شاعرِ آیینهها
ما جهان رو از پشت نقابی نگاه میکنیم که ذهن فریب کارمون برامون ساخته؛ جهان ما تلفیقی از اطلاعاتیه که
هر یک از ما او نیمِ حقیقت خودمون رو واقعیت مینامیم.
گفت دانایی که گرگی خیری سر
هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جاریست پیکاری سترگ
روز و شب و مابین این انسان گرگ
زور بازو چارهی این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
ای بسا انسان رنجور پریش
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش
ای بسا زور آفرین مرد دلیر
هست در چنگال گرگ خود اسیر
هرکه گرگش براندازد به خاک
رفته رفته میشود انسان پاک
ان که از گرگش خورد هر دم شکست
گرچه انسان مینماید گرگ است
ان که با گرگش مدارا میکند
خلق و خوی گرگ پیدا میکند
مردمان گر یک دگر را میدرند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند
....
|فریدون مشیری
هدایت شده از آنانساف..!
چهره چیزیه که تکرار میشه ولی اون اخلاقیات و نگرش منحصر به فردی که هیچ جا پیدا نمیشه چی؟
شاعرِ آیینهها
ترکیبِ چای دارچینی + کتاب + پاییز= بهشت
ترکیب بسکتبال + سنگفرش های پارک + صدای برخورد توپ با زمین = بهشت