eitaa logo
"بیست‌و‌دومِ دسامبر"
61 دنبال‌کننده
8 عکس
12 ویدیو
0 فایل
احوالات دخترکی سرسبز و امیدوار؛در جریان رودِ خیال...✨🌚 {https://daigo.ir/secret/3892357148} با جان و دل شنوای سخنان شما هستم:) کپی؟فور قشنگ تره دوستِ‌من!
مشاهده در ایتا
دانلود
من نقاشی میکشم چون فکر می‌کنم اینطوری بتونم بدون نیاز به کلمات درک بشم ...! _از نامه‌های ونگوگ به برادرش
در اتاقم نشسته بودم و بدون هدف طرح‌هایی بر روی کاغذ رسم میکردم.ناگهان با مادرم تماس گرفتند و گفتند تصادف کرده‌ای و حال راهی بیمارستان هستی! ترس و استرس عجیبی وجودم را فرا گرفت، هنگامی که دست بر دعا افراشته بودم با خود می‌گفتم مانند دفعه‌ی قبل که به سلامت برگشتی این دفعه هم به سلامت برمی‌گردی ،من امیدوارم،تو مرا تنها نمیگذاری:) به وقت شب هنگامی که سر بر بالش نهادم نتوانستم حتی برای لحظه‌ای چشمانم را ببندم و صبح فردا...؟ در آن زمان برای اولین بار یکی از عزیزانم را از دست دادم،برای اولین بار این حس را تجربه کردم،برای اولین بار به این دلیل گریه کردم... در آن لحظه تنها با خود تکرار میکردم:تو همیشه باعث امیدواری دیگران بودی،من امید به زندگی را از تو آموختم،چه شد که این همه آدم را ناامید کردی؟ لبخندی که همواره به من هدیه میدادی،از روی لبانم محو شد و گردوغبار غم و غصه جای آن را خالی نگذاشت... احوالم در آن لحظه غیرقابل توصیف بود،تابستان امسال بدترین تعطیلات عمرم بود،زمانی که فکر می‌کردم بدتر از این نمی‌شود فهمیدم چرا که نه؛ البته که می‌شود، زندگی سرشار از اتفاقات غیرمنتظره است! تازه مفهوم جمله‌ی«خاک بگیرد دیگر پس نمی‌دهد» را متوجه شده بودم. تنها آرزویم در آن لحظه این بود که ای کاش تمامی اتفاقات کابوس باشد،سپس از خواب بیدار شوم اما کابوس ها گاهی به واقعیت می‌پیوندند... شنیده‌ام به خواب خیلی از افراد آمده‌ای اما به خواب من نه،می‌شود شبی به خواب من هم بیایی تا تنها یک بار دیگر صدایت را بشنوم؟ حال تنها یک عکس و هزاران خاطره از تو برایم باقی مانده است،خاطراتی فراموش نشدنی:))) _از میان واژگان اعماق قلبم
وقتی که زندگی من دیگر چیزی نبود، هیچ‌چیز به جز تیک‌تاک ساعت دیواری، دریافتم باید دیوانه‌وار دوست بدارم کسی که مثل هیچ کس نیست:) _فروغ فرخزاد
کاش دو نفر بودم یکی کار‌هام رو انجام می‌داد یکی می‌تونست با خیال راحت بخوابه
گفت تو خیلی بی‌رحمی و باید شغل هایی که نیاز به آدمای بی رحم داره انتخاب کنی و من فکر نمی‌کردم آدم بی‌رحم و نامهربونی باشم! برداشتی که آدما ازم دارن خیلی جالب و برخی اوقات عجیب و ناراحت کننده است اما از طرفی دوست دارم بدونم از نظر دیگران چطور آدمی هستم _از سری متن های«با من آشنا شوید»پارت اول
امروز برای آخرین بار در امسال رفتم مدرسه،باورم نمیشه بالاخره تموم شد اما خوشحالم به خاطر تعطیلات عید چون میتونم کارایی که دوست دارم رو انجام بدم:)
نمیدونم باید چطوری شروع کنم اما... مثل همیشه زمین به گردش در اومد، ۳۶۵ روز گذشت و یک سال به سن من اضافه شد. خیلی زود اما دیر گذشت، خیلی راحت اما سخت گذشت، خیلی دوست داشتنی اما نفرت انگیز گذشت، هر طوری که بود،خوب یا بد گذشت،تموم شد و هیچ وقت برنمی‌گرده و من نمیتونم دوباره شروعش کنم. از شادی ها فقط یک خاطره موند از اندوه ها هم فقط یک خاطره موند از اینکه تولدم با شروع سال جدید فاصله‌ی چندانی نداره خوشحالم چون در لحظات پایانی هر سال،من هم به پایان یک سال پرفراز و نشیب میرسم،بعد از آرزو کردن شمع روی کیک خاموش میشه و در نهایت تنها چیزی که از تولدم باقی میمونه چندتا عکسه... با تکرار شدن این چرخه هربار به یاد میارم که لحظه ها واقعا سریع میگذرن و کوچکترین اهمیتی نمیدن به اینکه من چطور اونها رو سپری میکنم،براشون مهم نیست که در این لحظه چه احساسی دارم،مصمم تر از قبل به سفر خودشون ادامه میدن و هر بار من رو شگفت زده تر از قبل میکنن. تصوراتی که در گذشته از موقعیت امسالم داشتم حتی ذره ای به واقعیت شباهت ندارن و مشخص نیست سال بعد چطور باشه.زندگی من رو با جریان خودش همراه می‌کنه و من سوار بر قایقی هستم بدون ذره ای آگاهی از اینکه تا رسیدن به مقصد نهایی چه اتفاقاتی پیش رو دارم،پس از خاطرات امسال فقط درس هایی که آموختم رو به عنوان توشه‌ی سفرم همراه خودم میبرم به امید اینکه به بهترین نحو ممکن ازشون استفاده کنم. خلاصه که؛ تولدم مبارک:)) _از میان واژگان اعماق قلبم
هدایت شده از ویلوبی'
‏در یکی از این شب هایِ اخر سال یه “سلام بیداری” از شخص مورد نظر لطفا. ویلوبی
"بیست‌و‌دومِ دسامبر"
خیلی حس قشنگیه:))
زندگی عالی نیست ولی اونقدرا هم بد نیست اگر فقط و فقط همو داشته باشیم!
هدایت شده از  خانوم گیشنیز²؛
این پیامو فور کنید با وایبی که از چنلتون میگیرم واستون نقاشی میکشم💘