💚بسم الله الرحمن الرحیم 💚
🌺عید قربان عید بندگی مبارک 🌺
🔰 مراسم هفتگی هیئت دوشنبه شب های حسینی آستان مقدس امامزادگان بهمن آباد ( متشکل از بخش مرکزی شهرستان داورزن ) درشامگاه عید قربان به یاد و خاطره خادم هیئت زندیاد کربلایی محمدرضا سویزی برگزار میگردد
💠 برنامه این مراسم معنوی به شرح ذیل میباشد
✅ قرائت آیات نور
✅قرائت زیارت پرفیض عاشورا
✅مولودی خانی توسط مداحان اهل بیت ( ع)
✅سخنرانی توسط خطیب توانا حجت الاسلام و المسلمین حاج آقا معلمی فر ( مزینانی )
✅پذیرایی از زائران و شرکت کنندگان در این مراسم معنوی
🖤مجری(بانی) این مراسم خانواده زندیاد کربلایی محمد رضا سویزی 🖤
🖤منتظر حضور پر مهرشما برای تسلای دل خانواده داغدار این جوان تازه سفرکرده هستیم 🖤
🙏 التماس دعای فرج 🙏
🥀شاخه گلی برای شادی روح این عزیز تازه سفرکرده( زندیاد کربلایی محمد رضا سویزی ) و همه رفتگان یک ذکر یک حمد در معید صلوات بر محمد و ال محمد 🥀
الهم صل علی محمد و ال محمد و عجل الفرجهم
🕌مرکز افق آستان مقدس امامزادگان واجب التکریم بهمن آباد
🏫اداره اوقاف و امور خیریه شهرستان داورزن
🕌هیئت دوشنبه شب های امامزادگان واجب التکریم بهمن آباد
🆔کانال در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/heyatdoshaneshabhayhoseyniii
✅بسم الله الرحمن الرحیم
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است و بال پر دارد
بخوان دعای فرج را و عافیت بطلب
که روزگار، بسی فتنه زیر سر دارد
♦️با هم دعای فرج را برای سلامتی و فرج آقا امام زمان(عج) میخوانیم
🔹با قرائت دعای فرج به این جمع میلیونی بپیوندیم
✅ #داورزننیوز اولین و بزرگترین مرجع اخبار موثق و رسمی شهرستان داورزن👇👇
@davarzannews
به نام خدا....
#رمان_جذاب_و_خواندنی
❤️عشق پایدار❤️
#قسمت_یکم
عاشقانه هایی در دل تاریخ.....
آه که چه تنهایم...یعنی زمانی که همه باشند وتو نباشی، انگارکسی نیست وتنهایم واین تنهایی مرا می آزارد وبرای گریز از این سکوت ذهنم پرمیکشد به سالهایی دور ....آن زمان که من وتو نبودیم، پدرومادرمان نبودند اما قصه ی عشقی زیبا درحال شکل گیری بود ودست تقدیر این عاشقانه ها رانگاشت آری چنین بود:
ولوله ای درآبادی برپا شده بود یوسف میرزا پسرباقرخان ارباب آبادی ازشهرمیامد به این مناسبت درخانه ی اربابی جشن برپابود وبوی نان تازه و جلز ولز گوشتهایی که در روغن تفت می خورد و عطر غذاهای مختلف مشام مردم آبادی رامینواخت... همه ی اهالی آبادی از این اتفاق خرسند بودند ، انگار آمدن یوسف میرزا تنوعی رنگین در زندگی یکنواخت و بیرنگ رعیتهای آبادی بود ، یوسف میرزا از نزدیکان ودرجه داران سردارسپه بود.
او بعد از مدتها دوری از آبادی عزم دید و بازدید از دهات و خانواده را نموده بود ، همه ی خانه ،خصوصا پدرش باقر خان بی صبرانه منتظر رسیدن این میهمان عزیز دردانه بودند.
باقرخان از چندین ماه پیش تدارک تحفه ای قابل برای پیش کشی به محضرسردار سپه راداشت تا بوسیله ی پسرش به دست اوبرساند وبرای همین موضوع دنبال بهترین طراح منطقه میگشت و عاقبت نظرش بر بتول افتاد او یکی ازبهترین طراحان ونقاشان آبادی بود، دخترکی زیبا وگمنام اما درعین حال هنرمندی چیره دست بود، هنرمندی که هنرش به اطراف و اکناف میرفت ، بدون اینکه نام خالق اثر در جایی ثبت شود.
بتول این دختر هنرمند، که هنربا پوست وخونش عجین شده بود وقتی به حضور باقرخان رسید و متوجه خواسته ی او شد سعی کرد با الهام از طبیعت اطرافش نقشی بیافریند که درنوع خودش شاهکاری بی نظیر بود گرچه مردم عام قدراین هنررا نمیدانستند اما برای بزرگان واتباع خارجی این طرحها قیمت نداشت واصلا با پول نمیشد برایش ارزش تعیین کرد.
باقرخان نقشه ی طراحی شده ی بتول را که بسیار مورد توجه اش قرار گرفته بود ، توسط قالی بافهای آبادی به فرشی زیبا بدل کرده بود که بی شک هدیه ای گرانبها بود برای پیشکشی به سردار سپه...
#قسمت_دوم
بالاخره انتظار به سر آمد و میهمان از راه رسید و تمام آبادی برای دیدن پسر ارشد خان، از بام و کوچه سرک میکشیدند، بچه های ده ، با دیدن گرد و خاکی که از دور بلند میشد و نوید رسیدن پسر خان را میداد ، به طرف ورودی ده روان شده بودند ،هر کدام جست و خیز کنان جلومیرفتند و از دیگری سبقت میگرفتند ، گویا هر کدام میخواست افتخار دیدن اول بار را به خود اختصاص دهد...
زمان زیادی بود که یوسف میرزا آبادی راترک کرده بود. بالاخره ماشین حامل یوسف میرزا جلوی دروازه ی عمارت بزرگ باقر خان ایستاد ، کلفتها با شور و شوقی در حرکاتشان از زیر چشم به این جوان بلند بالا و ارباب آینده شان نگاه میکردند، یکی منقل اسپند می آورد ، یکی آب به گلوی گوسفند قربانی میریخت و آن دیگری از چشم و ابروی زیبای ارباب جوان در گوش کناری اش ،تعریف و تمجید میکرد، یوسف میرزا در بین هیاهو و استقبال خانواده و رعیت ده وارد خانه شد ، نفسی از سر خوشی کشید و همانطور که با دست سبیل های بلندش را تاب میداد، همه جا را از نظر گذراند، این جا هیچ تغییری نکرده بود ، تنها تغییرش چهره های جدید و جوانی در بین کلفت و نوکرها بود که به چشم می آمد...
بالاخره سفره ی رنگین شام را گستراندند، یوسف میرزا با ولع تمام ،کباب بره را به نیش میکشید و باقر خان از دیدن پسرش بعد از مدتها دوری ، سیر نمی شد.
آن شب باتمام هیجانش به صبح رسید.
صبح روز بعد باقرخان فرشی را که سفارشی تهیه کرده بود به یوسف میرزا نشان داد,یوسف میرزا با اینکه مردجنگ ونظام بود ودروادی طبیعت وزیبایهایش غریبه، اما از طرح ونقش ماهرانه ی فرش متعجب شده بود وتعجبش زمانی بیشترشد که متوجه شد، طراح فرش دخترکی روستایی ست که حتی سواد خواندن ونوشتن هم ندارد، پسرک جهان دیده از پدرش خواست تا این اعجوبه ی هنر راببیند.
باقرخان که یوسف میرزا را بسیار دوست میداشت ، در کمترین زمان ممکن خواسته ی او را بر آورده کرد و
وقت غروب آفتاب، قاصدی ازخانه ی ارباب به خانه ی عبدالله پدربتول آمد ودخترک رااحضار نمود....عبدالله از این احضار بی موقع دخترش، دل نگران شد و بتول راهی خانه ی خان......
دل بتول مثل گنجشکی که ا زترس صیاد میلرزد، بی قراربود، ترس تمام وجودش راگرفته بود، اومیدانست هر چه هست مربوط به آن طرح وقالی پیشکشی ست، با خود فکر میکرد، نکند خان زاده ایرادی به طرح قالی گرفته؟؟نکند عواقب بدی درانتظارم باشد؟؟.....
هزاران فکر ذهن دخترک زیبا رادرگیرکرده بود، به خانه ی ارباب رسیدند. بتول رابه اتاقی راهنمایی کردند... چقدر این اتاق مرتب و قشنگ بود، کرسی های اعیانی با میزی کنده کاری شده در وسط، قابهای نقره ای و شمعدانهای شکیل به اتاقک رنگرویی زیباتربخشیده بود، بتول غرق در وسایل اتاقک بودو با ورود یوسف خان از دنیای ساده اش بیرون امد....
بتول از شدت ترس، قامت بلند و خوشفرمش به لرزه افتاده بود وچشمان درشت و مشکی اش به گلهای قالی زیر پایش گره خورده بود....ازطرفی یوسف میرزا به محض ورود به اتاق، نگاهش به صورت زیبای دخترک افتاد، صورت گرد و گندمگون و ابروهای کمانی و کشیده و لبهای همچون غنچه ی بتول، انگاربندی دروجود ارباب جوان پاره کرده بود.....یوسف میرزا که در طول عمرش زنان رنگ و وارنگ زیادی دیده بود ،با دیدن این دخترک دهاتی با خود گفت : خدای من شاهکاریست این صورت....انگارفرشته ایست که از آسمان فرو افتاده....حرارتی عجیب دروجود یوسف میرزا افتاد که از حرارت این حس رنگ رخسارش دگرگون شد ......اما درون بتول پر از ترس و واهمه بود و ازاین دیدار واین سکوت میترسید.. احساس ناامنی میکرد دل کوچکش درحال فروریختن بود و....
یوسف میرزا بدون کلامی از اتاق خارج شد وبارفتن او به بتول هم اجازه مرخصی دادند...
#رمان_جذاب_و_خواندنی
#عشق_پایدار
#با_هم_کتاب_بخوانیم۱۲
#روزی_یک_قاچ_کتاب
#نام_کتاب_عشق_پایدار
#نوشته_طاهرهسادات_حسینی
#براساس_واقعیت
#عاشقانهای_در_دل_تاریخ
#ویرایش_مجازی_حسین_داورزنی
#داورزننیوز
✅ #داورزننیوز اولین و بزرگترین مرجع اخبار موثق و رسمی شهرستان داورزن👇👇
@davarzannews
"كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ
"هـرکـه کـوچـک شـد بـه پـاى تـو بـزرگـش مـی کـنـنـد
تـعـزیـه خـوان مـجـلـس تـو از هـمـه بـالـاتـر اسـت"
بـانـهـایـت تـاثر و تـاسـف درگـذشـت
ذاکـــر و تـعـزیـه خـوان اهـل بـیـت
مـرحـوم مـغـفـور شـادروان
《#حـاج_ابـوالـفـضـل_دلـگـشـا》
《فـرزنـد مـرحـوم حـاج هـدایـت》
را بـه اطلاع کـلـیـه دوسـتـان و آشنایان
مـیـرسـانـیـم ؛
● لـذا مـراسـم تـشـیـیـع و تـدفـیـن پـیـکـر مـرحـوم #مـتـعـاقـبـا اعـلام مـی گــــردد!
■ داورزن نیوز به نیابت از مردم شهر داورزن ضایعه درگذشت ایـن ذاکـر اهـل بـیـت
را بـه خـانـواده مـرحـوم و فـرزنـدان بـویـژه
شـهــردار مـحـتــرم داورزن آقای محسن دلگشا
تـسـلـیـت عـــرض مـی نـمـایــد!
جهت شادی روح آن عزیز سفر کرده صلوات و فاتحهای قرائت مینماییم.
اللهم صل علی محمد و آل محمد
✅ #داورزننیوز اولین و بزرگترین مرجع اخبار موثق و رسمی شهرستان داورزن👇
@davarzannews
مجمع مطالبه گران مردمی شهرستان داورزن در بخش مرکزی دعوت به همکاری می نماید:
علاقه مندانی که تمایل همکاری با مجمع مطالبه گران مردمی بخش مرکزی را دارند می توانند برای عضویت در مجمع مطالبه گران مردمی روستاهای بخش مرکزی
با شماره
09153714212
دبیر مطالبه گران مردمی شهرستان داورزن آقای شجاع نیا تماس بگیرند
با تشکر
دبیر مطالبه گران مردمی شهرستان داورزن
✅ #داورزننیوز اولین و بزرگترین مرجع اخبار موثق و رسمی شهرستان داورزن👇
@davarzannews
نماز عید سعید قربان
هم اکنون
مصلی موقت داورزن
به امامت حجت الاسلام والمسلمین جواد علیزاده امام جمعه داورزن
✅ #داورزننیوز اولین و بزرگترین مرجع اخبار موثق و رسمی شهرستان داورزن👇
@davarzannews