به امامت رسیدن. خیلی از مردم در زمان امام جواد ع شک کردن که آیا کودک میتونه امام باشه؟ زمان امام هادی ع این شک خیلی کمتر شد، چون امام جواد علیه السلام به مردم ثابت کرد میشه
تو این شرایط که خیلیا شک کرده بودن به اینکه امام کیه؟ قوه تشخیصشون به مشکل خورده بود، ایمانهاشون ضعیف شده بود و به باور بسیاری از مورخین اگر حضرت عبدالعظیم ادعای امامت میکرد، خیلیا بهش ایمان میاوردن. در این شرایط شما بصیرت حضرت عبدالعظیم رو ببینید، که اومد پیش امام هادی علیه السلام گفت شما امام ما هستید من دین خودم رو به شما عرضه میکنم ببینید آیا اعتقاداتم درسته؟
که اونجا بود که امام هادی علیه السلام فرمودند: انت وَلینا حقاً
برگرفته از سخنرانیهای استادکاشانی با کمی تغییر
🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺
@dastanquran
گفتند: این شخص زین العابدین علی بن الحسین علیه السلام است
✨﷽✨
عبداللَّه بن مبارک گوید:
سالی برای حج به مکه رفتم، ناگهان کودکی هفت یا هشت ساله را دیدم که در کنار کاروان ها بدون توشه و مرکب حرکت می کند. نزد او رفتم و سلام کردم و گفتم: با چه چیز این بیابان و راه طولانی را می پیمایی؟ گفت: با خدای پاداش دهنده. زاد و توشه ام تقواست و مرکبم دو پایم هست و قصد من مولایم خدا می باشد.
وقتی این گفتار را از این کودک شنیدم، به نظرم بسیار بزرگ آمد. گفتم:
از کدام طایفه هستی؟ گفت: هاشمی. گفتم: از کدام شاخه هاشمی؟ گفت:
علوی فاطمی. گفتم: ای سرور من! آیا چیزی از شعر برایم می گویی که بهره مند شوم؟ گفت: آری و اشعاری خواند که مضمونش چنین بود: ما در کنار حوض کوثر بهشت، نگهبان آن هستیم و آب آن را به واردان می آشامانیم و کسی که راه رستگاری را طالب است، این راه جز به وسیله ما تحقق نمی یابد. و کسی که توشه او دوستی ماست، هرگز زیان نکرده است…
عبداللَّه بن مبارک گوید: آن کودک را ندیدم تا این که به مکه رسیدم و بعد از انجام مناسک حج به ابطح (محلی نزدیک به مکه) رفتم، عده ای را دیدم که دور شخصی حلقه زده اند. جلوتر رفتم که ببینم آن شخص کیست، دیدم همان کودک است که در راه مکه مدتی همراه او بودم.
پرسیدم: این شخص کیست؟
گفتند: این شخص زین العابدین علی بن الحسین علیه السلام است.[1]
پی نوشت
[1] مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 155
منبع : کارگر، رحیم؛ داستان ها و حکایت های حج، ص:
🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺
@dastanquran
💠بگو ورشکست شدم دیگه!
بسم الله الرحمن الرحیم
آقا مهدی بعد از اینکه خوب به حرفهایم گوش کرد، گفت: «تو چقدر قرآن میخونی؟» گفتم: «اگه وقت بشه میخونم؛ ولی وقت نمیشه. بیست و چهار ساعته دارم میدوم.» گفت: «نهج البلاغه چی؟ نهج البلاغه چقدر میخونی؟» باز همان جواب را دادم. چند تا کتاب دیگر را اسم برد و وقتی جوابم برای همه منفی بود، با عصبانیت دستش را بالا برد و گفت: «بدبخت! بگو ورشکست شدم دیگه!»
گفتم: «چطور آقا مهدی؟» گفت: «تو با همون ایمان سنتیای که داشتی اومدی جبهه. اونو خرج کردی، حالا دیگه اندوختهای نداری؛ نه مطالعهای داری، نه قرآن میخونی، نه نهج البلاغه. اون سرمایهای که داشتی رو خرج کردی، اما چیزی بهش اضافه نکردی؛ این یعنی ورشکستگی! من میگم روزی یک ساعت درِ اتاقت رو بیند و مطالعه کن؛ ولو این که دشمن بیاد.»
✍میرمصطفی الموسوی، مسئول واحد مخابرات لشکر ۳۱ عاشورا
📚برگرفته از کتاب «ف. ل. ۳۱» روایت زندگی شهید مهدی باکری، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا، صفحه ۲۱۴
اللهم صل علی محمد و آل محمد
#تقویت_مبانی_معرفتی
#تقویت_ایمان
#شهید_باکری
💠ثروت و قدرت
بسم الله الرحمن الرحیم
هارونالرشید دو تن از پسرانش که یکی محمدامین و دیگری مامونالرشید بود، با هم بر سر خلافت درگیر شدند که عاقبت، مامون بر محمدامین ، غلبه کرد و او را کشت و سر برادرش را بر صحن خانه چوبی آویزان کرد و امر نمود هر سرباز و مهمانی بر خانه وارد می شد بر آن سر بریده نفرین و لعنت می کرد و سپس انعام میگرفت و وارد کاخ میشد.
پیرمردی عجم وارد کاخ شد و سر بریده را دید، سوال کرد، گفتند برادر شاه است او را لعنت کن تا انعام و جایزه خود را بگیری.
پیرمرد، پیش سر بریده آمده و گفت: خدا لعنت کند این سر بریده و پدر و مادر و اجدادش را ….!!!!!
و انعام گرفت.
فرزند مامون نوجوانی کوچکی بود که شاهد این کار پدرش با عمویش بود که به خاطر سلطنت و تاج و تخت چند روزه دنیا، پدرش، حاضر بود حتی بر پدر و مادرش لعنت کنند و او نه تنها ناراحت نمی شد بلکه شاد گشته انعام هم میداد.
پسر مامون بعد از دیدن این ماجرا، بر خباثت سلطنت و قدرت پی برد و هرگز حاضر به پذیرش خلافت نگردید.
و همیشه میگفت: قدرت و پول از ابزار شیطان است، که چنان در چشم انسان زیبا جلوه میکند که هر کاری برای رسیدن به آن انجام میدهد.
منبع :تتمته المنتهی
اللهم صل علی محمد و آل محمد
#تقویت_مبانی_معرفتی
#قدرت
#ثروت
@dastanquran
☘ رضایت مادر موجب دیدار امام زمان علیه السلام شد
بسم الله الرحمن الرحیم
✍ نقل شده جناب شیخ محمد علی ترمذی در ابتدای جوانی با دو نفر از دوستان اهل علمشان قرار میگذارند که برای تحصیل علم به شهر دیگری روند ، شیخ برای گرفتن اجازه نزد مادر میرود اما ایشان رضایت نمیدهند.
🖌 شیخ از رفتن منصرف میشود ولی حسرت آموختن علم در قلبش باقی است تا اینکه روزی در قبرستان نشسته بود و به دوستانش فکر میکرد ...
🖌 ناگاه پیرمردی نورانی نزدش می آید و میپرسد چرا ناراحتی؟ شیخ شرح حال خود را میگوید. پیرمرد میگوید :
❓میخواهی من هر روز به تو درس دهم؟
🖌 شیخ استقبال میکند و دو سال از محضر ایشان استفاده میکند و متوجه میشود که این پیرمرد جناب خضر میباشد.
🖌 روزی جناب خضر به شیخ میگوید : حالا که رضایت مادر را بر میل خود ترجیح دادی تو را به جایی میبرم که برایت موجب سعادت است ...
☘ با هم حرکت میکنند و بعد از چند لحظه به مکانی سرسبز میرسند که تختی در کنار چشمه ای واقع بود و حضرت صاحب الامر بر آن نشسته بودند ...
❓از شیخ محمد علی پرسیدند : چطور این مقام را بدست آوردی که حضرت خضر تو را درس داده و به زیارت آقا ولیعصر ارواحنافداه مشرف شدی؟
🖌 شیخ گفت : آنچه پیدا کردم در اثر دعای مادر و رضایت او بود.
منبع: شیفتگان حضرت مهدی (علیه السلام)
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
@dastanquran
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
🗒 خاطرات شهدا شهید ابراهیم هادی
🌙 غروب #ماه_رمضان بود،ابراهيم آمد در خانه ما و بعد از سلام و احوالپرسی يــک قابلمه از من گرفت.
بعد داخل کله پزی رفت، به دنبالش آمدم و گفتم: ابرام جون کله پاچه برای افطاری!
عجب حالی ميده؟
گفت: راســت ميگی، ولي براي من نيست، يك دست کامل کله پاچه و چند تا نان ســنگک گرفت، وقتی بيرون آمد ايرج با موتور رسيد، ابراهيم هم سوار شد و خداحافظی کرد 👋
با خودم گفتم: لابد چند تا رفيق جمع شــدند و با هم افطاري ميخورند،از اينکه به من تعارف هم نکرد ناراحت شــدم☹️ فــرداي آن روز ايرج را ديدم و پرسيدم: ديروز کجا رفتيد؟
گفت: پشت پارک چهل تن، انتهاي کوچه، منزل کوچکي بود که در زديم و کله پاچه را به آنها داديم، چند تا بچه و پيرمردي که دم در آمدند خيلی تشکر کردند، ابراهيم را کامل ميشناختند، آنها خانوادهاي بسيار مستحق بودند، بعد هم ابراهيم را رساندم خانهشان.
منبع : سلام بر ابراهیم1
#شهیدابراهیمهادے
#رمضان
🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺
@dastanquran
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
⚡️🌱⚡️🌱⚡️🌱⚡️🌱⚡️
به به عجب پاسخى !
روزى حضرت سليمان بن داود (ع ) همراه اطرافيان ، با شكوه و سلام و صلوات عبور مى كرد، در حالى كه پرندگان بر او سايه افكنده بودند و جن و انس در دو طرف او صف كشيده بودند.
در اين حال كه عبور مى كرد به عابدى از عابدهاى بن اسرائيل رسيد، عابد به او عرض كرد: سوگند به خدا، خداوند، حكومت بسيار وسيع و بزرگى به تو عنايت فرموده است .
سليمان (ع ) در پاسخ او فرمود:
يك تسبيح در نامه عمل مؤمن بهتر است از آنچه كه به پسر داود (سليمان ) داده شده است ، چرا كه تمام اين مال و منال مى روند و نابود مى شوند ولى آن يكبار تسبيح باقى مى ماند براستى بايد گفت :
به به ، عجب پاسخ بجائى حضرت سليمان داد، و براستى به به ، به قول حافظ:
پيش صاحب نظران ملك سليمان باد است
بلكه آنست سليمان كه زملك آزاد است
آنكه گويند كه بر آب نهاده است جهان
مشنو اى خواجه كه بنياد جهان بر باد است
ملك بغداد زمرگ خلفا مى گريد
ورنه اين شط روان چيست كه در بغداد است
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺
@dastanquran
🔥 قاری قرآنی که اهل دوزخ بود
🌙 امیرالمومنین (ع) شبی از مسجد کوفه به سوی خانه خویش حرکت کرد
در حالیکه کمیل بن زیاد که از دوستان خاص آن حضرت بود او را همراهی میکرد در اثناء راه از کنار خانه مردی گذشتند که صدای تلاوت قرآنش بلند بود «أَمَّن هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيلِ» را با صدای دلنشین و حزین میخواند.
🔹 کمیل در دل از حالت این مرد بسیار لذت برد و از روحانیت او خوشحال شد ، بدون اینکه چیزی بر زبان براند.
امام علی (ع) در این حال رو به سوی او کرد و فرمود : سرو و صدای این، مایه شگفتی تو نشود ، زیرا او اهل دوزخ است و به زودی خبر آن را به تو خواهم داد! کمیل از این مسئله در تعجب فرو رفت ، نخست اینکه امام ، به زودی از فکر و نیت او آگاه گشت و دیگر اینکه شهادت به دوزخی بودن این مرد ظاهرالصلاح داد
💢 مدتی گذشت تا سرانجام کار خوارج به آنجا رسید که مقابل امیرالمومنین(ع) ایستادند و حضرت با آنها جنگ نمود ،
در حالیکه قرآن را آنگونه که نازل شده بود حفظ داشتند .
🔸 امیرالمومنین (ع) رو به کمیل کرد و در حالیکه شمشیر در دست حضرت بود و سرهای آن کافران طغیان گر بر زمین افتاده بود ، با نوک شمشیر به یکی از آن سرها اشاره کرد و فرمود ای کمیل ! این همان شخصی است که در آن شب تلاوت قرآن نمود و حال او تعجب تو را برانگیخت.
کمیل دست حضرت را بوسید و استغفار کرد.
ـــــــــــــــــــــــــــ
تفسیر نمونه ج ۱۹ ص ۳۹۷.
🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺
@dastanquran
گریه نوح
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
روزی حضرت نوح (علیه السلام) به سگی برخورد کرد. بر زبان نوح (علیه السلام) گذشت که این سگ چه زشت است و چه صورت ناخوشی دارد
در این هنگام از سوی خداوند، عتاب آمد که: ای نوح! بر آفریده ما عیب می گیری. نوح از این عتاب، گریه کرد و روزگار درازی بر خود نوحه می کرد تا نام وی را نوح نهادند. وحی آمد: ای نوح! چقدر ناله می کنی
نوح با عمر درازی که داشت یک بار کلمه ای گفت که مورد رضایت خداوند نبود و آن همه گریست. پس خود را بنگر، که با این همه لغزش ها و مصیبت های بی شمار چه باید کرد
داستان های کشف الاسرار، ص 305
🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺
@dastanquran
7.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥شب اول قبر ازتون بپرسن چیشد که تیر خوردین؟خجالت نمیکشید بگید دنده عقب نرفتم؟😂
🔹️بخشی از فیلمکوتاهی که از فعالیت تبلیغی حجةالسلام شیخویسی تهیه شده است.
اینو یکی از دوستان فرستاده....
جالب بود ... نگاه کنید