من درختم، اما
نه درختی که بروید در باغ
نه درختی که برقصد دلشاد
آن درختم که بگرید با ابر
آن درختم که بنالد در باد.
آن درختم که ز دیدار نسیم
برگ برگش کشد از دل فریاد.
آن درختم که در این دشت سیاه
روز و شب مویه کند با مجنون
همه دم ناله زند با فرهاد.
آن درختم که به صحرای غریب
خفته در بستر دشت
رسته در دامن کوه
شاخه هایش حسرت
برگ برگش اندوه.
-مهدی سهیلی-
هدایت شده از لبپَر.
کاش بتونم خودم رو قانع کنم فرجه برایِ درس خوندنه، نه خوابیدن.
بهونه برای درس نخوندن؟ ذهن من وجود داشتن رو یه بهونه برای درس نخوندن میبینه.