📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺
داستـ📚ـان یا پنـ👌🏻ـد
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
زن و شوهر جوانی که تازه ازدواج کرده بودند برای تبرک و گرفتن نصیحتی از پیر دانا نزد او رفتند.پیرمرد دانا به حرمت زوج جوان از جا برخاست و آنها را کنار خود نشاند او از مرد پرسید: تو چقدر همسرت را دوست داری ؟
مرد جوان لبخندی زد و گفت: تا سر حد مرگ او را می پرستم! و تا ابد هم چنین خواهم بود!
و از همسرش نیز پرسید: تو چطور! به همسرت تا چه اندازه علاقه داری ؟
زن شرمناک تبسمی کرد و گفت: من هم مانند او تا سر حد مرگ دوستش دارم و تا زمان مرگ از او جدا نخواهم شد و هرگز از این احساسم نسبت به او کاسته نخواهد شد.
پیر عاقل تبسمی کرد و گفت: بدانید که در طول زندگی زناشویی شما لحظاتی رخ می دهند که از یکدیگر تا سر حد مرگ متنفر خواهید شد و اصلا هیچ نشانه ای از علاقه الان تان در دل خود پیدا نخواهید کرد در آن لحظات حتی حاضر نخواهید بود که یک لحظه چهره همدیگر را ببینید.
اما در آن لحظات عجله نکنید و بگذارید ابرهای ناپایدار نفرت از آسمان عشق شما پراکنده شوند و دوباره خورشید محبت بر کانون گرمتان پرتو افکنی کند در این ایام اصلا به فکر جدایی نیافتید و بدانید که“تاسر حد مرگ متنفر بودن” تاوانی است که برای “تا سر حد مرگ دوست داشتن” می پردازید.
عشق و نفرت دو انتهای آونگ زندگی هستند که اگر زیاد به کرانه ها بچسبید این هر دو احساس را در زندگی تجربه خواهید کرد سعی کنید همیشه حالت تعادل را حفظ کنید و تا لحظه مرگ لحظه ای از هم جدا نشوید...
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺
داستـ📚ـان یا پنـ👌🏻ـد
حکایت❗
تاجری در روستایی، مقدار زیادی محصول کشاورزی خرید و میخواست آنها را با ماشین به انبار منتقل کند.
در راه از پسری پرسید: «تا جاده چقدر راه است؟»
پسر جواب داد: «اگر آرام بروید حدود ده دقیقه کافی است. اما اگر با سرعت بروید نیم ساعت و یا شاید بیشتر.»
تاجر از این تضاد در جواب پسر ناراحت شد و به او بد و بیراه گفت ، به سرعت حرکت کرد،
اما پنجاه متر بیشتر نرفته بود که چرخ ماشین به سنگی برخورد کرد و با تکان خوردن ماشین، همه محصولها به زمین ریخت.
تاجر وقت زیادی برای جمع کردن محصول ریخته شده،صرف کرد و هنگامی که خسته و کوفته به سمت خودرواش بر میگشت ،یاد حرفهای پسر افتاد. وقتی منظور او را فهمید بقیه راه را آرام و بااحتیاط طی کرد.
شاید گاهی باید آرام تر قدم برداریم تا به مقصد برسیم.
«برای كسی كه آهسته و پيوسته راه میرود، هيچ راهی دور نیست.»
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺
داستـ📚ـان یا پنـ👌🏻ـد
#حکایت
💠موی بشکافی به عیب دیگران
چو به عیب خود رسی کوری در آن
مرد جوانی با دختر جوان کم سن و سالی ازدواج کرد.دریکی ازروزها جمعی از دوستانش برای دیدنش به خانه آنها آمدند
مرد از دیدن دوستانش بسیار خوشحال شد و به رسم عادتشان در میهمان نوازی و بخشش ، لاشه ای گوشت تهیه و از همسرش خواست آن را بعنوان غذایی برای مهمانانش آماده کند.
اما در كمال تعجب همسرش گفت: كه نمیداند چطور آن را بپزد وآن را در خانه پدرش یاد نگرفته است.
مرد بسیار ناراحت و آزرده خاطر شد و بر همسرش خشم گرفت و از او خواست خودش را آماده کند تا او را به خانه پدرش باز گرداند ، چرا که او بلد نبود گوشت را بپزد و به او گفت: كه شايستگی اين را نداردکه همسرش باشد.
زمانیکه به خانه خانواده همسرش رسیدند ، مرد به پدر زنش گفت: این کالایتان است که به شما بازگردانده شده است دخترتان بلد نیست چگونه گوشت بپزد من نیازی به او ندارم مگر اینکه اصول آشپزی و پخت و پز را به او یاد دهید.
پدر حکیمانه و عاقلانه جواب داد و گفت : تا دوماه او را نزد ما بگذار در این فرصت، آنچه نمیداند به او یاد خواهیم دادوبعدازآن میتوانی همسرت را برگردانی.
زن به مدت دو ماه در خانه پدرش ماند.در موعد مقرر مرد آمد تا مجددا همسرش را برگرداند چونکه اموزش پخت و پز را به اتمام رسانده بود و بعد از اینکه پدر زنش به او گفت الان دخترش در هنر آشپزی بخصوص در پختن گوشت بسیارماهر شده است
گفت: پس در این صورت اجازه دهید ما به خانه مان بر گردیم.
اما پدر زنش مانع رفتنشان شد واصرار كردكه شوهر دخترش بايد قبل از رفتنشان ببيند كه همسرش پخت گوشت را بخوبی ياد گرفته
پس بلند شد و گوسفند زنده ای را آورد و به شوهر دخترش گفت : این را سر ببُرتا حقیقتا ببینیم دخترمان پختن گوشت را یاد گرفته است.
مرد گفت : اما من که بلد نیستم گوسفند سر ببرم پدر زنش به او گفت : بسیار خوب!! پس نزد خانواده ات برو تا مردانگی را به تو یاد دهند ، هر وقت یاد گرفتی بیا و همسرت را ببر.
هیچوقت تحت هیچ شرایطی از همسرت عیب نگیر و اگر خواستی عیبی از همسرت بگیری ، اول به خودت نگاه کن.
از یکی از صالحان پرسیده شد: ندیده ایم هیچوقت از کسی عیب بگیری ، گفت: کامل نیستم که بخواهم از کسی عیب بگیرم.
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺
داستـ📚ـان یا پنـ👌🏻ـد
#پندآموز
⭕️ از یه پزشک زیبایی توی آمریکا می خوندم که می گفت" من خیلی از بیمارانم رو با این جمله از عمل زیبایی منصرف کردم و واقعا دیدگاهشون به خودشون رو تغییر دادم....
می گفت:
خیلی ها شاکین که چرا توی عکس خوب نمیفتن و از خودشون توی عکس ها خوششون نمیاد و فکر می کنن اصلا زیبا نیستن،
تصور کنید یه غروب زیبایی رو داری تماشا می کنید. همون لحظه تصمیم میگیری که ازش یه عکس هم بگیری، بعد ها که به اون عکس نگاه می کنی، با خودت میگی
"این عکس اصلا نمی تونه اون حجم از زیبایی رو که اون غروب داشت توصیف کنه"
واقعیت خیلی از عکس های شما هم همینه. اصلا قابل توصیف زیبایی شما نیست و فقط ذره ای از اون زیباییه
+ خلاصه اینکه؛
خیلی وقت ها لازمه نگاهمون به خودمون رو تغییر بدیم یا زاویه دیدمون نسبت به خودمون رو عوض کنیم تا ارزش و زیبایی رو درک کنیم.
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺
داستـ📚ـان یا پنـ👌🏻ـد
#پندآموز
⭕️ از یه پزشک زیبایی توی آمریکا می خوندم که می گفت" من خیلی از بیمارانم رو با این جمله از عمل زیبایی منصرف کردم و واقعا دیدگاهشون به خودشون رو تغییر دادم....
می گفت:
خیلی ها شاکین که چرا توی عکس خوب نمیفتن و از خودشون توی عکس ها خوششون نمیاد و فکر می کنن اصلا زیبا نیستن،
تصور کنید یه غروب زیبایی رو داری تماشا می کنید. همون لحظه تصمیم میگیری که ازش یه عکس هم بگیری، بعد ها که به اون عکس نگاه می کنی، با خودت میگی
"این عکس اصلا نمی تونه اون حجم از زیبایی رو که اون غروب داشت توصیف کنه"
واقعیت خیلی از عکس های شما هم همینه. اصلا قابل توصیف زیبایی شما نیست و فقط ذره ای از اون زیباییه
+ خلاصه اینکه؛
خیلی وقت ها لازمه نگاهمون به خودمون رو تغییر بدیم یا زاویه دیدمون نسبت به خودمون رو عوض کنیم تا ارزش و زیبایی رو درک کنیم.
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺
داستـ📚ـان یا پنـ👌🏻ـد
به من میگفتن دیوونه، ولی من دیوونه نیستم!
قضیه برمیگرده به چند سال پیش، بعد از اینکه مادرم فوت کرد واسه اینکه از خاطرات خونه خلاص بشم یه آپارتمان توی ساختمونی چند طبقه اجاره کردم، اما خیلی زود فهمیدم توی همسایگیم یه مادر و پسر زندگی میکنن که از شانس من پسر هم اسم من بود!
مادرش هم دائم اون رو صدا میزد، لحن صداش طوری بود که حس میکردم مادرم داره صدام میزنه، روزهای اول کلی کلافه میشدم اما بعدش سعی کردم از این اتفاق لذت ببرم، شروع کردم به جواب دادن! مادر اون ور دیوار به پسرش میگفت شام حاضره، من این ور دیوار جواب میدادم الان میام، خیلی احمقانه بود ولی خوب من صداش رو واضح میشنیدم، فکر میکردم مادرمه! میگفت شال گردن چه رنگی واست ببافم، میگفتم آبی، حتی وقتی صبح ها پسرش رو بیدار میکرد بهش التماس میکردم بذاره پنج دقیقه بیشتر بخوابم!
راستش من هیچوقت پسرش رو ندیدم، فقط چندبار خودش رو یواشکی از پنجره نگاه کردم که میرفت بیرون، موهاش خاکستری بود، همیشه با کلی خرید برمیگشت.
یه بار هم جرات کردم و واسش یه نامه نوشتم "من هم اسم پسر شما هستم و شما رو مثل مادرم دوست دارم!"
تا اینکه یک روز داستان بدجور بیخ پیدا کرد، یکی از دوستام فهمید توی خونه دارم با خودم حرف میزنم، اونم دلسوزیش گل کرد و تا به خودم اومدم دیدم به زور بردنم تیمارستان، میگفتن اسکیزوفرنی دارم!!
توی تیمارستان کلی داروی حال بهم زن به خوردم دادن و واسم پرونده تشکیل دادن، من چند هفته ای بین بیمارهای اسکیزوفرنی زندگی کردم که یکیشون فکر میکرد "استیون اسپیلبرگ" شده، یکی دیگه هم فکر میکرد تونسته با روح "بتهوون" ارتباط برقرار کنه، حالا این وسط من باید ثابت میکردم که فقط جواب زن همسایه رو دادم، اما هر بار داستان رو برای دکترها تعریف میکردم دکترها میگفتن همسایه ات اصلا کسی رو نداره، تنها زندگی میکنه!!! دیگه کم کم داشت باورم میشد که دیوونه شدم!
تا اینکه یه روز به سرم زد و لباس دکتر رو پیچوندم و پوشیدم و از تیمارستان فرار کردم، صاف رفتم سراغ زن همسایه، اما از اون خونه رفته بود. فقط یه نامه واسم گذاشته بود: "من هم شما رو مثل پسرم دوست دارم، پسرم اگه زنده بود، الان هم سن شما بود!"
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺
داستـ📚ـان یا پنـ👌🏻ـد
حالات همسر بانو امین جناب آقای معین التجار پس از دریافت کتاب ( اربعین هاشمیه ) ایشان و متوجه شدنِ رسیدن همسرش به درجه اجتهاد 👇👇👇
بخش اول: همسر با اخلاص
کتاب اربعین هاشمیه که تازه به دستش رسیده بود را برداشت و زودتر از همیشه حجره را ترک و به سمت خانه رفت.
باورش سخت بود.
همسری که تمام لباسهای شوهرش را خودش دوخته و در کارهای خانه سنگ تمام گذاشته بود.
همسری که هر روز تا جلوی درب بدرقه اش میکرد و هنگام ورود با تواضع و محبت به استقبالش می آمد.
همسری که مهمانهای زیاد او را با خوش رویی پذیرایی میکرد.
همسری که هیچ وقت گله و شکایتی از حجم کارهای خانه نکرده بود.
باورش نمیشد که این اجازه نامه ها مربوط به او باشد.
صفحه آخر کتاب نشان میداد همسر دانشمندش اجازه اجتهاد و استنباط احکام شرعی را از بالاترین مراجع زمان گرفته بود.
گامهایش را تندتر کرد تا زودتر به منزل برسد. احساس تعجب و خوشحالی و افتخار در هم آمیخته و سراسر وجودش را فراگرفته بود و عجیبتر از همه اینکه همسرش در اینباره هیچگاه چیزی به او نگفته بود.
البته شاید خیلی هم نباید تعجب میکرد. با آن پشتکار و صبوری و اخلاصی که از بانو دیده بود حقش بود که چنین بشود. خود بانو گفته بود که علم را می آموزد نه برای خود علم بلکه به عنوان مقدمه ای برای قرب خدا و خودسازی و معرفت النفس.
از دست دادن هفت فرزند و در عین حال شاکر بودن کار هر زنی نیست.
می دانست که بانو حتی کارهای خانه را هم با نگاهی متفاوت مینگرد و به کارهای خانه هم رنگ و بوی الهی و سلوک داده است.
شنیده بود که بانو وقتی خانمهای دیگر را موعظه میکند میگوید: اگر بناست نفس انسان به وسیله ریاضت از تعلق و حب دنیا خلاص شود پس چه ریاضتی بهتر از خوب خانه داری کردن و خوب همسرداری کردن!
شنیده بود که میگفت: هیچ ریاضت نفسی مانند خانهداری نیست. لذا بهترین خانهداریها را میکرد.
دائما میگفت زن از خانه شوهر به بهشت میرود، از خانه شوهر هم به جهنم میرود.
خود معین التجار پیش قدم شده بود تا بانو بتواند علاوه بر کارهای خانه به تحصیل علم هم بپردازد ولی نمیدانست بانویش آنقدر دانشمند شده که چنین کتابی چاپ کرده و در انتهای کتاب اجازه مراجع وجود دارد مبنی بر اجتهاد بانو.
اتفاقی امروز یکی از دوستانش به حجره آمده بود و کتاب "اربعین هاشمیه" که همسرش نوشته بود و با عنوان بانوی ایرانی امضا شده بود را نشانش داده بود.
وای! چرا امروز هر چه تندتر گام برمیدارد خانه دورتر میشود. انگار شوق رسیدن به خانه مسیر را طولانی کرده.
یاد خاطره ای از بانو در ذهنش جولان میکند. بانو گفته بود روزی دایه، دختر چهارساله و طفل شیرخوارم را نزدم آورد. از دور که میآمد قلبم از محبت مادری برای دخترکم از جا کنده شده بود.
آن گاه که جگر گوشه ام را شیر میدادم محو جمال او شده بودم، او را بوسیدم و احساس عجیبی سراپای وجودم را فرا گرفت. انگار تمام قلبم به سوی او میرفت.
هنوز از این حالت روحی ساعتی نگذشته بود که نوزاد بیمار شد و در کمتر از یک روز از دنیا رفت. دختر چهار ساله هم به فاصله یک هفته درگذشت و مادر را تنها گذاشت.
گویا خدا میخواست بانو هر چه بیشتر و بیشتر از دنیا و تعلقات دنیایی رها شود و قلبش هر چه بیشتر متوجه آن گمشده اش باشد.
خود بانو گفته بود از کودکی احساس میکردم گمشده ای دارم و دنبال آن میگردم ولی نمیدانم آن را کجا و چگونه جستجو کنم تا اینکه خداوند با اشراق به قلبش راه را نشان داده بود ولی عطشش را صد چندان کرده بود.
همین عطش و اشتیاق بود که از چهارسالگی او را پای درس نشانده بود و به جای بازیهای کودکانه، عاشق مطالعه و شنیدن از خدا و اولیای خدا کرده بود.
حالا بانو درگذشت هفت فرزندش را بخشی از آزمایش الهی میدید و همانند ابراهیم علیه السلام باید در امتحانات الهی استقامت میکرد و شکرگزاری.
استادش آیه الله میر سید علی نجف آبادی گفته بود روزی که شنیدم فرزند ایشان فوت کرده فکر کردم خانم دیگر درس را تعطیل خواهد کرد ولی دو روز بعد خدمتکار ایشان سراغ من آمد تا برای تدریس به منزل ایشان بروم و من از علاقه او به تحصیل سخت تعجب کردم.
خیلی وقتها بانو این ابیات را زمزمه میکرد.
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند // فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی // دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
معین التجار بالاخره به خانه رسید. به به عجب بوی غذایی در خانه پیچیده است. چقدر امروز احساس خوشبختی میکند. مگر چند مرد در این دنیا وجود دارند که دستپخت یک بانوی فقیه و مفسر و عارف را خورده باشند.
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺
داستـ📚ـان یا پنـ👌🏻ـد
میگویند: هوا گرم است، نروید.
پس گرمای عشقِ علیﷺ
و فرزندانش را
در قلبهایمان ندیدهاید...!🚩
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺
داستـ📚ـان یا پنـ👌🏻ـد
#داستانک
مردي عادت داشت هر وقت به حمام مي رفت، هنگام بيرون آمدن ،داد و فرياد راه مي انداخت كه صاحب حمام لباس هاي مرا دزديده است. چندين بار اين كار را تكرار كرد؛ تا جايي كه همه او را مي شناختند و ديگر در هيچ حمامي او را راه نمي دادند. يك روز مجبور بود به حمام رود، اما براي اينكه به او اجازه دهند تا وارد شود، چند نفر را شاهد گرفت كه وقتي از حمام بيرون مي آيد، ادعايي در مورد گم شدن لباسهايش نكند و هر چه در اين مورد بگويد، كسي قبول نكند.چون به حمام رفت،يكي از دلاّكان، لباس هاي او را برداشت و برد. بيچاره وقتي از حمام بيرون آمد، ديد لباسهايش نيست. به خاطر قولي كه داده بود، نتوانست هيچ ادعايي بكند.وقتي بدون لباس و با يك لُنگ مي خواست از حمام بيرون رود، به چند نفري كه آنجا بودند، گفت: درست است كه من قول داده ام هيچ ادعايي درباره ی دزديده شدن لباسهايم نكنم اما به اين حمامي بگوييد كه آيا من با اين وضع به حمام او آمده ام؟!
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
✍ قرآن مجید به شیوایی و زیبایی، در آیات ابتدایی #سوره_اسراء روند حرکتی جهان به سمت ظهور امام زمان علیهالسلام را بیان کرده است:
✨ وَقَضَیْنَا إِلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ فِی الْکِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوّاً کَبِیراً ﴿۴﴾ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولاَهُمَا بَعَثْنَا عَلَیْکُمْ عِبَاداً لَنَا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجَاسُوا خِلاَلَ الدِّیَارِ وَکَانَ وَعْداً مَّفْعُولاً ﴿۵﴾ ثُمَّ رَدَدْنَا لَکُمُ الْکَرَّةَ عَلَیْهِمْ وَأَمْدَدْنَاکُم بِأَمْوالٍ وَبَنِینَ وَجَعَلْنَاکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً ﴿۶﴾ إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِیَسوءُوا وُجُوهَکُمْ وَلِیَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ کَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَلِیُتَبِّرُوا مَا عَلَوْا تَتْبِیراً ﴿۷﴾ عَسَىٰ رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ ۚ وَإِنْ عُدْتُمْ عُدْنَا ۘ وَجَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ حَصِيرًا ﴿٨﴾
⚡️ ما در تورات به #بنی_اسرائیل خبر دادیم که قطعاً دو بار در زمین فساد میکنید و به سرکشی و طغیان [و نسبت به مردم به برتری جویی و ستمی] بزرگ رو میآورید.(۴) پس هنگامیکه [اندکی قبل از ظهور] وعده نخست [عذاب و انتقام ما] فسادانگیزی و طغیان شما فرا رسد، بندگان جنگجو و نیرومند خود را بر ضد شما برانگیزیم، آنان دورن خانههایتان را جستجو میکنند؛ و یقیناً این #بشارت و وعدهای شدنیست.(۵) سپس پیروزی بر آنان را به شما باز میگردانیم و شما را به وسیله اموال و فرزندان تقویت میکنیم، و نفرات [رزمی] شما را بیشتر میگردانیم.(۶) اگر نیکی کنید، به خود نیکی کردهاید، و اگر بدی کنید به خود بدی کردهاید. پس هنگامی که زمان وعده دوم [هنگامهی ظهور] [برای عذاب و #انتقام نهایی] فرا برسد، [جنگجویانی بسیار سختگیر بر ضد شما برمیانگیزیم] تا شما را غمگین و اندوهگین کنند و به مسجد [الاقصی] وارد شوند، همانگونه که بار نخست وارد شدند، تا هر که و هر چه را دست یابند، به شدت در هم کوبند و نابود کنند.(۷) امید است که پروردگارتان [در صورتی که توبه کنید] به شما رحم کند و اگر به طغیان و #فساد برگردید، ما هم [به کیفر شدید و عذاب سخت] بازگردیم، و دوزخ را برای کافران، زندانی تنگ قرار دادیم.(۸)
✍ بنابراین خداوند در قرآن کریم، #نقشه_راه_ظهور را اینگونه ترسیم میکند:
1⃣ فتنهانگیزی و فساد اول بنیاسرائیل
2⃣ #سرکوب_اول آنها توسط قوم الهی
3⃣ فروپاشی دولت یهود و آزادی #قدس
4⃣ فتنهانگیزی مجدد و شروع فساد دوم
5⃣ #ظهور و #سرکوب_دوم بنیاسرائیل
✍ بنابراین به ترتیب اینگونه خواهد بود:
1⃣ تشکیل دولت مفسد #اسرائیل در فلسطین (ایجاد دولت یهود مفسد در #فلسطین است، زیرا طبق آیات فوق، پس از سرکوب اول و دوم، قوم وعدهداده شده خداوند، وارد #مسجدالاقصی میشوند)
2⃣ #سرکوب_نخست آنها توسط جبهه مقاومت شیعی زمینهساز ظهور به رهبری #ایران (طبق احادیث با سند صحیح)
3⃣ #فروپاشی ساختار حکومتی #اسراییل (پس از سرکوب نخست، و البته فرصت مجددی که خداوند به آنها میدهد تا شاید توبه و انابه کرده و به مسیر الهی بازگردند)
4⃣ فتنهانگیزی مجدد #یهود با فتنه #سفیانی (فتنه جدید یهود در منطقه و جهان، توسط #آخرین_مهره_یهود مفسد اشغالگر)
5⃣ #ظهور_امام_زمان علیهالسلام و آزادی کامل فلسطین پس از ظهور و شکست سفیانی از #جبهه_مقاومت به رهبری امام و فرماندهی یمانی، خراسانی و شعیب بن صالح
📌 چیزی تا وعده اول، باقی نمانده است. به زودی #آتش_مشرق بر سر یهودیان مفسد و غاصب، جنایتکار و تروریست، خواهد بارید.
❤️ السلام علیک یا صاحب الزمان 🇮🇷🇵🇸
#آخرالزمان #وعده_صادق #انتقام_سخت
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
5.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨دقت کنید
نحو زیبای دفاع و جهاد تبیین به این میگن
⭕️🖊وقتی اطلاعات عمومی بالایی داشته باشی طرف مقابلت تسلیم میشه
ما حرف برای گفتن زیاد داریم
مردم لایق دانستن حقیقت هستن
داستان اختلاس سه هزار میلیاردی‼️
#جهاد_تبیین
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺