eitaa logo
دبخند
765.1هزار دنبال‌کننده
27هزار عکس
30.8هزار ویدیو
71 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/Q17W.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد.آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت. جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت. ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی از خدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت : بهلول، چه می سازی؟ . بهلول با لحنی جدی گفت: بهشت می سازم ! همسر هارون که می دانست بهلول شوخی می کند، گفت: آن را می فروشی؟ . بهلول گفت : می فروشم قیمت آن چند دینار است؟ صد دینار. . زبیده خاتون گفت : من آن را می خرم بهلول صد دینار را گرفت و گفت : این بهشت مال تو، قباله آن را بعد می نویسم و به تو می دهم. . زبیده خاتون لبخندی زد و رفت بهلول سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت. زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلایی رنگ به زبیده خاتون داد و گفت : این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده ای!!! وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد. . صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت : یکی از همان بهشت هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش! ! بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت : به تو نمی فروشم هارون گفت : اگر مبلغ بیشتری می خواهی، حاضرم بدهم !!! بهلول گفت : اگر هزار دینار هم بدهی، نمی فروشم هارون ناراحت شد و پرسید : چرا؟ بهلول گفت : زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می دانی و می خواهی بخری، من به تو نمی فروشم. 🍂🍁🍂🍁 ◾️ @de_bekhand ◾️
🌷🍃🌷🍃🌷 🌺🧚‍♀️روزی شاگردی از استاد خود پرسید: سم چیست؟ استاد به زیبایی پاسخ داد: هرآنچه که بیش از نیاز و ضرورت ما باشد، سم است! مانند: قدرت، ثروت، ایگو، بلند پروازی، عشق، نفرت و یا هر چیز دیگری. شاگرد بار دیگر پرسید: استاد، حسادت چیست؟ استاد ادامه داد: عدم پذیرش داشته‌ها و موقعیت‌های خوب در دیگران. و اگر ما آن خوبیها در دیگران را بپذیریم، به الهام و انگیزه تبدیل خواهد شد... شاگرد: خشم چیست؟ استاد: رد و عدم قبول چیزهایی که فراتر از کنترل و توانایی ما است... اگر ما آن را پذیرا باشیم، این ویژگی به صبر و شکیبایی بدل خواهد شد.. شاگرد: نفرت چیست؟ استاد: عدم پذیرش شخص به همان صورتی که هست. و اگر ما شخص را بدون قید و شرط پذیرا باشیم، این‌نفرت به‌عشق تبدیل خواهد شد! 🍂🍁🍂🍁 ◾️ @de_bekhand ◾️
🔘 داستان کوتاه شب های بلند زمستان هر وقت مادر سفره شام را زودتر پهن می‌کرد و کت آقاجون را از کمد بیرون می‌کشید می‌فهمیدیم قرار است جایی برویم همان سرِ شب با کلی ذوق و شوق، آماده میشدیم برای رفتن به یک شب نشینی آقاجون می‌گفت: صله ارحام دلِ آدم را شاد نگه می‌دارد هیچکس هم نمی‌گفت نمی‌آیم! ازین ادا اصول ها که من نمی‌آیم شما خودتان بروید و امتحان و آزمون و کنکور دارم وجوان است دوست دارد توی خودش باشدهم نداشتیم همه با هم می‌رفتیم تلفن هم نبود که قبلش هماهنگ کنیم و میزبان و بچه‌هایش را هم کلی ذوق زده می‌کردیم به سر کوچه شان که می‌رسیدیم جلوتر از مادر و آقاجون بدو بدو خودمان را به درشان می‌رساندیم تا از بودنشان اطمینان پیدا کنیم با یک چشم از لای در حیاط که اغلب خوب بسته نمی‌شد یا از سوراخ کلید به درون خانه‌شان سرک می‌کشیدیم روشن بودن یک چراغ، به منزله این بود که خانه نیستند و خودشان جایی رفته‌اند حسابی توی ذوقمان می‌خورد و قلب و دلمان حسابی می‌گرفت اما اگر همه چراغها روشن بود بگو بخند تا آخر شبمان جور بود اما این روزها چه آخر شب که بغض می‌کنی دردها که تلنبار می‌شود، میروی سراغ لیست مخاطبانت یکی حالت روح یکی لست ریسنتلی یکی لانگ تایم اِگو! یکی دلیت اکانت! آدم نمی‌داند کِی هستند، کِی نیستند!؟ اصلا آدم نمی فهمد چراغِ کدام خانه خاموش است و کدام روشن!؟ تا بی مقدمه برایش تایپ کند: " تشنه ی یک صحبت طولانی‌ام ". و سریع ریپلای شود: " بگو من کِی کجا باشم؟ ". داریم از تنهایی و بی همزبانی "دق" می کنیم بعد اسمش را گذاشته اند " عصر ارتباطات ". ◾️ @de_bekhand ◾️
شراکت با خدا كشاورزی هر سال که گندم میكاشت، ضرر میكرد. تا اینكه یك سال تصمیم گرفت، با خدا شریك شود و زراعتش را شریكی بكارد. ❄️اول زمستان موقع بذرپاشی نذر كرد كه هنگام برداشت محصول، نصف آن را در راہ خدا، بین فقرا و مستمندان تقسیم كند. اتفاقاً آن سال، سال خوبی شد و محصول زیادی گیرش آمد. هنگام درو از همسایه‌هایش كمك گرفت و گندمها را درو كرد و خرمن زد. اما طمع بر او غالب شد و تمام گندمها را بار خر كرد و به خانه‌اش برد و گفت: «خدایا، امسال تمام زراعت مال من، سال بعد همه اش مال تو!» ⚠️از قضا سال بعد هم سال خیلی خوبی شد، اما باز طمع نگذاشت كه مرد كشاورز نذرش را ادا كند. باز رو كرد به خدا و گفت: «ای خدا، امسال هم اگر اجازہ دهی، تمام گندم‌ها را من میبرم و در عوض دو سال پشت سر هم، برای تو كشت میكنم!» 👈سال سوم از دو سال قبل هم بهتر بود و مرد كشاورز مجبور شد، از همسایگانش چند تا خر و جوال بگیرد، تا بتواند محصول را به خانه برساند. وقتی روانه شهر شد، در راہ با خدا راز و نیاز میكرد كه: «خدایا، قول میدهم سه سال آیندہ همه گندم‌ها را در راہ تو بدهم!!» همینطور كه داشت این حرفها را میزد، به رودخانه‌ای رسید. خرها را راند، تا از رودخانه عبور كنند كه ناگهان باران شدیدی بارید و سیلابی راہ افتاد و تمام گندم‌ها و خرها را یكجا برد. مردك دستپاچه شد و به كوہ بلندی پناہ برد و با ناراحتی داد زد: «خدایا! گندم‌ها مال خودت، خر و جوال مردم را كجا میبری؟» هرکه را باشد طمع ، اَلکَن (لکنت زبان) شود با طمع کی چشم و دل روشن شود پیش چشم او خیال جاہ و زر، همچنان باشد که موی اندر بصر! جز مگر مستی که از حق پر بوَد گر چه بِدْهی گنجها، او حُر بود (مولانا، مثنوی معنوی) ◾️ @de_bekhand ◾️
آورده اند بازرگاني بود اندک مايه که قصد سفر داشت. صد من آهن داشت که در خانه دوستي به رسم امانت گذاشت و رفت.اما دوست اين امانت را فروخت و پولش را خرج کرد.بازرگان، روزي به طلب آهن نزد وي رفت.مرد گفت:آهن تو را در انبار خانه نهادم و مراقبت تمام کرده بودم اما آنجا موشي زندگي مي کرد که تا من آگاه شوم همه را بخورد.بازرگان گفت:راست مي گويي!موش خيلي آهن دوست دارد و دندان او برخوردن آن قادر است.دوست اش خوشحال شد و پنداشت که بازرگان قانع گشته و دل از آهن برداشته.پس گفت:امروزبه خانه من مهمان باش.بازرگان گفت:فردا باز آيم.رفت و چون به سر کوي رسيد پسر مرد را با خود برد و پنهان کرد.چون بجستند از پسر اثري نشد.پس ندا در شهر دادند.بازرگان گفت:من عقابي ديدم که کودکي مي برد.مرد فرياد برداشت که دروغ و محال است،چگونه مي گويي عقاب کودکي را ببرد؟بازرگان خنديد و گفت:در شهري که موش صد من آهن بتواند بخورد،عقابي کودکي بيست کيلويي را نتواند گرفت؟مرد دانست که قصه چيست،گفت:آري موش نخورده است!پسر باز ده وآهن بستان.هيچ چيز بدتر از آن نيست که در سخن ، کريم و بخشنده باشي ودر هنگام عمل سرافکنده و خجل. ◾️ @de_bekhand ◾️
روزی بهلول بر هارون‌الرشید وارد شد. خلیفه گفت: مرا پندی بده! بهلول پرسید: اگر در بیابانی بی‌آب، تشنگی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به موت گردی، در مقابل جرعه‌ای آب که عطش تو را فرو نشاند چه می‌دهی؟ گفت : صد دینار طلا پرسید: اگر صاحب آب به پول رضایت ندهد؟ گفت: نصف پادشاهی‌ام را. بهلول گفت: حال اگر به حبس‌البول مبتلا گردی و رفع آن نتوانی، چه می‌دهی که آن را علاج کنند؟ گفت: نیم دیگر سلطنتم را. بهلول گفت: پس ای خلیفه، این سلطنت که به آبی و بولی وابسته است، تو را مغرور نسازد که با خلق خدای به بدی رفتار کنی. ◾️ @de_bekhand ◾️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞ ټٰایـمِـ⏰ــ 📹 ؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞ 🥀 ••بمیریم‌برای‌دلت‌حضرت‌مادر که‌‌درمدینه‌یک‌مردپیدانشد(:💔... 🏴|... ‌ ◾️ @de_bekhand ◾️
🍂 نجوای امیرالمؤمنین با رسول الله هنگام دفن حضرت زهرا 🍂 🔷رُوِىَ عَنْهُ اَنَّهُ قالَهُ عِندَ دَفنِ سَيّدةِ النِّساءِ فاطمةَ عَلَيهَا السّلام كَالْمُناجى بِهِ رَسُولَ اللّهِ صَلّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عِنْدَ قَبْـرِهِ. 🔶این سخن را به هنگام دفن سرور زنان جهان حضرت فاطمه علیهاسلام گفت. گویی‌ با پیامبر صلّی‌ اللّه علیه وآله بر سر قبرش درد دل می‌‌کرد. 🔷 السَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللّهِ عَنّى وَ عَنِ ابْنَتِكَ النّازِلَةِ فى جِوارِكَ، وَالسَّريعَةِ اللَّحاقِ بِكَ. 🔶ای‌ رسول خدا، از من و دخترت بر تو سلام باد که در جوار تو آمد، و به سرعت به تو ملحق شد. 🔷 قَلَّ يا رَسُولَ اللّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ صَبْرى، وَ رَقَّ عَنْها تَجَلُّدى، اِلاّ اَنَّ لى فِى التَّاَسّى بِعَظيمِ فُرْقَتِكَ، وَ فادِحِ مُصيبَتِكَ مَوْضِعَ تَعَزٍّ. 🔶ای‌ رسول حق، از دوری‌ دختر برگزیده‌ات شکیبایی‌‌ام کم شد، و طاقتم از دست رفت، جز آنکه مرا در فراق عظیم تو، و سنگینی‌ مصیبتت جای‌ تسلیت (در مصیبت فاطمه) است. 🔷 فَلَقَدْ وَسَّدْتُكَ فى مَلْحُودَةِ قَبْرِكَ، وَ فاضَتْ بَيْنَ نَحْرى وَ صَدْرى نَفْسُكَ. فَاِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ. فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَديعَةُ، وَ اُخِذَتِ الرَّهينَةُ. اَمّا حُزْنى فَسَرْمَدٌ، وَ اَمّا لَيْلى فَمُسَهَّدٌ، اِلى اَنْ يَخْتارَ اللّهُ لى دارَكَ الَّتى اَنْتَ بِها مُقيمٌ. 🔶زیرا من بودم که با دست خود تو را در آغوش خاک جای‌ دادم، و سرت بر سینه من بود که روح پاکت از قفس تن پرید. ما از خداییم و به خدا بازمی‌ گردیم. راستی‌ که امانت بازگردانده شد، و گروگان دریافت گردید. اما غصه من ابدی‌ است، و شبم قرین بیداری‌ است تازمانی‌ که خداوند برای‌ من جایگاهی‌ را که تو درآن اقامت داری‌ اختیار کند. 🔷 وَ سَتُنَبِّئُكَ ابْنَتُكَ بِتَضافُرِ اُمَّتِكَ عَلى هَضْمِها، فَاَحْفِهَا السُّؤالَ، وَاسْتَخْبِرْهَا الْحالَ؛ هذا وَ لَمْ يَطُلِ الْعَهْدُ، وَ لَمْ يَخْلُ مِنْكَ الذِّكْرُ. وَالسَّلامُ عَلَيْكُما سَلامَ مُوَدِّع، لا قال وَ لا سَئِم. فَاِنْ اَنْصَرِفْ فَلا عَنْ مَلالة، وَ اِنْ اُقِمْ فَلا عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِما وَعَدَ اللّهُ الصّــابِــريــنَ. 🔶به زودی‌ دخترت از همدستی‌ امت برای‌ ستم بر او به تو خبر خواهد داد، در پرسیدن از او اصرار کن، و خبر اوضاع را از او بخواه؛ در حالی‌ که بین ما و تو فاصله زیادی‌ نشده و زمانه از یادت خالی‌ نگشته این همه ستم به ما شد. به هر دو نفر شما سلام باد سلام وداع‌کننده نه سلام رنجیده خاطر دلتنگ. اگر از کنار مرقدت بروم نه از باب ملالت است، و اگر بمانم نه از جهت بدگمانی‌ به آنچه خداوند به صابران وعده داده است. 📚نهج‌البلاغه؛ خطبه ۲۰۲ ◾️ @de_bekhand ◾️
عَنْ مُحَمَّدِ اِبْنِ اَلْحَنَفِيَّةِ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ قَالَ سَمِعْتُ أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَقُولُ: دَخَلْتُ يَوْماً مَنْزِلِي فَإِذَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ جَالِسٌ وَ اَلْحَسَنُ عَنْ يَمِينِهِ وَ اَلْحُسَيْنُ عَنْ يَسَارِهِ وَ فَاطِمَةُ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُوَ يَقُولُ يَا حَسَنُ وَ يَا حُسَيْنُ أَنْتُمَا كِفَّتَا اَلْمِيزَانِ وَ فَاطِمَةُ لِسَانُهُ وَ لاَ تَعْدِلُ اَلْكِفَّتَانِ إِلاَّ بِاللِّسَانِ وَ لاَ يَقُومُ اَللِّسَانُ إِلاَّ عَلَى اَلْكِفَّتَيْنِ أَنْتُمَا اَلْإِمَامَانِ وَ لِأُمِّكُمَا اَلشَّفَاعَةُ ثُمَّ اِلْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ أَنْتَ تَوَفَّى اَلْمُؤْمِنِينَ أُجُورَهُمْ وَ تَقْسِمُ اَلْجَنَّةَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ شِيعَتِكَ. کشف الغمة في معرفة الأئمة جلد۱ صفحه۵۰۶ ترجمه: على بن عيسى اربلى در كشف الغمه از محمد بن الحنفيه رض حديث مى‌كند كه فرمود از پدرم اميرالمؤمنين عليه‌السلام شنيدم كه فرمود روزى بر رسول خدا صلى‌الله عليه و آله و سلم وارد شدم: ديدم فرزندم حسن در طرف راست رسول خدا صلى‌الله عليه وآله و سلم نشسته و حسين در جانب يسار او نشسته و فاطمه در پيش روى او جلوس فرموده اين وقت رسول خدا فرمود اى حسن و اى حسين شما دو كفه ميزانيد و فاطمه شاهين آن ترازو باشد ترازو درست نشود مگر با شاهين و شاهين ترازو نشود مگر با كفتين شما دو اماميد و از براى مادر شما است شفاعت اميرالمؤمنين فرمود سپس رسول خدا متوجه من گرديد و فرمود يا اباالحسن تو عطا كننده‌ى اجرهاى مؤمنين و تقسيم كننده‌ى بهشت در ميان آنها مى‌باشى. ◾️ @de_bekhand ◾️
✅شوخی با بهلول شهر خواست با بهلول شوخی کند از او پرسید می خواهم مسئله ای از تو بپرسم آیا حاضری جواب بدهی ؟ بهلول گفت : آنچه را می دانم جواب می دهم و هر چه را ندانم از شما خواهم پرسید . قاضی پرسید : اگر سگی از بامی به بام دیگر جست و بادی از او رها شد آن باد متعلق به کدام یک از صاحبان بامهاست . بهلول گفت : به هر بامی که نزدیکتر است متعلق به اوست . قاضی گفت : اگر فاصله هر دو بام برابر باشد چطور ؟ بهلول گفت : نصف باد به صاحب اولی بام و نصف دیگر به دومی تعلق می گیرد . قاقی گفت : چنانچه صاحبان خانه غایب باشند تکلیف چیست ؟ بهلول گفت : در این صورت جزو بیت المال است و به قاضی تعلق می گیرد . ◾️ @de_bekhand ◾️
🔔 🔸پنج چيز است كه پنج چيز از آن نزايد: ♦️دلي كه خانه ي غرور است كانون محبت نشود. ♦️ياران دوران فرومايگي، نكوخويي ندانند و ♦️تنگ نظران ره به بزرگي نبرند. ♦️حسودان بر جمال و كمال جز به چشم كينه ننگرند و ♦️دروغگويان از كسي وفا و اعتماد نبينند. ◾️ @de_bekhand ◾️
🌼روزی مرحوم آخوند کاشی مشغول وضوگرفتن بودند.. که شخصی باعجله آمد، وضو گرفت و به داخل اتاق رفت و به نماز ایستاد...با توجه با این که مرحوم کاشی خیلی بادقت وضو می گرفت، قبل از اينكه وضوی آخوند تمام شود، آن شخص نماز ظهر و عصر خود را هم خوانده بود...! به هنگام خروج، با مرحوم کاشی رو به رو شد. ایشان پرسیدند: 😇چه کار می کردی؟ .... 🙈گفت: هیچ. 😇فرمود: تو هیچ کار نمی کردی!؟ 🙈گفت: نه! (می دانست که اگر بگوید نماز می خواندم، کار بیخ پیدا می کند)! 😇آقا فرمود: مگر تو نماز نمی خواندی!؟ 🙈گفت: نه! 😇آخوند فرمود: من خودم دیدم داشتی نماز می خواندی...! 🙈گفت: نه آقا اشتباه دیدید! 😇سؤال کردند: پس چه کار می کردی؟ 😇گفت: فقط آمده بودم به خدا بگویم من یاغی نیستم، همین! این جمله در مرحوم آخوند (رحمة الله عليه) خیلی تأثیر گذاشت... تا مدت ها هر وقت از احوال آخوند می پرسیدند، ایشان با حال خاصی می فرمود: 😇من یاغی نیستم 🙏خدایا ما خودمون هم می دونیم که عبادتی در شان خدایی تو نکردیم... نماز و روزه مان اصلاً جایی دستش بند نیست!... فقط اومدیم بگیم که: خدایا ما یاغی نیستیم.... بنده ایم.... اگه اشتباهی کردیم مال جهلمون بوده..... لطفا همین جمله را از ما قبول کن. ◾️ @de_bekhand ◾️