eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
1.1هزار دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
35.5هزار ویدیو
123 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به داشته‌ها، موقعیت‌ها و آدم‌هایِ خوبِ زندگی‌ام فکر می‌کنم به هر چیز یا هر کسی که دنیایِ مرا زیبا و حالِ مرا خوب می‌کند. و می‌خندم؛به رویِ تمامِ روزهایِ خوبی که در راهند، اتفاقاتِ خوبی که خواهند افتاد، و آرزوهایی که برآورده خواهند شد. خوشبختی یعنی همین؛ که زندگی را سخت نگیرم، که حالِ من خوب باشد. پنجشنبه تون پراز لبخند 🌸 ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️تپش هاے قلبـم ♥️مملو ازدوست داشتن توست ♥️مرابیشتـر دوست بدار تا آســوده ♥️نفسهایـم را در سینہ ام حبـس ♥️‌ڪنم.... ♥️ ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️بر جنگلِ برف، آفتابی داریم ☕️از نورِ طلا، رنگ و لعابی داریم ❄️هر پنجره ای ☕️ منظره ای رشکِ بهشت ❄️برخیز و ببین چه صبحِ نابی داریم ســلام صبح تون شاد ☕️❄️ ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
💖📚داستان یا پند📚💖 بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا. “میوه پرتقال” عامل کاهش فشار خون ، کلسترول و قند خون 🍊پرتقال ها به دلیل دارا بودن مقادیر زیادی ویتامین C معروف هستند و خواص انرژی زای فراوانی برخوردار است. آنها همچنین سرشار از مواد معدنی مانند : پتاسیم، فولات، تیامین (ویتامین B1)، فیبر و پلی فنول‌های گیاهی هستند. مطالعات نشان داده است که مصرف پرتقال کامل ممکن است سطح التهاب، فشار خون، کلسترول و قند خون بعد از غذا را کاهش دهد. 🍊اگرچه ۱۰۰٪ آب پرتقال حجم بالایی از مواد مغذی و آنتی اکسیدان ها را تامین می‌کند، اما معمولاً فاقد فیبر غذایی است. انواع حاوی پالپ شامل مقداری فیبر است ، بنابراین این آب میوه ها را بدون پالپ انتخاب کنید به دلیل انرژی زایی بالا برای مصرف در حین در تمرین‌های. با این اوصاف، سعی کنید بیشتر پرتقال کامل بخورید و قسمت آب میوه را در هر وعده به ۱ فنجان (۲۳۵ میلی لیتر) یا کمتر نگه دارید. ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
💖📚داستان یا پند📚💖 بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا چی بخوریم برای چه مریضی ای؟؟ اگه سردرد دارید: فلفل قرمز، شربت آبلیمو اگه کبد چرب دارید: زرشک،شاتوت، آب انار اگه کمخونی دارید: اسفناج، لیمو، خرما اگه نقرس دارید: گوجه فرنگی و فلفل دلمه اگه واریس دارید: آب و نان سبوس دار اگه آفت دهان دارید: رب انار و آب انار اگه تهوع دارید: زنجبیل،پونه، هندوانه اگه دلپیچه دارید: دم کرده زیره اگه میگرن دارید: ماهی،امگا3، گردو اگه عفونت دارید: دمنوش پونه کوهی،سیر اگه تبخال دارید: سیب زمینی(ضد زخم)، پیاز (ضد تاول) اگه تب دارید: آب، لعاب برنج، میوه های آبدار اگه معده درد دارید: عسل،زنجبیل، زردچوبه اگه ویار و تهوع صبحگاهی دارید: گوجه، انار ملس اگه پوکی استخوان دارید: سنجد+ماست اگه آرتروز دارید: آناناس،شلغم، کلم اگه نرمی استخوان دارید: قارچ،ماهی،تخم مرغ اگه بیخوابی دارید: شیر گرم، موز، گیلاس اگه دیابت دارید: ماش، لوبیا قرمز، تربچه اگه چربی دورشکم دارید: بادام،گریپ فوروت اگه اسهال دارید: هویج و سیب پخته،کته و ماست چکیده و نعنا ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e۵
💖📚داستان یا پند📚💖 بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا. دمنوش‌هایی برای حمله به چربی خون دمنوش زنجبیل ☕️ کارایی زنجبیل در بهبود سطوح کلسترول تقریبا برابر با داروی آتورواستاتین است. دمنوش آویشن ☕️ به گفته محققان طب سنتی نوشیدن دمنوش آویشن نقش موثری در دفع رطوبت و بلغم از بدن و کاهش چربی‌خون داره. دمنوش شوید ☕️ گیاه پرخاصیت تخم شوید رو درون  آب جوش ریخته و به مدت ۱۰ دقیقه بجوشونید. دمنوش برگ کاسنی ☕️ کاسنی برای دفع سموم بدن، پاکسازی کبد و کاهش کلسترول خون موثره. دم‌کرده زنیان و عناب ☕️ محققان طب سنتی توصیه می‌کنن افراد برای کاهش چربی خون از این دمنوش استفاده کنند. دمنوش خارمریم ☕️ برای کاهش کلسترول خون، یک قاشق چای‌خوری دانه‌های خار مریم رو در یک لیوان آب جوش بریزید و اجازه بدید به مدت ۱۵ دقیقه دم بکشه، بعد از صافی رد کرده و میل کنید. ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
8.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چقد خوبه به بهونه این چالشا حال خوب به همدیگه هدیه بدیم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تبلیغ فلافل فقط این رفیق مون 😁👌 ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشمه منشوری بزرگ معروف به چشم زمین 👁️ 🔺بزرگترین چشمه آب گرم در ایالات متحده و سومین چشمه بزرگ در جهان است و عمیق تر از یک ساختمان 10 طبقه و عریض تر از یک زمین فوتبال است ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
💖📚داستان یا پند📚💖 بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا 🔴فریاد رَس ✍یکی از طلّاب مازندران نقل میکرد: بعد از تعطیلات درسی حوزه عازم گرگان شدیم. در گرگان بعد از پیاده شدن، زن و بچه و وسایل همراه را به پیاده رو بردم و به انتظار ماشین بودیم که ما را به روستا برساند. در همین هنگام ماشینی جلوی ما توقف نموده و یکی از سرنشینان ماشین به طرف ما اسلحه که از همه جا مایوس بودم از روی خلوص نیت و توجه کامل فریاد زدم "یا امام زمان". سپس ماشین بدون تیراندازی رفت؛ بعد از چند دقیقه انتظار دیدم ماشین گشت پلیس آمد، جلوی ما توقف نمود و صدا زد: "حاج آقا بفرمایید سوار شوید". همه سوار شدیم و ماشین حرکت کرد. سپس به من گفتند: "ما در فلان مسیر بودیم، یک وقت دیدیم آقا سیّدی جلوی ما را گرفت و فرمود: بروید در فلان خیابان، طلبه ای با زن و بچه منتظر ماشین است و ما طبق گفته آن سیّد آمدیم. حالا هرکجا میخواهید بروید بفرمایید تا ما شما را برسانیم". من هم جریان را گفتم که متوسل به امام زمان شدم و فهمیدیم آن حضرت سفارش ما را کرده اند... 📚 شیفتگان حضرت مهدی ج۲ ص۷۹ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌ ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
6.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرجا انسانیتی وجود داشته باشه بی شک مهربانی هم هست❤️ البته این کلیپ نیمه هست کمک مالی به این عزیزان میشه دم همه مهربونها گرم ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
💖📚داستان یا پند📚💖 بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا. 📚خیانت در بقالی بقالی بود که خانواده کوچکی داشت او روز ها همسر خود را می بوسید و خانه را به سمت مغازه اش ترک می کرد در تمام طول راه با خالق خود گفتگو می کرد و گزارش آنچه بین خود و خانواده اش گذشت را می گفت، این رسم او بود. شب ها هنگام رفتن به خانه آنچه از مشتریان داشت، دیده و شنیده بود را با خالقش در میان می گذاشت و صبح ها هنگام رفتن به سوی مغازه درباره ی خانواده اش آنچه دیده، شنیده و داشت را با خالقش در میان می گذاشت زیرا این را بهترین شیوه رها سازی و نجات می دانست. مردم او را بقال سخنگو می شناختند زیرا می شنیدند که با کسی حرف می زند همیشه در راه ها و مسیرها، مرد هم با اینکه می دانست ناراحت نمی شد. روزی از روزها همسرش به اتفاق فرزندانش به مغازه بقالی آمدند تا کمی در کنار شوهرش بوده هم شوهر احساس بهتری کند هم خودش و بچه ها یک حالی عوض کنند. مرد بسیار خوشحال شد و از همسرش سپاسگزاری کرد و خداوند را سپاس گفت که خانواده اش با عشق در کنار هم زندگی می کنند. همسرش گفت من باید به سفر بروم از طرف پدر و مادرم از شهر دور پیامی گرفتم که مریض هستند و من باید به کمک آن ها بروم زیرا کسی را ندارند و تنها هستند. مرد خوشحال شد و پذیرفت مدتی بچه ها را نگه داری کند تا همسرش  از مراقبت پدر و مادرش بازگردد و اینگونه زن فردای آن روز حرکت کرد و از همه خداحافظی کرد و به سوی شهر دور حرکت کرد. مرد روز ها با بچه ها به مغازه اش می آمد و تا شب با بچه ها به خانه باز می گشت. کودکان کم کم دلتنگی مادر کردند و مرد هم خودش دلتنگی می کرد ولی خودش اجازه داده بود، تازه آن پدر و مادر پیر، امیدشان دخترشان بود و وظیفه اش حکم می کرد چند مدتی مراقبت آن ها نماید و قطعا بازگشتش حتمی بود مرد اینگونه خود را آرام می کرد تا اینکه روزی از شهر دور برایش خبر آوردند که همسرت پیغام داده مدتی طولانی تر می ماند زیرا کارهایی دارد که باید انجام دهد پس مرد ناراحت شد ولی چاره ای نبود نمی توانست در مغازه را ببندد و با بچه های کوچک راهی شهر دور شود. مدتی گذشت تا اینکه یکی از خانم های مشتری که تازه به آن محل آمده بودند فهمید مرد بقال با چند کودکش تنهاست و همسرش در سفر است و به بهانه های مختلف به مرد بقال نزدیک و نزدیک تر شد و مرد بقال گزارش رفت و آمد او را به خالقش می داد و خالقش سکوت می کرد روزی زن به بقال گفت: آیا تو همسری نداری که فرزندانت را هر روز به مغازه می آوری و می بری؟ مرد نگاهی کرد و گفت همسری دارم که در سفر دور است و من از بچه ها مراقبت می کنم تا باز گردد و زن گفت: اگر می خواهی من از بچه هایت تا بازگشت همسرت مراقبت کنم مرد نگاهی کرد و گفت آن ها به من عادت دارند و پیش شما نمی مانند، زن گفت: من تنها هستم و آن ها تنهایی من را پر می کنند و مرد فکری کرد و گفت: متشکرم، پس از فردا آن ها را زمانی به شما می سپارم، زن گفت: از هم اکنون بیا چنین کنیم و مرد بچه ها را به او سپرد و از زن تشکر کرد و به خالقش گفت از تو سپاسگزارم که در نبود همسرم کمکی برایم آوردی. مدتی گذشت، مرد روزها بچه هایش را به او می سپرد به بقالی می رفت و تا غروب به خانه زن رفته و آن ها را تحویل می گرفت در تمام این مدت مرد همیشه دوست داشت در مقابل خدمات این زن مهربان، کاری کند ولی جای جبرانی نداشت تا اینکه روزی زن به او گفت: همراه من بیا مرد با زن به اتاقکی انتهای خانه اش رفتند و آنجا زن عکس هایی را نشانش داد و گفت: من کسی را در زندگیم ندارم بیا با من باش و این مدت طولانی تنها نباش مرد نگاهی به او کرد و گفت: همسرم چه می شود؟ زن گفت: پس از این دوباره من تنهاییم را ادامه می دهم زیرا به تنهایی عادت دارم، مرد فکر کرد پیش خود در مقابل محبتش او از من خواهشی کرده اگر حضورم باعث می شود او از تنهایی در آید چرا نکنم و او روزها میان وقت نزد زن می رفت هم مدتی بیشتر کنار فرزندانش بود هم با گفتگو با زن او را از تنهایی در آورده بود ولی کم کم به زن علاقه مند شد ولی این را نمی توانست به زن بگوید. روزی از راه دور از سوی زنش پیامی را دریافت کرد که سخت مرد بقال را تکان داد همسرش به او گفته بود من نمی توانم بازگردم به خاطر پدر و مادر پیرم، تو نزد ما بیا با بچه ها تا اینجا با هم زندگی کنیم. مرد تمام روز در فکر بود، زن در خانه منتظر مرد ولی مرد به خانه اش داخل نشد و زن شب که می خواست بچه ها را تحویل دهد از او غیبتش را پرسید مرد ماجرا را گفت، زن فکری کرد و گفت: چرا نمی روی؟ مرد گفت: کار و شغلم اینجاست چگونه می توانم بروم؟ او باید بازگردد، زن چیزی نگفت و مرد تمام شب فکر می کرد. ادامه در پست بعد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e