❄️🍃
یك ماھ رمضان، کوشش کنیم انسان
باشیم؛ آنوقت شما ببینید بعد از یک
ماه، عبادت و عبودیت اثر خودش را
میبخشد یا نمیبخشد. ببینید بعد از
یك ماه همین روزھ شما را عوض
مۍکند یا نمیکند؟!
شهید مطھرۍ
❄️🍃
#در_محضر_بزرگان
◾️ @de_bekhand ◾️
♦️▪️
ای برادر! تا عمر و جوانی و اختیار باقی است، اصلاح نفس کن. اعتنا به این جاهها و شرفها مکن. این اعتبارات را زیر پا بگذار!
تو آدمزادهای. صفت شیطان را از خود دور کن.
ممکن است شیطان در آن عالم تو را ملامت کند و بگوید: ای آدمزاده! مگر انبیا به تو خبر ندادهاند که برای تکبر به پدر تو مطرود درگاه حق شدم؟! تو چرا خود را گرفتار این رذیله کردی؟!
در آن هنگام، تو بیچاره علاوه بر عذابها و گرفتاریها و حسرتهایی که داری، گرفتار سرزنش پستترین مخلوقات و موجودات هم هستی!!
📚 شرح چهل حدیث، امام خمینی (ره) ، ص ۹۸-۹۹
♦️▪️
#در_محضر_امام_انقلاب
◾️ @de_bekhand ◾️
💠🌿
#یک_آیه ، یک داستان
هوای خنک قصر در میان درختان میدوید.
خسرو مثل همیشه مغرور در قصر راه میرفت و با نخوت از کنار خدم وحشم و اطرافیانش میگذشت.
رویش را به همسرش شیرین کرد و گفت: «چه خوش است پادشاهی، اگر دائمی باشد.»
شیرین بانو، خندهای کرد؛ چشمهایش را به چشمهای مغرور شاه دوخت و استوار گفت: اگر قرار بود پادشاهی، دائمی باشد به تو هم نمیرسید.»
بادی وزید و برگهای درختان بر زمین ریخت.
انگار ندایی در آسمان میپیچید:
وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيمًا تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ وَكَانَ اللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ مُّقْتَدِرًا
ﺑﺮﺍی ﺩﻧﻴﺎﻃﻠﺒﺎﻥ ﻏﻔﻠﺖﺯﺩﻩ، ﺯندگی ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺭﺍنی ﺗﺸﺒﻴﻪ ﻛﻦ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ میﻓﺮﺳﺘﻴﻢ ﻭ ﺑﺎ ﺁﻥ، ﮔﻴﺎﻫﺎﻥ ﺯﻣﻴﻦ میﺭﻭﻳﻨﺪ ﻭ ﺭﻭی ﻫﻢ ﻣﻮﺝ میﺯﻧﻨﺪ؛ ﺍﻣﺎ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪتی، ﺧﺸﮏ ﻭ ﺧﺰﺍﻥ میﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﺎﺩﻫﺎ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺳﻮ ﭘﺮﺍﻛﻨﺪﻩﺷﺎﻥ میﻛﻨﻨﺪ.
سوره کهف، آیه ۴۵.
◾️ @de_bekhand ◾️
࿐❈🌟
اللهمّ قَرّبْنی فیهِ الی مَرْضاتِکَ
خدایا! مرا به خشنودیات نزدیک کن.
🌟❈࿐
فرمودهاند: اگر میخواهی بدانی خدا از تو راضیست یا نه، به قلبت نگاه کن؛
اگر تو از او راضی هستی او نیز راضیست.
و این نهایت کرم و بزرگواری خداوندِ قادر است که رضایتش را به رضای بندهی ناتوانش گره زده.
بارالها!
امروز کوچکترین بندگانت بزرگترین نعمت را، یعنی رضوانت را میخواهند.
«و رضوانٌ مِنَ اللهِ اکبر»
#مناجات_شبانه
◾️ @de_bekhand ◾️
#خاطره
┄┅═✧❁🔅
🔅افطاری مورد علاقهی امام خامنهای🔅
🔹رهبر انقلاب نقل میکنند: ماه رمضان ۱۳۹۰ (قمری) در زندان از راه رسید. با فرا رسیدن این ماه، دلم غرق شادی شد؛ چون از کودکی این ماه را دوست داشتم.
هنگام افطار فرا رسید، اما چیزی برای من نیاوردند. نماز را خواندم. لحظات شادیآور سر سفرهی افطار در کنار خانواده، با سماوری که در برابر ما میجوشید، در خاطرم گذشت. خوردنیهای سبک مخصوص افطار را به یاد آوردم؛ بویژه #ماقوت مختص خود را (غذای معروف مشهدیها) به یاد آوردم؛ که از هر غذایی برای افطار، آن را بیشتر دوست داشتم.
🔹ناگهان به خود آمدم و از خداوند مغفرت طلبیدم. شاید این گرسنگی بود که خاطرات یاد شده را در ذهنم برانگیخت. شاید تنهایی بود. به هر حال باید صبر کرد. نیم ساعت پس از مغرب، یک فنجان چای به دست آوردم. مدتی بعد شــام آوردند که به خاطر نامرغوبی، دل بدان رغبت نمیکرد. اما قدری از آن را خوردم و بقیه را برای سحری گذاشتم. در سحر هم مابقی آن را با اکراه خوردم، زیرا این غذا از اصل نامطبوع بود و بعد از مانده شدن نیز نامطبوعتر شده بود. نخستین روز بر این منوال گذشت.
روز دوم، نگهبان بستهای به من داد. آن را گرفتم و باز کردم، دیدم انواع غذاهایی که در افطار به آنها میل دارم، برایم فرستاده شده است.
این غذاها برای چند نفر کافی بود. همسرم آن را فرستاده بود. همچنین در همان روز، از منزل برایم وسایل تهیه و صرف چای آوردند. لذا افطاری خوشمزه و مطبوعی بود که به قدر کفایت از آن برداشتم و باقی را برای زندانیها فرستادم.
📚 کتاب خون دلی که لعل شد.
◾️ @de_bekhand ◾️
┅⊰༻▫️💠
همچنان که مهمانی برای بعضیها سبب آغاز درک و آشنایی است، برای بعضیها هم سبب التیام درد عاشقی و دلدادگی است.
شاید هم میخواهد کمی از دیگران فاصله بگیریم تا تنهایی خود را باز یابیم و از آلودگیهایی که در جریان ارتباطها نصیبمان شده است، کم نماییم.
یعنی میخواهد با او انس بگیریم که علامت انس گرفتن با خدا، فاصله گرفتن قلبی است از مردم. مگر امیرالمؤمنین(ع) نفرمودند: «ثَمَرةُ الاُنسِ باللّه ِ الاسْتِيحاشُ مِن النّاسِ؛ نتیجه انس با خدا، وحشت از (انس با) مردم است.»
📚 کتاب شهر خدا؛ حجت الاسلام پناهیان؛ ص۳۹
◾️ @de_bekhand ◾️
┅⊰༻🌸🍃
#خاطره2⃣
روزه اولی بودم. یه روز از روزای همون سال، انگار تمام کائنات از ملک تا ملکوت دست به دست هم داده بودند تا منو به خدا برسونن.
اون روز از اتفاق، مصادف با روز اول سال تحویل بود و خونوادهی ما خیییلی شیک و مجلسی، برا سحر، خواب مونده بودن. 😫
من کوچولویی که هنوز برای چشمپوشی از بخور بخورهای اول عید، با خودم کلنجار داشتم، حالا با این وضعیت، خدا میدونه چه کار باید میکردم!
بالاخره، با چاشنی غرغر و نازکردن و این حرفا، به استقبال روزهی بیسحری، رفتم.
به رسم دید و بازدیدای دم عیدی، خونهی پدربزرگ دعوت بودیم و تا بخواد اذان مغرب بشه، چند ساعتی دل صابون کشیدهمون، مدهوش انواع و اقسام بوهای خوشمزهی آشپزخانهی مادربزرگ شد.
اینم بگم قبل از مهمونی، طی یه جلسهی به شدت توجیهی، به سمع و نظرمون رسوندن که تحت هیچ شرایطی، پدربزرگ نباید از خواب موندن و بیسحری روزه گرفتنمون بویی ببره.
و این یعنی عشوه اومدن و لوس کردنای اضافی برا پدربزرگ ممنوووووع!!
کار بیخ پیدا کرد، توپ پرم، پرتر شد و در آستانهی انفجار قرارگرفت.
اون روز، بسان «شب قدر» داشت به قاعدهی هزاااااارماه، کش میومد و قرارش نبود که تموم بشه.😅
نزدیکای اذون که به معنای واقعی، ظرفیت حوصلهام ته کشیده بود و دم به دقیقه سراغ اذان و ساعت رو میگرفتم، یهویی، در کمال ناباوری دیدم تیتراژ اخبار ساعت هفت داره از تلویزیون پخش میشه.
خدایا! حتماً امروز با من شوخیت گرفته 😫😫😫
مگه میشه؟
اخبار ساعت هفت که همیشه بعد از اذان بود، چطوری الان داره پخش میشه بدون اینکه اذان گفته باشن؟؟!!!
حال گشنگی و کلافگی، اسم خودمم رو هم از یادم برده بود چه برسه به اینکه یادم باشه ساعتا جلو کشیده شدن.
بغض و عصبانیتم به هم آمیخته شد و گفتم: بیاید، تحویل بگیرید، نگفتم امروز همه با من لج افتادن؟ ببینید اخبار ساعت هفت رو هم گفتند، ولی اذون و نمیخوان بگن.
اینو که گفتم یهویی مهمونا منفجر شدن از خنده. نمیدونم این جمله رو به چه حال و چه زبونی گفته بودم که هنوزم بعد سی سال، فامیلا یادشون نرفته و همیشه خاطرهاش ورد زبوناست یادش که مییفتن، کلی میخندن و یه جورایی دستم میندازن.
دیگه تکیه کلام شده تو فامیلمون که «اخبارساعت هفت رو هم گفتن ولی اذون رو نگفتن»😅😅😅
◾️ @de_bekhand ◾️
اگر کسی به این باور برسد که
غیر از خدا به کسی احتیاج ندارد
خداوند هم او را به غیر خودش
محتاج نخواهد کرد ...
◾️ @de_bekhand ◾️
💠🌼💠
تواضع بینظیر
حجتالاسلام قرائتی تعریف میکردند: در نوفل لوشاتو خدمت امام بودم، برای تجدید وضو بلند شدم. آنجا دو سه تا دستشویی بود. به یکی از آنها که وارد شدم، دیدم خیلی کثیف است. رغبت نکردم و صبر کردم که به دستشویی دوم بروم.
در این فاصله متوجه شدم آقایی که عرقچین به سر داشت، از کنارم رد شد و به همان دستشویی وارد شد که من رفته بودم. بعد متوجه شدم خود امام بود که در توالت را باز کرده، آستین قبا و دامن آن را بالا زده بود و آنجا را با شیلنگ تمیز می کرد و میشست!!
📚 برداشتهایی از سیره امام، جلد ۲، صفحه ۲۴۹
💠🌼💠
◾️ @de_bekhand ◾️
┅⊰༻▫️💠
قال رسول الله (ص): «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ قَدْ أَقْبَلَ إِلَيْكُمْ شَهْرُ اللَّهِ بِالْبَرَكَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ»
این رسول خدا (ص) است که ندا میدهد: «آی مردم! شهر خدا با دستانی پر از برکت و رحمت و مغفرت به شما رو کرده است!
شهرها همه در ظرف مکان جای ندارند. خداوند مهربان در عالم شهری دارد که در ظرف زمان قرار یافته است.
شهر خدا که در زمانی معلوم و با گنجایشی نامحدود، همه ساله محل اقامت مهمانان خدای بزرگ میشود، همان خانهی ملکوتی خداست و ضیافتخانهی ملک پادشاهی پروردگار رحمان است که با عظمت بینظیری، مانند قلعهای با برج و باروهای بلند بر روی تپهای از باغستان بهشت بنا شده است. شهری که در آن، این بار ملائکه به دور ساکنان خانهی خدا طواف میکنند و برای پذیرایی از مهمانان خدا مُحرم میشوند.
📚 کتاب شهر خدا؛ حجت الاسلام پناهیان؛ ص ۶-۷
◾️ @de_bekhand ◾️
┅⊰༻🌸🍃
#خاطره 4⃣
سال اول روزهداری من دقیقاً وسط مرداد ماه بود.
اوووج گرما تو یه شهر کویری.
اما هیچی جلودار یه پسر نوجوان پرهیجان نمیشه که از فوتبال توی کوچه دست بکشه.
خداییش فوتبال بازی کردن تو اون هوای گرم خرماپزون، اونم با زبون روزه خیلی سخت بود، اما عشق فوتبال باعث شده بود راهش رو پیدا کنیم.
ساعت به ساعت، با لباس میرفتیم زیر دوش آب سرد و بعد میرفتیم ادامهی بازی. 😅
نزدیکهای افطار که دیگه رفتم سمت خونه،
تقریباً بالاتنهام از گرمای آفتاب خشک شده بود اما شلوارم یکم نمدار بود .
مامان خیلی مشکوک نگاهم کرد ولی چیزی نگفت.
اون شب گذشت. وقتی از خواب بیدار شدم، دیدم اذان گفتن و برا سحر بیدارم نکردن. ☹️
نگو مامانم فکر کرده بود به خاطر روزه تو این گرما، کنترل ...م رو از دست دادم و دیگه صلاح نیست روزه بگیرم. 😂😂
حالا بیا توضیح بده 🤦♂🤦♂
┅⊰༻🌸🍃
◾️ @de_bekhand ◾️