به کجا چنین شتابان؟
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زین جا ، هوس سفر نداری…؟
ز غبار این بیابان؟
همه آرزویم اما…. چه کنم که بسته پایم….
به کجا چنین شتابان؟
به هر آن کجا که باشد بجز این سرا سرایم
سفرت به خیر اما
تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی…!
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را
شاعرِ آیینهها
آب را گل نکنیم در فرودست انگار، کفتری میخورد آب. یا که در بیشه دور، سیرهیی پر میشوید. یا در آبادی
من گره خواهم زد
چشمان را با خورشید
دل ها را با عشق
سایه ها را با آب
شاخه ها را با باد...
|سهراب سپهری