اینبار من از غم نمیگریزم.
به هم مینگریم و زیر بارِ رنجِ خوفناکِ زیستن، یکدیگر را در آغوش میکشیم. شاید این بار، زمانی که آبیِ غم، در قهوهای چشم هایم جا خوش کند، نبارم. پلکهایم را بر هم بفشارم و صبر کنم تا تنِ لرزانم را در آغوشِ سردش بکشد. تا در گوشم نجوا کند، که بودنش را گاه باید پرستید و تلخیاش را با زبان حس کرد. تا بگوید که او نیز بخشی از من است. نیمهای از من که مرا سوق میدهد به اندیشیدن به رنجی که مرا در بر گرفته.
#ماه_نوشت