«بابای زمینی، بابای آسمانی...»
#ح_یزدانیار
(مامان #علیرضا ۱۳، #زهرا ۱۰، #زینب و #فاطمه ۵ ساله)
معجزه!
این تنها واژهایست که حال این روزهایم را توصیف میکند.
مدتها بود خواب و خوراک نداشتم.
حالم دگرگون بود؛ از دردهای جسمی گرفته تا دردهای روانتنی. سردردهای مداوم، اختلال خواب، دردهای روماتیسمی، تنگی نفس، تپش قلب، سکتهٔ گوش و کمشنوایی...😢
گریههای گاه و بیگاه...
نداشتن حوصلهٔ سروصدا و حتی حرف زدن بچهها😞.
دکترهای مختلف تزریق وآزمایشها و درمانهای مختلف و مشاوره و روانشناسی...
هیچ کدوم حالم رو خوب نکرد. اگر هم بود، مثل مسکن موقت و کوتاه مدت بودند.
انگار گمشدهای داشتم. هر روز حالم یک جور بود. صبح با انرژی بیدار میشدم. تصمیم میگرفتم امروزم رو خوب شروع کنم، ولی با کوچکترین اتفاق، بدترین حال میشدم.
اصلاً کنترل ذهن نداشتم. نمیتونستم خودم رو کنترل کنم. سر بچهها داد میزدم و بعد مینشستم گریه میکردم😭.
سر دردهای مداوم حتی بعد از بیدار شدن از خواب کلافهام کرده بود. یک دکتر تشخیص افسردگی داد. یک روانشناس تشخیص اختلال اضطراب فراگیر داد. توصیه و داروهایی که فقط من رو از این عالم دور میکرد و به دنیای خواب و منگی میکشوند...
این روند سه ماه گذشتهٔ زندگی من بود.
دیدم از دست زمینیها کاری برنمیاد.
دست به دامن آسمان شدم.
هر هفته گاهی میرفتم سر خاک پدرم. جایی که پدرم رو فقط اونجا شناخته بودم. فرزند شهیدی بودم که ۸ماه بعد از شهادت پدرم به دنیا آمده بودم. پدر برایم قاب عکس روی طاقچه و سنگ مزار سردی بود که سالها با او خو گرفته بودم😔.
هر وقت از دست زمینیها کاری بر نمیآمد، دست به دامن بابای آسمانیام میشدم. الحق که برام پدری میکرد، برای دختر ندیدهاش.
یک بار یادم هست سال ۸۳ غروبهای اوایل پاییز خیلی به هم ریخته بودم. رفتم سر خاک. نشستم یه کم دورتر از قبر،
قهر بودم،
نگاهش نمیکردم،
کفری بودم از همه چیز و همه کس.
گفتم کجایی؟
پس کو ولا تحسبن الذین قتلوا... بل احیاء
اگر زندهای، چرا نیستی؟
چرا برام هیچ کاری نمیکنی؟
چرا یه بارم که شده تو خوابم نمیآی؟
اصلاً میدونی منم هستم؟😢
تو که منو ندیدی از کجا معلوم خبر داری یه دختر هم داری؟
اصلاً تو بابای من اگر زندهای، اگه راست میگی، چند روز دیگه تولدمه، من کادوی تولد میخوام.
با لحن طلبکارانهٔ دوره نوجوانی عتاب کردم. مثل همهٔ دخترهای نوجوانی که گاهی با پدرشان لج میکنند.
خداحافظی نکرده بلند شدم. گفتم من منتظر کادوی تولدت هستم😤.
صبح روز تولدم از طرف بنیاد تماس گرفتن و گفتن یک هدیه از طرف دفتر مقام معظم رهبری برات اومده، بیا تحویل بگیر و من فقط بهت زده بودم🥺.
آنجا متوجه شدم دستاندرکار زمینی دستهای آسمانی پدرم شمائید آقا جانم.
از همان روز شدید بابای مهربانم.
دانهای که از حب شما در دلم از کودکی توسط مادرم کاشته شده بود، بابا آبیاریاش کرد و حالا نهال استواری شده بود.
همان شب بابا را خواب دیدم با همان کت و شلوار آبی که در عکسهایش بود.
بیصدا نگاهم کرد و رد شد. با همان نگاه آبم کرد. خجالت کشیدم از عتاب آن روزم. دویدم دنبالش تا عذر خواهی کنم از نفهمیام. اما در میان جمعیت گم شد😭.
بارها و بارها در لحظات سخت آمد کنارم و حضورش را حس کردم. برای تولد هر چهار فرزندم به گونهای حضورش را برایم ثابت کرد. میآمد با ساک و تا چهل روز میماند، بیشتر از باباهای زمینی و واقعی.
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
و حالا بعد از مدتها باز دست به دامن آسمانیاش شده بودم. میرفتم و ساعتها مینشستم کنار مزارش. حرف میزدم و گریه میکردم. هر آنچه که نمیتوانستم به زمینیها بگویم، درگوشی به دل آسمانیاش میگفتم. کمک میخواستم. میدانستم دست رد به سینهام نمیزند. بالاخره جوابم را میدهد🥺. هر روز منتظر یک خواب، یک تلنگر، یک نشانه بودم...
تا اینکه دعوتنامهای دیدم.
باز کار از دست زمینیها در آمده و بابا متوسل به دستاندرکار زمینیاش شده.
دعوت به دیدار رهبری چیزی که حتی در خواب هم نمیدیدم😭. تا این سن بارها به چند جا سپرده بودم که اگر دیداری میسر شد، من رو هم فراموش نکنند...
اما سالها سهمم فقط حسرت بود و آه از فراق و دوری...
رفتم سرخاک بابا، رویم نبود حرف بزنم! فقط سنگ سردش را بوسیدم و دست مریزاد گفتم که چقدر قشنگ دستم را میخواهد بگیرد🥹.
ناباورانه یک هفته را سپری کردم.
وقتی ترک دیار و خانواده کردم برای دیدار حضرت پدر، هنوز در باورم نمیگنجید که این منم که دعوت شدهام از ۴۵۰ کیلومتر دورتر برای این دیدار.
کل مسیر ۴۵۰ کیلومتری را نخوابیدم و خیره به ماه بودم و در خیالم، تصویر همچون ماه مولا و مقتدایم، بابای زمینی ام در برابر چشمانم بود.
👇🏻ادامه 👇🏻
#سبک_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
لحظات سخت و سنگین میگذشت. دیدار دوستان انرژی مضاعف میداد، اما اضطراب از نیامدنتان خونم را میخورد. لحظهای که سرم پایین بود و چشمم به گلیمهای سادهٔ سفید و آبی کف حسینیه افتاد، اولین چیزی که حس کردم همراهی پدرم بود. تا همین جا دقیقاً جلوی حسینیه امام (رحمةاللهعلیه) جایی که قدمگاه شهدای بسیاری بوده و هست. جایی که شما بیشتر از هر جای دیگری در آن نفس کشیدهاید و ستونها و در و دیوار با شما مأنوساند. بودن بابا در جمع زنانهٔ حسینیه برایم رشکبرانگیز بود. چرا که هیچ پدر زمینیای در این فضا اجازهٔ حضور در کنار دخترش را نداشت. اما حساب پدران آسمانی فرق داشت😌.
آقای من، من آن روز با بابایم آمده بودم.
اصلاً علت حال خوبم تا آن لحظه، حضور بابا کنارم بود. اصلاً واسطهٔ حضور من در اینجا، درخواست کمک از پدرم بود. که یکبار دیگر شما را واسطهٔ کمک به من کردند.
امان از آن لحظه که پردهٔ آبی رنگ کنار رفت و صورت همچون ماهتان از پشت پرده نمایان شد. من از صفر به هزار نه، صدها هزار بالاتر از آنچه که در ذهنم بود، رسیدم. حضور در آن مکان و تنفس هوایی که شما در آن نفس میکشید و دیدن روی ماهتان از آن فاصله، مثل خواب بود. خوابی شیرین و دلانگیز😍.
خوابی که ای کاش هیچ وقت از آن بیدار نمیشدم. خوابی روان و عمیق که تا مغز استخوانم نفوذ کرد و تمام تن و جانم را از هر چه بیماری و پلیدی بود، شست. اگر اشکهای مزاحم اجازه میدادند، حتی صدمثانیه را هم از دست نمیدادم.
تمام مدت دیدارتان ورد زبانم قربان صدقه بود و عشق. به اندازهٔ تمام عمرم بابا نگفتنم، شما و بابایم را صدا زدم و خودم، جانم، فرزندانم، زندگی و هر آنچه که دارم را فدایتان کردم.
حالا از آن روز به بعد نه دردی دارم نه قرصی میخورم نه هیچ چیز دیگر...😇
به یک باره وقتی به خانه برگشتم، تمام مشکلاتی که با آنها دست و پنجه نرم میکردم انگار محو شد. انگار همه مهربانتر شده بودند. محبتها عیانتر شده بود...
به اندازهٔ تمام عمرم انرژی برای بچههای خودم و بچههای مدرسه و کار و زندگی دارم.
من روز چهارشنبه جز معدود دخترانی بودم که با پدرش پا در حسینیهٔ امام (رحمةاللهعلیه) گذاشت. حتماً پدر ریحانه هم بود. حتماً پدر و مادر فهیمه سادات هم بودند.
اصلاً به نظرم آنجا بیشتر از زمینیها محل تردد آسمانیها بود.
بابای زمینیام دوستت دارم به اندازهٔ تک تک لحظههای عمرم و برگ برگ دختران عالم از ابتدای خلقت.
گوش به فرمان شمایم تا در راهتان جان خودم، همسر و فرزندانم را فدا کنم تا این پرچم از دستان پر فیض و برکت شما به دستان مبارک حضرت ولی عصر (عجلاللهتعالی) برسد انشالله.
#سبک_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
45.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برگ سبزی ناچیز تقدیم به وجود مبارک ش🌷ید ابراهیم هادی...
کاری از مجموعه رسانه ای "مردان اَلَست"...
@mardanealast
#ایران
#ابراهیم_هادی
#باران
#آب
#باران_عشق
#بهشت
#کمبود_آب
#بی_آبی
#ستاد_مادران_ایران
#ایران_جوان
دایاران | ستادمادرانایران 🇮🇷🧕
https://eitaa.com/dayaran
10.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ مستند تلخ بحران هویت و
تکوالدینی (Single parent)
در غرب!
⬅️ نتایج تحقیقات دانشگاه منچستر انگلیس: بیش از نیمی از کودکان در انگلستان و ولز اکنون از والدینی متولد میشوند که ازدواج نکردهاند (51.3 درصد).
منبع: http://manchester.ac.uk/about/news/over-half-of-children-in-england-and-wales-now-born-to-unmarried-parents/
#تکوالدین
#ستاد_مادران_ایران
#ایران_جوان
دایاران | ستادمادرانایران 🇮🇷🧕
https://eitaa.com/dayaran
❓آیا مادر میتونه فرصتی برای رسیدن به کارهای مورد علاقهش داشته باشه؟
❓پدر چه نقشی میتونه داشته باشه برای ایجاد فرصت و فراغت برای مادر؟
✅ پاسخ کتاب من دیگر ما رو بخونید.👆🏻
#من_دیگر_ما
#از_لابهلای_کتابها
☘️☘️☘️
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
🖇اگر کسی بخواهد حلقه میانی شود، مجموعه و برند خودش را چه کند؟
✍در این پست به بررسی این موضوع پرداختهایم.
✅برای آشنایی بیشتر با فعالیت حلقههای میانی تجربیات آنها را در سایت حرکت مطالعه کنید.
#حلقه_میانی
#کنشگر
#بیستسوالازحرکتعمومی
#ستاد_مادران_ایران
#ایران_جوان
دایاران | ستادمادرانایران 🇮🇷🧕
https://eitaa.com/dayaran