صبح که پا میشم منتظرم شب بشه تا بخوابم، میرم سر کلاس هر ثانیه رو میشمرم تا تموم بشه، تابستون که میشه منتظرم تموم بشه تا پاییز بیاد، توی مدرسه هر ثانیه منتظرم تا زنگ بخوره...الان که دارم فکر میکنم احتمالا منتظرم که بمیرم. نه میتونم توی هیچ مکانی بمونم، نه میتونم خودم رو تحمل کنم. فقط میخوام عقربه ها بچرخن تا چشمام رو روی هم بذارم و از این ثانیههای آزاردهنده فرار کنم.
دقیقا همون لحظهای که فکر میکنم از پسش بر اومدم، نفس کشیدن برام سخت میشه، دستام میلرزه و میخوام فرار کنم تو اتاقم.